1011 4

سفرنامه یزد: شب، سکوت و کویر

این اثر را یک شرکت‌کننده برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه‌نویسی علی‌بابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علی‌بابامنتشر شده است.

سفرهای من سفرهایی فاقد مفاهیم سانتیمانتال است، چراکه برای یک دانشجوی بی‌کار با پدرومادری آموزگار که نمی‌شود توقع حمایت مالی چندانی از آن‌ها داشت، سفر یعنی یک کوله، کلاه آفتاب‌گیر، اتوبوس، کمی پول و مقدار زیادی جدی نگرفتن زندگی.

دوستم به من «باهنده‌ بی‌بال» می‌گوید. در گویش ما که گویش «لری ممسنی» است، باهنده یعنی پرنده و باهنده‌ بی‌بال یعنی ‌پرنده‌ای که بال ندارد. در ممسنیِ فارس سُکنی دارم و در اراک مرکزی محصّلم.

چهار سال است که زندگیم در جاده‌های هزار کیلومتری زادگاه و دانشگاه می‌گذرد. جاده‌هایی که اکنون دوست‌های من در ساعت‌های طویل تنهایی هستند. از فارس شروع می‌شوند، از کهگیلویه و چهارمحال و اصفهان می‌گذرند و در مرکزی تمام می‌شوند.

این عبورهای سرسام‌آور از پنج استان می‌توانست تحلیل بَرنده باشد، ولی برای کسی که با جهان در صلح است، لذت بی حدی‌ است از زندگی.

تصمیم گرفتم برای سفر اقلیمی را انتخاب کنم که تجربه و تصوری از آن ندارم. کویر بهترین گزینه بود و یزد اصیل‌ترین تمدن کویری ایران!

سفر به یزد را در بهمن‌ماه سال ۹۹ با دوستم از شیراز آغاز کردیم. از ترمینال کاراندیش که ایران کوچکی ا‌ست، رنگارنگ از هر پوشش، زبان، فرهنگ و قومیتی. ترمینال‌ها، مأمن غریب‌ترین‌های هر قومی‌اند.

آنچه که نخست در یزد دیدم شکوه کوچه‌ها بود. کوچه‌های طویل، تنگ و آشتی‌کنان. آن‌‌ کوچه‌ها، مصنوعی یا برای بازسازی فضای نوستالژی و به منظور جذب گردشگر نیستند؛ بلکه جریان حقیقی زندگی را به نظاره‌ نشسته‌اند.

من این حس زنده را زمانی لمس کردم که در آن تابش ۹۰ درجه‌ آفتاب، پیرزنی را نان بر دوش، درحال عبور دیدم. تصویری که دوربین گوشیم از آن غافل نماند.

قنات‌ و آب انبار را نخستین بار در یزد دیدم. بلافاصله از کلماتی غریبه برای من به سبک سخت و باشکوهی از زندگی تبدیل شدند. قنات‌هایی که شاید زمانی جان از آدمیان گرفته تا به آب رسیده‌ و امروز میراث‌های جهانی‌اند.

به بازدید بخشی از قنات زارچ رفتیم که آسیاب وزیر نام دارد. آن موقع هنوز بازدید عمومی نداشت. ما به کمک دوستی از میراث فرهنگی، پیش از موعد به دیدن این بنای حیرت‌انگیز رفتیم که زیر زمین است.

قنات‌ها برای تمدن‌های کویری شاهرگ‌های هزاران‌ساله حیات هستند و اکنون قصه‌گویان رنج بشر برای دسترسی به آب. راویان اراده‌ انسان کویری.

۲۵ متر به زیر زمین طی کردیم تا به آسیاب مذکور رسیدیم. مسیر پلکانی بود. پلکان‌ عریض و پرشیب. پیش از پا نهادن بر نخستین پله گمان می‌بردم در آن فضای تاریک و خفه نتوانم دوام بیاورم، اما پس از ورود، به محیطی رسیدیم که با چراغ‌هایی کم‌سو روشن و با بوی مطبوع گِل باران‌خورده خنک شده بود.

پوتین پوشیدیم و در آن تونل‌های باریک‌ با باریکه‌های آب قدم زدیم. قنات زارچ طولانی‌ترین قنات ایران است که ما از سمت پایاب کوشکنو و آسیاب آبی وزیر به آن پا گذاشتیم.

