این اثر را حیدر اعظمی برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامهنویسی علیبابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علیبابا منتشر شده است.
من هدیه تولدش بودم.
اکثر آدمها تو زندگیشون هدیههای مختلفی میگیرن؛ مخصوصا روز تولدشون! اما کمتر آدمی پیدا میشه که به خودش هدیه بده.
اگه عادت کنیم به خودمون هدیه بدیم، میتونه بهترین کادوی زندگیمون باشه؛ چون هیچکس بیشتر از خودش از علایق و دوستداشتنیهاش خبر نداره.
من هدیه تولدش بودم که برای خودش خرید.
وقتی شمع تولدشو فوت کرد بلیط خرید به شهری پر از غرور و افسوس پر از شعر و فرهنگ و هنر
من شیرازم، کادوی تولد ۳۱ سالگیش!
حدود ساعت ۹ صبح ۱۵مهر همدیگه رو برای اولین بار دیدیم و تو ترمینال کاراندیش به هم رسیدیم.
میدونستم حافظیه نزدیکترین مکان به کاراندیشه!
ولی خب…
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشقکش عیار کجاست
نقشه دسترسی به قشنگیهای من و از تو گوشیش باز کرد و راه رسیدن به آرامگاه یارو فهمید. با یه کوله سبک که انگار جز دو تا تیکه لباس و یه حوله کوچیک داخلش چیز دیگهای نبود به گوشیش نگاه میکرد و راه افتاد.
وقتی فهمیدم میخواد پیاده از ترمینال تا حافظیه رو راه بره تا کوچهپسکوچههامو ببینه، ازش خوشم اومد.
بعد از حدود یک ساعت پیادهروی رسید به آرامگاه یار! داخل یه باغ قشنگ که وسطش گنبدی شبیه کلاه روی ۸تا ستون مشخص بود.
نشست یه گوشه. مشخص بود زیاد راه رفته.
انگار نمیدونست که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها…
بعد از تماشای سروها و گنبد و آرامگاه بلند شد از پلهها بالا رفت و رسید به مزار.
سنگ مزار، کاشیکاریهای آبی فیروزهای سقف، بیتهای نوشتهشده روی دیوار و سنگ مزار بهش میگفت:
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگاه رندان جهان خواهد بود
از رند و رندان چیزی نمیدونست. اطلاعاتش از مزار و زیارتگاه در حد خوندن فاتحه بود.
خوند و راهی شد تا به قلب من برسه، مرکز شهر…
بلوار کریمخان رو انتخاب کرد واسه گشتن دنبال هتل. آخه تو این زمونه نفر چقدر میتونه بیخیال باشه که قبل سفر مکانی رو رزرو نکنه!
بعد از گشت تو بلوار کریمخان و دیدن مغازهها و هتلها و پرسیدن هزینه اقامت تو خیابون انوری وارد هتل ساسان شد.
یه هتل با دیزاین داخلی قرمز و کرم. بعد گذاشتن کوله و دیدن نقشه، ارگ کریمخان و بازار و حمام وکیل رو انتخاب کرد واسه دیدن که فاصله زیادی با هتل نداشت.
ارگ کریمخان مکانی که کریم بعد از به قدرت رسیدن و پادشاهی برای اقامت و محل فرمانروایی بنا کرد. بعد از اون آقامحمدخان قاجار و تیروطایفهاش هرکدوم یه کاربری واسه خونه کریم ترتیب دادن. بعد اونا رضا قلدر پهلوی خونه رو کرد زندان .خلاصه هر جور میخواستن از این بنا استفاده کردن و من شاهد همه اینها بودم.
دوست جدیدم با دیدن ارگ کریمخان اولین چیزی که نظرش و جلب کرد، برجهایی بود که ۴گوشه ارگ ساخته شده بودن. این برجها شبیه مهره رخ تو بازی شطرنج بودن.
بالای در ورودی هم نقاشی کاشیکاری شده رستم کار شده که در حال جنگ بوده، فردوسی هم فقط یه زمان کوتاه برای غذاخوردن و رفع حاجت و چرتزدن به رستم میداد. البته تو همین زمان هم اسبش به جاش میجنگیده.
با واردشدن به ارگ، ستونهای چوبی بلند روی ایوانها که شبیه تنه درخت بودند، پنجرههای ارسی با شیشههای رنگی، نقاشیهای تذهیب نظرشو جلب کرد. بعد از ارگ کریمخان نوبت حمامش رسید.
