شما جزو کسانی هستید که دوست دارید با کوله سفر کنید یا با چمدان؟ به نظر شما کولهگرد به کسی میگویند که فقط با کوله سفر میکند یا ویژگیهای دیگری هم دارد؟ در اپیزود چهار رادیو دور دنیا به سفر کولهگردی پرداختیم تا ببینیم ویژگیهای سفر کولهگردی چیست و چرا روز به روز افراد بیشتری به این سبک سفر علاقهمند میشوند؟ همینطور از مهارتهای مورد نیاز تا روشهای کم کردن هزینههای سفر با هم گپ زدیم. در آخر چند فیلم ماجراجویانه معرفی کردیم تا از تماشای آنها لذت ببرید.
در اپیزود چهار رادیو دور دیا محمد نادری (مملیکا) برایمان از خاطرات مهمان شدنش در کشورهای مختلف و میزبانان بومی تعریف کرد و محسن جعفری از داستان شیرین هیچهایک کردنش در جادههای ایران گفت.
- اپیزود چهار رادیو دور دنیا را میتوانید در کست باکس، اپل پادکست، اسپاتیفای، ساندکلاود، شنوتو، کانال تلگرام علیبابا و تمام اپلیکیشنهای پادگیر گوش کنید.
در ادامه میتوانید متن کامل اپیزود چهار رادیو دور دنیا را بخوانید
پانتهآ:
سلام
به رادیو دور دنیا خوش اومدین
من پانتهآ غلامی
علی:
و من علی صالحی هستم. صدای ما رو از قلب شرکت سفرهای علیبابا یعنی ساختمان روز اول میشنوید.
پانتهآ:
امروز میخوایم براتون راجع به بکپکرها یا همون کولهگردها بگیم تا بیشتر باهاشون آشنا بشیم. اصلا ببینیم چرا یه عده ترجیح میدن به جای چمدون با کوله سفر کنن؟ روحیاتشون چطوریه؟ و خلاصه بیشتر راجع به این سبک سفر بدونیم.
علی:
محمد نادری که تو شبکههای اجتماعی بیشتر به اسم مملیکا میشناسیدش، به همراه محسن جعفری مهمون اپیزود چهارم هستن تا از تجربیات سفرهای کولهگردیشون برامون بگن.
{اپیزود چهار رادیو دور دنیا – موزیک: All Falls Down by Alan Walker}
پانتهآ:
شاید تا همین ۱۰-۲۰ سال پیش اگه کسی ازمون میپرسید که چند مدل سفر کردن داریم، یکی دو مدل بیشتر یادمون نمیاومد. مثلا ممکن بود اگه از پایتختنشینها این سوال رو بپرسی، بهت بگن سفر یعنی گازش رو بگیر بریم شمال، یه ویلا اجاره کنیم و استراحت کنیم؛ یا مثلا ممکن بود شیرازیه بگه سفر یعنی بریم بوشهر، لب دریا. خلاصه از هر کسی میپرسیدی احتمالا اسم نزدیکترین منطقه خوش آبوهوای شهرش رو میگفت.
ته سفرهای ماجراجویانه هم شاید این بود که دستهجمعی پاشیم بریم اصفهان و شیراز و یزد رو ببینیم. البته همون موقعها هم آدمایی بودن که با کولهپشتی، یا تک و تنها برن شهرهای کمتر شناختهشده رو ببیننن. یه سری خونوادهها از جمله خونواده خود من اهل سفرهای کمپی و تو چادر خوابیدن بودیم، ولی مثلا تهش این بود که تو یه پارک جنگلی یا جاهای مشخصی چادر بزنیم. جمع و جورترین چادری هم که میشناختیم از این چادرهایی بود که تو این کیف دایرهایها جا میشدن و جمع کردنشون هم خیلی سخت بود.
مثل الان نبود که هر جایی که بری چندتا مسافر با کولههای گنده و لباسهای رنگی ببینی که یه چادر جمع و جور هم توی کولهشون دارن.
علی:
سفر رفتن چیزیه که از قدیم بوده ولی به مرور زمان تو هر دورهای شکلش تغییر کرده. الان موبایلهای تو دستمون و دنیای اینترنت بهمون کمک میکنه تا بتونیم از تجربیات همدیگه استفاده کنیم. میشه به راحتی فهمید چه جاهای زیبایی تو دنیا وجود داره که راجع بهشون نشنیده بودیم؛ یا همینطور با چندتا کلیک میشه فهمید تو هر نقطه دور افتادهای چه امکاناتی وجود داره و چه چالشهایی سر راهمونه. البته این داستان همینقدر که کار رو برامون راحت میکنه، این خطرم داره که آدما رو یه دست و شکل همدیگه کنه. یعنی وقتی یه چیزی مد بشه، دیگه تفاوته کمرنگتر میشه.
فارغ از همه اینا الان دستمون بازه تا هر کسی با هر روحیهای بتونه سبک سفر مناسب خودش رو انتخاب کنه. ممکنه یکی ترجیح بده مدلی سفر بره که بتونه تو تعطیلاتش استراحت کنه و سختی نکشه. ممکنه یکی دیگه اتفاقا دوست داشته باشه مدلی سفر بره که روحیه ماجراجوش رو به چالش بکشه.
ولی به تعداد آدمای روی زمین روشهای سفر کردن آدما با هم میتونه متفاوت باشه. ممکنه یه کسی که عاشق سفرهای کولهگردیه، گاهی هم دوست داشته باشه خیلی شیک و تر و تمیز یه سفر توریستی بره. میخوام بگم لزوما آدما این سر طیف یا اون سرش قرار نمیگیرن.
صدای شما
پانتهآ:
قبل از اینکه بریم سراغ موضوع امروزمون، از چند نفر خواستیم برامون بگن چرا طرفدار سفر کولهگردین؟ یا چرا دوست ندارن این مدلی سفر برن.
من سامانم و عاشق سفرهای کولهگردیم. میدونی چرا؟ چون میتونم به یه جاهایی سفر کنم که هیچوقت نمیشه با ماشین و قطار یا هواپیما رفت. میتونم تجربه دست اول و بکری داشته باشم از رفتن به اعماق جنگل و کویر و دشت و کوهستان. میتونم شب از دیدن کهکشان لذت ببرم و صبح که از چادر میام بیرون توی آرامشی گم بشم که هیچوقت حتی با رفتن به یه اقامتگاه فوق لاکچری بهش دست پیدا نمیکنم.
سلام. من محدثهام و سبک سفرم کولهگردیه. کولهگردی این امکان رو به من داده که هر آن چیزی که تو زندگی بهش نیاز دارم رو توی کوله کوچیک و سبک بریزم و تعلقات و تعصبات بیجا که خیلی هم سنگینن رو پشت سرم جا بذارم. این شکلی وقت و پول و عشقم رو صرف آشنایی با فرهنگهای متفاوت و آدمای مختلف کردم و تجربههای نابی رو تو زندگیم به دست آوردم که شاید اگه بخاطر این سبک از سفر نبود، این تجربهها هم برای من ممکن نمیشدن.
من اردلانم. اگر بخوام یکی از دلایلی که طرفدار کولهگردی نیستم رو بگم، اینه که سفر برای من یعنی فقط استراحت کردن و ترجیح میدم توی اون مدت زمانی که از مشغلههام دور شدم، فقط استراحت کنم و دیگه چالشی نداشته باشم. همیشه فکر میکنم کولهگردی اون آرامشی که من میخوام رو برام نداره. شایدم برای همین تا الان سعی نکردم تجربهش کنم.
سلام. من الهامم. یادمه اولین باری که رفتم سفر بکپکری (Backpacking)، این حس رو داشتم که وقتی یه آدم تمام زندگیشو میریزه توی کولهش و چند روزی رو با همون داشتهها کلی کیف میکنه، کلی خوش میگذرونه، یعنی میتونه به هیچی وابسته نباشه و اینکه این سفرها از نظر من خیلی میتونه کمک کنه که اتفاقهایی که تو زندگی میوفته رو خیلی راحتتر راهحل براش پیدا کنه و مشکلاتش رو خیلی راحتتر میتونه پشت سر بذاره.
من النازم. سفر کولهگردی رو دوست ندارم چون به نظرم هیچوقت امکان نداره همه وسایلایی رو که لازم دارم برای سفر تا تو اون سفر احساس راحتی کنم و بهم خوش بگذره، تو یه کوله جا بدم. در ضمن مطمئنم اونایی که با یه کوله سفر میرن، حتما دقیقا میرن اون سبک جاهایی که لازمه با خودت وسیله زیاد ببری. آخه فکر کن شما بری دشت و دمن یا کوه و کویر، بعد با خودت انواع مختلف لباس نبری تا بتونی عکسهای متفاوت و خوشگل و جذاب بگیری. حالا راحتیش به کنار، والا…
سلام. من محمدعلیام. بکپکی سفر کردن دلایل زیادی داره ولی دو تا دلیلش برای من خیلی جذابه؛ اولیش این که تو وابسته به جای موندن نیستی! تو سفر نمیکنی که به نقطهای برای موندن برسی! تو سفر میکنی که تو مسیر باشی و به نظر من مهمترین بخش سفر، مسیره. تو میتونی خیلی راحت و سریع جابهجا شی و دغدغه این که کجا بمونم و پیش کی برم رو نداشته باشی. توی کولهت یه چادره که هر جایی که بشه بازش میکنی و شب رو اونجا سپری میکنی. دلیل دوم اینکه خیلی بکپکی سفر کردن رو دوست دارم اینه که به تو فرصت آشنایی با آدمایی رو میده که اصلا انتظارشو نداری و چه چیزی هیجانانگیزتر از ارتباط و تجربهی آدمهای جدید.
من پریسام. خب اگه بخوام خلاصه بگم، من کولهگردی رو انتخاب کردم چون دلم میخواست بدون محدودیت هر جا که میخوام برم. یاد بگیرم چه جوری با حداقل سفر کنم و لذت ببرم. چون میدونی وقتی کل زندگیت یه کوله باشه که همهجا پشتته، میدونی که باید فقط چیزهای ضروری و واجب همراهت باشه. میدونی که جا نداری لوازم و لباسای زیادی رو همراهت ببری و خب، باحالیشم اینه اگه بخوای یه چیز جدیدی رو به وسایلت اضافه کنی باید یکی از وسایل قدیمیاتو بدی بره. و خب این خیلی به من کمک کرد یاد بگیرم که اگه یه چیزی رو لازم ندارم بذارم بره، وابستهش نشم.
