سفرنامه هند، سفرنامه دهلی از صدف میرالی - هزارویک سفر، مسابقه سفرنامه نویسی علی بابا

سفرنامه هند: سفر به قلب صلح

این اثر را صدف میرالی برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه‌نویسی علی‌بابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علی‌بابا منتشر شده است.

اواسط اسفند ۹۷ بود که یک سفر ناگهانی به هند پیش آمد. در واقع خواهر بزرگم و شوهرش هتل رزرو کرده بودند و اصرار داشتند که من و ثمین (خواهر وسطی) هم همراهشان برویم. اولین سوالی که به ذهنم رسید‌این بود: چرا هند؟ البته‌این سوال را بعدها خیلی‌های دیگر از خودم هم پرسیدند و من تا امروز جوابی نداشتم جز: «همین طوری!»

در دو سه هفته‌ای که مقدمات سفر را آماده ‌می‌کردیم و حتی یک ثانیه قبل از رسیدن به مقصد، من هزار بار در ذهنم به هند سفر کردم. یک بار با سلمان خان، یک بار با زاغه‌نشین میلیونر و چندین بار با رقص و آوازهای هندی؛ اما باز هم نمی‌دانستم چه چیزی در انتظارم است! به نظرم ناشناخته و رازآلودبودن سفر یک کیف دیگری دارد. ‌این بار مثل سفر به دبی و استانبول نبود که از استوری‌های دوست و آشنا قدم‌به‌قدم آن شهر را حفظ باشم.

حدود ساعت یازده شب رسیدیم. پرواز شش ساعته تهران به دهلی حسابی خسته‌کننده بود، طوری که مسیر فرودگاه تا هتل را ناخواسته و به‌اجبار خوابم برد. وگرنه مگر ‌می‌شود کسی برای اولین بار وارد دنیای دیگری شود و مشتاقانه از شیشه ماشین به بیرون زل نزند؟

نمی‌دانم چقد گذشت که خواهرم با تکان‌های محکم بیدارم کرد. با هیجان گفت: «بیرون رو نگاه کن، ببین چی جلوی ماشینه!» با خودم فکر کردم آخر چه چیز عجیبی ‌می‌تواند باشد که‌این‌طور بیدارم کرده. وقتی با چشم‌های نیمه‌باز و منگی بین خواب و بیداری فیل را دیدم برق از سرم پرید. به‌قدری متعجب بودم که انگار آن جثه عظیم را وسط میدان انقلاب دیده باشم! وقتی صدای ریز موزیک هندی راننده را شنیدم با خودم گفتم: خُب هنده دیگه… و راحت روی صندلی لم دادم.

محل اقامت ما هتل لیلا آمبینس بود. یک هتل نسبتا لاکچری و سرسبز. طوری که اگر پایت را از هتل بیرون نمی‌گذاشتی فراموش می‌کردی ‌اینجا هند است؛ اما ما برای کشف همین هند پر رمزوراز آمده بودیم و همان روز اول با یک راننده طی کردیم که دربست در اختیار باشد و جاهای دیدنی دهلی را معرفی کند. در آن سفر پنج‌روزه به‌قدری مشغول گشت‌وگذار بودیم که فقط برای خواب و صبحانه به هتل برمی‌گشتیم.

روز اول/عارفانه سرخ

راننده پیشنهاد داد که از معبد آکشاردام دیدن کنیم.

برعکس دیشب در تمام مسیر دهلی را با ولع نگاه می‌کردم. حالا در روز واضح‌تر، شلوغ‌تر و البته عجیب‌تر دیده می‌شد. آلودگی صوتی اولین مشخصه خیابان‌های هند است.‌ وقتی از راننده‌ها بپرسید چرا بی‌جهت بوق ‌می‌زنید، واقعا دلیلی ندارند. انگار که بپرسید چرا نفس می‌کشید!

دومین مشخصه خیابان‌های هند گداها هستند و امیدوارم با خواندن جمله قبل یاد چهارراه‌های‌ایران نیفتید، چون اوضاع در دهلی خیلی فجیع‌تر از‌این حرف‌ها است. من به‌شدت یاد فیلم «زاغه‌نشین میلیونر بودم»؛ انگار واقعا برای گدایی آموزش دیده بودند. بچه‌هایی که کنار خیابان ملق می‌زنند، زن‌های بچه‌بغل و مردها با معلولیت‌های شدید… . حتی خیلی از‌این دوره‌گردها کنار خیابان‌ها زندگی می‌کردند، طوری که از دیدن پسربچه‌های لختی که کنار‌ این چادرها خودشان را می‌شورند نباید تعجب کنید!

وقتی‌این گداها مدام از شیشه ماشین آویزان ‌می‌شدند، فهمیدیم که از فردا باید پول خُرد و کمی‌خوراکی همراهمان باشد.

بالاخره به معبد آکشاردام رسیدیم. جایی که نماد فرهنگ هندوئیسم و معماری هندی است. به اعتقاد بودایی ها‌ اینجا خانه زمینی خداست و الحق که خانه زیبایی هم هست!

در ورودی را که رد کردیم با یک بنای عظیم و سرخ مواجه شدیم. وقتی به ساختمان اصلی معبد نزدیک شدیم از ما خواستند که کفش‌هایمان را تحویل دهیم و بقیه مسیر را با پای برهنه طی کنیم. دقیق یادم است که آن روز حال عارفانه عجیبی داشتم؛ صدای موسیقی بودایی، نم‌نم باران، سرخی هم‌زمان آسمان و بنا… همه در ‌این حال دخیل بودند. برای منی که جز بارگاه امام‌رضا و مساجد اسلا‌می ‌مکان مقدس دیگری را ندیده بودم به‌مثابه کشف دنیای جدیدی بود.