حمام که چه عرض کنم…تالار یا اتاق کنفرانس هم بهش میاد. آدمهایی مثل کریم زیاد نبودن که واسه حمام اینقدر وقت بذارن و هزینه کنن. واسه همین جزو بزرگترین حمامهای ایرانه.
دوست من وارد حمام شد و از هشتی که ورودی بود، گذشت و وارد رختکن شد. بعد از رختکن وارد گرمخانه یا حمام اصلی شد که هر بخش حوض و خزینههای مختلفی داشت با سقفهای آهکبری و نقاشی شده.
از حمام که بیرون اومد، رفت سراغ فالوده بستنیهای اطراف ارگ. یکی از علتهای سفرش گویا خوردن غذاهای مختلف و خاص شهرهای مختلفه.
فالوده شیرازی تو شیراز صفای دیگه داره.
یه پیاله زد و راهی بازار شد.
تو بازار بیشتر مغازهها رو دید و ازشون رد شد تا برسه به مسجد وکیل. خرید باشه واسه روز آخر.
نور به قبر کریمخان بباره که اقدامات سازندهای واسه منه شیراز انجام داد. یکیشون همین مسجد بوده با معماری کمنظیرش.
راستی دوست منم مهندس عمرانه و یه چیزایی از معماری حالیشه. برای همین از ابتدا ورودی با دربهای بزرگ و دالانهایی با سقف کاشیکاریشده زیبا و طاقهایی با دهنه زیاد باعث هیجانش میشه.
همینطور دیدن شبستان مسجد با ستونهای مارپیچ و هم راستا که انگار با دستگاه لیزر اونها رو استوار و سرجاشون محکم کردن، باعث شگفتیش شد.
و منبر ۱۴ پله یکپارچهای که کریم سنگ مرمرش رو از مراغه با اسب و گاری آورده بود.
بعد از کلی گشتوگذار آدرس یه فستفود خوب و گرفت که نزدیک هتل بود. جایی که برای سفارش صف ایستاده بودن!
روز اول آشناییمون اینطور گذشت.
شب هم از گوشیش یه نگاه بهم انداخت و چند جایی که دوست داشت ببینه رو نشونه گذاشت برای خودش.
بعد از بیدارشدن و خوردن صبحانه با هتل تسویه کرد و کوله رو سپرد به صندوق امانات. راهی خیابون لطفعلیخان شد تا نارنجستان قوام و مسجد خواجه نصیر و ببینه.
گشت روز دوم و با باغ نارنجستان قوام شروع کرد.
یه خونه قدیمی با درختهای نارنج و حوضی وسط حیاطش با آینهکاری کمنظیرش جز من کسی نمیدونه صاحبخونه چقدر خوشگل بوده که تالار آیینه داشته تا خودش رو ببینه.
بعد از خونه قوام، با یه کم پیادهروی رسید به مسجد نصیرالملک. بذار از حس دوستم براتون بگم. اگه میخواست این مکان و تعریف کنه، میگفت جایی پر از آرامش.
بازی رنگها رو کف آبی شبستان غربی، نور خورشید رو شرمنده کردن. چند ساعتی تو شبستان نشست. وقتی اومد بیرون، حس گشتن و دیدن جای دیگهای رو نداشت.
کلم پلوی شیرازی غذایی که تعریفش و شنیده بود.
باید امتحان میکرد.
به یه رستوران خوب رفت و غذاشو خورد. بعد از نهار به هتل برگشت و کوله رو برداشت و دنبال اقامتگاههای بومگردی به محله سنگ سیاه رفت.
هتل نیایش رو انتخاب کرد و استراحت کرد تا شب.
بره سراغ سعدی…
آرامگاه صاحب بوستان و گلستان که محل زندگی خودش بوده، با ایوان و ستونهای بلند شبیه به ۴۰ستون و کاشیکاریهای خاص در باغی واقع شده.
حوض ماهی داخل بنا هم از قشنگیهای این مکان به شمار میاومده، بیرون آرامگاه چندتا فالوده فروشی معروف داره که امکان نداره از مهمانها دلبری نکنه.
دوست شکموی من هم که عاشق شیرینی، بعد از خوردن فالوده بستنی به هتل برگشت برای استراحت.
پینوشت: عکس تزئینی است.