در اپیزود پنجم سفر کردیم به هندوستان گرم، عجیب و پرجاذبه. حالا اپیزود شش رادیو دور دنیا را همچنان در هند زیبا و پرجزییات سپری میکنیم. راستش را بخواهید دیدیم هند آنقدر بزرگ و جالب است که نه یک سفر که یک عمر را باید برای شناختن جاذبههای گردشگری و فرهنگ جالب مردم خونگرمش اختصاص بدهیم. بنابراین اپیزود ششم را هم تصمیم گرفتیم در هند بمانیم و بیشتر لابهلای موسیقی، فرهنگ و جاذبههای پرحرارت هند، غوطهور شویم.
در اپیزود شش رادیو دور دنیا اول از همه با هم صدای شما علیباباییها را میشنویم که همراه رادیو دور دنیا بودید و تجربیات نابتان را از سفر به هند را برایمان ارسال کردهاید. بعد میرویم و بیشتر از واراناسی و کشمیر میگوییم. منطقهای که سه کشور بر سر مالکیتش جنگ و جدل دارند.
سپس با هم سر سفرههای هندی مینشینیم و غذاهای تندشان را میچشیم و به قصههای حسین عبدالهی و نازنین معراجی گوش میکنیم که همه کولهبار سفرشان به هند را پیش چشمهایمان باز میکنند و دیدهها و شنیدههایشان را روی دایره میریزند.
رادیو دور دنیا را میتوانید در کست باکس، اپل پادکست، ساندکلاود، شنوتو، کانال تلگرام علیبابا و تمام اپلیکیشنهای پادگیر گوش کنید.
در ادامه میتوانید متن کامل اپیزود شش رادیو دور دنیا را بخوانید
{اپیزود شش رادیو دور دنیا – موزیک: از هند اومدم – ایرج خواجه امیری}
علی:
سلام
به رادیو دور دنیا خوش اومدین
من علی صالحی
پانتهآ:
و من پانتهآ غلامیام. صدای ما رو از قلب شرکت سفرهای علیبابا یعنی ساختمان روز اول میشنوید.
اگه تازه به جمع ما اضافه شدید، پیشنهاد میکنم اول اپیزود قبلی رو گوش کنید که از ابتدای سفر هند همراهمون بشید.
علی:
برای اینکه بتونید از انتشار اپیزودهای جدیدمون هم باخبر بشید، تو هر جایی که به رادیو دور دنیا گوش میکنید، حتما سابسکرایب کنید؛ و اگر دوست داشتید از ما حمایت کنید خیلی خوشحال میشیم که ما رو به دوستاتون تو شبکههای اجتماعی معرفی کنید.
پانتهآ:
امروز تو دومین قسمت از سفرمون به هند که میشه ششمین اپیزود رادیو دور دنیا، میخوایم از اون مثلث طلایی معروف یکم فاصله بگیریم و به جاهایی سر بزنیم و از چیزهایی بشنویم که یکم شناختمون از هند رو بیشتر کنه. البته فکر کنم شما هم با ما هم نظرید که شناختن کشور بزرگی با ۱.۳۸۰.۰۰۴.۳۸۵ نفر جمعیت که بیشتر از ۷تا دین و آئین دارن و به زبانهای مختلفی هم صحبت میکنن اصلا کار آسونی نیست.
علی:
تو سفر امروزمون با حسین عبدالهی به منطقهای سفر میکنیم که ۳تا کشور سرش دعوا دارن، بعدش با نازنین معراجی به یکی از شهرهای مقدس هند سر میزنیم که خیلی از هندیها اواخر عمرشون بهش مهاجرت میکنن تا اونجا با زندگی خداحافظی کنن، از فرهنگ غذا خوردن هندیا میگیم، به معبد موشها سر میزنیم و از خاطرات سفر شما میشنویم و مثل دفعه قبل کلی موسیقی هندی گوش میدیم .
{اپیزود شش رادیو دور دنیا -موزیک: All Falls Down by Alan Walker}
علی:
قبل از اینکه بریم سراغ ادامه سفرمون، بذارید از زبون شما بشنویم که تو سفرتون به هند از چی بیشتر تعجب کردید. ویسهای خیلی باحالی برامون فرستادید که با هم میشنویم.
{اپیزود شش رادیو دور دنیا -موزیک: Ring Ring Ringa by Suresh Yadav}
صدای اول:
«یکی از خاطرات جالب من برمیگرده به یه بخش دیگه که جزو دهلینو نبود، جزو دهلی قدیمی حساب میشد؛ بافت سنتی بود و اکثرا مسلماننشین بودن. تو مسیر که خیلی صحنه های جالبی دیدیم ولی یه نکته خیلی بامزهاش این بود که مثلا دو هزار تا خونه از یه تیر چراغ برق مثلا کابل برق گرفته بودند. سر هر کوچه کلافهای در هم پیچیده ی سیم بود که قشنگ معلوم بود یکیش قطع شه عمرا دیگه نمیتونستن درست کنن. باید یه سیم جدید میکشیدند. آسمون رو نگاه میکردی پر سیم بود.
یه بارم داشتیم میرفتیم سمت مسجد جامع، خیلی جالب بود؛ موقع پیاده شدن از اتوبوس تاکید کردند مواظب وسایلتون باشید، اینجا یه کم خطرناکه و دزد زیاده. اصلا همون جا که ما از ماشین پیاده شدیم دیدم یه اقایی با یه دسته کلید گنده که حدود دوهزارتا کلید بهش آویزون بود. شروع کرد به کاپوت ماشینها رو امتحان کردن و در ماشینها رو باز کردن. حالا هر کدوم که مثلا باز میشد، توش یه چرخی میزد. همیجوری تو روز روشن!»
صدای دوم:
«یه چیز جالبی که من توی هند دیدم این بود که چقدر به سبیل علاقه دارند. یعنی مثلاطرف سبیل داشت ممکن بود همین جوری بدون بلیط بذارند بره تو موزهها. »
صدای سوم:
«چیزی که برام خیلی بامزه بود در مورد مردم هند، با اینکه خیلی دوسشون دارم، ولی یه رفتار خیلی خنده دار موقع پول شمردن دارن. شما وقتی میخوای یه دسته پول بدی به هندیها، همش باید عین هم باشه. تو یه جهت و برعکس نباشه.
مثلا شما میخواید یه شال ۵۰ روپیه ای بخری؛ ۵۰ تا روپیه میدادی به آقاهه. فروشنده شروع میکرد به شمردن، مثلا میرسید به ۲۰ میدید یکیش برعکسه، دوباره اونو درست میکرد از اول میشمارد. دوباره میرسید به ۳۰ یکی دیگهاش برعکس بود، دوباره اونو درست میکرد و با از اول میشمرد. یعنی میخواستی یه خرید کنی مدتها باید وایمیستادی تا اینا دقیق پولشون رو بشمارند.»
صدای چهارم:
«موتورهای سهچرخهای بود به نام ریکشا، من خیلی سوار میشدم. جدول قیمتیشو به بنده داد. مثلا میگفت فلان کیلومتر، این قیمت روپیه. من اینو گذاشته بودم جلوم. تو مسیر که میرفتم کیلومتر شمارش که میافتاد، مطابق اون پول میدادم. منتها ریکشاییها یه کلک دیگهای هم میزدند. وسط مسیری که میخواستند شما رو برسونند، میگفتند ریکشا خراب شد. یعنی شما پیاده شو و پول ما رو بده و با یک ریکشای دیگه برو. بعضی از اینا رو وقتی به پلیس تهدید میکردی که بریم به اداره پلیس، فورا میگفتند نه نه، صبر کن و فورا استارت میزندند و حرکت میکردند.
در یک مورد دیگه وقتی داشتم با موتور از یه مسیری میرفتم، یک گاو مشکی اومد وسط مسیر، نه کسی براش بوق زد نه کسی حرکت کرد. همه ایستادند تا اون حرکت بکنه. من میخواستم بوق بزنم. یادم افتاد یکی بهم گفته بود این گاوها رو بعضی محلات میپرستند. حواست باشه خداشونه. خلاصه این گاو خیلی عذر میخوام، شروع کرد به ادرار کردن و خانمی اومد یه پلاستیک گرفت و ادرار اینو جمع کرد و برد. منم از یکی از هندیها پرسیدم این رو کجا میبره و چه استفادهای میکنه؟ گفت که ادرار گاو سیاه برای بسیاری از بیماریهای پوستی انسان مفید است و اینا هم اعتقاد دارند و بعضی ها هم برای عبادت و این چیزا میبرند. جزو مذهبشون هست.»
صدای پنجم:
«اینکه هند خیلی جاهای دیدنی زیادی داره رو همه میدونند، ولی یکی ازعجیبترین چیزایی که من اونجا تجربه کردم اینه که کلا سرعتشون پایینه. فکر میکنم رانندههاشون بیشتر از ۵۰ یا ۶۰ تا سرعت نمیرن. این باعث میشد یه جاهایی مایی که میخواستیم از شهری بریم شهر دیگهای رو ببینیم، ساعتها تو راه باشیم واین واقعا خستهکننده و کلافهکننده بود.»
صدای ششم:
«از جذابیتهای خیلی باحالی که اونجا میبینی، اینه که مثلا از خیابون داری رد میشی، میبینی دوتا ماشین میخورن به همدیگه؛ حتی ممکنه ماشین بترکه و درب و داغون بشه. ولی بازم پیاده میشن یه عذرخواهی ساده میکنن ازهمدیگه و هیچی دیگه، سوار میشن میرن. انگار نه انگار که اتفاقی افتاده. خیلی چیز عجیب و جالبیه.»
