عادل فردوسیپور: فوتبال جلوهگاهِ زندگی
امیرحسین: سلام به رادیو دور دنیا خیلی خوش امدی من امیرحسین مرادیام و شما صدای من رو از قلب شرکت سفرهای علیبابا، یعنی ساختمون روز اول میشنوید. اینجا رادیو دور دنیاست، یه پادکست سفری که توی هر اپیزود راه رو از گوشمون شروع میکنیم و به گوشهگوشه دنیا میرسیم، به این امید که با این همسفری، رویای سفرو توی دلامون زنده نگه داریم و تاثیری که هر سفر توی زندگیمون میذاره رو پیدا کنیم. ما توی پادکست رادیو دور دنیای علیبابا، خیالپردازی رو تمرین میکنیم و برای کار نیاز به فکر متمرکز، موقعیت مناسب یا ذهن آماده نداریم، بهترین همسفر برای ما کسیه که توی ترافیک، پشت میز کار، لابلای ظرفای نشسته، تو مترو و اتوبوس یا حتی تو بیخوابیای آخر شب گیر افتاده و دلش میخواد برای ساعتی هم که شده بره به جایی غیر از اونجا که هست…
راستی توی این اپیزود قبل از شروع گفتگومون قراره یه روایت نمایشی از سفر رو باهم بشنویم…
صدای محیط شهر و خیابان که یک نوازنده آکاردئون در حال نوازندگیست
امیرحسین: تازگیها هر وقت دلم زندگی میخواد یه سر میرم خیابون انقلاب، به نظرم هنوزم توی حد فاصل انقلاب تا تئاتر شهر زندگی به قشنگترین شکل خودش در جریانه. کتابفروشیا، بوی قهوه، بلیطفروشی سینماها، غذاهای خیابونی، حداقل من چند وقتیه که من حال خوب زندگی رو با قدم زدن تو این نقطه پیدا میکنم، یه جورایی هر دونه سنگفرش این خیابون واسه من حکم سفر کردنو داره. سفر به آرامش زندگی، سفر به خندیدن آدما، به خاطرات خوب نوجوونی و حتی دانشگاه. نمیدونم شایدم من خیلی توقعم از زندگی بالا نیست که این قدم زدن رو مثل سفر میبینم. آخه میدونین حال و هوای این خیابون جوریه که هر چیزی که واسه یه خبر خوب نیازه رو داره، آرامش، دیدن آدمای مختلف که همش عجله دارن، مغازههای جورواجور و رنگارنگ، شور و هیجان رسیدن به مقصد، موسیقی خوب البته از نوع زندهش. آره توی این خیابون به فاصله خیلی کوتاه از هم چند تا خواننده و نوازنده وجود دارن که به نظرم مهمترین سهم رو تو قشنگیه شبای انقلاب تا تئاتر شهر دارن. اما اما یکی از اون نوازندهها واسه من با بقیه فرق میکنه، اون یه دختریه که ویولون میزنه. روزا از ساعت ۵-۶ عصر میاد و کلی آدم دورش جمع میشن و اون براشون ساز میزنه.
- اپیزود ۱۲ فصل دوم رادیو دور دنیا رو میتونید در کست باکس، اپل پادکست، ساندکلاد، اسپاتیفای و کانال تلگرام علیبابا گوش کنید. کافیه اسم «رادیو دور دنیا» رو تو هر یک از این پادگیرها جستوجو و سابسکرایب کنید.
روایت نمایشی از «دختر ویولونزن»
راوی: تازگیها هر وقت که دلم زندگی میخواد یه سر میرم خیابون انقلاب! به نظرم هنوزم توی حد فاصل انقلاب تا تئاترشهر زندگی به قشنگترین شکل خودش در جریانه. کتابفروشیها، بوی قهوه، بلیطفروشی سینماها، غذاهای خیابونی…
خلاصه من چند وقتیه که حالِ خوبِ زندگی رو با قدمزدن توی این ناحیه پیدا میکنم. یهجورایی هر دونه سنگفرش این خیابون، برای من حکم سفرکردن رو داره. سفر به آرامش زندگی، به خندیدن آدمها و به خاطرات خوب نوجوونی و دانشگاه!
نمیدونم شایدم من خیلی توقعم از زندگی بالا نیست که این قدمزدن رو مثل سفر میبینم. حالوهوای این خیابون جوریه که هرچیزی که برای یه سفر خوب نیازه رو داره: آرامش، دیدن آدمها، مغازههای جورواجور و رنگارنگ، شور و هیجان، موسیقی خوب، البته از نوع زندهاش!
توی این خیابون به فاصله خیلی کوتاه از هم، چندتا خواننده و نوازنده وجود داره که به نظرم مهمترین سهم رو تو قشنگی این خیابون داره.
اما یکی از اون نوازندهها واسه من با بقیه فرق داره. اون یه دختریه که ویولون میزنه! روزها از ساعت ۵ و ۶ عصر میاد و کلی آدم دورش جمع میشن و اون براشون ساز میزنه.
یک نفر از وسط از جمعیت: سلطان قلبها رو بزن…
ورژن ویولون سلطان قلبها
صدای یک نفر از جمعیت: ستاره رو هم میتونی بزنی؟
ورژن ویولون آهنگ ستاره
راوی: واقعیتش اینه که اگه به من بود، دلم میخواست ساعتها بشینم و به صدای سازش گوش بدم، اما… ؛ بگذریم.
فکر میکنم همون چند دقیقه هم برای حالوهوای سفری من کافیه. درسته زود تموم میشه ولی خب همینه دیگه… .