{موزیک: Guaranteed by Eddie Vedder}
پانتهآ:
تا اسم کوله و کولهگردی میاد بیشتریها ذهنشون میره سمت طبیعتگردها. اما کولهگرد بودن بیشتر از اینکه مقصد محور باشه، یه سبک زندگیه. مقصد سفر یه کولهگرد ممکنه شهر و روستاهای مختلف باشه، ممکنه تو دل طبیعت بکر باشه.
اما معمولا همهشون یه ویژگی مشترک با همدیگه دارن. آدمایین که دنبال یه دستمالن تا ببندن به سری که درد نمیکنه. یعنی دوست دارن تو سفر تواناییهاشون رو به چالش بکشن. حالا این چالش برای هر آدمی ممکنه متفاوت باشه.
مثلا بعضی از کولهگردها سعی میکنن برنامهریزی دقیقی برای سفرشون انجام ندن. ممکنه یه مسیر کلی تو ذهنشون باشه ولی یهو وسط سفر تصمیم بگیرن مسیرشون رو تغییر بدن. این آدمها برخلاف بیشترمون، سفرهاشون همیشه به روزهای قرمز رنگ تقویم خلاصه نمیشه. ممکنه از یکی دو هفته تا چندین سال هم تو سفر باشن. اونا این آزادی عمل رو دارن که هر طور دلشون خواست سفرشون رو ادامه بدن و هر جا پیچ جاده بپیچه، اونا هم بپیچن…
اگه بخوام یه مثال آشنا بزنم، ملیکا بکایی یه کولهگرد ایرانیه که تصمیم میگیره تو ۱۹ سالگی تنهایی به آمریکای جنوبی سفر کنه. روزی که سفرش رو شروع میکنه اصلا فکرش رو هم نمیکرده تولد ۲۲ سالگیش رو هم تو سفر جشن بگیره.
علی:
کولهگردها خصوصا اونایی که جهانگردی میکنن، یا برای خودشون کار میکنن یا شغلشون طوریه که از راه دور هم میتونن پروژههاشون رو انجام بدن. بعضیهاشونم یهو استعفا میدن، از کارشون میان بیرون و روشهای سفر ارزون رو امتحان میکنن که جلوتر راجع بهش بیشتر میگیم.
دقیقا به خاطر این دوتا ویژگی که این آدما طولانی مدت در سفرن و ممکنه ندونن تو چه شرایطی قرار میگیرن، سعی میکنن تا جای ممکن سبک سفر کنن. البته وقتی میگیم سبک منظورمون اینه که در مقایسه با چمدون، کولهپشتیشون سبکتره.
مثلا طبیعتا تو کوله یه کولهگرد شما چند دست لباس بیشتر پیدا نمیکنید. احتمالا ۲ تا ۳ تیکه لباس خنک دارن و ۲-۳ تیکه لباس گرم که در طی سفر هی همونا رو میشورن و میپوشن. تازه همین چندتا تیکه لباسشون هم مخصوص سفرهای کولهگردیه که کمترین فضای ممکن رو تو کولهشون اشغال کنه. مثلا همین ملیکایی که پانتهآ مثالش رو زد، تا هوا گرم شد یه سری از لباس زمستونیهاش رو فروخت؛ چون حجم زیادی از کولهش رو میگرفت و نمیتونست تا ۶ ماه دیگه نگهشون داره.
{موزیک: Hear me now by Alok & Bruno Martini ft. Zeeba}
پانتهآ:
بکپکرها معمولا با بودجه محدودی سفرشون رو شروع میکنن که در مقایسه با زمان طولانی سفرشون خیلی هم بودجه زیادی نیست. برای همین تو بخشهای مختلف سفر سعی میکنن خیلی اقتصادی خرج کنن تا اینجوری بتونن مدت زمان بیشتری رو تو سفر بمونن.
البته این قضیه این روزها داره تغییر میکنه و یه اصطلاحی براش به وجود اومده که بهشون میگن فلش پکرها. فلش پکرها همون بکپکرهایین که با بودجه یه سفر لاکچری، کولهگردی میکنن. برای همین قبلا هم گفتیم به تعداد آدمای روی زمین، مدلهای سفر کردن هم متفاوته و نمیشه براش مرز مشخصی تعیین کرد. فقط ممکنه بین مسافرهای یه سبک سفر، ویژگیهای مشترکی پیدا بشه که مثلا تو یه نفر ۵تا ویژگیش رو پیدا کنیم و تو بقیه مثلا ۲ موردش رو.
علی:
مثلا کولهگردها سعی میکنن با اتوبوس و قطار سفر کنن یا با کوله آماده، گوش به زنگ پروازهای لحظه آخری بشینن. البته بعضی از کولهگردها هم ممکنه همه یا بخشی از مسیرشون رو هیچهایک میکنن. میگم بعضی از کولهگردها چون گاهی اوقات آدما به اشتباه این دو واژه رو به عنوان مترادف هم استفاده میکنن.
خب حالا که بحث به هیچهایک رسید بریم سراغ اولین مهمونمون یعنی محسن جعفری که مسیرهای زیادی رو تو سفرهای ایرانگردیش هیچهایک کرده.
مهمان اول: محسن جعفری
علی:
محسن خیلی خوش اومدی و میخوام به ما بگی چند ساله به این سبک کولهگردی سفر میکنی و اصلا چیه این سفر برات جذاب؟
محسن:
سلام دوستان. من حدودا شش ساله که دارم کولهگردی میکنم و خب قبلش یه پونزده سالی تقریبا ایرانگردی داشتم، بعد هفت سال تقریبا کوهنوردی میکردم، بعد کمکم رو آوردم به طبیعتگردی و بعدش دیگه کمکم کولهگردی و ماجراجویی شروع شد.
احساس میکنم که تفاوت کولهگردی با بقیه سبکها اینه که شما میتونی نبض سفر رو دستت بگیری، میتونی انتخاب کنی کجا بری، چقدر کجا بمونی و انتخاب کردن و رها بودنت تو سفر خیلی بیشتره. اینطوره که میتونی انتخاب کنی که شب کجا بخوابی، چقدر بمونی، با چه کسایی دوست بشی، کجا بری و به نظر من یه حس رهایی عالی توی کولهگردی هست که من تو سبک سفرهای دیگه بهش دست پیدا نکردم.
پانتهآ:
آره دیگه، تو وقتی تصمیم میگیری تو هتل بمونی دیگه باید طبق همون برنامهریزی که داشتی سفر بکنی، ولی تو این سبک سفر دیگه همهچی دست خودته و فکر میکنم خیلیم اعتیادآوره این حس رهاییه.
محسن:
دقیقا درسته. یعنی لحظه به لحظه منتظری یه سفر دیگه این شکلی شروع بشه؛ من گاهی اوقات تو خونه نشستم دارم پروازها رو چک میکنم، یهو میبینم یه پرواز چارتری خورده مثلاً به جنوب کشور یا به یه سمت دیگهای، حتی وقتی وسط هفته هم هست…
پانتهآ:
وسوسه میشی.
محسن:
آره، وسوسه میشم برم سراغش.
پانتهآ:
یه نکته جالبی که راجع به محسن وجود داره، اینه که با یه نیت خیلی خاصی سفر میکنه؛ فکر کنم خودت اشاره کنی خیلی بهتر باشه.
محسن:
خب ببینید، من تو طبیعت چون طبیعتگردی میکردم و اینها، با همه عناصر طبیعت سعی کردم ارتباط بگیرم. ولی با بیشترین عنصری که تونستم ارتباط بگیرم درختای کهنسال بود. علتش هم اینه که درختای کهنسال یه چیزایی رو دیدن که ماها ندیدیم؛ مثلا یه درخت کهنسال دوهزار ساله فکر میکنی چیا رو دیده؟ ولی خب ما مثلا شاید همین صد سال رو دیده باشیم.
و اینکه من سفرامو با هدف درختای کهنسال یه مدت شروع کردم و سعی میکنم که هیچهایک کنم برم به سمت درختا و شب پای درخت میخوابم و سعی میکنم از درختا تصویر با ستارهها و صورتهای فلکی بگیرم که خیلی برام لذتبخشه.
پانتهآ:
من میدونم که تو سفرات خیلی وقتا هیچهایک میکنی. اول برای کسایی که با هیچهایک آشنایی ندارن، بگو که این هیچهایک چی هست، بعد برسم به سوالهای بعدیم.
محسن:
خب حتما دیدین کنار جاده، گاهی اوقات کسایی هستن که با یه استایل خاصی که نشون میده که شکل سفری دارن و احتمالا ایرانگردن، کنار جاده تو مسیرای بین شهری ایستادن و با شصتشون علامت میدن یا روی کارتونی چیز مینویسین، مقصد رو مینویسن و میخوان همسفر بشن. این سبک سفر هیچهایکیه و به این شکله که شما تو مسیرای بین شهری با یک راننده همسفر میشی تا به یه مقصدی برسی.
پانتهآ:
یعنی برای هر ماشینی دست نگه میداری یا نه تاکسیا و …
محسن:
خب نه، بیشتر ماشینهایی هیچهایکرها رو سوار میکنن که میخوان از یه مقصدی تا یک مقصدی بین شهری برن و خب دنبال مسافر نیستن، دنبال کسی هستن که بتونن باهاش یه گفتمانی داشته باشن، یه تعاملی داشته باشن و حوصلهشون در واقع بین سفر سر نره. یه چیزی که بین سفر بتونن یه شخصی باشه بتونن باهاش صحبت کنن.
علی:
خب این چیزی که گفتی بیشتر اون ساید رانندهست و اینکه برای مسافر چه مزیتی داره؟ آیا برای کم کردن هزینههاش داره این کارو میکنه یا چیز دیگهای؟
محسن:
خب لزوما برای کم کردن هزینه نیستش؛ من خودم هیچهایک رو بیشتر به خاطر این انجام میدم که با یک نفر جدید آشنا بشم، با یک دنیای جدید. من فکر میکنم هر آدمی مثل یه کتاب میمونه، مثل یه کتاب جدید، مثل یه دنیای جدید و وقتی با یه نفر تو یک مسیر همسفر هستی و در مورد خیلی مسائل میتونیم صحبت کنیم و شما میتونی با یک شخص جدیدی آشنا بشی، خودش خیلی هیجانانگیزه.