صدای هفتم:
«یه چیز جالبی که در مورد هندیها وجود داره این هست که خیلی به این ستارهها و اینها اعتقاد دارند. وقتی میخوان ازدواج کنند براشون مهمه که ستارههاشون باید به هم بخوره. روزهایی که قمر درعقرب و این طور چیزها باشه، با هم ازدواج نمیکنند. حتی لیدرمون یه چیز با مزهای تعریف میکرد. وقتی آیشواریا میخواسته با پسر آمیتاباچان ازدواج کنه، اینها ستارههاشون بهم نمیخورده. میان چی کار میکنن؟ آیشواریا میره با یه درختی ازدواج میکنه. یعنی به عقد یه درختی در میاد و بعد از این مشکل حل میشه واین ها میتونن با هم ازدواج بکنند. بعد بچهها این طوری بودن که حالا این درخته کجاست الان چی کار میکنه مجرده، ازدواج کرده …»
{اپیزود شش رادیو دور دنیا -موزیک: Ring Ring Ringa by Suresh Yadav}
پانتهآ:
همهشون خیلی بامزه و جالب بودن ولی از همه عجیبتر برای من اونیه که راجع به تصادفا خیلی خونسرد برخورد میکنن. اصلا برای من قابل تصور نیست، قشنگ نقطه مقابل مان. دیدی خدا نکنه یه ماشین یه ذره بخوره به ماشین دیگه، یا بدجا ترمز بزنه، طرف هر چقدر عذرخواهیم کنه در بیشتر مواقع باید بیاد پایین دعوا :)))
علی:
من این وسط یه پرانتزی باز کنم. ممکنه بعد از شنیدن این ویسها و یا حتی بین صحبتهای ما یه چیزی رو بشنوید که با تجربه سفر خودتون به هند متفاوت باشه. یه چیزی که باید راجع به هند تو ذهنمون داشته باشیم اینه که فرهنگ و آداب و رسوم جاهای مختلف هند با هم متفاوته. فک کنم تو اپیزود قبلی هم تو صحبتهامون با مهشید و سر اون داستان حلقه ازدواج بود بهش اشاره کردیم، که ما شنیده بودیم حلقه رو تو انگشت پاشون میاندازن ولی عروسیای که مهشید تو آگرا شرکت کرده بود، مثل همه دنیا حلقه رو تو دست چپ میانداختن.
پانتهآ:
اسم عروسی اومد، هوس موزیکای شاد هندی کردم. یه دونه از این پر سر و صداهاش گوش بدیم؟
{اپیزود شش رادیو دور دنیا -موزیک: First Class by Arijit Singh & Neeti Mohan}
کشمیر، بهشت گمشده
پانتهآ:
اولین مقصد سفر امروزمون کشمیره. نمیدونم چند نفرتون اسم این ایالت رو شنیدید ولی شاید اولین باری که بیشترمون اسم کشمیر رو شنیده باشیم، موقع خریدن پارچه یا لباسهای زمستونی بوده باشه. آخه کشمیر پارچههای خیلی معروفی داره که از پشم بز تولید میشه و انقدر نرم و لطیفه که بیشتر آدما دوسش دارن. البته که پارچههای اصل کشمیر خیلی گرونن و مراقبت ازشون هم سخته.
اصلا شاید تو همین هوای سرد این روزها که دارین به این اپیزود گوش میدید، بعضیهاتون یه شال کشمیر دورتون انداخت باشید یا یه پلیور پشمی کشمیری تنتون کرده باشید. اما شاید تعداد کمیتون بدونین که کشمیر کجاست.
علی:
کشمیر یه منطقه عجیب و غریبه که ۳تا کشور سرش دعوا دارن. بذارید خیلی خلاصه براتون از تاریخش بگم تا بدونید چرا عجیبه.
کشمیر یه منطقهای تو شمال غربی شبه قاره هنده که تا حدود ۷۳-۷۴ سال پیش، یعنی قبل از اینکه هندوستان مستقل بشه، یه کشور مستقل بوده و یه حکومت پادشاهی اونو اداره میکرده که تحت حمایت بریتانیا بوده. بعد از اینکه بریتانیا از هندوستان خارج میشه، ارتش پاکستان یه بخش زیادی از کشمیر رو اشغال میکنه. پادشاه کشمیر از هند درخواست کمک میکنه و با کمک هند ارتش پاکستان تا حد زیادی عقبنشینی میکنه. این وسط چین هم واسه خودش میاد یه بخشی رو تصرف میکنه. بعد جالبیش اینجاست که هند اونجاهایی رو که از پاکستانیها پس گرفته بوده رو دیگه به پادشاه کشمیر تحویل نمیده و میگه مال خودمه. خلاصه این جوری میشه که یه همچین منطقه خفنی بین ۳تا کشور تقسیم میشه.
تا پارسال بخشی که متعلق به هنده که بهش میگن کشمیر و جامو، یه ایالت خودمختار بود و قوانین و حتی پرچم خاص خودش رو داشت. اما پارسال نخست وزیر جدید هند گفتش که دیگه این منطقه هم باید طبق قوانین کل هند عمل کنه.
پانتهآ:
حالا بخوام خود کشمیر رو براتون توصیف کنم یه منطقه کوهستانیه و طبیعتش فوقالعاده قشنگ و بکره، دریاچههای کوهستانی و آب و هوای خوبش مسافرهای زیادی رو به خودش جذب میکنه. یکی از معروفترین جاذبههاش خونههای قایقی شناور دریاچه داله. مردمش بیشتر مسلمونن و با ایرانیها هم خیلی خوبن.
ترجیح میدم دیگه بیشتر از این از کشمیر چیزی نگم و به جاش بریم از زبون حسین عبدالهی بشنویم که تو سفرهای جهانگردیش به کشمیر سفر کرده.
{اپیزود شش رادیو دور دنیا -موزیک Kashmir Main Tu Kanyakumari by Sunidhi Chauhan :}
سفر به کشمیر با حسین عبدالهی
علی:
سلام حسین. مرسی که دعوتمون رو قبول کردید. فکر کنم اگه به خاطر کرونا نبود، الان ما به سختی میتونستیم تو رو پیدا کنیم.
حسین:
عرض سلام دارم خدمت شما علی جان. خیلی هم سخت نیست، ولی خب معمولا اینجا نبودم. میتونستیم از یه گوشه دیگه دنیا باهم دیگه صحبت بکنیم.
علی:
راستی من یادم رفت قبلش بپرسم، اصلا به چندتا کشور تا الان سفر کردی؟
حسین:
من یه مادربزرگی داشتم که میگفت پولاتون رو نشمارید که برکتش میره. منم کشورها رو نمیشمارم. واقعا هیچ وقت ننشستم که حساب کنم ببینم چندتا کشور رفتم. ولی فکر میکنم بین ۸۰ تا ۹۰ کشور باید رفته باشم. همه قارههارو حداقل رفتم، به غیر از جنوبگان(قطب جنوب).
پانتهآ:
حالا یادتون میاد سفر یه هند چندمین سفرتون یا چندمین کشوری بود که بهش سر میزدید؟
حسین:
بله. چندمیش که دقیقا نه ولی جزو اولین سفرهایی بود که من سفر کردن رو یاد میگرفتم. یکی از سفر تمرینیهام سفر به هند بود، خب خیلی موثر بود. من به هند چهار تا پنج بار سفر کردم و هر بار یه گوشهاش رو میدیدم. هند سرزمین عجایبه طبیعتا. هر روز سفر هند، شما میتونید مطمئنا منتظر شگفتی باشید. یک چیز عجیبی میببینید. ولو معتقدم که هند برای خیلیها مقصد جذابی نیست. همه اینها منجر به این میشه نگاه به زندگیتون عوض رو بکنه و بیشتر لذت ببرید از زندگیای که دارید. این خودش خیلی قشنگه. یعنی این که ما صرفا نمیریم سفر که زیباییها رو ببینیم. میریم که زشتیها رو هم ببینیم. سفر هند اینجوری شکل گرفت و در سفر اول من کشمیر نرفتم و سفر دوم رفتم.
پانتهآ:
اصلا چی شد که تصمیم گرفتید برید به کشمیر ؟
حسین:
اولین باری که هند رو سفر کردم، توی اون پیچیدگیهای هند و کثیفی هند مواجه میشدم با مغارههای خیلی تر و تمیز، آدمهایی که شکلشون خیلی متفاوته، خیلی خوشگلن اصطلاحا. خیلی مودبن. بیشتر مغازههای پارچه فروشی، شال فروشی و… . که میرفتم تو متوجه میشدم اینا کشمیریان. بعد میدیدم اصلا ادبیات متفاوته، نوع نگاه متفاوته، مهربونیشون فراتر از مردم هنده و اصلا قصهشون یک چیز دیگه است.
اینها کسایی بودن که برای تجارت محصولاتشون اومده بودند به هند و توی هند زندگی میکردند. من از اونها خیلی توصیه میشدم که حتما برو کشمیر رو ببین. بعد خود هند هم هر جا که میرفتم میگشتم، توی اون مراکز گردشگری نقشه مجانی بگیرم، یا کتاب یا اطلاعات و از این قصهها… وقتی میگفتم طبیعت رو خیلی دوست دارم، مثلا زیباییهای طبیعت منو خیلی خوشحال میکنه، همه میگفتن برو کشمیر. بعد همیشه برام سوال بود کشمیر چجور جاییه مگه؟ هند خب طبیعت جنوبش که بری واقعا قشنگه. مثلا کرآلا که میری واقعا خوشگله و زیباست. همیشه فکر میکردم که کشمیر چجور جایی میتونه باشه که همه توصیه میکنن که اینها رو ولش کن و برو بالا.