گفتم که این خیابون همهچیش حسوحال سفر داره، حتی زود تمومشدنش!
ولی حداقلش اینه که آدمها با دیدن هنر اون دختر و موسیقی دلنشینش، لبخندی روی صورتشون میاد که تا قبل از اون نبود. لبخندهایی که تو خودشون عشق دارن، معنا دارن، حرف دارن… .
حرفشونم اینه که: زندگی هنوزم زیباست، خیلی زیبا؛
مثل سفر، مثل موسیقی، مثل اون دختر ویولونزن!
واقعیتش اینه که اگه به من بود دلم میخواست ساعتها بشینم و به صدای سازش گوش بدم ولی… بگذریم. فکر میکنم همون چند دقیقهام برای حال و هوای سفری من کافیه. درسته زود تموم میشه ولی خب همینه دیگه. گفتم که این خیابون همه چیش حس و حال سفر داره. حتی زود تموم شدنش. ولی حداقلش اینه که میشه فهمید آدما با دیدن هنر اون دختر و موسیقی دلنشینش، لبخندی روی صورتشون میاد که تا قبل از اون نبود. لبخندایی که توی خودشون عشق دارن، معنا دارن و مهمتر از همه حرف دارن. حرفشونم اینه که مثل این که زندگی هنوزم زیباست، خیلی زیبا، مثل سفر، مثل موسیقی، مثل همون دختر ویولونزن…
موسیقی فیلم «مادرانه» اثر کارن همایونفر
امیرحسین: خب همراهان رادیو دور دنیا رسیدیم به بخش گفتگوی اپیزودمون، قبل از اینکه گفتگو رو شروع بکنیم، من میخوام تشکر بکنم، تشکر بکنم از همه عزیزان و همراهانی که درباره اپیزود قبل نظر دادن، کامنت گذاشتن، دیدگاهاشون رو مطرح کردن، خب بالاخره اپیزود قبلی، اولین حضور من توی رادیو دور دنیا بود و تمام تلاشم بر این بود که بتونیم از همون ابتدا، بتونم در واقع از همون ابتدا یه همسفری جذاب و دوستداشتنی رو با شما داشته باشم و رادیو دور دنیا اون دلیل قشنگه برای حال خوب و برای آرامش و لذت بردن باقی بمونه. همین. گفتگومون رو شروع بکنیم. گفتگوی امروز رادیو دور دنیا متفاوتتر از هر اپیزود دیگهایه به خاطر اینکه ما سفر کردیم به قلب مستطیل سبزرنگ، به وسط ورزشگاه فوتبال و میزبان یکی از بازیکنهای محبوب و سابق تیم ملی فوتبال کشورمون هستیم، بازیکنی که هم بین هوادارای باشگاه استقلال و هم بین هوادارای باشگاه پرسپولیس طرفدار زیاده داره و یجورایی هم استقلالیا و هم پرسپولیسیا دوسش دارن. توی استودیوی رادیو دور دنیا من میزبان آقای مجتبی جباری هستم.
آقای جباری به رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدید…
جباری: سلام میکنم به شما و همه شنوندگان عزیز، امیدوارم که یه گفتگوی خیلی خوب داشته باشیم و منم خیلی خوشحالم که در خدمت شما هستم.
امیرحسین: سلامت باشین، واقعا باعث خوشحالی ماست حضور شما در رادیو دور دنیا. آقای جباری اگر موافق باشید با این سوال گفتگومون رو شروع بکنیم که اصلا حال و هوای سفر فوتبالی چقدر متفاوت با بقیه سفرها هستش، شما به واسطه کارتون سالهای زیادی در رفتوآمد و سفر بودید، چقدر حال و هواش فرق میکنه با بقیه سفرها؟
جباری: والله این گفتگو رو ما زیاد داشتیم با دوستان، حالا با همسرم اینکه تا اون موقعی که سفرهای دو نفرهمون شروع نشده یا با خانواده نرفته بودیم جاهای مختلف و اتفاقا همونجاهایی که قبلا با تیم ملی یا تیمهای باشگاهی سفرکردیم، نرفته بودیم اونجا به صورت دو نفره، فکر میکردیم که خب شناخت کاملی داریم از حال و هوای اون شهر، اون کشور، مردمش اما خب کاملا متفاوته، میتونم بگم که اصلاً یه تجربه دیگهاس. چون که وقتی با تیم میری، یک جاهای مشخصی میرین، میرین هتل، سر تمرین، و نوع میزبانی از شما خیلی متفاوته و خیلی با مردم رفتوآمدی نداری، یعنی در نهایت اون وقت آزادی که دارین شاید چند ساعت یه فرصتی میشد که بخواین برین حالا خریدی انجام بدید یه سوغاتی برای خونه بگیرید که حالا معمولا بچهها این کار رو انجام میدادن، بعد برنامهریزی سفرم همیشه طوری بود که با حداقل هزینه و زمان انجام بشه، یعنی ما فرصت حالا دیدن شهر، بالاخره درگیر هم بازیای باشگاهی بودیم و هم بالاخره بازیای ملی، طبق اون برنامه نمیتونستیم حالا زمانهای بیشتری رو بذاریم و از وقتی که حالا با همسرم این سفرها رو رفتم، حالا با بچهها رفتم، میدیدم که از اون به بعد تازه میفهمی خب کجا رفتی، مردم مثلا چطوری نگات میکنن، نمیدونم اخلاقشون به چه صورته، به چه چیزهایی حالا حساس هستن و نوع لباس پوشیدنشون، به چه چیزهایی توجه میکنن، و از اونجا به خودم میگفتم که در واقع من اصلا تمام این جاهایی که رفتم رو یک بار دیگه باید برم تا بفهمم اصلاً من سفر رفتم و یه شناخت درستی از حالا مردم و حال و هوای اون شهر یا اون کشور بتونم پیدا بکنم، به خاطر همین زیاد سفر کردم با تیم ملی اما با سفرهای بقیه که میرن حالا به صورت گردشگری، به صورت اینکه اصلاً حالا سلیقه مردم اونجا رو، سبک زندگی مردم اونجا رو درک بکنن، به نظر من هیچ موقع توی سفرها به این شناخت ما نمیرسیم. تعداد سفرها زیاد شده بود اما خب کیفیتش به نظر من بالا نبودش.
