این اثر توسط یک شرکتکننده برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامهنویسی علیبابا-۱۴۰۱) ارسال و در مجله گردشگری علیبابا منتشر شده است.
سفرنامه استانبول
شهریور سال ۹۶ وقتی حسابی سرگرم و درگیر کار و فعالیتهای روزمره بودم، یهو تصمیم گرفتم خاک چندین و چند ساله کارمندی، که حسابی همه زندگیمو پوشونده بود کمی بتکونم و یکی از خاطرهانگیزترین و بزرگترین تصمیمهای زندگیمو گرفتم! با تشویق یکی از بهترین همکارام یکدفعه با یه آژانس مسافرتی تماس گرفتم و برای اواخر شهریور بلیت تور سفر به استانبول خریدیم.
من تابهحال تجربه سفر خارجی نداشتم و ترس مواجهه با همچین تجربهای منو میترسوند. اینکه چقدر هزینه بشه، چطور انجام بشه، چطور با مردمی غیرفارسی زبان مکالمه کنم، چطور احتمالاتی مثل مریضی و اتفاقات پیشبینی نشده رو مدیریت کنم و هزارتا فکر و دغدغه دیگه ذهن منو مشغول خودش کرده بود. اما در هر حال این تصمیم بزرگ گرفته شده بود و باید دلمو به دریا میزدم.
ساعت ۳ بامداد توی فرودگاه بینالمللی امام خمینی (ره) با چشمای پفآلود اما کلی شوق و ذوق سفر ۵روزهمون رو آغاز کردیم. گرچه روزهای قبل مقداری ارز از صرافی تهیه کرده بودم اما برای دریافت سهمیه ارز دولتی مشخصی که به هر مسافر تخصیص داده میشد باید به بانک داخل فرودگاه مراجعه میکردیم. همه امور اداری رو طی کردیم و به سالن انتظار رسیدیم. با پرواز خطوط هوایی ترکیه (ترکیش ایرلاینز) به مقصد استانبول پرواز میکردیم و نوع سرویسدهی و پوشش خدمه پروازی این شرکت برام خیلی جذاب بود. نسبت به تجربهای که از پروازهای متعدد داخلی داشتم تفاوت محسوسی داشت و راضیکننده بود.
هواپیمای ما بعد از حدود ۳ساعتونیم توی فرودگاه آتاتورک به زمین نشست و وقتی از سالنهای بزرگ و کمی گیجکننده فرودگاه درحال خارج شدن بودیم، ایرانیهای زیادی رو دیدم که پلاکارد به دست، اسم مسافرای تورهاشون رو نشون میدادن و منتظر پیداکردنشون بودن. ما هم میزبان خودمون رو پیدا کردیم و نهایتا سوار بر خودرویی که از قبل هماهنگ شده بود به سمت هتل انتقال داده شدیم.
این اولین مواجهه من با خیابونا و فضای شهر رویایی استانبول بود. همه چیز بنظرم خوش آب و رنگ میومد و دلیل این موضوع رو بعدها فهمیدم که پاکی هوا، بهرهمندی از ناوگان حمل و نقل عمومی مدرن با حداقل آلودگی و احاطه شهر با آب و دریا بود و آلودگی اونجا معنا نداشت.
هتل ما در حوالی میدون تقسیم و همسایگی خیابون استقلال انتخاب شده بود و دسترسی فوقالعادهای به مسیرهای اصلی و امکانات مختلف مثل ایستگاه مترو و تاکسی داشت.
هتلها طبق استاندارد معمول ساعت ۲ بعد از ظهر چکاین (پذیرش مسافر و تحویل اتاق) میکنن و ما چند ساعتی توی لابی هتل زمان رو سپری کردیم. با تحویل اتاق از سر شوق فرصتو غنیمت شمردیم و بلافاصله شروع کردیم به پیادهروی و کشف خیابونها و کوچههای اطراف هتلمون. اولین نکته جالب توجه برای من گربههایی بود که گوشه و کنار خیابون و کنار مغازهها و آدمها میدیدم. باورم نمیشد انقدر راحت و با آرامش کنار مردم زندگی میکنن و انقدر در رفاهن! به جرات میتونم بگم تپلترین گربههای عمرم رو توی استانبول دیدم. این اولین تجربهم بود که ارتباط مردم ترکیه با حیوانات و خصوصا گربهها خیلی خوبه و شاید اینجا بهشت گربههاست!
دومین نکته این بود که خیابونای اطراف میدون تقسیم (تکسیم) پره از کافههای جورواجور و رستورانها و این برای منی که عاشق کافهگردیام یه فرصت بینظیر بود.