سفر بعدیای که رفتم این اتفاق افتاد و حرکت کردم به سمت کشمیر و بعد مواجه شدم با یک بهشت تمام عیار. کشمیر از نگاه من، پایتخش رو بگیم سرینگر، اونجا آدم تلطیف میشه. خیلی همه چیز لطیفتر میشه، آدمها مهربونتر میشن. همه جا تمیزتر و لطیفتر میشه. از نگاه من کشمیر تاج سر سروری کشور هنده.
یک صبح خیلی زودی رسیدم به شهر سرینگر. فضای اولش که اتوبوس و اینها بود، همچنان فضای هندی شلوغ و صدای بوق ماشینها بود. هنوز صدای بوق توی گوش من بود. یواش یواش رفتم جلوتر، یه قسمتی داشت مرکز اطلاعات توریستی، سوال کردم که آقا جای اقامت ارزون میخوام بگیرم. کجای شهر باحاله؟! گفتن که یک سری هوس بوت (house boat) وجود داره.
پانتهآ:
اصلا این هوس بوت چی هستش؟!
حسین:
برای خود منم این واژه جدیدی بود و نمیدونستم که چی هست. بعد متوجه شدم که دوتا دریاچه اومده شهر سرینگر رو احاطه کرده که بزرگترینش دریاچه دال هست؛ مثل دال فارسی. و یه دریاچه کوچیک بالاسرشه به اسم دریاچه نگین. برای من کلمات خیلی جالب بود… دریاچه نگین… کلمات فارسی هست. بعد فهمیدم موضوع کشمیر یه قرابت خیلی نزدیکی به زبان فارسی و بقیه ماجراها داره. عده ای از مردم خوب سرینگرروی این دریاچه زندگی میکنند به مفهوم واقعی و این خیلی برام من خوشایند بود.
پانتهآ:
ونیزه مگه؟!
حسین:
من ونیز رو دوبار رفتم و توصیه میکنم اگر زندگی روی آب رو میخواین واقعا ببینید، برید کشمیر، نرید ونیز. به خاطر اینکه مقصد توریستیه. من هیچ حسی با ونیز برقرار نکردم.
پانتهآ:
خیلی شسته رفته است.
حسین:
روح نداره. جاهایی از نظر من روح داره که مردم توش رفتوآمد میکنند و زندگی جریان داره. حالا چطوری آدمها روی آب زندگی میکنند. آدمها یه سری قایقهای بزرگی داشتند و این قایقها خونشون هم بوده. رو دریاچهی دال حدود ۵۰۰ هوس بوت یا خونه قایقی داریم. چه طوری این خونههای قایقی در فضاهای مختاف دریاچه مالکیت دارند و یک قسمتی از فضای دریاچه مالشونه. مثل ما که زمین میخریم، میرن یه تیکه از دریاچه رو میخرن. مثلا سند میزنن به نامشون و قایقشون رو اونجا تثبیت میکنند. قایق ها کنار همدیگه و گاهی روبهروی همدیگه یکسری کوچهباغ درست میکنه و همهی اینها روی یک دریاچه بسیار زیباست.
پانتهآ:
خونه رو خشکی اصلا ندارند؟
حسین:
چرا هست کنار دریاچه طبیعتا توی شهر خونههای روی خشکی هم هستند. ولی یه قسمت جذابش که برای گردشگرها جذابه، فضای زندگی روی آب هست که جذابه. چیزی از نگاه گردشگر جذابه که متفاوت باشه با دیدههای قبلیاش شاید. اون زندگی روی آب برای من خیلی جذاب بود. این قایقها خودشون چندتا قصه دارند. اولا این که طراحیشون، کاربری قایق_خونه بوده. اولش که واردش میشی یه تراس یا بالکن داره اصطلاحا، روی این بالکن صندلی یا نیمکت داره، میتونید رله دراز بکشید، میتونید بشینید و دریاچه را تماشا کنید و لذت ببرید و چاییتونو بخورید اونجا، غذاتونو بخورید.
وقتی وسط دریاچه میرید قایقهایی هستن که جلوش یه فضای باز چوبیه. فلوتینگ هم داره که اونجا شناوره. میتونی اونجا صندلی و میز بذارید یا تخت بذارید مثلا. اونجا بمونید یا شب بخوابید. چندتا پله میخوره وارد بالکن یا تراس خانه قایقی میشید. قدم که میگذارید داخل مواجه میشید با یک حال و پذیرایی و یه فرش کشمیری قشنگ اون وسط پهنه. مثل ماها که بوفه داریم تو خونههامون و دکوریهامونو میذاریم توی اونها، میبینید که ظرف و ظروف کشمیری و صنایع دستیشون توی دکورهای اطراف گذاشتند. گام بعدی وارد یک فضای عمومیتر میشید و یک راهرو که منتهی میشه به چندتا اتاق. سرویس بهداشتی مستقل هم دارند.
پانتهآ:
قایقها خیلی باید بزرگ باشند…
حسین:
بستگی داره… اونهایی که سه تا اتاق دارن، بعضا بزرگترند و پنج تا اتاق دارند. سایزشون معمولا پنجاه متر باید باشه، طول در واقع این قایق. و حالا نکته بسیار جذاب اونها کاردست روی چوب هست. این هوس بوتها چوبیاند. بعضیهاشون رو سالها استاد کار روی این کار کرده. کار منبت و کار کروینگ. در واقع تراش داده چوب رو و نقش و نگار زده روی این هوس بوتها. شما وقتی وارد این هوسبوتها میشید با یک موزه هنری و چوبی مواجه میشید که ساعتها میتونه سرگرمت کنه.
آیتمهای خود این هوس بوت رو خودتون ببینید و تماشا بکنید که سراپا هنره. یک چیزی که هست راجع به این هوس بوت ها اسمهاشونه که خیلی جالبه. بیشتر اسم مکانه. یعنی مثلا هوس بوت تایلند، هوس بوت شیگاگو. اسم شهرها و اسم مناطق مختلف دنیا رو گذاشتند روی این هوس بوتها. من دو سهتا اسم ایرانی هم پیدا کردم. هوسبوت تهران، هوسبوت شیراز، هوسبوت پرشین گلف (خلیج فارس). اینها اسمهای ایرانیای بود که حداقل بین هوسبوتهایی که من دیدم. اینم خیلی جالبه خودش.
حالا همه اینها رو داشته باشید، یک فضای دلچسب اینجوری که قرار گرفته وسط یک دریاچه بسیار زیبا، نه دریاچه معمولی. بعد آدرس دادند به من که این خیابون رو میری. من همینجوری کولهپشتی رو انداخته بودم قدم میزدم و این مسیر رو میاومدم. یواشیواش آرومآروم از شلوغی دور شدم و رسیدم به حاشیه دریاچه. قسمت اولش یک سری کانال بودن که خیلی ترو تمیز نبودند. یک سری قایقهایی داخلش بودند. شروع شد به اینکه حالم خوب بشه. بعد رفتم حاشیه دریاچه. مواجه شدم با یک صحنه بسیار زیبا؛ دریاچه گستردهی نور خورده دم صبح که پرندهها میخوانند آواز…
پانتهآ:
چه ساعتی رسیده بودید؟
حسین:
آفتاب تازه اومده بود بالا و هنوز طلایی بود آسمون. یک سمت من یک خیابونی بود، یک پیادهرویی که کنار دریاچه قدم میزدم. سمت چپ من دریاچه و سمت راست من خیابون. بعد از خیابون یک کوهستان هست. در واقع یک رشته کوهه. من از یک طرف کوه و جنگل رو دارم میبینم، از یک طرف دریاچه رو دارم میبینم و تو این پیادهرو دارم قدم میزنم و میرم جلو. هر چی میرم جلوتر، قشنگتر، خلوتتر و جذابتر میشه. و بعد حالا آدمهایی که میان سراغ من که هوس بوت داریم… هوس بوت داریم… نمیخوای هوس بوت؟
پانتهآ:
یاد شمال افتادم ویلا… ویلا…
حسین:
منم که استاد چونه زدن. دیگه خیلی چونه زدم شما هوس بوتت چنده؟! کجاست بریم ببینیم. بعد سوار قایق میشدیم. از سر کنجکاوی بود برام خیلی جذاب بود. دیدن این هوس بوتها که قرار بود من یکیشونو انتخاب بکنم، باعث شد یه بخشهای خوبی از دریاچه رو همون روز گشت بزنم و ببینم.
بعد یک دوست خیلی خوبی پیدا کردم، صاحب همون هوس بوتی که گرفتم، به اسم محمد که همچنان هم دوست منه. چون من بعد از اون کشمیر رو دوباره هم رفتم. بعد از اون دوبار هم تور بردم. من دوتا نقطه در دنیاست که دوبار رفتم، خودم دوبار رفتم، خودخواسته دوبار رفتم. که یکی از اونها کشمیر بود. ببینید که چقدر کشمیر اهمیت داره و برای من چقدر جذاب بوده. من همیشه معتقدم دنیا اینقدر بزرگه و جا برای دیدن هست، ما نباید تکرارش کنیم. واقعا فرصت کمه که همه دنیا رو ببینیم. خیلی وقتها اگر که بهمون خیلی خوشگذشته، اگر که تکرارش کنیم شاید خرابش کنیم. یا شاید دفعه بعد به اون لذته نباشه، قشنگیه نباشه، یا هوا اونقدر خوب نباشه یا قصههایی از این دست.