امیرحسین: یعنی الان ترجیحتون به سفرهایی هستش که در حال حاضر دارید میرید و بعد از تموم شدن فوتبال به نظرتون اون سفرها یه جورایی دلچسبتره و جذابتر شده.
جباری: صددرصد. اونا رو میشه گفت سفرهای کاری بوده، یعنی شما واسه یک هدف مشخصی میری اونجا تمرین بکنی، بعد توی هتل استراحت بکنی و بعد از اون حالا بری بازی رو انجام بدی و بلافاصله کار که انجام شد توی اولین فرصت باید برگردی، به خاطر همین حالا یه چیزها، یه شناختی پیدا میکنی از اونجا اما خب صددرصد سفرهایی که حالا با خانواده میری خیلی جذابتر و بهتره.
امیرحسین: حالا شما درباره اون سفر خانوادگیه که بیشتر میچسبه، صحبت کردین که خب طبیعی هم هست، من میخوام راجع به یه دونه از اون سفرای فوتبالی که واسه استقلالیا بیشتر ولی خب همه طرفدارای فوتبال رو تحت تاثیر قرار داد صحبت کنم، اونم، اون سفرتون با اردوی تیم ملی بود توی جام جهانی ۲۰۰۶، که شما مصدوم شدین و جام جهانی رو از دست دادین. چی شد؟ ماجرای اون مصدومیته چی بود؟
جباری: حقیقت اونم فکر میکنم، حالا چون بارها باز هم با بچهها صحبتش شده، به خاطر برنامهریزی غلط تو سفر و کیفیت بدی که اون سفر داشت، به نظر من باعث شد که من شرایط آسیبدیدگی رو بیشتر داشته باشم. یعنی ما قرار بود بریم یه شهری توی سوئیس دقیقا اسمش رو یادم نیست اما مقصدمون فرودگاهی زوریخ میشد و ما پرواز کردیم، آخه بازیا هم حالا اون فصل، فصل خیلی سنگینی بود، ما تو بازی آخر تونستیم قهرمان بشیم با استقلال و خیلی فشار روی من بود، حتی مربی بدنسازم میگفتش که یه جاهایی باید استراحت بکنی، این همه فشار رو نمیتونی تحمل بکنی و بعد از اون دوباره با برانکو ما چون اعتقاد بر اینه که لِوِل حالا بازیکنهای آسیایی به لحاظ بدنی، پایینتر از اون سطح جهانیه، فصل که تموم شده بود دوباره ما یه فشار بدنی زیاد دیگهای هم باید تحمل میکردیم، برعکس این که هر کسی از اروپا میاد دیگه اون توی اوج آمادگیه و فقط باید یه ریکاوری بکنه و خودش رو تو اون سطح نگهداره و ما پروازمون به مونیخ بود، اونجا هم فکر میکنم که حالا توی فرودگاه زیاد موندیم، تغذیهمون خیلی جالب و خوب نبود متاسفانه، حالا با اینکه تیمیه که داره جام جهانی و باید همه چیزش ایدهآل باشه، پرواز مثلا صندلیا بیزینس باشه، این اتفاق نبود و اونجا موندیم، از اون جا هم یه پرواز کردیم به زوریخ و بلافاصله هم که رسیدیم با اتوبوس یه چند ساعتی راه رفتیم تا برسیم به محل کمپمون، فکر میکنم یه ۳ ساعتی توی راه بودیم، بارون خیلی زیادی هم میاومد، ترافیکم زیادتر شده بود، و ما واقعا داغون و له بودیم، اما میگفتیم حالا میریم استراحت میکنیم تا فراد ظهر باید بخوابیم. گفتن تمرین داریم و باید بریم تمرین بکنیم، رفتیم یه تمرینی هم با اون خستگی انجام دادیم، دوباره فردا صبحش یه تمرین کردیم، یعنی میگم این جو اینکه این جام جهانیه و باید دیگه خودمون رو هلاک بکنیم، بکشیم، این اتفاق افتاد و بعد از ظهر اون روزم ما یه بازی دوستانه داشتیم با یه تیم دسته سه چهاری از تیمای سوئیسی و من اونجا حالا اومدم یه توپگیری انجام بدم، ادامه حرکت پای اون بازیکن خورد به زانوم و درد خیلی زیادی رو از سمت خارج پام احساس کردم که دیگه حالا فکر میکنم در ابتدا که مینیسک پام پاره شده و جام جهانی رو از دست دادم توی حالا بدبینانهترین حالتش اما وقتی اومدیم تهران، عکس گرفتیم و معاینه کردن گفتن که رباط صلیبیم پاره شده و اینم فکر میکنم به خاطر اون سفر …
امیرحسین: حالا تو گفتگو اشاره کردیم به جام جهانی ۲۰۰۶، خب بعد از اون تیم ملی، سفرهای مختلفی برای جام جهانی داشته، برزیل، روسیه، قطر، کدوما رو از ته دل دوست داشتید تو اون سفر همراه تیم ملی باشید؟
جباری: والله حقیقت به اون… یعنی خود اتفاق جام جهانی انقدر بزرگه، جذابه، که من به مقصدش هیچ موقع فکر نکردم که توی کدوم جام جهانی اگه میبودم بهتر بود یا دوست داشتم توی اون کشور… همین بودن توی جام جهانی برای من خیلی مهم بود که این رو از دست دادم و بهش نرسیدم. اما فکر میکردم که حالا بازیهای قطر با توجه به این که توش بازی کردم، شرایط میزبانی رو میدونم، کیفیت حالا برگزاری و امکاناتشو میدونم فکر میکردم که جام جهانی خوبی باشه. اما روسیه رم دوست داشتم و فکر میکنم که جو و محیط جذاب و جالبی میتونست داشته باشه.