و فقط لزوما موضوع هزینه نیست. خود من شخصا وقتی هیچهایک میکنم، سعی میکنم که با توجه به اون مسیری که با یک راننده هم مسیر میشم، یه gift یا یه هدیه کوچیک، یه چیزی به عنوان یادگاری بهش بدم. همین باعث میشه که اون تعاملِ و اینکه اون چون ما هزینه رو پرداخت نمیکنیم، این میتونه یه جور جبرانش کنه.
پانتهآ:
الان که داشتی اینا رو میگفتی، فکر میکنم تو ذهن خیلیا این سوال پیش بیاد که هم تویی که گوشه جاده وایسادی و جلوی ماشین ناشناس رو میگیری، هم یه رانندهای که خب مسافر کنار جاده رو نمیشناسه، چطوری به هم دیگه اعتماد میکنین؟!
محسن:
خب، اول اینو بگم که شما وقتی بغل جاده وایمیسی برای هیچهایک، باید خیلی تجربه زیادی داشته باشی، باید روانشناسیتون قوی باشه. از دور باید ماشین رو انتخاب کنین. هر ماشینی رو نباید جلوش رو بگیرین. اینکه روی کارتون نوشته بشه و مقصد رو گفته بشه، این نشون میده که هر ماشینی میتونه برای شما وایسته. ولی وقتی شما خودت ماشین رو انتخاب بکنی و بهش علامت بدی، نشون میده که شما میتونی انتخاب کنی.
دو تا مقوله خیلی مهم داره: یکیش انتخابه و یکیش اعتماده. وقتی انتخاب کردی و ماشین وایساد، میرسیم به اعتماد. حالا اعتماد رو باید توی تقریبا یه مکالمه کوتاه پیدا کنین. هم راننده میتونه به شما تو این مدت کوتاه اعتماد کنه، هم شما میتونین تو این مدت محک بزنین.
معمولا من از راننده چند تا سوال میپرسم، اونم از من چند تا سوال میپرسه، و تو همین حین من یه نگاه به راننده میندازم، به استایلش، به نوع لباس پوشیدنش، نوع برخوردش، نوع صحبت کردنش و متوجه میشم که میتونم با این همسفر بشم یا نه! و بعد اون هم تو همین مکالمه میتونه اعتماد کنه و همسفر بشیم.
اما برای انتخاب کردن اون ماشین، وسیلهای که میخوایم بهش اشاره کنیم، باید بدونیم کجا وایسیم. مثلاً اینطوری نباشه که یه ماشین از دور ببینه بگه خب تا من بخوام ترمز کنم رد شدم رفتم. باید یه جایی رو انتخاب کنیم که ماشین بتونه ترمز کنه. مثلا بعد از یک پیچ، بعد از یک سرعتگیر، بعد از یک پمپ بنزین، بعد از عوارضی.
بیرون شهر باید یک جایی رو پیدا کنیم که راننده سرعت خیلی بالایی نداشته باشه و تو یه مدت کوتاهی، چون راننده هم داره از دور به شما نگاه میکنه یه eye contact داریم با راننده. از دور نگاه میکنه، اونم باید یه فرصت داشته باشه که بتونه انتخاب کنه که من وایسم، این مسافره، چرا این شکلیه، چرا استایلش یه جوریه، این دنبال چی میگرده؟ این حس کنجکاوی راننده رو هم باید ما بتونیم جذبش کنیم که وایسه.
پانتهآ:
ببین من شنیدم که تو شب که اصلا هیچهایک توصیه نمیشه، درسته؟ تو این رو قبول داری؟
محسن:
بله دقیقا
پانتهآ:
یعنی تایمت رو باید یه جوری هماهنگ بکنی که یهو وسط تاریکی شب تو ناکجاآباد نمونی.
محسن:
دقیقا! این برای خودم اتفاق افتاده و بین شهر گیر کردم. مجبور شدم شب هیچهایک کنم و خیلی زمان برد. نه ماشین به من اطمینان میکرد، نه من به ماشین اطمینان میکردم و واقعا کار خطرناکیه. بهتره این کار انجام نشه و اصلا تو شب هیچهایک کردن کلا ممنوعه.
علی:
بهترین خاطرهای که از هیچهایک کردنت داری چیه؟
محسن:
خب، خیلی سفرهای هیچهایک پرمخاطره است. یعنی شما هر سفری که میری هیچهایک میکنی، همهش خاطرهست. من برای اینکه فراموش نکنم خاطراتمو، با رانندهها عکس سلفی میگیرم که بعدا بتونم دوباره یادم بیاد که چه اتفاقایی تو این سفر افتاده.
یکی از خاطرات من این بود که چون من موقعی که هیچهایک میکنم، پیاده هم راه میرم. گاهی بعضی مسیرها رو چون که مقصد ندارم، هدف دارم ولی مقصد ندارم، میدونم دارم به سمت جنوب کشور میرم ولی نمیدونم به کدوم شهر دارم میرم…
پانتهآ:
از اونایی هستی که همیشه بدون برنامهریزی میزنی به جاده؟
محسن:
دقیقا! بعد وقتی اینطور سفر میکنی، میتونی وقت زیادی داشته باشی و دیگه عجلهای نداری. کنار جاده میتونی قدم بزنی، یه جاهایی رو خوشت میاد، مسافتای کوتاهی رو…
من داشتم توی کمربندی خرمشهر قدم میزدم، هوا خیلی خوب بود. از یه ماشین پیاده شدم و فضا رو دیدم خیلی دوست داشتم، بغل جاده داشتم قدم میزدم برای خودم میرفتم. و اصلا قصد هیچهایک نداشتم. قصد داشتم فعلا قدم بزنم. یک مرتبه یه پراید از دور شروع کرد ترمز کردن. من برگشتم نگاه کردم …
پانتهآ:
ترسیدی؟
محسن:
خیلی سرعتش زیاد بود و به سختی خودشو صد متر اونورتر نگه داشت. من فکر کردم یه اتفاقی افتاده. بعد دیدم دنده عقب گرفت. تعجب کردم! چون من اصلا به ماشین اشارهای نکردم. اومد عقب، اومد عقب یهو، ترمز کرد. فکر کردم شاید آدرس میخواد بپرسه و اینا.
نگاه کرد به منو گفت که خارجی هستی؟ من بهش گفتم نه ایرانیم. بعد گفت اینجا چکار میکنی؟ با این کوله کجا میری؟ من بهش گفتم که خب من ایرانگردم و ماجرام اینه. دارم میرم برای خودم به سمت جنوب کشور و مقصدی ندارم. بعد گفت خب کدوم شهر میخوای بری؟ گفتم که مقصد ندارم. گفت هدفت چیه؟ گفتم هدفم اینه برم لذت ببرم، از مردم، از شهرها، روستاها، مناظر … بهم گفتش که بیا بالا ببینم چی میگی…
من سوار ماشین شدم و در واقع ازش خوشم اومد. بهش گفتم که اسمم محسنه، اونم گفت من عباس هستم. یه خرده که حرکت کردیم و رفتیم جلو، من متوجه شدم که… یعنی موقع نشستن تو ماشین متوجه شدم که عقب صندلی نداره. نگاه کردم عقب دیدم که صندلی چرا نداره؟ گفتم عباس آقا صندلیا کو؟ بعد یه نگاه به من کرد…
پانتهآ:
ترسیده بودی؟
محسن:
یه لحظه ترسیدم! چون شکل ماشین خیلی تغییر میکنه وقتی عقب صندلی نداره، مثل وانت میشه. برگشتم بهش نگاه کردم گفتم عباس آقا صندلیا کو؟ اونم یه نگاه به من کرد گفت شوتیام.
چون ماجرا برای پنج سال پیشه من نمیدونستم هنوز. گفتم که شوتی؟؟؟ یه خرده فکر کردم گفتم شاید فوتبالیسته. گفتم که شوتی چیه؟ گفتش که بچهی کجایی؟ گفتم بچه تهران. گفت خب بچه تهران چه میدونه که شوتی چیه؟ بعد بهش گفتم که حالا شوتی چیه؟ گفتش که شما بهش میگین قاچاقچی…
پانتهآ:
ای وای
محسن:
گفتم جااااان!! قاچاقچی؟!! گفت نترس ازون قاچاقچیا که شما فکر میکنید نه! ما لوازم خونگی از مثلا جنوب کشور میاریم و پخش میکنیم. خلاصه یه مقدار درباره کار و زندگیشو اینا و سختیای زندگی صحبت کرد، به هر حال مجبور بود این کارو انجام بده.
کمکم که داشتیم تو جاده میرفتیم من متوجه شدم که یه خرده سرعت داره میره بالا. بعد دیدم نه خیلی سرعت داره میره بالا! بعد تکیه دادم به صندلی، خودمو کشیدم عقب، یه خورده سر و گردنم آوردم عقب، زیر چشمی نگاه کردم دیدم سرعت کیلومتر روی ۸۰-۱۷۰ تاست.
علی:
پراید؟
محسن:
پراید!
پانتهآ:
پرواز میکردین
محسن:
دقیقا! من دستم خود به خود رفته بود رو داشبورد و دستمو حایل کرده بودم و محکم داشبورد رو نگه داشتم ناخودآگاه. بعد نگاه کردم دیدم جاده هر لحظه داره باریکتر میشه. به عباس آقا نگاه کردم، چهرهش رو نگاه کردم دیدم که چهره بسیار آروم و خیلی ساده داره به جاده نگاه میکنه و انگار داره با سرعت ۲۰تا داره میره. بهش گفتم عباس آقا یه خرده تند نمیری؟ بعد یه نگاه به من کرد گفت نه خوبه طبیعیه. گفتم خب این ماشین پرایده. سرعتش ۸۰-۱۷۰ چه جوری میره؟ اصلاً نمیدونم چه طوری داشت این جاده رو مارپیچ با سرعت میرفت…
بعد حالا بگذریم از اینها… ما رسیدیم به مقصد بعدی و خلاصه کلی با هم ماجرا داشتیم، رفتیم تا نزدیکای اهواز، به یه جادهای رسیدیم که دیدم که سمت راست نخلستونه، بین نخلا صیفیکاریه، یه فضای قشنگ که من تا حالا این شکلی ندیده بودم.
گفتم عباس آقا من میخوام اینجا ازت جدا بشم. عباس آقا زد بغل، پیاده شدیم، با هم یک خداحافظی گرمی کردیم و چون تو مسیر خیلی با هم صحبت کرده بودیم و خیلی از سبک سفر من خوشش اومده بود، شماره منو گرفت و منم شمارشو گرفتم، خداحافظ خداحافظ.