یکی از جاهایی که دوست داشتم دفعه ی دوم هم ببینم کشمیر بود. یکی دیگهاش هم توی یونان هست؛ یه منطقه ای به اسم متئورا که توصیه میکنم حتما برید ببیند. منتهی من کاری که انجام دادم این دوتا رو توی دوتا فصل رفتم؛ یه بهار رفتم یه پاییز رفتم. که حالا پاییز کشمیر رو نمیتونم براتون توصیف کنم که چقدر میتونه قشنگ باشه.. این بازی رنگهایی که وجود داره و قصههای خودش ولی خب هوا سرده و شاید اون جذابیت بهار رو شاید نداشته باشه. چون بهار فصل گله.
توی فصل بهار این دریاچه پر از گلهای نیلوفره، یعنی زمانی که شما پارو میزنید و حرکت میکنید برید به سمت خونهتون که همون هوس بوتتون باشه، از کوچه باغهای گل رد میشید و گلهای نیلوفری که مثلا سر صبح تازه باز شدند، برگهای گلی که پهناند و پرندههایی که اطراف دارند میچرخند. پرندههای شکاری، از اینور پرندههای آبزیای که دارند زندگی میکنند. یه بهشت به تمام معناست. اون حجم زیبایی در کنار همدیگه باعث میشه که شما بخواید متوقف بشید. در سفر ما معمولا حرکت میکنیم ولی کشمیر از اون جاهاییه که دوست دارید سکون رو تجربه بکنید. فقط یه گوشه بشینید و زیبایی دریاچه رو تماشا بکنید.
هوسبوت محمد، هوسبوتی بود که خیلی ارزون بود و همون قسمت اول دریاچه بود؛ یعنی قسمت زیبای دریاچه نبود. من بعدها کشف کردم بقیه ماجرای دریاچه رو. همون روز اول صبح نشستیم و باهم سر چایی خوردن، که حالا چاییشون هم خیلی باحاله. محمد بهم گفت میخوای برات کشمیری قهوه بیارم؟ گفتم قهوه کشمیری؟ گفت آره! گفتم چرا که نه. بعد برام یه لیوان بزرگ آورد. دیدم که بوی زعفرون خیلی زیادی میده، قهوه نیست این. بعد متوجه شدم که اینا یک دمنوشی دارند که اسمش زعفرون کشمیری هست، حالا در کنارش چایی سبز هم توش هست، دارچین هم که داره داخل اون و یه مقدار شیرینی که یک طعم بینظیری داره که بهش میگن کشمیری قهوه.
قهوه کشمیریمون رو با محمد نشستیم خوردیم. محمد با دوتا بچههاش و خانومش توی هوسبوت زندگی میکرد و پدربزرگ بچهها که پدر محمد باشه و من هر موقع میرم کشمیر بهشون سر میزنم. بعد به محمد گفتم خیلی فضاتون باحاله. الان داریم جایی میخوریم، روبهرومون کوهه و این دریاچه زیبا روبهروی ماست و این قایقهایی که دارن میرن و این انعکاس نور زیبایی که روی دریاچه افتاده و همه اینا حالمون خیلی خوبه. گفت که اینجا بهشته. گفتم عه پس شما هم متوجه شدید که دارید تو بهشت زندگی میکنید؟
پانتهآ:
چه جالب که تکراری نشده. چقدر جذابه که برای خودشون همچنان بهشته.
حسین:
همچنان لذت میبرند از این ماجرا. گفت ما یه شعر خیلی معروفی داریم که کشمیر رو توصیف میکنه و به فارسیه. گفتم عه مگه فارسی بلدی؟ گفت من فارسی بلد نیستم ولی یه سری اشعار فارسی بلدم اما نمیتونم بخونم فارسی رو ولی کلمات فارسی و اشعار فارسی رو از پدربزرگم یاد گرفتم و بلدم. گفتم خب این بیت شعر رو بخون. با همون لهجه خودش این شعر رو برای من خوند که:
اگر فردوس بر روی زمین است
همین است و همین است و همین است
گفت پادشاهی که برای اولینبار اومده کشمیر و برای اولین بار چشمش به این زیبایی کشمیر افتاده، تایید کرده که اینجا بهشته. برای من خیلی شگفتآور بود که محمد داره شعر فارسی میخونه و بهشت رو داره به این زیبایی توصیف میکنه. بعدها متوجه شدم که یک قرابت تاریخی بین ایرانیها و کشمیریها وجود داشته. از زمانی که کشمیریها مسلمان میشن از قرن سیزدهم به بعد یکی از قلمروهایی که خیلی خوب پیشروی میکنه، خود سرزمین کشمیر بوده. علمای ایرانی زیاد میرن کشمیر. مثل یکی از همون فضاهایی که توی خود همون سرینگرهست و خیلی براش احترام قائلند، گلشن همدانیه است که یکی از بزرگان کشمیر بوده و برای همین زبان فارسی خیلی رفته اونجا و اشعار زیادی در وصف زیبایی کشمیر گفته شده.
پانتهآ:
حتی من چهرههاشون رو نگاه میکردم خیلی به ایرانیها شبیهترن تا هندیها. حالا عکسهایی که من تو اینترنت دیدم.
حسین:
کاملا درسته. یعنی شما وقتی وارد سرزمین کشمیر میشین، مواجه میشین با چهرههای ایرانی یعنی در واقع خیلی شبیهاند به ایرانیها و اصلا شباهتی با هندیها… نگیم اصلا ولی تقریبا هیچ وجه مشترکی با هندیها ندارند.
پانتهآ:
تو این جایی که شما بودید به جز جاذبههای طبیعی، چیزای دیگه دیدنی هم داشت؟
حسین:
تو این جایی که من بودم البته بهش میگفتند سرینگر. مرکز تابستونی توی ایالت کشمیر، فارغ از هوسبوتهایی که توضیح دادیم که محل زندگی مردم هست، برای من خیلی جذاب بود که یه سری فلوتینگ فارم میدیدم؛ یعنی مزارع شناور میدیدم. محمد گفت که اینجا مثلا که نزدیک خونهمونم یه مزرعه داریم. بریم با همدیگه از این کدو و خیار سبز اینا جمع کنیم.
یه سری قایقهای کوچیکی داریم اونجا که بهش میگن شیکارا و اینها در واقع ما رو میبرن سمت خشکی و برمیگردونند. در واقع مثل ماشینها یا دوچرخههای ما. هم حملونقل عمومی و هم شخصی. هر خانوادهای جلوی هوس بوتش یکی یا دوتا شیکارا داره. برای اینکه صبح بچههاشو میخواد ببره مدرسه، بچهها لباس فرم میپوشند. سوار شیکارا میکنه مادره و مادره پارو میزنه و بچهها رو میبره مدرسه و برمیگردونه. مادر میخواد بره خرید شیکاراشو بر میداره میره مثلا اون مغازههای شناوری که وجود دارند. اونجا خریدشو انجام میده. یه سری هم شیکارای شناور هستن که کلا مغازهاند، یعنی توش آیتمهایی هست که همین جوری دارن حرکت میکنند و شما اشاره میکنی که بیا جلو. میاد جلو یه ذره ازش میخری و اون حرکت میکنه. همین جوری ماجرا میره جلو.
پانتهآ:
چقدر فانتزی.
حسین:
واقعیها یعنی اصلا هیچ چیز توریستیای نیست که ما بگیم اینها رو ساختن. برای همین برای من این روح ماجراست که برای من جذاب میشه. شما روی تراس نشستهاید و کل فضاها رو داری تجربه میکنی.
پانتهآ:
تو نمیری مغازه، مغازه میاد پیش تو.
حسین:
مغازه میاد پیشتون آره. دلیوری هست در واقع.
علی:
میزان حرکتشون چقدره؟ چند کیلومتر این مغازه شناور هست؟
حسین:
زیاد هوس بوتها تکون نمیخورند. مغازه صبح راه میافته. مثل این وانتهایی که راه میافتن تو کوچههامون داد میزنن: مس کهنه، روی کهنه میخریم. اینم حرکت میکنه تو کوچه پس کوچههای این دریاچه برای خودش. همه خونهها اینو میبینن و اگر یکی بخواد مثلا اشاره میکنه که بیا حالا من یه ذره سبزیجات ازت بخرم یا مثلا… مغازههای شناور رو هم داریم که یه هوس بوت جداگونه است. تو میتونی بری تو اون مغازه خریدتو انجام بدی.
پانتهآ:
مغاره هم قابل درکه، ولی اینکه یه سری مزرعه روی آب دارند، خیلی متفاوته.
حسین:
مزرعه روی آب برای خود من هم جالب بود. به محمد گفتم که خب بریم. شیکارا رو برداشتیم. این کلمه شیکارا هم کلمه جالبیه به معنی شکاره.
پانتهآ:
همون داستان انگلیسیها …
حسین:
آره انگلیسی ها شکار میکردند و خب اینها هم گفتند اسمش رو میذاریم شیکارا. خیلی جالباند. معمولا اینایی که خود شیکاراها برای شخصیشون هست. خیلی ساده است. یه سری هم هستن که خیلی لاکچریاند، اومده برای خودش سقف زده، حکاکی چوب روش انجام شده، روش حالت بالشت اینا گذاشتن که تو لم بدی. تاکسی هست. نوشته قشنگ تاکسی شیکارا. میتونی تاکسی بگیری مثلا بری یه جای دریاچه برای خودت یه گشتی بزنی. یه شیکارا دربستی بگیری برای خودت.
