1101

سفرنامه قزوین: روزی روزگاری نرگه

این اثر را یک شرکت‌کننده برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه‌نویسی علی‌بابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علی‌بابامنتشر شده است.

بعد از اینکه چشمانم خاک را به کمک اشک بیرون می‌ریزند، روستای اجدادیم  را برای اولین بار می‌بینم. دیوارهای کاه‌گلی و درختانی که آن طرف دیوار سر برآورده‌اند. نرگه که برخلاف  نرجه نقشه‌های موجود، این اسم ورد زبان مردمش است.

آن روز، آن لحظه و آن حس را هرگز نمی‌توانم فراموش کنم. نمی‌دانم چرا، اما  به نظرم  آمد دیوارهای ساده روستایی زیباترین سازه دست بشر است.

روستاییان مهربان و زحمتکش سوار اسب یا الاغی به سوی باغ و زمین کشاورزی رهسپار بودند، با نگاه‌هایی آشنا و خودمانی.

بعد از تماشای رفت‌وآمد مردم ده، دیدم در کناری، بیرون درچوبی خانه‌ای،  پیرمردی روی صندلی پلاستیکی کوچکی نشسته بود و بی‌توجه به تمام دنیا، چنان عمیق نگاه می‌کرد به دوردست‌ها که انگار داشت ته دنیا را می‌دید.

هر چه باشد او با دلش بارها تمام دنیا را از نگاه مهربان خودش سیاحت کرده بود، بی‌آنکه مجبور باشد پایش را از شهرش بیرون بگذارد.

می‌دانستم و می‌دانم آنقدر زندگی ساده روستایی او را بی‌نیاز کرده که برای هیچ امکاناتی حاضر نیست هیچ کجای دیگر جز آنجا باشد.

بعد از آن رفتم به طرف تپه زرلان، جایی که تاریخ روستا سالیان دراز در آنجا مدفون بوده است. جالب اینکه مردم  ده قبلا  اعتقاد داشتند گنجی در این تپه نهفته است و ماری بزرگ از آن محافظت می‌کند.

حالا با کاوش باستان‌شناسان مشخص شده اینجا شهری باستانی بوده با قدمتی بیشتر از خود شهر قزوین که هم اکنون از توابع آن است.

می گویند از ۲۰۰۰ سال قبل اینجا شهری مهم بوده و از دوره‌های مختلف قبل و بعد از اسلام آثاری از دل این آن کشف شده است. هنوز هم  روی زمین خرده سفال‌هایش قابل مشاهده است. چقدر خوب که  دیوارهای قدیمی همچنان  سرپا مانده به پای تاریخ.

در نزدیکی همان تپه امامزاده زرلان است. بنایی که همچنان مورد توجه و رسیدگی مردم روستا قرار دارد. منحصربه‌فرد، با گنبدی خشت و گلی بزرگ.

قطعا پیشینیان من و مردم این روستا هر آنچه در توان داشته‌اند برای ساخت آن انجام داده‌اند که این قدر دیدنی و خاص است.

در آخر سیاحت روستای اجدادی نوبت خوردن انگور بی‌نظیرش بود، احتمالا محصولی همیشگی برای این خطه!

آن روز هر چه بود من بعد از گشت‌وگذارم  حس کردم با تمام دوران این روستا پیوند خورده‌ام و چیزی برایم غریب نبود، چرا که خالصانه، سادگی، انسانیت و زیبایی را آنجا درهم آمیخته دیدم.

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

4 دیدگاه

  1. حمزه می‌گوید

    قزوین نگو الان شده افغاوین کل شهر همه افغانی هستن اونوقت آمار میدن ۱۰ میلیون افغانی اومده میدونی چرا؟ چون نیومدن توی شهرهای ایران بچرخند صف نانوایی برن و بچرخن بفهمن ۲۰ میلیون افغانی یعنی چی؟ اینو از قزوینی میگم که قلعه الموتش سربازان ایرانی جان دادن تا جلوی کشتار و تجاوز محمود افغان و اشرف افغانو بگیرن…..خدا کنه روری حرفمون به گوش یه مسئول ایرانی الاصل برسه…الهی آمین یا رب العالمین

  2. ورز می‌گوید

    نرگه روستای زیبا دنیای کودکی من آباد باشی

  3. طه می‌گوید

    نرجه ای ها مردمان خوبی هستند.

  4. حسین ابرهیمی می‌گوید

    منم نرگه را دوست دارم،انگار زادگاه منه.