امیرحسین: حالا شما الان اشاره کردین به جام جهانی روسیه، من بهش فکر کردم، یادم افتاد که واقعا جام جهانی روسیه علاوه بر اینکه واسه خود تیم ملی خیلی تجربه عجیبی بود، جام جهانی بود که واسه مردمم یکی از به یاد ماندنیترین و یکی از متفاوتترین جام جهانیها بود. یعنی از اون خوشحالی کل ایران بعد از گلمون به مراکش که جزء به نظر من تاریخیترین و موندگارترین خوشحالیا بود، تا اون توقعی که همه از تیم ملی داشتن که هم اسپانیا رو، هم مراکش رو ببره و به نظرم میگم برای ما هم اصلا جام جهانی روسیه یه حال و هوای دیگهای داشت یه تجربه عجیب و متفاوتی بود. الان که شما اشاره کردید من یادم افتاد…
لحظه گل تیم ملی ایران به مراکش در جامجهانی ۲۰۱۸ با گزارش عادل فردوسیپور
حالا صحبت از قهرمانیتون با استقلال شد، میخوام بدونم که توی اون سالها سفری بوده که بعد از رفتنش و حضور توی اون ورزشگاه خیلی به وجد اومده باشید و پیش خودتون گفته باشید که حال و هوای این ورزشگاه، حال و هوای مردمش، یه جور متفاوتی از بقیه جاها و بقیه شهرا بوده، خاطرتون هست؟
جباری: آره تبریز و آبادان این شکلیه، یعنی حالا توی آبادان اون شور و حرارتی که توی تشویق کردن، بین تماشاچیا هست، لباسای زردی که میپوشن، خیلی اتفاق جالبیه و یه تیم دیگهام تراکتورسازیه فکر میکنم که اونا هم خیلی متعصبن نسبت به تیمشون و کیفیتی که حالا توی استادیوم دارن، تشویقی که میکنن، حمایتی که میکنن، خیلی ویژه و خاصه، توی شروع لیگ مثلا شموشک نوشهر هم یک استادیوم کوچیکی داشت که میرفتیم اونجا و اونجا هم حال و هوای خاصی داره واقعا لیگ جذابی داریم از این بابت، یه مقدار شاید سختهها، شما آب و هوات عوض میشه، زمین بازی عوض میشه، هر هفته میری، برمیگردی، تهران یه طوریه، اونور میری شمال مرطوبه، جنوب خشکه، این میتونه لیگمون رو خیلی جذاب بکنه از نظر اینکه بتونیم مثلاً وارد اون اندازهها و اشلهای استانداردهای آسیا و نمیدونم بالای آسیا که الان داره رشد میکنه و جهانی بشی، اون موقع است که به نظرم برای دیگران هم خیلی جذاب میشه به عنوان یک خارجی اگه توی تیم ما باشه، وقتی میریم بعضی موقع شده که از دریچه نگاه اونا هم بالاخره مسائل رو بررسی کردیم که حالا این میاد نوع نگاهش چجوریه، چی جذبش میکنه، چطوری میبینه این همه شور و اشتیاق بین مردم و اینکه همشون هم دوست دارن یه جورایی بهت نزدیک بشن، عکسی بگیرن، امضایی بگیرن و میدونم که تو خیلی جاها این اتفاق نمیافته و این حتی برای خارجیام خیلی جذای میتونه باشه اگه ستاره و فوق ستاره مثلا روز دنیا باشه که حالا نمونههاش شد که دیگه اومدن سفر کردن به ایران چجوری استقبال میشه، در مجموع میخوام بگم که این پتانسیل خیلی زیاد توی فوتبال ما، توی کشور ما برای فوتبال هست که حالا امیدوارم یک روزی بشه از همش استفاده بشه.