قسمت مزرعه خیلی برای من جالب بود که چطور ممکنه مزرعهای روی آب شکل بگیره. یه قسمتهایی از دریاچه هست، خیلی کم عمقه. اون قسمتها مثلا ریشههای خیلی زیاد خود نیلوفرها و اینا وجود داره. آب یه ذره اون شناوریشو نداره. توی اون جاها تخم گیاه رو میپاشن و اون سریع میاد بالا و برای خودش یه مزرعه شکل میگیره. اینا میان با نخ و طناب عملا دورش رو، یه جاهایی مثلا چوب بلندی رو فرو میکنند و مهارش میکنند. که مثلا یه بادی چیزی نیاد مزرعه رو ببره یه جای دیگه. مزرعه حرکت نکنه. بعد این چوبهایی که علم شده یا اون گیاههای رونده مثلا کدویی چیزی هست و بهش آویزون شده و خب قصه خیلی جذابی داره.
از اون جذابتر یه مارکتی دارند که صبح خیلی زود راه میوفته روی دریاچه و مثل مثلا میدون میوه ترهبار ما که فروشگاهها میرن اونجا، مغازههای میوهفروشی برای خودشون میرن میخرن و میارن توی شهر. یه قسمتی از دریاچه رو توافق کردند که همه مزرعهدارا همه محصولات کشاورزیشون رو برمیدارند میارن اونجا و فروشنده ها هم پامیشن میرن اونجا با شیکاراهاشون خرید بکنند. قصه کشمیر رو من خیلی خلاصه براتون گفتم. انشاالله یه وقت مفصلتری بیایم با هم مرورش کنیم و جزئیات بگیم. ما همیشه میگیم بهشت حتما توی آسمونها نیست.
این چه حرفیست که در عالم بالاست بهشت
هرکجا بخت خوش افتاد، همان جاست بهشت
مطمئن باشید که توی همین دنیا تیکههای بهشت وجود دارند که من میتونم با اطمینان بهتون بگم که یکیش میتونه همین کشمیر زیبایی باشه که من یه کوچولو تونستم براتون توصیفش کنم. مطمئن باشید که واقعیتش خیلی فراتر از این صحبتهاست که بشه توی کلمات توصیفش کرد. شاید همون شعری که محمد برامون خوند میتونه یه توصیف خوب از این بهشت زیبا باشه.
اگر فردوس بر روی زمین است
همین است و همین است و همین است
{اپیزود شش رادیو دور دنیا -موزیک: Maskhari by A.R Rahman & Sunidhi Chauhan }
آشنایی با فرهنگ غذایی هند
پانتهآ:
یه بخش پررنگی از سفر به یه نقطه جدید، امتحان کردن غذاهای جدید و بومی اونجاست. حتی اگر شکمگرد و عشق غذا هم نباشی، بالاخره یه جایی باید غذاهای اون مقصد رو تست کنی.
فرهنگ غذایی یه کشوری تحث تاثیر خیلی چیزاست؛ اقلیم یه منطقه بیشترین تاثیر رو داره و بعد مذهب که خب تو هر باوری خوردن یه سری چیزها رو منع میکنه و جنگ که با خودش فرهنگ یه نقطه دیگه رو میاره و با فرهنگ اون کشور ترکیب میشه. همه اینها روی تنوع غذایی یه کشور تاثیر میذاره. فرهنگ غذایی هندیها هم از این قاعده جدا نیست و تحت تاثیر فرهنگ ایرانیها، مغولها، چینیها، پرتغالیها، بریتانیاییها و اینا شکل گرفته.
علی:
اسم غذای هندی که میاد، همه متفق القول میگن غذای تند، یه عده هم میگن تو سفرمون به هند دلمون برای گوشت خوردن تنگ شده بود. اما همونطور که پانتهآم گفت داستان غذا تو هند، خیلی مفصلتر از این حرفاست.
یادتونه تو اپیزود قبلی بهتون از منوی دکههای کوچیک خیابونی هند گفتیم که چندین و چند صفحه است؟ گفتیم هندیها یه ذره ادویه هر غذایی رو تغییر میدن، یه اسم جدید براش میسازن و تو منو میارن. دیدیم حیفه از فرهنگ غذایی هندیا فقط به این یه مورد اشاره کنیم.
پانتهآ:
اتفاقا یکی از دوستام یه چیز خوبی میگفت اونم اینکه ما وقتی تو ایران میریم یه رستوران هندی، ممکنه از یه سری از غذاهاشون خیلی خوشمون بیاد و بعد به این فکر کنیم که رفتیم هند، حتما اونجا هم همین غذا رو تست میکنیم.
البته که اینو از زبون خودش میگفت وگرنه من اصلا رستوران هندی نرفتم و فکر کنم اگرم روزی برم هند از گشنگی تلف بشم.
علی:
چرا چون تنده؟
پانتهآ:
آره بابا من یه بار تو همین تهران به یه مراسم هندی دعوت شدم، جشن به دنیا اومدن قدم نورسیده خانواده بود و من به عنوان عکاس رفته بودم. بعد این بنده خداها کلی تحویلم میگرفتن و اینا و کارم که تموم شد گفتن باید شام بمونی. من همهش استرس داشتم که من با غذاهای ایرانی تند هم کنار نمیام حالا چکار کنم. دیگه هیچی تو رودرواسی نشستم سر سفره، غذا رو آوردن، برنج و مرغ بود و یه چیز دیگهای هم داخلش بود که الان یادم نیست چی بود و یه بطری دوغ کنارش. اولین قاشق رو با احتیاط خوردم گفتم خدا رو شکر تند نیست. بعد ۲ ثانیه بعد دیدم دارم میسوزم. نگو مدل تندی غذاشون طوری بود که وقتی تازه از گلوت میرفت پایین میسوختی. خلاصه نگم برات که من با هر یه قاشق کلی دوغ میخوردم و سعی میکردم ظاهرمو حفظ کنم که ناراحت نشن. دل درد گرفتم انقدر وسط غذام دوغ خورده بودم :))
علی:
حالا جالبه که من یه بار رستوران هندی تو همین تهران رفته بودم؛ من فکر میکردم غذای تند رو بعدش باید نون بخوری که از تندیش کم بکنه. نون رو که خوردم فهمیدم نه اینا نونهاشون از غذاشون هم تندتره.
پانتهآ:
گول خوردی علی (باخنده)
میخواستم یه چیز دیگهای بگم یهو یاد این خاطره افتادم. (علی یادآوری میکنه چی داشت میگفت) آها آره میخواستم به این اشاره کنم که ممکنه شما مثل من نباشید و تو ایران رستوران هندی رفته باشید و رفتید هند بخواید همونا رو سفارش بدید ولی ممکنه برید اونجا و اصلا نتونید اون غذا رو پیدا کنید. دلیلشم واضحه، همونطوری که میرید بوشهر نمیتونید غذای شمالی پیدا کنید، تو هندم همینه. هر غذایی رو نمیتونید تو هر شهری پیدا کنید.
مثلا هندوها و پیروان آیین جین اصلا گوشت نمیخورن، حتی حق خوردن گیاههای ریشهدار رو هم ندارن. از اونور مسلمونا با خوردن گوشت مشکلی ندارن اما گوشت خوک رو حروم میدونن. سمت کشمیر که بریم زمینهای کشاورزی بیشتره، برای همین غذاهای برنجی بیشتر پیدا میشه، تو شمال هند غذاها تندتره و جنوب هند بیشتر غذاها دریایین.
علی:
یه چیزی هم من اضافه کنم اینکه هندیها کلا غذا خوردن رو یه فعل لذتبخش میدونن. میدونم که بیشترمون از غذا خوردن لذت میبریم ولی هندیا خیلی جدیتره براشون. برای همین اونا تا میتونن وعدههای غذایی رو طولانی برگزار میکنن و اعتقاد دارن غذا باید دور هم خورده بشه و تنهایی صفایی نداره. البته از اون سمت تو این داستان شبیه به ما هستند که ساعتها برای طبخ حتی یه غذای ساده وقت میذارن. ولی فرقمون اینجاست که ما سریع غذامونو میخوریم ولی اونا طول میدن.
پانتهآ:
من دوست دارم از زبون سپیده که خودش ۱۰ سال تو هند زندگی کرده، از تجربه رستوران رفتن با هندیها بشنویم.
تجربه رستوران هندی در هند
صدای سپیده:
«یکی از رفتارهای جالبی که من از هندیها دیدم، غذا خوردنشون تو رستورانه که خیلی زمان بره. چه از استارتر و پیش غذاشون، چه غذای اصلیشون که با نون میخورند و با برنج، و حتی دسرشون رو هم دیدم که اینا به اشتراک میگذارند و با هم تقسیم میکنند. حالا چه دونفر چه ده نفر، یه خانواده یا جمع دوستان، هیچ فرقی نمیکنه. یه غذایی که سفارش داده میشه، این غذا تقسیم میشه و همه از اون غذا میخورند.