روز دوم/ بازدید از حوض خاص

حوض خاص (به‌معنای استخر سلطنتی) جزو محله‌های اعیان‌نشین دهلی است.‌ ترکیبی از بافت روستایی و شهری. ‌این منطقه پاتوق جوانان هندی و مرکز خرید لباس‌های سنتی است. گشت‌وگذار در کوچه‌های آن مثل سفر به هند قدیم است.

بیشتر توریست‌ها برای امتحان‌کردن بارها و رستوران‌ها به ‌این محل سر می‌زنند، ولی ما جذب یک مغازه زیرپله شدیم که اجناس قدیمی ‌و عتیقه می‌فروخت. از عکس و تابلو گرفته تا مجسمه و دست‌نوشته. نگاه‌کردن به گذشته نه‌چندان دور هند از لاب‌لای آن وسیله‌ها لذت عجیبی داشت.‌ برای یادگاری چند عکس و یک جعبه قدیمی‌خریدیم.‌ کسی چه می‌داند شاید ‌این جعبه برای یک پیرزن مهربان هندی بوده که نوه‌هایش به شوق شیرینی‌های خانگی آن را باز می‌کردند!

روز سوم/ در جست‌وجوی ساری

مهم‌ترین نکته در خرید از هندی ها‌ این است که تا ‌می‌توانید تخفیف بگیرید.‌ اگر قبول نکردند به حالت قهر از مغازه بیرون بیایید، در ۹۰% مواقع فروشنده به دنبالتان می‌آید!

ما هم با همین ترفند در بازارهای شلوغ و زیرزمینی هند چند ساری زیبا خریدیم. ‌این از معدود خریدهای ما از دهلی بود.‌ سایر اجناس برای سوغاتی چنگی به دل نمی‌زد.

روز چهارم/ مهم‌ترین بخش سفر

برای رسیدن به تاج‌محل یک سفر کوتاه چهارساعته تا آگرا داشتیم.‌ جمعیت‌ این منطقه اغلب مسلمان هستند و به دلیل توریست‌های زیادی که به ‌این منطقه سر ‌می‌زنند تعداد گداها نیز بیشتر از دهلی است.‌ راهنمای سفر ما خیلی جدی توصیه کرد که به چشم‌های آن‌ها نگاه نکنیم، چون دیگر به‌راحتی نمی‌توانستیم از دستشان خلاص شویم.‌ همچنین باید با دقت بیشتری مراقب وسایلمان بودیم؛ اما هیچ‌کدام از‌ این تفاسیر از هیجان دیدن تاج‌محل زیبا کم نکرد.‌ تمام‌ این چهار ساعت به ‌این فکر می‌کردم که به‌زودی قرار است یکی از عجایب هفتگانه را ببینم و برای آن لحظه‌شماری می‌کردم.

تاج‌محل وصف‌ناشدنی است.‌ یک قلب سفید تپنده است که بعد از‌ این همه سال به عشق بیگم‌خانم ‌می‌تپد.

همانطور که احتمالا میدانید ‌این بنای باشکوه با تلفیق معماری ‌ایرانی و گورکانی به وصیت بیگم‌بانو (شاهزاده خانم ‌ایرانی) و به دستور شاه‌جهان ساخته شده و اکنون آرامگاه ابدی هر دوی آن‌ها است.

به‌قدری داستان عشق شاه و شاهزاده عمیق و پرتلاطم است که بعد از بازدید از تاج محل قطعا نمی‌دانید که شکوه بنا شما را به تحسین وا داشته یا شکوه عشق.

در پایان روز در دفترچه‌ام نوشتم: «عشق همیشه هم قرمز نیست. گاهی ‌می‌تواند سفید مرمری باشد.»

روز پنجم/لوتوس

این معبد زیبا توسط پیروان بهایی ساخته شده و باد‌این که جزو هنر معماری معاصر شناخته ‌می‌شود و قدمت چندانی هم ندارد به‌عنوان مادر معابد هند از آن نام ‌می‌برند.

از نظر من زیباترین خصلت هند صلح و دوستی میان تمام مذاهب و‌ آیین ها است.‌ طوری که به فاصله چند خیابان ‌می‌توانی یک کلیسا یا یک مسجد، معبد بودایی، بهایی و… را پیدا کنی.‌ در تمام‌ این مکان‌های مقدس به روی بازدیدکننده‌ها‌، با هر باور و اعتقادی باز است.‌ وقتی در خیابان‌های هند راه می‌روی‌این احساس را داری که‌اینجا هیچ‌کس با دیگری مشکلی ندارد‌، هیچ‌کس تو را به خاطر اعتقاداتت قضاوت نمی‌کند و‌ این ویژگی زیبا برخواسته از فرهنگ غنی هندی‌ها ‌است که در کمتر کشوری ‌می‌توان آن را پیدا کرد.

خداحافظی از هند

روز آخر حس ‌می‌کردم حتی قطره‌ای از اقیانوس عظیم هند را نچشیده‌ام.‌ خیلی زود بود برای رفتن.‌ مردم هند به‌قدری خون‌گرم‌، شاد و مهربان بودند که دلم ‌می‌خواست در فرودگاه بغلشان کنم وخیلی گرم خداحافظی کنم.

حالا که بعد از سه سال سفرنامه‌ام به هند را نوشته‌ام‌، واضح‌تر ‌می‌توانم به‌این سوال جواب دهم که چرا هند؟…

چون زیبایی آن هیچ جای دنیا نیست و آن زیبایی چیزی نیست جز صلح.


پی‌نوشت: عکس اول تزئینی و سایر عکس‌ها توسط شرکت‌کننده ارسال شده است.

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.