عباس آقا رفت و منم کولهم رو سفت کردم رفتم تو نخلستونا.یه جاده فرعی رو قدم میزدم و میرفتم به سمت نخلستونا و بعد از ده دقیقه عباس آقا زنگ زد. سلام عباس آقا، چطوری خوبی؟ کجایی؟ گفتم عباس آقا من تو این نخلام دارم قدم میزنم، چه فضایی، چه طراوتی. صیفیکاری، بین درختای نخل، من ندیده بودم خیلی قشنگه. عباس آقا گفت که پس امنه جات؟ خوبه؟ گفتم امنه خیالت راحت باشه، خداحافظ.
من رفتم یه دو سه ساعت بعد با چندتا از روستاییا آشنا شده بودم، نشستیم با هم نون و سبزی میخوردیم، لذت میبردیم، که دوباره عباس آقا زنگ زد. گفتش که محسن سلام. گفتم سلام، گفت کجایی؟ گفتم من یه روستا پیدا کردم و با چندتا از اهالی روستا داریم نون پنیر سبزی میخوریم، لذت میبریم. گفت خب جات امنه؟ خیالم راحت باشه؟ گفتم آره خیالت راحت باشه، جام امنه و خیلی خوبه و خداحافظ.
دوباره شب زنگ زد.
علی:
پیگیر بوده {باخنده}
محسن:
خیلی!! شب زنگ زد، گفت محسن کجایی؟ گفتم من بیرون روستا چادر زدم و جامم امنه. گفت نه میخوام ببینم چی شد؟ گفتم هیچی روستاییا خیلی اصرار کردن برم خونشون و مهمونم کنن، من گفتم نه، من این فضا رو دوست دارم و اومدم بیرون روستا تنهایی چادر زدم، و الان زیر درختای نخل پیش صیفیکاریا، بعد ستارهها، آسمون، خیلی فضا خوبه و دارم لذت میبرم. گفت چه جالب و خداحافظ.
بعد گذشت و چند روز بعد زنگ زد. گفت محسن سلام. گفتم سلام. عباس آقا همهچی امنه، سفر داره تموم میشه دارم میرسم خونه و سفر اینجوری بوده اونجوری شده. گفت بعد چی شد؟ چندتا خاطره براش گفتم. گفت باشه خب، خداحافظ.
دوباره یکماه بعد زنگ زد گفت محسن کجایی؟ گفتم من تو خونه نشستم، با بابام داریم ناهار میخوریم، زندگی در جریانه، و جام امنه، خداحافظ.
و عباس آقا فکر کنم تقریبا تا یه دو سالی، بنده خدا چون اینستاگرام هم نداشت، به صورت تلفنی فالوور من بود. تماس میگرفت، من خاطره تعریف میکردم، خداحافظ خداحافظ. و خیلی جالب، هم واسه اون جالب بود و هم واسه من.
علی:
میگم محسن به نظرم یه بارم تو زنگ بزن، ببین چه جوریه…
محسن:
من بهش گاهی زنگ میزنم. خیلی جالبه. این ارتباطا، ارتباطای خیلی قشنگیه و وقتی دوباره تکرار میشه، مثلا من یه نفری رو تو اهواز داشتم، دوباره رفتم دیدمش، نمیدونی چقدر لذتبخشه که با یه نفر همسفر میشه آدم و دوباره میره اون نفر رو میبینه. خیلی واقعاً لذتبخشه.
{موزیک: Follow the sun by Xavier Rudd}
پانتهآ:
محسن با توجه به شناختی که از روحیت دارم که خیلی سفر میری و یه جا بند نمیشی، چیزی که راجع به تو برای من عجیبه اینه که چه جوری هنوز کارمندی؟ چه جوری هر روز صبح از خواب بیدار میشی، میری انگشت میزنی تو شرکت و تو این همه سال تا حالا برات پیش نیومده که بگی خب مثل خیلی از بکپکرها یه پولی جمع میکنم، کلا با کار و کارمندی خداحافظی میکنم و میزنم به دل جاده؟
محسن:
خب همه کسایی که اهل سفرن، به این فکر میکنن به نظر من. و بارها و بارها من به این فکر کردم؛ ولی وقتی که پایبند یک کاری هستی و میبینی که کارتو ممکنه از دست بدی، یه جسارت خیلی بزرگی میخواد که این کارو رها کنی و بری توی زندگی، سفر رو زندگی کنی و فراموش کنی همه اینها رو.
کار خیلی سختیه، چندتا از دوستان من این کارو کردن و تو زندگیشونم موفق هستن. یعنی واقعا دارن سفر میکنن، تو سفر پول در میارن، تو سفر زندگی میکنند و همین رو دارن پیش میرن. اما خب جسارت خیلی بزرگی میخواد. من تصمیمم اینه که بعد از بازنشستگی این کار رو کنم. ترجیح میدم که بعد از بازنشستگی این کار رو کنم. به خاطر اینکه آدم باید یه مقدار اون ظرف بقاء خودش رو هم پیدا کنه.
علی:
محسن یه سری سوال ازمون پرسیدن تو اینستاگرام که میخوام همینجا ازت بپرسم. گفتن که حداقل درآمدی که باید داشته باشی تا بتونی کولهگردی کنی چقدره؟
محسن:
خب در این باره باید بگم که خیلی خیلی ارتباط داره به اینکه اون شخص میخواد چه جوری سفر کنه، به چه مقصدهایی سفر کنه و سبک سفرش چه طوری باشه. اینکه بخوایم بگیم یه عدد و رقمی رو بخوایم واسش اختصاص بدیم، اصلا همچین کاری نمیشه کرد. و اینو بگم که کولهگردی بین سفرهای دیگه جزو سفرهاییه که میشه خیلی از هزینهها رو پایینتر آورد. یه مدیریتی نیاز داره، اینکه بتونی هزینهها رو توی سفرت تقسیم کنی، و اینکه تکنیکهای در واقع کولهگردی رو بیشتر و بیشتر یاد بگیری تا بتونی هزینههات رو بیاری پایینتر. اما به این شکل هم نمیشه گفت؛ به خاطر اینکه واقعا سبک سفر هر کسی با اون یکی فرق میکنه، ممکنه من یه کولهگردی برم انجام بدم، سفر کولهگردیی کنم که از خیلی سفرهای دیگه هزینههاش بره بالاتر و خیلی بستگی به خود آدم داره.
علی:
یه نفر دیگه پرسیده چه چیزایی باید حتما همراهتون باشه؟
محسن:
در مورد وسایلی که تو سفر باید همراه آدم باشه، اینو باید بگم که بستگی به آدمش داره. و اینکه به نظر من هر چقدر که شما تو سفر حرفهایتر بشین، تجهیزات سفرت کمتر میشه، و میتونی از ابزار کمتری استفاده کنی برای سفرت و بهتره تجربه کنی و با تجربه کردن، کمکم به این میرسید که چه چیزهایی بیشتر نیاز دارین.
پانتهآ:
یه سوال دیگهای که پرسیدن اینه که درباره کولهگردی و کدهای اخلاقی گردشگر تو سفر بگین. میتونی اینو کلی بهش اشاره بکنی؟
محسن:
خب ببینید من خودم اعتقادم اینه که ما باید خیلی حواسمون به جامعه محلی باشه. جامعه محلی معمولا سبک زندگی خودشون رو دارن و ما به عنوان یک گردشگر وقتی وارد محیط جامعه محلی میشیم، دقیقا مثل این میمونه که ما وارد یک کشور دیگه میشیم و باید قوانین اون کشور رو رعایت کنیم.
جامعه محلی هم همینه. ما قبل از اینکه وارد یه جامعه محلی میشیم، باید بدونیم که نوع پوشش، نوع رفتار و حتی آداب و رسومشون چیه. این باعث میشه هم ما مطالعهمون بره بالا، نسبت به مقصدی که داریم سفر میکنیم آگاه بشیم و هم باعث میشه که جامعه محلی رو بهتر بشناسیم و جامعه محلی بهتر میتونه که به گردشگر اطمینان کنه. خیلی مههمه این مساله.
پانتهآ:
دوستیه شکل میگیره دیگه….
محسن:
دقیقا! هم میتونیم تعاملهای خوبی با جامعه محلی داشته باشیم و نکته کلیدی اینجاست که توی سفر چیزی که همیشه به من کمک کرده، تعامل با جامعه محلی بوده. من وارد هر جایی که میشم به هر روستا و شهری، به هر دیاری که وارد میشم، اول سعی میکنم که با چند نفر اونجا رفیق بشم و وقتی که شما بدونید که این کدهای رفتاری تو جامعه محلی چه شکلیه، خیلی راحتتر میتونی ارتباط بگیری و این ارتباطه صد در صد به دردتون میخوره. وارد هر جامعهای میشین، سعی کنین حتماً
تعامل داشته باشین و همون نفر تو جامعه محلی به دردتون میخوره.
پانتهآ:
به نظرم خیلی حس خوبیه که بعد از این همه سفر، تو حس میکنی تو گوشه گوشه حالا ایران یا دنیا، یه سری دوست و آشنا داری که بار دیگهای که سفر بکنی، دیگه تنها نیستی.
محسن:
دقیقا همینطوره.
علی:
مثل عباس آقا {باخنده}
مرسی محسن که دعوتمون رو قبول کردی، انقدر گپ زدن باهات بهم انرژی داد و خوب بود که دلم نمیخواست که واقعا تموم بشه.
همینجا بگم که اگه سوالی راجع به هیچهایک از محسن دارین، حتما زیر پست اینستاگرام این ایپزود، تو صفحه اینستاگرام علیبابا کامنت بذارین.
{اپیزود چهار رادیو دور دنیا – موزیک: Catch & Release by Matt Simons}
تجربیات منحصر به فرد
علی:
یه موردی که آدما رو تشویق به سفر کولهگردی میکنه، اینه که تو سفرهای بکپکری میتونید اتفاقات منحصر به فردی رو تجربه کنید که شاید تو سفرهای دیگه کمتر فرصتش دست بده. تو سفرهای تفریحی شاید کمتر پیش بیاد که ما با غریبهای آشنا بشیم یا سر صحبت رو باز کنیم. اما همونطور که محسن هم بهش اشاره کرد، بخش زیادی از لذت سفرهای کولهگردی، شاید همین روابط انسانی و تجربهمحور بودنش باشه. برای همین هر چی برونگراتر باشی و روابط عمومیت قویتر باشه، میتونی بیشتر از سفرت لذت ببری. اینجوری حتی اگه تنهایی هم سفر بری، حوصلهت سر نمیره.