امیرحسین: آره این بحث ظرفیته و این بحث پتانسیلی که توی فوتبال وجود داره، توی فوتبال ما وجود داره، واقعا مسأله مهمیه و خب ما هم تنها کاری که میتونیم بکنیم اینه که امید داشته باشیم که یک روزی از همه این ظرفیتا استفاده بشه و اینکه راجع به تنوع لیگمون گفتین، میخواستم اینم بپرسم که واقعا تو شهرهای مختلف که سفر کردین، برخورد استقلالیا و پرسپولیسیها متفاوت بوده باهاتون یا اینکه نه تفاوت رفتاری حس نکردین؟
جباری: استقلالیا که خب خیلی لطف دارن و محبت دارن و خیلی من خوشحالم برای این که برای تیم استقلال بازی کردم توی دوران بازیگریم و بهش افتخار میکنم اما واقعا یادم نمیاد از طرف حالا یه پرسپولیسی اذیت شده باشم اصلا به من محبت خیلی زیادی هم دارن، به من احترام میذارن، و از این بابت خیلی خوشحالم یعنی با خانواده وقتی میریم جایی، این آرامش رو داریم با بچههامون که میریم جایی، میان خودشون رو معرفی میکنن میگن ما پرسپولیسیم، حالا نسبت به شما این احساس رو داریم که واقعا محبت دارن و خدا رو شکر میکنم که وقتی حالا بالاخره این دوران فوتبالم تموم شد، این محبت رو مردم نسبت به من دارن، حالا هم استقلالیا که ویژهتر، پرسپولیسیا هم همیشه این رو دارن، خدا رو شکر، نه راحت بودم خوب بوده تا الان.
امیرحسین: خب خیلی هم عالی. به خاطر این پرسیدم که چون یادمه چند سال پیش یه تعدادی از بازیکنای استقلال و پرسپولیس درباره این موضوع صحبت کرده بودن و این تفاوت رفتار هوادارای هر دو تیم براشون یه جورایی مسأله شده بود. خدا رو شکر که حالا فرهنگش جا افتاده. آقای جباری حالا کلا تو سفرایی که چه با استقلال، چه با تیم ملی داشتین، تو حالا یه شهر یا کشور مختلفی رفتار یا اتفاقی هم بوده که خیلی براتون عجیب بوده باشه؟ جلب توجه کرده باشه؟ و یه جورایی تا قبل از اون اصلا باهاش مواجه نشده بودین؟ چیزی یادتون میاد؟
جباری: یه مسأله جالبی که توی سفرمون به سنگاپور بود، چون زمینی از طریق مالزی بود، این بود که میگفتن که نمیتونید آدامس بجوید، و اینکه آدامس نباید همراهتون باشه، نمیدونم بحث قاچاقش بوده یک زمان، و به صورت جدی انقدر تذکر این رو میدادن توی اتوبوس که اگه این اتفاق باشه برتون میگردونن و جریمه داره و اینطوریه و اونطوریه….
امیرحسین: یعنی فقط نسبت به مسافرها این در واقع سختگیری وجود داشت یا کلا یه قاعده و قانونی…؟
جباری: حالا حداقل چیزی که یادمه به ما توی اتوبوس میگفتن، خیلی اینو گفتن که نباید اصلاً آدامس داشته باشین همراتون و اصلاً آدامس بجویید دارید میرید اونجا…
امیرحسین: چقدر جالب…
جباری: آره و هی فکر میکردیم شوخیه اما دیگه انقدر تذکر جدی بود که اصلا نگران میشدیم از اون موقع که آقا آدامسی نداشته باشیم یه وقت مثلاً اشتباهی آدامس توی دهنمون نباشه، یه همچین اتفاقاتی افتاده بود، اتفاق افتاده واسمون و خیلی خودم تنوع غذایی رو باهاش راحت نیستم که هر طعمی و هر چیزی رو بخوام امتحان بکنم و همیشه سعی کردم یه برنامه سفر خیلی تر و تمیز و مشخص بچینیم و شاید هم یک مقدار از این که این اتفاق داره کم میافته، میزان سفره شاید یه مقدار سختگیری ما هستش که کجا بریم با چه شرایطی بریم با چه کیفیتی بریم و بخاطر همین یه همچنین محدودیتایی فکر میکنم داریم خودمون. امیرحسین: پس فکر کنم اون روحیه محافظهکاریه برای شما تو سفر خیلی زیاده، یعنی اینجوری نیستش که بگید خب حالا بریم ببینیم که مقصدمون کجا پیش میره، ببینیم چه اتفاقی میافته. همه برنامههای سفر باید براتون شفافت و روشن باشه.
جباری: آره بله باید همینطور باشه. رزرو هتل و حالا بلیطمون رو، چند روز میمونیم و چه اتفاقی میافته، همیه اینا رو، یعنی کسی که حتی میریم اونجا، دوستی، آشنایی ارتباطی پیدا بکنیم که ما داریم میایم اینجا، حالا کمک کنه تو این که تو زمان صرفهجویی باشه، تو این که بتونین حالا معرفی کنین جاهای خوبی رو بخوایم بریم.