توی میدون تقسیم، زیر آسمون آبی و خوشرنگ با ابرهای سفید مخملیش، تندیس تاریخی شخصیت سیاسی ترکها یعنی آتاتورک و چند همراه دیگهش خودنمایی میکرد و روی زمین مسطحی که دورتادور میدون با سنگفرش اجرا شده، میون انبوه آدمها و توریستها، دهها کبوتر خاکستری رنگ در حال جست و خیز و خوردن دونههایی بودن که رهگذرا براشون میپاشیدن. اینجا اما باید حواستون به ترفند دستفروشهایی باشه که با روی خوش و با زبون اشاره یه لیوان کوچیک یکبار مصرف که مقداری دونه و ارزن داخلش ریخته شده به سمتتون میان و تشویقتون میکنن که به پرندهها غذا بدین و یکدفعه بعد از انجام این کار مبلغ زیادی ازتون درخواست پول میکنن! و من این رو نمیدونستم که چه دامی برام پهن شده!
با تاریکی هوا ما هم در خیابون استقلال فروشگاهها و مغازههای کوچیک و بزرگش رو تماشا کردیم و آخر شب که باز به میدون تقسیم رسیدیم، دستفروشی که روی سینی بزرگش هندونه میفروخت، توجهم رو به خودش جلب کرد. اونجا هندونه رو بصورت قاچشده یا اصطلاحا ریفشده میفروشن و توی فصل تابستون به کسب پرسود برای اون دستفروش به حساب میومد.
روز دوم سفر قدمزنان از هتل راه افتادیم و به فاصله چند دقیقه از میدون تقسیم به ورزشگاه یا استادیوم معروف بشیکتاش رسیدیم. نمای خارجی این ورزشگاه واقعا زیبا طراحی شده و پرچمهای رنگی بزرگی با رنگ قرمز که نماد هویت بصری اون تیم فوتبال هست، در اطراف این سازه به اهتزار دراومده بود.
کمی که از ورزشگاه دور شدیم در انتهای خیابون به ساحل و اسکله منطقه کاراکوی رسیدیم. جایی که کشتیهای تفریحی از صبح مشغول تبلیغ و فروش تورها و خدمات تفریحی خودشون هستن. حتی ایرانیها هم با برنامههای اختصاصی خودشون مثل غذا و موسیقی ایرانی، بعضی از این کشتیها رو در اختیار دارن و به توریستهای ایرانی خدمات ارائه میدن.
انتخاب ما برنامه شام داخل کشتی تفریحی و موسیقی زنده بود که نفری صد دلار هزینه داشت. عموما از ساعات اولیه شب حرکت این کشتیها شروع میشه و شام رو روی دریا میل میکنید که تجربه جالبی هست. روی عرشه همین کشتی از زیر پل زیبا و خاطرهانگیز بسفر عبور کردیم که به پل آرزوها معروفه و افراد محلی میگن اگر در لحظه عبور از زیر پل آرزویی در دل داشته باشی حتما برآورده میشه. این پل معلق فولادی که ۱۱۵۰ متر طول داره، روی تنگه بسفر احداث شده و قسمت آسیایی استانبول رو به قسمت اروپایی اون متصل میکنه.
روز سوم سفر با تهیه استانبول کارت با کمک نقشه گوگلمپز و خط مترو، خودمون رو به بازدید از مسجد دیدنی و تاریخی ایاصوفیه مهمون کردیم. استانبول کارت یه کارت اعتباری مشابه کارتهای خودمونه که با اعتبار داخلش میتونید خدمات مختلف شهری مثل استفاده از ناوگان حمل و نقل عمومی (مترو و اتوبوس)، ورود به برخی مراکز فرهنگی تفریحی مثل موزهها و … رو تجربه کنید.
مسجد ایاصوفیه درواقع ابتدا کلیسای مسیحیت شرق بود که سال ۵۳۲ میلادی ساخته شده. برای ساخت این بنای خارقالعاده بیشتر از ۱۰۰ استاد و ۱۰هزار کارگر طی ۵سال زحمت کشیدن. سالها بعد با ورود اسلام به سرزمین عثمانی یا همین ترکیه فعلی، پادشاه وقت دستور میده ایاصوفیه به مسجد تبدیل بشه تا مسلمونها بتونن داخلش نماز بخونن. به همین جهت نقاشی و دیوارنگارهها باید پوشونده میشده و الان آثار این پوشش روی دیوارهای داخلی بنا مشخص هست.
مدتی بعد پادشاه دیگری دستور میده منارههایی به بنا اضافه بشه تا ساختار مسجد تکمیل بشه و بعد از به قدرت رسیدن آتاتورک این بنا بعنوان موزه در معرض دید توریستها قرار میگیره.