پانتهآ:
به نظر من سفر یعنی تجربههای جدید، آشنایی با فرهنگها و آدمای مختلف. من فکر میکنم وقتی با تور یا با یه اکیپ پرجمعیت سفر میری، اونجور که باید نمیتونی به زندگی واقعی آدمهای مقصد نزدیک بشی. ولی وقتی یکی دونفره سفر میکنی، ممکنه دوستای بومی جدید بیشتری پیدا کنی.
من خودم سفر کولهگردی زیاد میرم ولی خب چون شغل ثابت دارم، یه کولهگرد نیمه وقت محسوب میشم. یادمه یه بار تقریبا یه هفتهای تعطیلی داشتم، روی نقشه نگاه کردم دیدم من شرق ایران رو کم گشتم. بعد تصمیم گرفتم یه بلیط بخرم و تنهایی برم زاهدان و از اونجا ریز ریز بیام بالا تا تعطیلاتم تموم شه. طبیعتا بلیط برگشتی هم نخریدم، چون نمیدونستم سفرم قراره چطور پیش بره یا از کجا قراره برگردم تهران. تو زابل و زاهدان با دوتا خونواده خیلی باحال آشنا شدم که وقتی دیدن من تنها سفر میکنم، مثل دختر خودشون باهام رفتار کردن و یجورایی حس مسئولیت میکردن که من تنهام، منو با خودشون بردن و شهر رو نشونم دادن و خلاصه کلی باهاشون بهم خوش گذشت..
بعد از اینکه زاهدان و زابل رو دیدم، تصمیم گرفتم که برم سمت روستای ماخونیک که چیزهای جالبی راجع بهش شنیده بودم. اما خیلی اتفاقی یکی از دوستام که ساکن مشهده، تو اینستاگرام بهم پیام داد که تا اونجایی برو سمت روستای افین، فصل برداشت زرشکه. گفت شاید خودشم بره اونوری. خلاصه تصمیم گرفتیم که اون از بالا و من از پایین راه بیفتیم، هر دو همدیگه رو توی بیرجند ببینیم و از اونجا با هم بریم افین. تو افین من تونستم با مردم بومی اونجا دوست بشم و ازشون خواهش کنم به منم یاد بدن که تو برداشت زرشک شرکت کنم.
نمیدونم چقدر با برداشت زرشک آشنایی دارین ولی چیدن زرشک کار خیلی سختیه؛ چون که شاخههاش تیغهای خیلی بزرگ داره و خب چون منم اونجا کار نمیکردم، دستکشی نداشتم ولی با اینحال تونستم از پسش بر بیام و یه چندتایی زرشک بچینم و کمکشون کنم. برای همین کارگرها کلی تشویقم کردن و بعدش نشستیم سر زمین با هم دیگه چایی و دمنوش زرشک خوردیم و خلاصه هم به من خیلی خوش گذشت، هم اینکه اونا براشون جالب بود.
به نظر من همین تجربههای جذاب پیشبینی نشده است که آدمو معتاد خودش میکنه تا دلت بخواد بارها این حس خوبه رو تجربه کنی. حالا بخشی از این حسه برمیگرده به آدمایی که تو سفر میبینی و بخشیش هم به جاهایی که بهشون سر میزنی.
{موزیک: I lived by One Republic}
هتل یا هاستل؟
علی:
کسی که مدت زمان طولانی میخواد تو سفر بمونه، طبیعتا نمیتونه هر شب بره هتل و باید دنبال اقامتگاههای ارزون بگرده. برای همین کولهگردها چون زیاد سفر میرن، معمولا ترجیح میدن برن هاستل یا اقامتگاههای بومگردی، یا متناسب با مقصدشون یه جاهایی تو چادر خودشون بخوابن. یه روش دیگه هم هست که جلوتر راجع بهش صحبت میکنیم.
تو ایران ما تعداد هاستلهامون خیلی کمه و تا قبل از کرونا بیشترشون مسافرهای ایرانی رو پذیرش نمیکردن. برای همین طبیعیه اگر اسمشون رو نشنیده باشید. هاستلها اقامتگاههای غالبا ارزونی هستند که شما فقط یک تخت رزرو میکنید نه کل یه اتاق رو. از اتاقهای ۲ تخته دارن تا اتاقهایی که مثلا ۲۰ تا تخت ۲ طبقه توش باشه. یه آشپزخونه اشتراکی دارن که هر کسی بتونه خودش آشپزی کنه و اینطوری مجبور نباشه بره رستوران. حمام و دستشویی هم بین همه مسافرها اشتراکیه. تازه یه رختشورخونه هم دارن که معمولا یه ماشین لباسشویی داخلشه، میتونی شارژ بکنی و ببری اونجا لباسهات رو بشوری.
پانتهآ:
ساده بخوایم بگیم خیلی شبیه خوابگاههای دانشجویی میمونه. البته اینم بگم که بعضی از هاستلها اتاق انفرادی هم دارن. اما به طور کلی همین ویژگی اشتراکی بودن امکانات هاستل کمک میکنه هزینه مسافرها، خصوصا کسایی که تنها سفر میکنند خیلی پایین بیاد. در عین حال کمک میکنه بتونن با مسافرهای دیگه که از جاهای مختلفی اومدن، با همدیگه آشنا بشن و برای گشتوگذار تو شهر یا ادامه سفر پایه و هممسیر پیدا کنن.
من خودم یکی دوبار تونستم تو سفرهای ایرانگردیم برم هاستل. تو هر کدوم از این تجربهها دوستهایی از کشورهای مختلف پیدا کردم. وقتی دور هم جمع میشدیم، هر کسی از جاهایی که دیده بود میگفتش که زندگی تو کشور خودش چطوریه. بعد با همدیگه دوست میشدیم و میرفتیم و شهر رو میگشتیم. هم از تنهایی در میومدیم و هم کلی چیز از همدیگهیاد میگرفتیم.
{موزیک: The road by Flying Decibels}
اپیزود چهار رادیو دور دنیا – میزبان بومی
علی:
یه چیزی که شاید بین یه سری از کوله گردها رایج باشه، اینه که به هر مقصدی سفر میکنن، سعی میکنن یه میزبان بومی پیدا کنن. انقدر این قضیه تو کشورهای دیگه رایجه که اپلیکیشنها و وبسایتهای مختلفی براش طراحی شده. بعضی از این وب سایتها به مسافرها کمک میکنن میزبانهای مشتاق هر منطقه رو بشناسن و بتونن با روحیه و شخصیتشون قبل از رسیدن آشنا بشن. از همه مهمتر نظرات مهمانهای قبلی اون میزبان رو بخونن و خلاصه یه اعتمادی بینشون شکل بگیره.
نکتهای که مهمه اینه که نباید خونه میزبان رو با هتل اشتباه گرفت و فقط برای استراحت برگشت خونه. این آدما مسافرها رو به خونهشون راه میدن تا از کشوری که ازشون اومدن و فرهنگش بیشتر بدونن.
حالا ما از محمد نادری دعوت کردیم که بیاد و از تجربه مهمون شدن خودش تو کشورهای مختلف برامون بگه.
مهمان دوم: محمد نادری (مملیکا)
پانتهآ:
سلام محمد، مرسی از اینکه دعوتمون رو قبول کردی.
محمد:
سلام پانتهآ. ممنونم، مرسی از شما که دعوتم کردین با هم صحبت کنیم.
پانتهآ:
محمد، قبل از اینکه صحبتمون رو شروع بکنیم، یه تعریفی از کولهگردی بهمون بده ببینم تعریف تو از کولهگرد کیه؟
محمد:
ببین کولهگرد برای آدمای مختلف ممکنه تعریفش فرق بکنه، حالا بعضیا به درستی و بعضیا به اشتباه. از نظر من کولهگرد کسیه که سعی میکنه تا جایی که میشه سبکتر سفر بکنه، حالا نه لزوما فقط کسایی که کولهپشتی دارن، به نظر من یه سبکیه این که ما چه جوری سفر بکنیم بیشتر کولهگردی حساب میشه.
خب با کوله شما خیلی دستت بازتره، قدرت انعطافپذیری بیشتری داری و میتونی کارای جالبتری بکنی. یکی از سادهتریناش اینه که شما با چمدون بخوای بری تو مترو برات سخته. اگر حالت سرسرهای نداشته باشه، روی پله چمدون رو کشیدن سخته. وقتی شما کولهپشتی داری راحت این کارو میکنی، یا سریع میدویی میری سوار اتوبوس میشی، میدویی میری سوار قطار میشی، خیلی راحتتر میتونی مانور بدی. به خاطر همین اکثر کسایی که ماجراجویی میکنن با کولهپشتی سفر میکنن.
باز توی خود کولهگردا یه سریا رو داریم که خیلی کولهگردترن، یه سریا رو داریم که فقط فکر کردن که باید کولهپشتی داشته باشن. یه زمانی کولهگرد میبینی که به زور داره کولهش رو میکشه، بعد از یک ساعت ممکنه پیاده بره خسته بشه یا اگرم بخواد مثلا یه جایی از هیچهایک استفاده بکنه، ماشین سرراهی سوار بشه، اینقدر کولهش بزرگه که خسته میشه زیادی وایسته، یا اینکه نمیتونه تو ماشین بشینه. ولی کوله کوچکتر داشته باشی، من خودم همیشه کولهم رو بغل میکنم تو ماشین میشینم یا خیلی کارای دیگه میتونه بکنه.
پس خود کولهگردا هم داستاناشون فرق میکنه و مهمترینش اینه که کولهگرد ماجراجو باشه، کولهگرد آسون بگیره، کولهگرد سبک سفر بکنه، و هرجایی بتونه سفر بکنه، یعنی به اینجا برسه که هرجایی بتونه سفر بکنه. حالا ممکنه بعضیا مبتدی باشن. هرجایی اولش نتونن ولی به مرور هدفشون این باشه که بتونن همه مدله سفر بکنن و همه جور تجربهای رو بهش برسن.
پانتهآ:
خیلی هم عالی. ما هم قبل از این که با همدیگه صحبتمون رو شروع بکنیم، از این گفتیم که کولهگردا معمولا هتل نمیرن. بیشتر انتخابشون هاستله یا میزبان میگیرن یا کلا روشهای خودشون رو دارن، ممکنه چادر بزنن… تو چه جوری سفر میکنی به عنوان یه کولهگرد؟
محمد:
نمیشه گفتش که کولهگرد نباید بره هتل. من هتل پنج ستاره هم رفتم با کولهپشتیم البته برای اونا عجیب بوده. خب سفر شخصی نبوده، سفرهای گروهی بوده که من به خاطر گروه میرفتم، و حتی تو همون گروهیا، تورهایی که بوده، حتی شده که همهمون کوله داشتیم و همه با کوله رفتیم تو هتله. ولی شاید بعدیش هاستل بوده یا قبلیش هاستل بوده، بعدشم رفتیم هتل.