امیرحسین: حس ناامنی بهتون میده این ندونستن برنامه و اینکه قراره چه اتفاقی بیفته که باعث میشه شما همه رو دونهدونه بنویسید و بدونی، حالا منظورم از نوشتن اینه که بدونی چه اتفاقی قرار بیفته، ناشی از اون حس ناامنیه و مواجهه با اتفاقی که نمیدونی چیه؟
جباری: آره این حس ناامنیه هست، حالا نمیدونم به خاطر شرایطی که حالا میشناسن ما رو توی ایران این به وجود اومده یا کلا درون من بوده اما از جایی که بالاخره شما داری غذا میخوری، توی یک جایی مشغول غذا خوردنی، سرت رو میگیری بالا، احساس میکنی همون لحظه سر میره پایین تازه، احساس میکنی هی دارن نگات میکنن و وقتی خانواده هم کنارت هست، هی این حس شاید تشدید شده، نمیدونم حالا چقدرش واقعا به این ربط داره اما چون شاید حتی همون سفرهای تیم ملی همیشه جاهای خوب بودیم یعنی هتل خوب میگرفتن و رفتوآمدمون درون شهری، حالا فرودگاهی، همه تا اونجایی که ممکن بود به بهترین شکل ممکن اتفاق میافتاد و شایدم خیلیا همین رو دوست داشته باشن، بعضیا شرایط مهیا کردن، فراهم کردنش رو نداشته باشن و میرن میزنن به دل سفر ببینن چه اتفاقی میافته و باهاش مواجه میشن و ازشم لذت میبرن. اما ما فکر میکنم شرایط این رو داریم که یک مقدار با برنامهریزی بهتری، دقیقتری بریم…
امیرحسین: برآیند همه اینها باعث میشه که شما به خودتون بگید خوش سفر یا نه؟
جباری: نه، خوشسفر واقعا نمیشه گفت بهم. دوست دارم برم، من یک سری اتفاقات تو ذهنم از خودم شاید یه تصوراتی دارم که تازگیا متوجه شدم که این توی نگاه دیگران به این شکل نیست، یک زمان فکر میکردم که فوتبال تموم بشه، میتونم یک گوشه آروم بشینم و حالا یک مطالعهای بکنم، توی سکوت و آرامشی. اما همسرم واقعا متوجهم کرد تو اون تایمایی که تو قطر در حد سه چهار هفته هم من بیکار میشدم، بیقرار میشدم، از این که خب کاری نمیکنم، اتفاقی نیست و الانم که درگیر بحث این کتابفروشی که زدیم رو دارم این شکلی هر روز به فکر یک اتفاق جدید، یعنی آروم نمیشینم دوباره اونجا کتابم رو بخونم، نمیدونم، هی دارم یه سری برنامهها میریزم، خودم رو تو یه دردسرهایی میندازم، مثبت و خوب اما آروم نمیشینم، توی سفرم فکر میکنم که خیلی شاید واقعا مجرد یعنی با دوستان رو خیلی تجربه نکردم به غیر از این که حالا با تیم ملی میرفتیم اینی که حالا بیایم با چند تا دوستامون جمع بشیم و بریم یه جایی، این اتفاق خیلی کم افتاده که اونجا بگم به چه صورتم، با خانواده سعی کردم که آرامششون رو فراهم بکنم و هر اون چیزی که حالا میخوان، مهیا بشه اما دیدم چون کسایی رو دیدم که خیلی خوشسفرن و تعریف خوشسفر با اونها یه چیز دیگهس، من خودم رو نه خیلی خوشسفر نمیدونم.
بخشی از کتاب «از قیطریه تا اورنجکانتی» با صدای عادل فردوسیپور
امیرحسین: توی صحبتتون در رابطه با کتابفروشی صحبت کردید، به نظر من، نمیدونم شما چقدر موافقید، این یک حالته یک سفر روحی خیلی عجیبی برای یه فوتبالیست میتونه باشه که بعد از دوران حرفهای فوتبالش، بره سمت یک فعالیت فرهنگی به نام فروش و عرضه کتاب. خب غالبا ما در واقع شناختی که داریم و چیزی که دیدیم اینه که میرن سمت یه سری مشاغل شاید پر درآمدتر، یه سری مشاغل شلوغتر، اما چی شد چرا کتاب و کتابفروشی؟
جباری: یکی اینکه کتابفروشی درآمد داره یعنی اگه درست پیش بره، نه در مقام مقایسه با خیلی بیزینسهای دیگه اما کار خودش رو میتونه پیش ببره. یه اتفاقی هست که میگن که حالا ایرانیها کتاب نمیخونن، حداقل از زمان شروع و افتتاح کتابفروشیمون، من مخالف این نظرم، فکر میکنم که مردم وقتی یه سری چیزها فراهم باشه، انگیزهها داشته باشن، میان و کتاب رو هم خوب انتخاب میکنن و با شناخت قبلی میان و از این بابت به نظر من بد نیست این. نمیدونم چرا بدون هیچ منبعی، بدون هیچ سُرسی میگن که حالا …. باید ببینیم به نظر من این کتابخونی بین کسایی، بین گروهی از جامعه آمار گرفته شده که شرایط خوندن کتاب رو دارن، یعنی زمان مناسب برای خوندن کتاب رو دارن، به لحاظ اقتصادی در شرایط خوبی هستن یا نه، باز هم من نمیتونم اینو قطعی بگم. این تجربهم رو توی این چند ماه میگم، اگر زمان مناسب، زمان کافی داشته باشن، یعنی دغدغه مالی اقتصادی اینقدر نباشه که تمام روزشون رو درگیر بکنه که باز هم اونم به نظر من میشه مدیریت کرد، خیلی شعارگونه است اما یک نفر بتونه هنر بکنه، همچین برنامهریزی تو زندگیش