نکته دیگهای که خیلی برام جالب بود، این بود که به هیچ عنوان خودشون دست به غذا نمیزنند و خدمتکارهایی که تو رستوران کار میکنن، معمولا خودشون میدونن که باید غذا رو سرو کنند برای هندیها، یه جوری هم تقسیم میکنند که تقریبا به همه غذا میرسه. هندیها حتی برای بار دومی هم که بخوان از اون غذا بخورند، اشاره میکنند به خدمتکار و خدمتکار میاد براشون اون غذا رو میریزه تو بشقاب. خودشون به هیچ عنوان دست نمیزنند! حالا هیچ فرقی هم نمیکنه از چه طبقه اجتماعی باشند. چه تو رستوران معمولی بری، چه تو رستوان شیک، به هیچ عنوان خودشون غذا رو برای خودشون سرو نمیکنند.
و یه نکته خیلی جالب دیگهای که دارند اینه که چون هندیها با دست غذا میخورند، همیشه یه کاسه آب که توش یک لیمو هستش، بعد از غذا جلوی هندیها میذارند، البته هیچ فرقی نداره هندی یا خارجی، برای اینکه دستت رو بشوری و اون لیمو هم برای اینه که چربیای که رو دستشون مونده رو پاک بکنند. نیازی نیست که تو پاشی بری بعدا دستهاتو بشوری. همین جا سر میز این کار انجام میشه و تموم. کلا غذا خوردنشون جالبه، خیلی متفاوت هست از ما ایرانیا.»
علی:
همین چیز سفر به نظرم خیلی جذابه و رو آدم تاثیر میذاره، اینکه تماشای این تفاوتها چقدر میتونه دنیای ذهنیمون رو بزرگتر کنه و با یه تجربه واقعی ببینیم که همه آدما مثل هم فکر نمیکنن.
پانتهآ:
دقیقا به نظرم به جای اینکه اون تفاوتها تهدید باشه، یه فرصتیه برای اینکه دنیا رو به جای قشنگتری تبدیل کنن.
هندیها معتقدن غذا رو باید دست راست خورد. و یا حتی اگه کسی چیزی تعارف کنه باید با دست راست بگیری. فک کنم سپیده هم اشاره کرد که وقتی سر میز میخوان دستشون رو بشورن اونا فقط یه دست رو میشورن و اون دست راسته.
حالا این از کجا میاد؟ یه جا میخوندم که نوشته بود تو کتاب مقدس هندوها که بهش میگن ودا، دست رو باارزشترین عضو بدن توصیف میکنه، خصوصا دست راست رو که هر انگشتش نمادی از نشونههای طبیعته. برای همین میگن وقتی با دست راست غذا میخوری، این ۵تا عنصر آب و هوا و آتیش و اینا رو تحریک میکنی و به گوارش مواد غذایی خیلی کمک میکنه. البته این داستان با دست غذا خوردن فقط مال هندیها نیست. یه عده اعتقاد دارن که اعصاب سر انگشتای دست وقتی موقع غذا خوردن تحریک میشن کلا هضم غذا آسونتر میشه و بیشتر عطر و مزه غذا رو هم متوجه میشید.
حالا دیگه نمیدونم واقعا چقدر پایه و اساس علمی داره ولی برام جالب بود.
{اپیزود شش رادیو دور دنیا -موزیک: Prem Leela by Aman Trikha & Vineet Singh}
کارنی ماتا و معبد موشهای مقدس
علی:
حالا هر چقدر دست رو محترم میدونن با پا برعکسن. اگه تو هند با پا به چیزی اشاره کنی خیلی بیاحترامیه و اینو تو ورودی معابدشون رو هم میتونید ببینید که حتما باید پابرهنه باشید و تو بعضی جاها قبل از ورود باید پاهاتون رو بشورید.
از این موضوع دست و پا اگه عبور کنیم، میخوام به یکی از عجیبترین معابد هند ببرمتون. اصلا بهش فکر هم میکنم یه حالی میشم ولی به نظرم جالبه. تو همین نیمه شمالی هند که تو این ۲ اپیزود به جاهای مختلفش سر زدیم، هندوها یه معبد عجیبی دارن به نام معبد کارنی ماتا. تو این معبد که تو ایالت راجستانه ۲۰هزارتا موش زندگی میکنن که برای هندیها خیلی مقدسن و از جاهای مختلف برای زیارت این معبد میان و برای این موشها نذری میارن. بیشتر این موشها تیره رنگن و فقط ۵-۶ تاشون سفیدن که اگه یه هندو موقع عبادت یکیشون رو ببینه یا باهاش برخورد کنه نشونه خوبی میدونه.
حالا داستان چیه؟ چرا موش؟
چندتا روایت وجود داره.
پانتهآ:
یکیشون به این باور اشاره میکنه که همه بچهها در قالب موش به دنیا میان. برای همین به این موشها میگن کاباس یعنی بچههای کوچک.
یه افسانهای هم هست که میگه وقتی کارنی ماتا یکی از الهههای هندوها از الهه مرگ میخواد که فرزند یه قصهگوی داغدار رو زنده کنه ولی الهه مرگ قبول نمیکنه، با خودش عهد میکنه که تناسخ تمام قصهگوهای مرد در قالب موش تو معبدش ادامه پیدا میکنه.
علی:
انقدر موشهای این معبد برای هندوها مقدس هستند که قبل از ورود به معبد باید کفشهاتون رو در بیارین و حتی جوراب هم پاتون نباشه. جلوی در هم میتونین از خوراکیهای مخصوص موشها بخرین و براشون ببرین. داخل معبد تدابیر مختلفی دارن که حیوونای دیگه نتونن بیان داخل و موشها رو از بین ببرن. از طرفی اگه کسی تو معبد حواسش نباشه و موشی رو له کنه یا از بین ببره به عنوان جبران گناهش باید یه مجسمه موش از طلا بسازه و به معبد اهدا کنه. تو این معبد موشها واسه خودشون در کمال آرامش اینور و اونور میرن، مردم بهشون غذا میدن و یه همزیستی مسالمتآمیزی دارن. یه جا خوندم که نوشته بود انقدر این موشها در روز غذا میخورن که بعضیهاشون دچار دیابت و کلی مریضی میشن ولی ظاهرا هیچ موردی ثبت نشده که آدما از موشها مریضی گرفته باشن.
{اپیزود شش رادیو دور دنیا -موزیک: Nainowale Ne by Neeti Mohan}
واراناسی، شهری برای پایان دنیا
علی:
در کنار اعتقادات جالب هندی، نگاهشون به مرگ و دنیای بعد از اون هم متفاوته. اگر آدم ماجراجویی باشید و بخواید در کنار جاهای قشنگ و توریستی به نقطهای از هند سفر کنید که یکم بیشتر با عقایدشون آشنا بشید، واراناسی یا همون بنارس و رود گنگ معروف رو باید تو برنامه سفرتون بذارید.
پانتهآ:
وقتی با نازنین که دومین مهمون این اپیزدمونه راجع به تجربه سفرش صحبت میکردیم با یه جمله خیلی جالبی واراناسی رو توصیف کرد. میگفت که واراناسی مثل یه داروی تلخ میمونه که باید بخوریش تا حالت خوب شه. من دوست دارم این شهر رو از نگاه کسی که خودش بهش سفر کرده ببینیم. فقط قبلش بگم که نازنین چون الان ایران نیست ما نتونستیم حضوری دعوتش کنیم و از طریق ویدئوکال باهاش قراره صحبت کنیم، پیشاپیش بابت کیفیت پایین صدا ازتون عذرخواهی میکنم.
سفر به واراناسی و رود گنگ با نازنین معراجی
پانتهآ:
برامون بگو این سفر هندِ تو چند وقت قبل اتفاق افتاده، چقدر توی هند بودی و چی شد که اصلا سر از واراناسی درآوردی؟
نازنین:
من سفر هندم رو به صورت انفرادی رفتم. چون اون جاهایی که من میخواستم برم ببینم، با تور نمیبردند. معمولا توریستهای هند رو به سهتا شهر مثلت طلایی هند میبرند که خب من دوست نداشتم جاهای توریستی رو ببینم. مثلا برم جاهایی که متفاوت هست رو ببینم.
سفرم رو به صورت انفرادی و کولهگردی شروع کردم. سهماه این سفرم طول کشید. از جنوب هند، از گوآ شروع کردم تا شمال هند، تا مرز پاکستان ادامه دادم سفرم رو. اصل سفر من به هند، یعنی کلا انگیزه من این بود که برم آخر دنیا، برم شهر مردگان، شهر واراناسی رو ببینم. چون اون چیزی که از هند توی ذهن من بود شهر واراناسی بود که فوق العاده عجیب غریب بود.
از وقتی که بچه بودم تصاویری که تو مستندهای تلویزیون میدیدم، همیشه تو ذهنم بود که رودی هست به اسم رود گنگ، انقدر آبش شفابخشه که بالای رود دارند مردهها را میسوزونند، اون وسط گاوهاشون حمام میگیرند، پایینتر مردم دارند شنا میکنند و غسل میکنند و دارن از آبش مینوشند. برای من اینقدر عجیب بود که چطور ممکنه از آبی که انقدر توش چیزهای عجیب غریب موجوده، بنوشند و انقدر براشون مقدس باشه.
کلا دوست داشتم برم این شهری که آخر دنیا هست از نظر من و از نظر خیلی کسایی که به اونجا سفر کرده بودن، از نزدیک تجربه کنم و برام قابل لمس باشه.
پانتهآ:
این سفرت رو تنهایی انجام داده بودی با تور؟ البته گفتی با تور نرفتی.دوستانه و اکیپی رفتین، تنهایی رفتی؟
نازنین:
نه من تنها رفتم. من سفر به هندم رو تنها شروع کردم از جنوب هند.