یه جاهایی میبینی که یه هتلیه که قیمتشم خوبه. مثلا شما ممکنه بری هند، میبینی که قیمت هتله اونقدر بالاتر نیست و یک جایی هستش که شاید هاستل خوبی هم نیست و هتله هم اتفاقا خیلی خاصه. مثلا شما فرض بکنین که رفتین هند؛ جایی بالای کوه، مزارع چاییه و آبشار و اینا، هتله دقیقا اونجاست. اصلا دلت نمیاد نری.
یا اینکه مثلا خونه درختی؛ ما یه خونه درختی تو هند رفتیم. خب ما هاستل درختی که نداریم، من دوست داشتم که هم خودم، هم همگروهیام تجربه کنیم که مثلا توی یه هتل مانندی که بالای درخته و باد که میومد این تکون میخورد و اینا، خب من میخواستم اینو تجربه کنم، اونجا رفتم هتل. میخوام بگم که لزوما اینطوری نیست که اصلا هتل نرین …
پانتهآ:
ولی تجربه محور بودنه خیلی غالب باید باشه …
محمد:
به خاطر تجربهش بعضی جاها شاید هتل هم بریم، اگر بودجهمون میکشه. که معمولا کسایی که با کوله سفر میکنن، معمولا طولانی سفر میکنن و بودجهشون محدودتره. خب اینا اگر بخوان همش برن هتل پول کم میارن و نمیتونه سفرشون طولانی بشه. از مدلای دیگه شما میتونی هاستل بگیری. هاستل سرویسهای اشتراکی داره بیشتر. پرایوسی یا اینکه شما تنها تو اتاقتون باشی دیگه نیست، خیلی ماجراجوییش میتونه بیشتر باشه ….
پانتهآ:
خودت خیلی هاستل میری؟
محمد:
آره من معمولا یا هاستل میرم یا اینکه میرم خونه یک میزبانی که میتونه یه کسی باشه که تو اون شهر یا کشور زندگی میکنه و گفته که من مهمون قبول میکنه، من بهش درخواست میدم، مثلا قبول میکنه و من میرم پیشش حالا یه شب، دو شب سه شب، این خیلی برای من جذابتره، البته محدودیتهای خودشم داره.
پانتهآ:
خب این بحث میزبان من فکر میکنم برای خیلیا میتونه جذاب باشه. چون شاید تو ایران ما کمتر باهاش مواجه شدیم. این که آدما خیلی سختتر شاید به هم اعتماد کنن، خصوصا تو شهرهای بزرگتر. از اولین تجربهت بگو که درخواست دادی که یه کسی میزبانت بشه، تو یه کشور دیگه بوده احتمالا و نمیشناختین همدیگه رو. اولین بار چه جوری اعتماد کردی؟ نمیترسیدی؟ و تجربهت چه طور پیش رفته؟
محمد:
ببین بحث اعتماد واقعا خیلی مهمه و کسایی که این کار رو انجام میدن، باید به جایی رسیده باشن که بتونن اینا رو بالا پایین بکنن و اگر هم اتفاقی افتاد بتونن مدیریت بحران بکنن. یک سری سایتها هم هست، سایتهای خارجی هستش که یه کارایی کردن که اطمینانه بالاتر بره. من اولین بار توی کشورهای خارجی، فکر کنم اولین تجربههام توی تایلند بود و یکبارش مثلا پیش یه مرد روس بودم که با دختر فکر کنم پنج شش سالش زندگی میکرد. خیلی جای پرتی زندگی میکرد، منطقه خیلی زیبا بود ولی جایی که این بود مشخص بود که خیلی جای ارزونیه و تو خونهش هیچ چیز شاخصی نداشت. فرش و اینا که اصلا نداشت و فقط یه یخچال داشت، یه تخت داشت و اینا…
و یکی دو تا تجربه اونجا داشتم و آخریاشم دیگه تو مکزیک و روسیه بود که اگه دوست داشته باشین چندتا خاطره ازشون بگم.
پانتهآ:
آره خیلی دوست دارم تجربهت رو بشنوم.
محمد:
یکی از تجربههای باحالم تو مکزیک بود که اونجا یه تایمی خیلی این کارو انجام دادم. یادمه قرار بود برم منزل یک دوستی که منصرف شدن، دقیقه نود به من گفتن من نمیتونم پذیرای شما باشم و من دقیقه نود رفتم توی پارکی تو مکزیکوسیتی که اینترنت رایگان داشت. اونجا نشستم و گشتم دنبال یه میزبان جدید دقیقه نودی، چون شب دیگه جایی نداشتم.
پانتهآ:
این مشکلم داره وقتی میزبانت ممکنه هر دقیقه کنسل کنه.
محمد:
بله. چون شما پولی نمیدی و در واقع دارن مهموننوازی میکنن و انتقال تجربه میشه، ممکنه این اتفاقات پیش بیاد. حتی هتل و هاستل هم میتونه… شما همیشه باید یه پلن B هم داشته باشی، ممکنه یه هاستلی رزرو کنی و بری اونجا یهو اشتباهی انجام شده باشه و بگن جا نداریم. این اتفاق برای من افتاده.
به هر حال رفتم و یک دوستی، یک آقایی از قبل به من گفته بود که میتونی بیای خونه من، منتها خونهم یکم ترتمیز نیست و اینا… که من گفته بودم حالا بهتون خبر میدم. چون میزبان جدید پیدا کرده بودم، دیگه اونجا نرفته بودم. به چند نفر پیام دادم که من دقیقه نودی اینجور شده که میتونم امشب بیام پیش شما یه شب، تا فردا ببینم چکار کنم؟ همشون گفتن نه متاسفانه کسی پیشمون هست یا اینکه نمیتونیم.
این آقا به من گفتش که شما میتونی بیای. فقط یه مشکلی که هست من یه مهمان دیگه هماهنگ کردم و چون اگر بیاین باید با اون هم اتاق باشین، اگر میشه اجازه بده من ازشون بپرسم میشه یا نه. بعد سوال کرد و گفتش که مشکلی نیست میتونی بیای. من خوشحال از اینکه به هر حال امشب تو پارک نمیخوابم و خیلی هم اصرار داشتم که حتما برم پیش یه میزبان. واقعا دوست داشتم تجربههای مختلف رو انجام بدم؛ مخصوصا تو مکزیک.
و رفتم خونشون یه چیزی فراتر از چیزی که از نامرتبی و کثیفی فکر میکردم، اونجا دیدم. اصلا فکرشو نمیکردم یه همچین خونهای اعتماد به نفس اینو داشته باشه که اصلا مهمان قبول کنه.
پانتهآ:
چه جوری بود مگه؟
محمد:
شما فرض کن که خونهتون رو هفت، هشت، ده سال انباری کردی. مثل این زیرزمینهایی که قدیما مامان باباهامون داشتن؛ پر از وسیله و چیزهای مختلف ریخته بودن و اون وسط یه راهی هست برای اینکه شما بری وسیلهها رو برداری.
پانتهآ:
با این اعتماد به نفس مهمونم قبول کردن؟
محمد:
مهمون هم قبول کرده بود. تازه ما دوتا هم مهمون بودیم. بعد تازه چون ما هم اونجا بودیم، شب اولی که من رسیدم یکی دوتا از دوستاشم دعوت کرده بود. خیلی هم عشق این بود که همه بشینیم دور هم حرف بزنیم. یعنی من بعدا فهمیدم که ایشون ملاک اصلیش اینه که آدما با هم آشنا بشن، خاطرههاشون رو بگن و مخصوصا خودش خیلی خاطره تعریف میکرد و از این کار خیلی لذت میبرد. خیلی به مرتب بودن و اینها اصلا اهمیت نمیداد.
پانتهآ:
بی ریا بوده
محمد:
بعدا فهمیدم که اصلا خیلی اهل مطالعهست، خودش تور لیدره اونجا و خیلی فعالیتهای انساندوستانه انجام میده و اصلا وقت نداره اینجا رو تمیز کنه. خودش بود و پسرش. مثلا توی هالش و پذیرایی جا باز کرده بود، تازه چندتا از این صندلی پلاستیکیایی که جیگرکیها میذارن، ازینا گذاشته بود و مینشستیم دور هم صحبت میکردیم. اتاقی رو هم که مثلا قرار بود که من اونجا باشم… من خب یه کوله داشتم و کیسه خوابو اینها هم نداشتم. دو تا تشک لاستیکی انداخته بود، داخلش فوم بود. بعد من چندتا تیکه از لباسام رو گذاشتم به عنوان متکا، سرمو بذارم و یه پانچویی داشتم از این بارونیها که اونو به عنوان پتو استفاده کردم. و خب این مسائلیه که میگم خیلی باید انعطافپذیر باشیم.
پانتهآ:
ممکنه میزبان هیچ امکاناتی در اختیارت قرار نده …
محمد:
ممکنه یه زمانی پیش بیاد که دیگه دقیقه نودی باشی، موقعیتی میاد حالا میتونید شما هزینه کنید، یه شب برید هتل یا اینکه انعطافپذیر باشید و این تجربه رو بکنید. اما میخوام بگم که این یکی از تجربههای خیلی خوبم بود. چون انسان بسیار شریفی بود و جزو شهروندهای نمونه مکزیک بود به خاطر کمکهای بشردوستانهش. تو زلزله مکزیک خیلی کمک کرده بود، فعالیتهای NGOایی خیلی زیادی داشت.
و یکی از خاطراتی که خیلی جذاب بود و به همه میگفت، سالیان پیش تو هایتی فکر کنم، یکی از کشورهای فقیر امریکای لاتینه، زلزلهای میاد و از کشورهای مختلف میرن اونجا کمک، کمکهای بشردوستانه، ایشون هم از طرف NGO خودشون میره که دو هفته بره اونجا کمکی بکنه و برگرده. که این دو هفته میشه دو سال. یعنی ایشون میره اونجا این بچههایی که اونجا باهاشون کار میکرده، اینقدر تحت تاثیر قرارش میدن تا میخواسته بیاد ناراحت میشدن، هی مونده مونده شد دو سال پیش اینها مونده، یه همچین آدمی بود.
