1006

طنین آهنگ بنان در دل بزرگترین غار دنیا در ویتنام

این اثر را یک شرکت‌کننده برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه‌نویسی علی‌بابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علی‌بابا منتشر شده است.

۱۱ جولای سال ٢٠١٧، سفرى ۵ روزه را به قلب بزرگ‌ترین غار دنیا در ویتنام شروع کردیم. باورکردنى نیست که سون‌دونگ، بزرگ‌ترین غار دنیا که دهانه‌اش چنان بزرگ است که یک بویینگ ٧٧٧ می‌تواند از آن رد شود، تازه سال ٢٠١٣ کشف شده است. قبل از اینکه ما وارد غار بشویم، تنها حدود هزار نفر در این غار قدم گذاشته بودند.

من و پدرم به‌عنوان اولین افراد ایرانى، به همراه حدود ٢٠ ویتنامى، دو استرالیایى، یک انگلیسى و یک تایلندى، به مدت پنج روز، بیش از ۶٠ کیلومتر داخل دو غار سون‌دونگ و هانگ ان (سومین غار بزرگ جهان در مجاورت سون‌دونگ) راهپیمایى کردیم.

هر روز ساعت ۶ صبح حرکت رو آغاز می‌کردیم. ممکن بود ساعت‌ها در نقاطی از غار از جاهای دیدنی ویتنام حرکت کنیم که تاریکى محض بود و تنها نور چراغ‌های روى کلاه ایمنى ما بود که باریکه‌ای را روشن می‌کرد.

ساعت‌ها باید در داخل رودخانه‌اى راه می‌رفتیم که عمق آبش تا بالاى زانوى ما بود. بارها برای بالا یا پایین‌آمدن از صخره‌هایى با ارتفاع ۵٠ متر، باید از طناب استفاده می‌کردیم.

مسیرى صعب‌العبور که در آن، ثانیه‌اى ازدست‌دادن تمرکز، می‌توانست به مصدومیت شدید یا ازدست‌دادن جانمان ختم شود. معمولا غارنوردى تا حدود ۵ عصر ادامه پیدا می‌کرد تا اینکه در نقطه موردنظر چادر برپا کنیم، در رودخانه داخل غار حمام کنیم و بعد شام بخوریم.

هر شب بعد از شام، همراهان استرالیایی و انگلیسی، سریع به داخل چادرهایشان می‌رفتند تا با نور چراغ‌قوه کتاب بخوانند و زود بخوابند.

چند ویتنامى جمع می‌شدند و گروهى شروع به خواندن آهنگهای حماسى یا عاشقانه قدیمى از زمان جنگ ویتنام می‌کردند. انگار خواندن جمعى جزیى از آداب و فرهنگ مردم ویتنام بود. آن شب‌ها، آدم‌هایى با هم آواز می‌خواندند که ۴۵ سال پیش از آن, مادران و پدرانشان در دو سوى جبهه با هم جنگیده بودند، جنگ شمال و جنوب، جنگ ویت کنگ‌ها با آمریکایى‌ها.

گویى یادگار بازمانده از آن سال‌ها، نه نفرت بین مردم، بلکه ترانه‌هایى عاشقانه بود که در آن دوران سروده شده بودند.

شب آخر در غار سون‌دونگ، بعد از شام، تمام ٢٠ ویتنامى گروه جمع شدند. بعد از خواندن آهنگ‌هاى گروهى، دو نفر که سنشون بالاتر از همه بود، آهنگى حماسى خواندند. سپس رو به من و پدرم از ما خواستند که ما هم به زبان خود آواز بخوانیم.

فکر می‌کنم تا آن روز هیچ‌کس صداى آواز خواندن من را نشنیده بود. حمام خانه، شاید تنها مکانى بود که چند بارى با صداى بلند آواز خوانده بودم. براى من که از صداى خود بیزار بودم، خواندن جلوى دیگران مثل شکنجه می‌ماند.

مشکل دیگر این بود که من ترانه هیچ آهنگى رو به طور کامل حفظ نبودم و داخل غار در نقطه‌ای دورافتاده دسترسى به اینترنت و امکان پیداکردن شعر و ترانه هم وجود نداشت.

۴ شب اول از خواندن شانه خالی کرده بودم، اما این بار جای فرار نبود. می‌دانستم ردکردن درخواست فرد بزرگِ جمع، در فرهنگ ویتنامى، ناپسند قلمداد می‌شود.

در سکوت غار ، ٢٠ جفت چشم، انتظار خواندن یک آهنگ ایرانى را از ما داشتند.

خوشبختانه، می‌دانستم که هم صداى پدرم خوب است و هم حافظه‌اش در شعرخوانى! پس تنها نیاز به همراهى با او داشتم.

به پدرم گفتم تنها یک آهنگ هست که حداقل نصف شعرش را بلدم و شروع کردیم به خواندن:

تا بهار دلنشین آمده سوی چمن

ای بهار آرزو بر سرم سایه فکن

چون نسیم نوبهار بر آشیانم کن گذر

تا که گلباران شود کلبه ویران من

همه ساکت به صداى ما گوش می‌دادند که در غار می‌پیچید. من رهاشده از خجالت و شرمى که داشتم، براى اولین بار در حال هم‌آوازى با پدرم بودم. صداى من این بار نه در حمام خانه، بلکه در بزرگ‌ترین غار دنیا می‌پیچید.

آهنگ که تمام شد، همه شروع به دست زدن کردند. نمی‌دونم توى ذهنشون چى می‌گذشت،  نمیدونم صداى پدرم بدی صدای من رو پوشش داد یا نه، ولى حدس می‌زنم اگر روح بنان و روح‌الله خالقى اونجا بودند، مطمئنا با لبخند به ما نگاه می‌کردند و خرسند بودند که آهنگشان باعث شده شاید ذره‌اى، عده‌اى غریبه را به هم نزدیک‌تر شوند.

براى من اما، آن هم‌آوازى با پدرم، نقطه عطفى دیگر بود در سفرى که باعث همبستگى بیش از پیش رابطه پدر و پسرى شده بود که ۵ روز با کمک همدیگر، از مسیرى دشوار و خطرناک عبور کرده بودند.

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.