پانتهآ:
خیلیها این طوری هستند که هند برای خانمهای تنها شاید مناسب نباشه. میخوام بدونم نگاه تو چطور بوده؟
نازنین:
با توجه به اخباری که همه شنیدند، هند برای خانمها جای مناسبی نیست. فرهنگشون جوری هست که از لحاظ جنسیتی خیلی به خانمها احترام نمیذارند. انقدر عجیب غریبه که وقتی یک خانومی رو میبینن، جلوش وایمیستند و نگاه میکنند. حتی وقتی سوال میپرسی، روشون را بر نمیگردونند. یعنی یک حس رعب و وحشتی به آدم دست میده.
من دوتا همسفر پیدا کردم اون چند روزی رو که واراناسی بودم و خدا رو شکر با اونها گذروندم. به غیر از روز آخر که برم.
پانتهآ:
خیلی هم عالی. بیا از اولین تصویری که توی واراناسی دیدی بگو برای ما و با خودت همراهمون کن تو اون سفرت که بتونیم از نگاه تو با واراناسی آشنا بشیم.
نازنین:
اولین قدمی که من گذاشتم تو شهر واراناسی چیزی بود که خیلی عجیب و غریب بود و به قول معروف شوک فرهنگی شدم. به قول خود خارجیها کالچر شاک بود برای من. برای اینکه وارد یک خیابونی شدم که به این گاتاها میرسید.
پانتهآ:
گات چیه؟
نازنین:
گات این پلههایی هستند که به رود گنگ منتهی میشن. وقتی از پلهها بری پایین درست میخوری به رود. یک گات خیلی بزرگشون هست که شبها، یعنی وقتی که خورشید غروب میکنه، هر روز سال اونجا شاید بگم تعداد خیلی زیادی از این راهبههای هندو که لباسهای خاصی میپوشند، لباسهای نارنجیرنگ با آتیش رقص مخصوص انجام میدن و نیایش میکنند. برای خداشون شیوا، که خدای هندوهاست، دعا میکنند و برکت و فراوانی میخوان. اینقدر اونجا شلوغ میشه شبها که از کل هند که چه عرض کنم، از کل دنیا میآیند توی این مراسم میایستند و همه یا دعا میکنند یا فیلم میگیرند. خیلی مراسم جالبی هست. خیلی هیجانانگیزه.
پانتهآ:
همون لباس نارنجیها که لباسهای کمی دارند، صورتشون رو سفید میکنند و معمولا چوب دستشونه؟
سادوها چه کسانی هستند؟
نازنین:
شما منظورتون فکر کنم سادوهاست. نه اینایی که مراسم رو برگزار میکنند، سادوها نیستند. سادو به اون گروهی از مرتاضهای هندو گفته میشه که میان کنار رود گنگ میشینند و منتظر میمونن که مرگشون فرا برسه. بعضیهاشون هستن که سالهاست اونجا نشستن؛ هفت سال، هشت سال، ده سال نشستهن و کلا هیچ کاری نمیکنن. غذا نمیخورند مگر اینکه مردم بهشون اعانه بدن که در اون صورت میتونن غذا بخورن.
پانتهآ:
همون مرتاضهای معروف هندین دیگه.
نازنین:
دقیقا فقط میشینن دعا میکنند که زودتر مرگشون برسه. خب میدونید که هندوها عقیدهشون اینه که هر آدمی یا هر موجودی که بمیره، میره تو جلد بعدی. میره تو جلد یه حیوونی، بستگی به مقام و کارایی که توی این دنیا انجام داده، توی زندگی بعدیش میره تو جسم یه حیوون یا یک آدم دیگری.
سادوها عقیدهشون اینه که اگر اون جا بشین و دعا کنند و کنار رود گنگ بمیرن، به رستگاری میرسن و میرن به بهشت. دیگه نیازی نیست بیان توی دایره تناسخ. میگن کلا به این دنیا برنمیگردند که دوباره اینجا سختی بکشند. میگن یک عمر سختیمونو میکشیم و به سعادت میرسیم.
پانتهآ:
پس کلا مردهها رو توی اون شهر میسوزونن، به غیر از این سادوها.
نازنین:
این قضیه رو بهتون بگم، من وقتی وارد شهر واراناسی شدم، روزی بود که یک مراسمی بود یعنی حالت مراسم مذهبیشون بود که از شهرهای مختلف کلا آدما اومده بودند. توی یک کوچهای وارد شدم که کلی از این کولیها و هندوهای عجیب غریب بودند که مار دستشون بود. از بچه کوچیک گرفته تا بزرگ همینجوری. یک کوچه تنگ بود که به سختی میشد با کوله از توش رد شد. همه دستشون رو دراز کرده بودند.
قشنگ وارد شهر که شدم، شوک فرهنگی شدم. صدای تپش قلب و نفس خودم رو میشنیدم یعنی اینکه هر لحظه میگفتم این ماره میاد حمله میکنه. بچه کوچیکی رو دیدم رو زمین کنارشون خوابوندن لخت و لباس تنشون نیست. یعنی اینقدر براشون عادی هست.
پانتهآ:
شهر عجایب بود پس.
نازنین:
واقعا که عجایبه. من یه چیزی میگم، باید اونجا باشید. بوی عود از یه طرف، معلوم نیست بوی مرده سوزیهاست، بوی عودیه که برای مراسمشون روشن میکنن. همه جا بوی عطر و گل و یه سمت هم که غذاهای ادویهدار. یعنی همه دارند کنار خیابون غذای ادویهدار مثلا شیر نارگیل، هندونه تکه شده و غذای سرخکرده عجیب غریب میفروشند.
پانتهآ:
یه سری چای ماسالا هم شنیدم که رسمه توی یک ظرف سفالی میریزند و هر کسی که مینوشه بعدش میزن میشکنتش درسته؟؟
نازنین:
جلوی این معابد بیشتر این کارا رو میکنن. حالا توی معابد یا تو مراسمهای خاصی که دارند. اینجوریه اونجا که دستار گل و گرنبند درست میکنند و تقدیم میکنند به اون مجسمه و خدایی که اونجا هست. اینقدر اونجا خدا هست. اون فیل رو دیدن که نماد ذکاوتشون هست. خیلی عجیبه اونجا هیچ موجودی رو نمیکشند. موش براشون قابل احترامه چون که میگن که…
پانتهآ:
کارنی ماتا ور احتمالا میگی.
نازنین:
بله بله دقیقا. میگن که چون سوار بر اینها بوده ،براشون مقدس هست. مثل گاو و سگی که مقدس هست و هیچ وقت نمیتونی ببینی که توی هند گاوی راه رو بند آورده و یا سگی داره اذیت میکنه، و اینا بهش بگم برو. بهش احترام میذارند و جلوش تعظیم میکنند و رد میشن.
پانتهآ:
به یک همزیستی خوبی رسیدند با دنیا دیگه.
نازنین:
یعنی اصلا احساس میکنی خودشونو جزئی از این موجودات، جزئی از این حیوانات میبینن. اصلا تو اون شهر گوشت خیلی کم گیر میاد. همه غذاها گیاهیه. کلا خیلی از امروزیهای ما، یعنی زندگیهای مدرن ما که حالت وگان (خام خوار) میشن یا وجترین(گیاه خوار) میشن و با حیوانات خیلی دوستن، همون چیزیه که هندوها توی دینشون به مردم توصیه کرده بودند. از این لحاظ خیلی خوبه که به صلح رسیدن.
ولی در رابطه با اون سفید کردن سادوها هم از من پرسیدید. ببینید دونوع سادو داریم. یک نوع سادو داریم که از مکتب جِین هستند که اصلا هیچی لباس نمیپوشند نهایتا یک پارچه ی سفید بدون دوختی را روی بعضی از جاهای بدنشون میکشن مثل گاندی بزرگ. ایشون هم پیرو مذهب جِین بود. بعضی ها هم که لباس ساده نارنجی میپوشند که اونها پیرو شیوا هستند.
چون بدنشون همیشه لخته و همیشه اونجا پر پشه هست کنار رود گنگ، به خاطر حالا باقی مونده اجساد و چیزای دیگه پر از پشه هست. حالا یه شب که بخواهید برید قایق سواری کنید یعنی تمام تنتون رو پشه میزنه، مگر اینکه از این چیزا بزنید.
من چند بار گفتم چه چیز ترسناکی رد شد. این چیه؟ گفتند این جسده چیزی نیس. جسد گاو بود. خیلی جالب بود. سادوها چیزی که به صورتشون میمالند خاکستر همین مردههاست. خاکستری که از مردهها به جا میمونه میزنند به پوستشون که آفتاب نسوزونتشون و حشرات نیششون نزنه. این جور حالت ضدآفتاب و ضد حشره طبیعیه.
پانتهآ:
متوجه شدم. اصلا فکر کنم این لباس پوشیدنشون هم از این میاد که میخوان هیچ تعلق دنیایی نداشته باشن.
نازنین:
دقیقا. در جِین میگن حتی لباس نباید پوشید، حتی پارچه. یعنی اینکه تو به این لباس تعلق داری.
حالا درباره رفتن به هند میخواستم بگم. رفتن به هند رو به هر آدمی تو دنیا توصیه میکنم. نه اون سه شهر مثلث طلایی که فقط برید توریستی ببینید، سر زدن به این شهرهای فقیر و عجیب غریبش.