من واقعا اونجا نامرتبی خونه اصلا به چشمم نیومد و شاید بگم که بیشتر از تمام هتلهای پنج ستاره ترتمیز که من رفته بودم ،تاثیرگذار بود برای من و شخصیت این آدم خیلی دوستداشتنی بود و این اون چیزیه که باعث میشه من هی دوست داشته باشم این کار رو ادامه بدم. واقعا مثل تخممرغ شانسیه که شما یه چیزایی میبینی توی این میزبانی و خونه مردم رفتن که شاید جای دیگه نشه.
{اپیزود چهار رادیو دور دنیا – موزیک:Magic by Coldplay }
بلافاصله بعد از این یه میزبان دیگه داشتم که قبل از این هماهنگ کرده بودم و ایشون خیلی اصرار داشت که دقیقا سر تایم خودت بیای و چون مهمونای مرتبی پشت سر هم داشت. ایشون جراح حیوانات خانگی بودن و روزی دو سه ساعت کار میکردن، وضعش خیلی خوب بود و خونه فوقالعاده تمیزی داشت.
پانتهآ:
برعکس جای قبلی
محمد:
آره. خودشم هنرمند بود. کل خونه رو خودش نقاشی کرده بود، کل طراحیها مال خودش بود. یه آکواریوم بزرگ سادهترینش بود. بعد رو هر دیوارش یه چیزی کشیده بود. یه دیوارش کلا جزیره ماداگاسکار رو کشیده بود، یه دیوارش رو نمیدونم چی کشیده بود، سقفاش هر کدوم یه نقاشی مجزایی داشت. بعد یه دکور عجیب غریبی داشت؛ مثلا اسکلت دایناسورای پرنده رو گذاشته بود، بعد یه جایی رو کرده بود کتابخونه، یه جا رو کرده بود آرشیو DVDهای موزیکهای مختلف …..
پانتهآ:
عجب خونهای بوده
محمد:
خیلی آدم عجیب غریبی بود. مثلا دستشویی و حمومش با چوبهای بامبو ساخته شده بود، مثلا میرفتی دوش بگیری آب از دوش نمیومد، از چوبهای بامبو میومد، انگار تو جنگل داری حموم میکنی.
پانتهآ:
اینو اگه عکسی چیزی داشتی بده ما تو مجله علیبابا بذاریم بقیه هم ببینن. (متاسفانه نتونستیم به عکس دسترسی داشته باشیم)
محمد:
خیلی چیز جذابی بود.یه اتاقی اختصاصی به من داده بود اونم یه دیزاین خاص داشت. یه اتاق داشت برای مدیتیشن به سبک جنوب شرق آسیا، و همه اینا به کنار، اتاق خودش طبقه آخر بود. پشت بوم مال خودش بود. کل پشت بوم رو کرده بود مثل جنگل استوایی، تمام گیاهها همشون آبزی بودن؛ چون میگفت من زیاد سفر میرم ممکنه سه هفته یه ماه نباشم، اینا هیچیشون نمیشه آب داخلشون هست و گیاههای عجیب غریب…
بعد اون بالا یه گربه بود که یه پاش فلج بود، میگفت یه مریضی داشتم، یعنی یه خونوادهای آورده بودن اینو من جراحی بکنم، دیگه موند پیش من آوردمش اینجا. بعد اون بالا یه معبد بودایی درست کرده بود لای این جنگله و یه آدم خیلی خاصی بود. و اون تمیزیش کاملا نقطه مقابل قبلی بود. یعنی من خونه از اون تمیزتر ندیده بودم، قبل از اون خونه کثیفتر ندیده بودم.
پانتهآ:
فکر کنم ترک خورده بودی تو اون دو تا تجربه
محمد:
فکر میکنم جایزم بوده، اول برم اونجا بعد برم اینجا. اینقدر جذاب بود من یه سری بعدا دوستامو دعوت کردم خونشون، بعد یه شام ایرانی براش درست کردیم. خیلی جالب بود تو سفری که اومده بود ایران دوغ خورده بود و عاشق دوغ شده بود و تو مکزیک دوغ نبود و تمام ماستایی که میرفت میخرید ماستها شیرین بودن. خیلی از کشورا ماست مثل ما ندارن؛ ماستاشون توش اسانس میزنن، شیرینه. مثلا ماست توتفرنگی …
ما رفتیم فروشگاه خیلی بزرگ، گشتیم و گشتیم با گوگل ترنسلیت یه ماستی بگیرم که ترش نباشه ولی شیرینم نباشه… که براش دوغم درست کردیم، سبزی خشک و اینا براش ریختیمو اصلا کلی ذوق کرد. گفت دمتون گرم! واقعا چند ساله میخوام دوغ بخورم نیست. آره این جزو خاطراتیه که باحاله.
یه خاطره دیگه هم بعد از این هست. که حالا تو اینا اگه سوالی دارین بپرسین، من برم سراغ بعدی.
پانتهآ:
خاطرتو بگو بعد من سوال آخرمو بپرسم.
محمد:
تو مکزیک کلا چون زیاد رفتم خونه میزبانهای مختلف، خاطرات جالبی بود. یه جایی میخواستم برم، یه ساحل خیلی کوچیکی بود، یه دهکده مانندی بود، هرچی گشتم کسی رو پیدا نکردم. یه نفر بود گفتش که حالا ما یه کمپری داریم اینجا و اینا، مثلا میتونین بیاین.
خلاصه منم خیلی توضیحات رو نخونده بودم و رفتم اونجا و دیدم که جایی که من باید بخوابم یه چادره. یعنی اینا تازه فکر میکردن که من چادر با خودم میارم. یعنی معمولا کولهگردایی میرفتن که با خودشون چادر اینا داشتن، من گفتم که من چادر ندارم که هیچی ندارم. گفت باشه حالا یه چادر اون بالا افتاده میزبانای قبلیمون یه خونواده بودن، اومدن اینجا چادری زدن.
این جاشم بالای یه تپهای بود که باغچه و اینا داشت. خودشون یه کمپری داشتن و ثابت گذاشته بودن اونجا و زندگی میکردن تو اون زمین و اون چادره درب و داغون بود، گفت ببین میتونی درستش کنی، دیگه خودم رفتم درستش کردم، توشو تمیزش کردم، با طناب هی بستم بالای درخت که نیفته و اینا…
کلا خیلی چالشی بود و منم دنبال این چالشام. یه کارتنی اونور افتاده بود، گذاشتم زیر چادر جای مثلا تشک و یه جایی رو درست کردم؛ یکی دوشبی اونجا موندیم. ولی ساحل فوقالعاده باحالی داشت برای موجسواری. میخوام بگم این کارا به کسایی میچسبه که مثل من اون نقاط ضعف یا مشکلاتش زیاد به چشمشون نمونه و اونا هم براشون خاطره جالب بشه. و اون ماجراجوییه بشه چیزی که تو ذهنشون میمونه. اگر کسی اینجوری نباشه این سبک سفر شاید سختشون باشه.
پانتهآ:
دقیقا میخوام به همین اشاره کنیم که این فقط یه سبک سفر ارزون نیست؛ یعنی کسی که دنبال سبک سفر ارزونه لزوما شاید بهش خوش نگذره این روش سفر.
محمد:
آره و اینکه ریسکم داره. شما ممکنه حتی نمیدونم شاید ازتون سرقتم بشه، حتی بعضیا میرن هاستل که ارزون باشه ولی من تجربهش رو دارم که توی هاستلی توی هند که تازه ساخته بودن، امنیتش پایین بود، دزد اومد وسایل اون یکیها رو برد، دوربین و موبایلهاشون رو برد، مال منو کولهم رو برداشته بود، دیده بودنش میخواست بپره پایین، کوله منو انداخته بود و با وسایل اونا در رفته بود.
پانتهآ:
شانس آوردی…
محمد:
اینها رو هم مدنظر داشته باشن که شاید این اتفاقم بیوفته. فقط هزینه نیست. البته هزینه خیلی مهمه ولی …
پانتهآ:
همه بخش این نوع سفر نیست …
محمد:
ولی یه سختیهایی ممکنه داشته باشه که اگر شما فقط به خاطر هزینه این کار رو انجام بدی، خسته میشی و نمیتونی ادامهش بدی. باید که اون داستانایی که برات پیش میاد هدف اولت باشه و در کنارش هزینه. باید آدم انعطافپذیری باشی، ماجراجو باشی و اگر رفتی اتفاقای این شکلی هم برات افتاد و بعدا شد جذابترین بخش سفرت و هرجا رفتی اینا رو تعریف کردی و بهت گفتن خاطره بگو، اول هتل پنج ستاره رو نگفتی و اینا رو گفتی، شاید شما آدم این مدلیتری باشی.
پانتهآ:
به عنوان آخرین سوال یه کسی تو اینستاگرام از ما پرسیده که اگر بخوایم کولهگرد بشیم چه کار بکنیم؟
محمد:
خب اولین کارش اینه که کوله بخرن و از هرجایی میتونن شروع بکنن. برن تو شهرشون ماجراجویی بکنن. برن اولین شهر نزدیکترین شهر خیلی ساده بگیرن. قرار نیست یهو بلند شن برن برزیل رو بگردن.
اما نکته مهمی که هست اینه که باید بدونیم که کولهگردی چه چالشهایی داره. در کنارش شخصیت خودمون رو بشناسیم. یه خودشناسی حتما هر کسی باید انجام بده، ببینه تو زندگیش چه چیزی براش ارزشه، چه چیزایی نیست، اهل چه کارایی هست و چه کارایی نیست. ببینه که آدمی هستش که حاضر باشه به اینکه مثلا مثل فلان کولهگرد بشه، خودش رو تغییر بده؟ یعنی اگه وسواسیه، وسواسش رو کمتر کنه، اگر میترسه، ترسش کمتر بشه. چون خیلی از این کولهگردهایی که کارهای عجیب غریب میکنن ذاتا آدمایی هستن که …
پانتهآ:
نترسن
محمد:
یا کم میترسن یا خیلی چیزا خصوصیت اخلاقیشونه. شاید شما این شکلی نباشی و دقیقا اون کار رو انجام بدی، برای اون جالبه و برای شما میشه یه مشکل بزرگ و اذیت بشی. اینا رو خیلی باید روش فکر بکنی. این که صرفا یکی یه کاری انجام میده و داره باهاش حال میکنه، منم انجام بدم لذت ببرم، شاید اینجوری نباشه و بدتر اذیت شی. اینو به نظرم خیلی باید روش فکر بکنن.