داشته باشه، حتی همون کتاب خوندن میتونه پیدا کردن راهی برای بهتر شدن شرایط اقتصادی باشه و حتی شاید آرامش روحی رو که توی اون نفر ایجاد بکنه، روانی رو ایجاد بکنه که از زیر فشار تمام این مشکلاتی که توی جامعه هست، به لحاظ اقتصادی و به هر لحاظی که هست بتونه پناه ببره چند لحظهای، چند دقیقهای توی این دنیای کتاب و بعد از این اتفاق حالا کووید و اون شراطی که بود، خیلی بالاخره سفرها محدود شده بود و اصلاً همه اذیت بودن و واقعا اتفاقا عجیبی بود که از سر گذروندیم، دنبال یک جایی میگشتیم که به اون آرامشه برسیم، میتونیم ارتباطهای خوبی با مردم بگیریم و تعبیر شما هم خوب بود، یک جورهایی واقعا سفر درونشهریه برای ما که الان کوالیتش مثل سفرهای حالا چون سفرهای خارج از شهر و حالا جاهای مختلف، چون دیگران از جاهای مختلف میان بهمون سر میزنن و باهامون صحبت میکنن، هم بهمون انرژی خیلی خوبی میدن، انگیزه زیاد برای ادامه میدن و حالمون هر موقع میریم اونجا خوب میشه و امیدوارم که ما هم تونسته باشیم با فضایی که ایجاد کردیم، حال دیگران رو خوب بکنیم، به خاطر همین، واقعا اتفاقات برای من، برداشتی که کردم تو این مدت، انقدر از منظرههای دیگه، از مناظر دیگه، از جهت اتفاقای دیگه، انقدر پر سوده و پر بار بوده، یکیش میتونه همین حضور دو تا پسرم باشه توی اون محیط و میگفتم اگه اونها توی این محیط با آدمهای درجه یک و خوبی آشنا بشن و بعد تو این محیط بزرگ بشن، این بزرگترین دستاورده برای من که این اتفاق بخواد بیفته و توی این مدت همین جوره من ازش بهره بردم، استفاده کردم و ممنونم از همه، دوستانی که اومدن حمایت کردن هم حالا در شروع، در ادامه، آدمهایی که اونجا رو چندین بار اومدن و محلی شده برای کتاب گرفتن و گذروندن ساعاتی از روزشون، اینا بهمون واقعا کمک زیادی شده برای اینکه بخوایم ادامه بدیم، بهترش بکنیم، با کیفیتترش بکنیم، دنبال اتفاقات و رویدادهای جدید باشیم، برا کمی آگاهی رسوندن، هم خودمون در درجه اول واقعا آگاهی بگیریم، اطلاعات بگیریم، مطلعتر بشیم، همین که بتونیم دیگران رو از این شرایط بهرهمند بکنیم به خاطر همین توصیه میکنم کسایی که واقعا شرایطش رو دارن به لحاظ مالی، به لحاظ موقعیت اجتماعی، چون تبدیل به یه اتفاق شد به نظر من یعنی از یک جایی به من حس مسئولیت داد که نمیتونی رهاش کنی، بیخیالش بشی و باید سعی کنی سر پاش نگه داری، من فکر میکنم که اگه دیگران هم بتونن کمک کنن تو این زمینه، نه فقط بحث کتاب، هر چیزی که تو عرصه فرهنگی، آگاهیبخشی، بتونه به جامعهمون کمک بکنه، زیاد به کوچیکی و بزرگیش فکر نکنن، در نهایت فکر میکنم این شکلی جامعهمون ساخته میشه، بهتر میشه، میتونیم با همدیگه گفتمان کنیم، صحبت بکنیم و ماها این کارو نمیکردیم. من یکی از بچههای فوتبالیست حالا زیاد میاد بهم سر میزنه، با هم صحبت میکنیم و بهش میگفتم، میگفتم اگه اینجا نباشه، دیگه کجا بعد از این فرصت میکنی راجع به تمام این چیزها صحبت بکنی، حتی من، انقدر صحبت بکنیم، چند نفر دیگه هم درگیر بشه تو عرصههای مختلف و شبیه تراپی میمونه، بعدش آرامش میگیری، یه قسمتی از این که شما مراجعه میکنید به یه متخصص اینه که فقط حرفای شما رو خوب بشنوه، همین که خوب میشنوه شما انگار یک باری از روی دوشش برداشته شده. امیدواریم محلی که درست کردیم تبدیل به این اتفاقه بشه. بتونن آدمها اونجا آرامش بگیرن، با هم صحبت بکنن، به هم نزدیک بشن و بزرگترها برای بچهها کتابهای خوب بتونن انتخاب کنن، کتاب رو بتونن خوب بخونن برای بچههاشون، بچهها هم یاد بگیرن که چه کتابی براشون مناسبه، اینایی که دارم میگم حوزههایی که به ذهنم میرسه که داریم روش کار میکنم به خاطر همین حالا دارم تبلیغ کتابفروشی رو میکنم (خنده)
امیرحسین: نه، ما که خیلی لذت بردیم من یه دو سه تا نکته توی صحبتاتون بود برام خیلی جذاب بود، یکی این که شما الان معتقدین اون آمار همیشگی که میگن سرانه مطالعه در کشور ۴۵ دقیقه در هفتهست، شما تجربهتون این بوده که اتفاقا برعکسش، استقبال مردم از بحث کتاب خیلی بیشتر از این چیزیه که اعلام میکنن به ما؟