رفتن به هند به نظرم مثل خوردن یک داروی تلخ هست. شاید تلخ باشه ولی مثل پنیسیلین که میدونی درد داره، ولی میدونی که بعدش سالم میشی.
پانتهآ:
نگاهت رو متفاوت میکنه بعدش.
نازنین:
دقیقا. وقتی میبینی هیچ تعلقی ندارند، حتی به یک لباسشون، کمترین غذا رو میخورند، کمترین توقع رو دارند، اصلا نمیبینی غمگین هستند. خیلی مردم قانعی هستند. وقتی سفر میکنی به هند و بعدش برمیگردی به هر نقطه از دنیا که زادگاهته و محل زندگیته، تازه میفهمی چقدر زندگی رو سخت گرفتی و چقدر زندگی بیارزش هست. دیگه آدم میگه تو بدترین شرایط دیگه هیچی هیچی نداشته باشه، میشه مثل هندوها؛ که اونا خوشحالم هستند از زندگیهاشون. حالا که چی چندتا دست لباس داشته باشی، غذای بیشتر بخوری، خونه بالاتر داشته باشی. حالا به کجا قراره برسی آخرش؟
تو یه سری از معابدشون فقط سر اسکلت رو زدن به دیوار و من ترسیدم گفتم این چیه؟ گفت میبینی تو الان اینقدر زیبایی، مثلا منو میبینی، اونو میبینی همهمون آخرمون همینم. یعنی خودتو بکش اینقدر طمع داشته باش، اینقدر مثلا تو زندگی بجنگ، آخرش همین اسکلتی هستی که میری تو خاک. اینقدر برای زندگی دست و پا نزن، اینقدر طمع نداشته باش، با موجودات دیگه مهربون باش. واقعا به نظرم اصل زندگی همینه.
پانتهآ:
این تفکرشون یک آزادی عملی بهشون داده که اصلا نیازی نیست از چیزی غصه بخورند. یعنی اگر آدم این مرحله سخته رو رد بکنه که بتونه به هیچی اهمیت نده و خیلی زندگی رو سخت نگیره، به یک آزادی عمل و سبکی خوبی میرسه که خیلی لذت بخشه. ولی خب برای ما خیلی کار سختیه.
نازنین:
دقیقا. یعنی من بعد از این که به هند رفتم، خیلی دیدگاهم عوض شد. خب من همیشه کولهگرد بودم و تنهایی سفر میرفتم با یه کوله.
پانتهآ:
تازه کولهگردها اصلا سختگیر محسوب نمیشن معمولا.
نازنین:
دقیقا. من تازه به خودم میگم چرا باید اینقدر وسیله و اینقدر لباس داشته باشی؟ زندگی اینقدر خوب هست که نهایتا آدم یه ماشین خوب داشته باشه، وسیله بریزه توش و بره سفر. یک کوله داشته باشه، لباس زمستونه و تابستونهشو بندازه توش، فقط بره دنیا رو بگرده، تجربه کنه. زندگی اینه نه روزمرگی. میخوری، میخوابی، قبض آب و برق رو میدی، آخرش که چی؟ کار میکنی که زندگی کنی. ما جای کار و با زندگی اشتباه کردیم. کار میکنیم که زندگی کنیم، نه که زندگی کنیم که کار کنیم. هندوها اینو فهمیدن و خیلی زندگی رو ساده و آسون میگیرند. خیلی کم توقعاند.
پانتهآ:
نازنین اینقدر همه چی رو خیلی خوب خودت توضیح دادی من سوالی برام نمونده. الان جایی هستش که بخوای بهش اشاره بکنی و من نپرسیده باشم ازت؟ نکتهای هست راجع به سفرت بخوای بگی؟
مراسم مردهسوزی کنار رود گنگ
نازنین:
نکتهای که میخواستم بگم، حالا در رابطه با اون قضیهای بود که خیلی برای همه جالب بود. اونجا که بودم همه میگفتند زودتر برو از یه مراسم مردهسوزی برامون ویدئو بگیر یا در موردش برامون توضیح بده.
خب من گفتم قبل از اینکه برم خودم رو یک ذره آداپته کنم. اینقدر فضا سنگین بود که بعد از اینکه از این شهر اومدم بیرون رفتم ریشیکش، خب ریشیکش شهری هست که کلا همه میگن بیشتر برای یوگا و مراسمهای معنویه. من هر خارجیای میدیدم از اون شهر اومده بیرون، همه به اتفاق میگفتند خیلی فضای شهر سنگین بود.
اولش که میاین همه شوک فرهنگی میشن و تعجب میکنن. یکی دو روز میتونی بمونی ولی خب دیگه بیشتر از سه روز دیگه قشنگ حالت دگرگون میشه و باید بزنی بیرون. من چند شبی که اونجا بودم بعد از مراسم نیایشی که در همه گاتاها انجام میشد، رفتم سمت یکی از این معبدهایی که ۲۴ ساعته مراسم مردهسوزی داشتند. بقیه جاها اینجوری بود که تا غروب مراسم داشتند و این معبد متفاوت بود. یعنی ۲۴ ساعته اگر از کوچههای اونجا رد میشدی میدیدی که یه سری آدم دارن جسدها رو میبرن.
خیلی مراسمشون شبیه ماها بود و خیلی جالب بود. اصلا اینجوری نبود که تو تابوت بذارند و بیارند. توی پارچه میپیچیدند، رو کولشون میذاشتن مثلا یه پنج شش نفر یه ذکری میگفتند و میآوردن از توی کوچهها رد میکردند که برسونند اونجا که بذارندش برای سوزوندن.
هر کی که مرده بود، اگه پولدار بود خب هیزم بیشتری میگرفت. میتونست هزینه بیشتری بکنه که جسدش کامل سوخته بشه. اون بیچارههایی که کم پول بودن، کمتر میتونستند هیزم بخرند. فرق پولدار و غیر پولدارشون اینجا مشخص میشد. ولی کلا اونجا یه بوی عودی میاومد. برای اینکه مراسمشون یه جوری مذهبی بود و دورش دعا میخوندن با لباس سفید. پدر یا پسر شخص متوفی و یا نزدیکترین کساش یه لباس سفیدی میپوشید و دورش تیکهتیکه هیزم میذاشت که روشن شه؛ پر از این چوب های عود بود که بوی عود بلند شه. و خب کلا مراسم خیلی سنگین بود.
وقتی که اونجا بودم تا آخرش جو سنگین آدم رو میگرفت. وقتی میدیدم جسد پشت هم پشت هم… میدونید اصلا موضوع سوزوندن نبود. موضوع این بود که میدیدی چقدر زندگی آدما آخرش شبیه همه. یه سری ها میذارن تو خاک، یک سریها میسوزونند. مراسم کلا جاهای دنیا فرق میکنه ولی میبینی آخرش همهمون داریم به همون خاک برمیگردیم. خیلی حس سنگینی به آدم دست میده، شهر کلا بوی عود و دود…
حتما حتما توصیه میکنم اگر به هند سفر کردید این شهر رو ببینید. حالا اگر خانم هستید، تنها سفر نکنید به این شهر. خیلی فضای سنگین و عجیبی داره. شاید برای خانمها مناسب نباشه که تنها توی اون شهر باشن. ولی دیدتون رو کلا به زندگی و کلا به دنیا عوض میکنه سفر به این شهر و حالا هند.
{اپیزود شش رادیو دور دنیا -موزیک: Jai Ho by A.R Rahman ft Sukhwinder Singh}
پانتهآ:
راستش ما کلی سرتیتر یادداشت کرده بودیم برای خودمون که تو این اپیزود بهشون اشاره کنیم ولی خب اصلا فرصت نشد. وگرنه مگه میشه از هند حرف زد و به بالیوود اشاره نکرد، دوست داشتیم از موسیقیشون خصوصا گوآ و هیپیها و موسیقی سایکدلیک حرف بزنیم، با باورها و افسانههاشون بیشتر آشناتون کنیم ولی خب فرصت نشد. البته راجع به همه این موضوعاتی که فرصت نشد راجع بهشون صحبت کنیم، میتونید تو مجله علیبابا بخونید و راجع بهشون بیشتر بدونید.
علی:
مرسی که تا آخر این اپیزود هم همراهمون بودید. رادیو دور دنیا توسط شرکت سفرهای علیبابا تهیه میشه و میتونید تو کست باکس، اپل پادکست، کانال تلگرام علیبابا و تمام اپلیکیشنهای پادگیر گوش کنید. نظرات شما میتونه به ما کمک کنه هر دفعه بهتر بشیم. پس یادتون نره هر جایی که گوش میکنید، هم سابسکرایب کنید و هم حتما برامون کامنت بذارید.
پانتهآ:
در آخر اینکه متن کامل هر اپیزود، عکس هر چیزی که راجع بهش صحبت کردیم و اسم آهنگهایی که ازشون استفاده کردیم رو میتونید تو پست اختصاصی همون اپیزود در مجله علیبابا پیدا کنید.
پیشنهاد میکنیم اینستاگرام و توئیتر علیبابا رو هم دنبال کنید تا هر وقت اپیزود جدیدی منتشر میشه، زود باخبر بشید.
علی:
مراقب خودتون باشید
پانتهآ:
خداحافظ
{اپیزود شش رادیو دور دنیا – موزیک: Jai Ho by A.R Rahman ft Sukhwinder Singh}
سلام
لطفا لینک ارتباط با میهمانان رو هم بزارید. حسین آقا و سپیده خانم. سپاس