{موزیک: Heart of gold by Neil Young}
کار داوطلبانه
پانتهآ:
اگه دوستی دارین که دلش میخواد همچین سبک سفری رو تجربه کنه، حتما این اپیزود رو براش بفرستین که بتونه از تجربه کولهگردهای دیگه هم استفاده کنه.
یه سبک سفری که بعضی از کولهگردها برای پایین آوردن هزینههاشون و کسب تجربه ازش استفاده میکنن، شرکت تو پروژههای کار دواطلبانه است که اخیرا تو ایران هم داره ازش استقبال میشه.
مثلا یکی از دوستهای من به نام پریسا که اول اپیزود صداش رو شنیدید، داره اینطوری سفر میکنه. پریسا دلش میخواست به هند و سریلانکا سفر کنه ولی کلا ۲۰۰ دلار برای سفرش داشت. از طرفی دلش میخواست طولانی مدت سفر کنه و زود برنگرده ایران. حالا چی کار کرد؟ تا پاش رسید به هند، به اولین هاستلی که سر زد، دید چقدر فضاش ساده و بیروحه. پریسا که معماری خونده و دست به نقاشیش هم خوبه، به مدیر هاستل پیشنهاد داد که دیوارهای هاستل رو نقاشی کنه و چیدمان جدیدی رو براش طراحی کنه، و اونم در ازاش اقامت رایگان به پریسا بده. پریسا با این شیوه تونست به مدت ۱۰ ماه تو هاستلهای مختلف سریلانکا و هند رایگان اقامت کنه. از طرفی انقدر نمونه کارهای خوب برای خودش ساخت که تونست از این کارش تو سفر پول هم در بیاره. مثلا همین اواخر نه تنها اقامت و وعدههای غذاییش رایگان شده بود، بلکه برای یکی از پروژههاش راننده شخصی داشت و دستمزد خوبی هم دریافت میکرد.
برای همچین پروژههایی، هم تو ایران و هم خارج از ایران یه سری وبسایت طراحی شده که مسافرها به راحتی بتونن با پروژههای مختلف آشنا بشن.
{موزیک: Walk unafraid by First aid kid}
معرفی فیلمهای ماجراجویانه
علی:
خب نوبتی هم باشه، نوبت معرفی فیلمه. امروز میخوایم چندتا فیلم معرفی کنیم که محبوب کولهگردهاست. اما قبلش بگم این فیلمها هیچوقت اونطور که باید نمیتونن چالشهای این مدل سفر کردن رو درست و دقیق نشون بدن.
شاید خیلیهامون وقتی از زندگی روزمره و کار و درس و همه چیز خسته میشیم، دلمون میخواد میتونستیم بزنیم زیر همه چیز و بریم یه جایی تنها زندگی کنیم که کسی هم ازمون خبر نداشته باشه اما احتمالا بیشتریامون فرداش که از خواب بیدار میشیم، به خودمون میگیم حالا چه کاریه. ولی درصد کمی از آدما این تصمیمشون رو جدی میگیرن.
یکی از این آدما کریستوفر مک کندلس، دانشجوی ممتاز دانشگاه ایموری و ورزشکار آمریکایی بوده. کریستوفر بعد از فارغالتحصیلیش تصمیم میگیره کل پس اندازش رو به خیریه ببخشه و به سمت آلاسکا هیچهایک کنه تا بتونه تو دل طبیعت وحشی زندگی کنه.
فیلم Into the wild که تو فارسی به سمت طبیعت وحشی ترجمه شده، بر اساس زندگی واقعی کریستوفر ساخته شده. این فیلم یکی از فیلمهای محبوب آدمای ماجراجوعه و تو وبسایت IMDB امتیاز ۸.۱ از ۱۰ رو به خودش اختصاص داده.
ترجمه مونولوگ فیلم
من میدونم که تو زندگی چقدر مهمه که بیشتر از اینکه قوی باشی، احساس کنی که قوی هستی. تا حداقل یه بار خودت رو محک بزنی، تا حداقل یه بار خودت رو در ابتداییترین شرایط انسانی پیدا کنی. با مرگ تنها مواجه بشی و هیچی نباشه که کمکت کنه جز دستهای خودت و سر خودت.
پانتهآ:
فیلم بعدی، فیلم Tracks که به فارسی مسیرها ترجمه شده. این فیلم سفر یه دختر ۲۷ ساله استرالیایی به نام رابین دیویدسون رو روایت میکنه. رابین تصمیم میگیره یه مسیر حدودا ۳ هزار کیلومتری رو تو دل بیابونهای خشک و بیآب و علف استرالیا شروع کنه. اما بخش عجیب داستان اینجاست که تصمیم داره این مسیر رو به تنهایی و با ۴ شتر و سگ محبوبش طی کنه تا به اقیانوس هند برسه.
طبیعتا هر کی اینو بشنوه میگه دیوونگیه اما اون دلش میخواد خودش رو تو این شرایط چالش برانگیز قرار بده تا بدونه مرز قدرت و توانایی انسان دقیقا کجاست. جالبیش اینجاست که اون دوست داشته تو این سفر، زندگی بدون سر و صدای جامعه مدرن رو تجربه کنه. برای همین تا جایی که بتونه از عکاسا و خبرنگارا فرار میکنه. بیشتر از این چیزی از این داستان نمیگم که خودتون برید و تماشا کنید. فقط اینم اضافه کنم که این فیلم از روی کتابی به قلم خود رابین ساخته شده و خودش انتخاب کرده چه کسی نقشش رو بازی کنه.
بریم صدای رابین رو بشنویم که از دلایل شروع سفرش و مسیری که طی کرده تعریف میکنه. اگر دوست داشتین ترجمه این دو بخش انگلیسی که تو معرفی فیلمها شنیدید رو بدونید، ما توی مجله علیبابا براتون گذاشتیم و میتونید از اونجا پیداشون بکنید.
ترجمه مونولوگ رابین
حدس میزنم وقتی ۲۳ یا ۲۴ سالم بود من به آل اسپرینگ رفتم و این ایده عجیب رو توی سرم داشتم که من میخوام در بیابانهای کشورم باشم. من این حس رو داشتم که نیاز دارم تا تنها باشم، من میخوام تو بیابان بعدی تنها باشم و تنها راهی که بتونم این کار رو انجام بدم (چون که من هیچ پولی نداشتم و نمیتونستم وانتی برای خودم بخرم) این بود که چندتا شتر برای خودم دست و پا کنم، آموزششون بدم، زینها رو بسازم و راه بیفتم. این ایده من بود.
این کاملا یک رفتار شخصی و خصوصی بود. نمیخواستم هیچکس دیگهای رو شریک کنم و نمیخواستم شخص خاصی هم بدونه. مطمئنا به فکرم هم خطور نمیکرد که راجع بهش بنویسم. من واقعا به این فکر نمیکردم که چقدر عجیب بود که به عنوان یه زن این کار رو انجام بدم. این فقط چیزی بود که میخواستم انجامش بدم.
علی:
فیلم Wild یا به فارسی طبیعت وحشی، بر اساس زندگی واقعی شریل استرید ساخته شده که برای فراموش کردن گذشته سختش، بدون هیچ تجربهای، یهو تصمیم میگیره حدود ۱۸۰۰ کیلومتر رو با پای پیاده طبیعتگردی کنه. سفرش ۹۴ روز طول میکشه و طی سفر با چالشهای زیادی روبرو میشه.
جالبه که من بعد از دیدن این فیلم بود که جوگیر شدم و سفرهای تنهایی تو طبیعتم رو شروع کردم.
پانتهآ:
ولی شما این کار رو نکنید
علی:
ولی شما این کار رو نکنید.
فیلم The way یا به فارسی راه، داستان یه پدر آمریکایی رو روایت میکنه که پسرش رو تو یه سفر کولهگردی از دست میده. پدر که برای تحویل گرفتن پسرش به فرانسه سفر میکنه، یهو تصمیم میگیره مسیر نیمه کاره پسرش رو ادامه بده. داستان فیلم تو جاده سانتیاگو اتفاق میفته که هر سال مسافرهای زیادی رو از سراسر دنیا به خودش جذب میکنه.
جاده سانتیاگو یه مسیر زیارتی باستانی برای پیروان مسیح به شمار میره که مقصدش کلیسای جامع سانتیاگو تو شمال غرب اسپانیاست. البته مسافرها با اهداف مختلفی مثل سلامتی و خودشناسی هم بهش سفر میکنن. زائرها یا بهتره بگیم مسافرها یه مسیر طولانیایی رو طی چندین روز پیاده طی میکنن تا به مقصد برسن. شاید جالب باشه بدونید که هدیه مولایی هم جزو معدود کولهگردهای ایرانیه که این مسیر رو طی کرده. شاید تو یکی از اپیزودها تونستیم ازش دعوت کنیم تا بیاد و داستانش رو خودش برامون تعریف کنه.
رادیو دور دنیا را از کجا گوش کنیم؟
علی:
مرسی که همراهمون بودید. امیدواریم این اپیزود کمک کرده باشه سبک سفر کولهگردی براتون ملموستر بشه. متن کامل اپیزود، عکس هر چیزی که راجع بهش صحبت کردیم و اسم آهنگهایی که ازشون استفاده کردیم رو میتونید تو پست اختصاصی اپیزود ۴ در مجله علیبابا پیدا کنید.
پانتهآ:
رادیو دور دنیا توسط شرکت سفرهای علیبابا تهیه میشه و میتونید تو کست باکس، اپل پادکست، اسپاتیفای، کانال تلگرام علیبابا و تمام اپلیکیشنهای پادگیر گوش کنید. نظرات شما میتونه به ما کمک کنه هر دفعه بهتر بشیم. پس یادتون نره هر جایی که گوش میکنید، هم سابسکرایب کنید و هم حتما برامون کامنت بذارید.
در آخر اینکه پیشنهاد میکنیم اینستاگرام و توئیتر علیبابا رو هم دنبال کنید تا هر وقت اپیزود جدیدی منتشر میشه، زود باخبر بشید.
علی:
مراقب خودتون باشید.
پانتهآ:
خداحافظ
{موزیک: Society by Eddie Vedder}
اپیزود پنجم را میرویم سراغ هند، کشور ۷۲ ملت. با ما در این سفر همراه شوید.
سلام.وبسایت های کار داوطلبانه رو کاش معرفی میکردین