از قنات که بیرون آمدیم به همراه همان دوست که از خوش اقبالی ما کارمند میراث فرهنگی یزد بود، پس‌کوچه‌های خشتی را پیاده‌روی کردیم تا از خانه‌ لاری‌ها سر درآوردیم.

از بناهای به جا مانده از قاجار که شبیه آن را در شهرها و اقلیم‌های دیگر کشور نیز به وفور می‌توان یافت. خانه‌ای اعیانی مزیّن به درها، پنجره‌ها، ارسی‌ها و اتاق‌های آینه‌کاری و نقاشی شده.

غرفه‌های متعددی از صنایع دستی هم در آن خانه برپا بود. از آن‌ها که جلای روح هر بیننده‌ای‌ است. لباس‌های آینه‌کاری بلوچ، زیورآلات دست‌ساز برنزی و مسی، انواع سفال، گلیم و جاجیم و منبت‌کاری‌های متنوع و زیبا از جمله چیزهایی بودند که در خانه‌ لاری‌ها یک نصفه روز ما را به خود مشغول کردند.

در وعده‌ بعد،به باغ دولت‌آباد رفتیم که از دیگر شگفتی‌های سفر ما بود. برای بنای این مجموعه حدود ۳۰۰ سال پیش ابتدا ۶۵ کیلومتر قنات احداث شده‌ تا آب را از مهریز به محل باغ بیاورد و سپس این عمارت عظیم با درختان انار و انگور را در آن کویر بنا کرده‌اند.

پیش از سفر به یزد، من هرگز بادگیر ندیده‌بودم، ولی در اکثر نقاط آسمان یزد بادگیرها به چشم می‌آمدند که بادگیر عمارت دولت آباد، بزرگ‌ترین بادگیر خشتی جهان به ما معرفی شد. بادگیر از جمله نبوغ به کار رفته در معماری کهن به نظرم آمد که بسیار جذاب بود.

در آن باغ اعجازانگیز وسط بیابان سکوت سنگینی که خاصیت کویر است، حکم‌فرما بود. اتاق‌های چندضلعی، درها و پنجره‌هایی با شیشه‌های هفت رنگ و ابهت بنا که انگار پس از گذشت ۳۰۰ سال هم به تو می‌فهماند روزی قدمگاه اعیان و اشراف بوده‌ است. دولت آباد، سرسبزترین جایی بود که در یزد دیدیم تواَم با سکوت و آرامش کویری!

در سفر یزد یک روز را به گشت‌وگذار در بازار گذراندیم. بازار خان یزد قدیمی و سرپوشیده‌ یکی از بزرگ‌ترین بازارهایی است که تاکنون دیده‌ام. به راسته‌ مسگران رفتیم و مسحور زیبایی و ظرافت ظروف مسی شدیم.

نهایتا یک جفت آجیل‌خوری مسی برای سوغاتی مادرم خریدم. آن روز ما با کافه‌ها و رستوران‌های زیادی در بافت قدیمی و اطراف بازار مواجهه شدیم به خصوص در اطراف مسجد جامع.

در یزد، کافه‌های بافت قدیمی علاوه‌بر مفهوم مدرنشان، بخشی از فرهنگ، تاریخ و جاذبه‌های توریستی شهرند. این کافه‌ها معمولا خانه‌های خشتی قدیمی‌ هستند که مرمت شده‌اند. ما از چند کافه بازدید کردیم ‌و در یکی از آنها توقف داشتیم تا برای اولین بار از آش محلی و معروف یزدی‌ها به نام «شولی»بچشیم. آشی که با ماش، عدس، شغلم و انواع سبزیجات طبخ شده و مناسب سرمای بهمن‌ماه بود.

در ادامه‌ روز به یک پاساژ هم سر زدیم که معمولی و مانند تمام پاساژهای دیگر بود ،ولی با چیز جالبی روبه‌رو شدیم. دو نوارنده‌ بلوچ با دف و ساز زیبایی که قیچک‌ نام داشت، هم‌نوازی می‌کردند.

در بازگشت یک کارگاه سوروک‌پزی دیدیم. تا قبل از آن هیچ اطلاعاتی درمورد این نان مخصوص یزدی نداشتیم. سوروک نان روغنی خوشمزه‌ای است که برای ما با شکر سِرو کردند و لذیذترین چیزی بود که در یزد خوردیم.