وقتی توی دالانها و راهروهای بزرگ این بنا قدم میزنید با ترکیب جالبی از نقش و نگارهای اسلامی و مسیحیت در کنار هم مواجه میشید که در نوع خودش جالب توجه هست. انگار که نقاط مختلف تاریخی در یک مکان و زمان به هم رسیده باشن.
در نزدیکی ایاصوفیه مسجد دیگری هم بنام مسجد سلطان احمد وجود داره که بخاطر کاشیکاریهای آبیرنگ خوشگلش به مسجد آبی و مسجد کبود هم معروف هست. این مسجد تعمدا مقابل کلیسای ایاصوفیه ساخته شد تا نشون بدن معماران عثمانی و مسلمون میتونن رقبای سرسختی برای اجداد مسیحی خودشون باشن.
اما زیباترین بخش سفر من روزی بود که به جزیره بیوکآدا سفر کردیم. استانبول ۵ جزیره داره که دوتای اونها قابل بازدید نیست و در اختیار مراکزی مثل مراکز نظامی و زندان هست اما سه جزیره حالت تفریحی داره که معروفترینش همین بیوکآداست. اگر بگم با دیدن این جزیره تکهای از بهشت رو خواهید دید اغراق نکردم. کشتیها صبح تا پیش از ظهر از ساحل کاراکوی حرکت میکنن و بعد از حدود یک ساعت به این جزیره میرسن. توی مسیر هوای بسیار خنکی صورتتون رو نوازش میکنه، حتی توی تابستون گرم. حضور و تردد وسایل نقلیه با سوخت فسیلی مثل گازوئیل و بنزین توی جزیره ممنوعه و تا سالها فقط از درشکه و اسب و دوچرخه استفاده میشد. با پیشرفت تکنولوژی به تازگی اجازه استفاده از خودروهای کوچیک الکتریکی هم داده شده و طبیعتا آلودگیشون صفر هست. به دلیل همین قوانین، آب و هوا و فضای جزیره بسیار دلنشین و پاکه و از تماشای مناظر سحرانگیز، درختا و گیاهان پیچ و رونده که دیوار خونهها و ویلاها رو پوشوندن و طبیعت بکر جزیره لذت میبرین. اکثر ساختمونها با رنگهای شاد رنگآمیزی شدن و میتونید جدا از پیادهروی توی مسیرها از درشکه هم برای گشت داخل جزیره استفاده کنید. یه خاطره بامزه برای من دیدن عروس و دامادی بود که برای تهیه عکسهای زیباتر توی روز عروسیشون به این جزیره سفر کرده بودن. در لبه ساحلی جزیره رستورانهای زیادی وجود دارن که انواع غذاهای دریایی رو سرو میکنن و من کالاماری رو توی یکی از همین رستورانها تجربه کردم که خیلی خوشمزه هم بود.
همچنین فروشگاههای محلی هم صنایع دستی مختلفی دارن که معمولا برای توریستها جذابه. من کلاه حصیری بزرگم رو از همین جزیره خریدم و هنوز به یادگار با منه.
بیوکآدا از اون تجربههای نابیه که همیشه و همیشه به دیگران توصیهش میکنم و بنظرم جزو خاطرات فراموش ناشدنی زندگیتون قرار میگیره.
در پنجمین و آخرین روز سفر من باز هم دیدن مناطق مختلف شهر، آدمها، کافهها، ساختمونها و… توی برنامم قرار داشت که یکی از نکات قابل توجهش اشاره به بستنیفروشیهای سنتی استانبوله. حتی اگه به این شهر سفر نکرده باشید احتمالا شنیدین یا دیدین که بستنیفروشها چطور با هنرمندی و توانایی خوبشون مراحل تهیه و تحویل بستنی به مشتری رو تبدیل به یک نمایش تمام عیار میکنن و چقدر خنده به لب مشتریانشون میارن. یجورایی نمایش شعبدهبازی و تردستی رو با کسب و کارشون پیوند دادن. این شاید بهترین روش بازاریابی بستنیفروشهای ترکیه در دنیا باشه که اتفاقا به یک جاذبه رسمی و جدی توریستی تبدیل شده.
دست آخر خرید سوغاتی و خصوصا باقلوای ترکیه جزو برنامه سفر ما بود. دیگه نمیشه به استانبول سفر کنی و باقلوای ترکها رو تجربه نکنی! چیزی که توش حرفها دارن برای گفتن. شیرینی شهد این باقلوا چیزیه که در کنار شیرینی یه سفر دلچسب برای همهتون آرزو میکنم.
پینوشت: عکس اول تزئینی و سایر عکسها توسط شرکتکننده ارسال شده است.