از آن جا که در وصف سفال‌ میبد بسیار شنیده بودیم، یک نیم روز از سفر ما به دیدن میبد گذشت. شهرستانی تابع استان یزد که در سفال سازی شُهره است. کارگاه‌های سفال‌گری، سفال‌های‌خام، کوره، سفال‌های پخته و به خصوص سفال‌های سرامیکی متنوعی دیدیم که با ظرافت و هنر بسیار ساخته شده بودند تا نشان دهند نژاد ایرانی آمیخته با هنر است.

مردمان ما حتی اگر ساکن کویر بی‌آب و علف باشند، می‌توانند از گِل خشک آثاری بی‌بدیل خلق کنند.

هرچندکه به منظور صنعت سفالگری به میبد رفته بودیم، ولی از چند مکان دیگر هم دیدار کردیم؛ از جمله رباط میبد که از رشته کاروانسراهای شاه عباس صفوی‌ است و یخچال میبد که جایی عجیب و خردمندانه بود، برای انبار توشه‌های غذایی مردم در قدیم تا در گرمای کویر فاسد نشوند.

و اما بالاخره انتظار ما برای دیدن کویر به سر آمد. به کمپ کویری باران که فاصله‌ چندانی با یزد نداشت، رفتیم.

کویر نه آسمانش و نه زمینش وصف شدنی نیست. انگار فراموش کرده باشیم دیگر بزرگسالیم، در خاک کویر غلطیدیم، سُر خوردیم و بی‌پروا خندیدیم.

در آن کمپ کلبه‌های گرد و زیبایی بر مدار یک نیم‌دایره ساخته بودند که برای اسکان بازدیدکنندگانی بود که قصد اقامت شبانه دارند. چند شتر و چند دستگاه آفرود از جمله چیزهایی بودند که برای تفریح بازدیدکنندگان درنظر گرفته بودند.

آتش سرخ زیبایی برپا شده‌بود. از جایی که نفهمیدم کجاست، موسیقی‌های ایرانی قشنگی پخش می‌شد.

با وسایلی که همراه داشتیم، چای آتشی دم کردیم و منتظر نشستیم تا غروب کویر را تماشا کنیم. غروبی سنگین و عشوه‌گر که دلگیر نبود. همین که آسمان به تیرگی گرایید، بر ماسه‌ها دراز کشیدم و آرزوی خودم را در سفر به کویر برآورده کردم.

آرزویم گوش دادن به نوای سِحرانگیز کمانچه‌ استاد کلهر در آلبوم شب، سکوت،کویر و دراز کشیدن زیر آسمان کویر بود.

مسافرت به یزد کنار زیبایی‌ها و‌ تنوع مکان‌های گردشگری و تمام خوبی‌هایی که داشت، هزینه‌ی زیادی را به ما تحمیل کرد. به این نتیجه رسیدیم این شهر هم برای زندگی هم برای سفر بسیار پرهزینه است.

آنجا خبری از مترو، اتوبوس‌های درون شهری شرکت واحد و حتی تاکسی‌های کورسی نبود و تنها راه حمل‌ونقل درصورت نداشتن اتومبیل شخصی، آژانس بود.

اما به پایان سفر رسیدیم و باز هم ما ماندیم و ترمینالی منتظر که سرشار از خاطرات تلخ و شیرینِ فراق و وصال است.

پیش از رجعت به ترمینال، در یک مغازه‌ سوغاتی فروشی مقداری قطاب، باقلوا، لوز، بادام، سوهان و… خریدیم برای سوغاتی خانواده که البته با ذائقه‌ ما سازگار نبود.

یزدی‌ها تمایل عجیبی به مزه‌ شیرین دارند، به حدی که یک نفر را دیدم چای نباتش را با قند خورد. بنا به این ذائقه‌ شیرین‌پسند، شیرینی‌هایشان شیرین‌تر از معمول است.

گردش ما در یزد در این نقطه به پایان رسید و خاطراتی زنده و پویا برای همیشه در ذهن من به جا گذاشت.

اکنون حدود دو سال از آن مسافرت می‌گذرد و هر بار که خاطراتم را مرور می‌کنم، کوچه‌های خشتی، صدای بازار مسگرها و بوی قنات برایم تداعی می‌شود.

در سفر هرکس به مقصد می‌رسد، می‌ایستد

من سفر را دوست دارم، مقصد من رفتن است

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.