جباری: بله، من گفتم با توجه به این که ببینید این موقعیت در اختیار همه هست، کسی که حالا با ماشین داره کار میکنه، تمام مدت توی جادهست، جامعه این فرصت رو فراهم نکرده، اگه به اون هم تو هفته دو روز استراحت بدی، زمان مناسب داشته باشه و به لحاظ درآمدی شرایط خوبی داشته باشه و انگیزه بهش داده بشه، براش تولید محتوا بشه، بهش بگن که کتاب چیکار میکنه، کتاب چقدر کمک میکنه، تو زمینهای که دوست داره، ببینید یک دنیاییه که بالاخره ما بهش دسترسی داریم و مثل آکادمیک نیستش که یک موضوعی که دوست نداری رو بگن بالاخره تو باید بخونی، تموم کنی و انقدر نمره رو بگیری. شما هر چقدر که دوست داشتی از یک کتاب رو میتونی بهش ورود بکنی، یک کتاب رو میتونی چند بار بخونی، یک کتاب رو میتونی تفسیرش رو از طرف کس دیگهای بشنوی، دیکدش بکنی، خیلی کارهای دیگه رو انجام بدی، یه کتاب رو یه ذرهش رو میخونی، دوست نداری، میذاری کنار، میری سراغ موضوعی که دوست داری، و توی یک هفته، یک روز چند تا موضوع رو میتونی شما بخونی، خب این آزادی عمله خیلی حس خوبی میده که تو انتخاب میکنی، شاید خیلیا دانشگاه، درس، نمیدونم خیلی کارا انجام ندادن به خاطر اون فشاره، اجباره، اون درسی که دوست ندارن و باید انقدر مثلا نمره بیاری توش، اما اینجا این آزادی عمل رو داری و در حد اطلاعاتت میتونه به نظرم بهتر از اون کیفیت مدرک آکادمیکتم باشه تو یک سری مباحث، این خیلی خوبه، اما اگه ما بیایم ببینیم که ۶۰ درصد جامعه انقدر درگیره یا نمیدونم ۷۰، ۸۰ درصد جامعه انقدر دغدغه روزمره داره که نمیرسه که بره، اصلاً وقتش رو نداره، خب آمارمون میاد پایین، اما بیایم ببینیم به اون کسایی که این فرصت رو دادیم، جامعه داده و خودش این شرایط رو داره این کار رو انجام میدن، کتاب میخونن، که به نظر من به لذت اون میرسن، باید این جا بیفته، ما قبلاها اصلا نگاهمون اینطوری بود که یک نفر درس زیاد میخونه چطوری این فشار رو تحمل میکنه یا یک نفری خیلی کتاب مطالعه میکنه چطوری این کار رو انجام میده، یعنی من فوتبال بازی میکردم، لذتش رو میبردم، و مطمئنم کسایی که اهل مطالعه هستن، به همون اندازه لذت میبرن یعنی دنیای کتاب انقدر اینا رو جذب میکنه، از یه جایی میبینی که خب این اصلا وقتی کتاب رو نمیتونه بذاره زمین، مثل مایی که یک لحظه از این فوتبال بازی کردنه نمیتونیم دست بکشیم. کجا ما اومدیم جامعهمون رو، مردممون رو درگیر این کتاب خوندن کردیم، کجا این لذت رو بهشون دادیم، ما تو جامعهای الان هستیم که شعرای خیلی قوی داریم مثلاً افتخارمون بودن اونهاست، به عقبهمون هست، اما چه تعداد از مردم میتونن شعر رو خوب بخونن، و چقدر توی مدارس این جا میوفته جا میندازن راجع بهش صحبت میکنن و واقعاً دنیاییه. وقتی این کار رو نمیکنیم یک نفر به نظر من خوب نمیتونه شعر رو بخونه، وقتی نمیتونه شعر رو بخونه باهاش ارتباطی هم برقرار نمیکنه، همش ازش فرار میکنه که توی جمعی این شعر رو من غلط میخونم درست میخونم، ما چقدر تلاش کردیم که این زمینه رو فراهم بکنیم و به یک نفر برای اولین بار لذت خوندن کتاب رو بدیم. من فکر میکنم هر کسی میتونه با یک کتابی، یا یک موضوعاتی ارتباط برقرار کنه، اگر این ارتباط برقرار بشه، جذبش بشه، اون کتاب رو بخونه، لذتی که ازش میبره کم از لذت دیدن فوتبال نیست. کم از لذت تماشای یک فیلم نیست. تماشای یک سریال نیست. چه بسا خیلی از فیلمها ساخته شده توی بالاترین کیفیت و میگه که دیگه طرف واقعاً سنگتموم گذاشته، دینش رو ادا کرده اما باز میری میبینی اونایی که میخونن کتاب رو میگن که کتابش یه چیز دیگهست، کتاب جذابتره و این اتفاق در مورد خیلی از کتابها میافته. و الانم فکر میکنم که عنوانهای خوبی میاد، ترجمههای خوبی میاد، تنوع خیلی بیشتری وارد شده و دعوت میکنم که دیگران کمی درگیر این موضوع بشن. این فرصت رو به خودشون بدن که یه ذره تحمل بکنن تو خوندن کتاب، بپرسن، کتابی که حالا… یعنی فکر میکنم باید یه… ببخشید من زیاد هی دارم الان هی اضافه میگم صحبت میکنم، شاید به یه سمت دیگهای رفت موضوعمون، اما یک جایی شاید باشه که بتونه یک مشاوره بده در مورد اینکه تو الان چه انسانی هستی تو چه موقعیت سنی، اجتماعی هستی و تو چه کتابی نیازت رو رفع میکنه. اگه این اتفاق بیافته فکر میکنم که خیلیا بیشتر درگیر خوندن کتاب میشن و بعد از اون حتی فعالیتشون توی فضای مجازی، توی نظر دادن، توی ارتباط گرفتن، تو همه اینا بهتر میشه.
امیرحسین: من اتفاقا فکر میکنم آقای جباری ما گفتگومون به سمت دیگهای نرفت، چرا، من خیلی مشابهت بین بحث کتاب و بحث سفر میبینم، از اونجایی که کتاب به شما یاد میده جور متفاوتی نگاه بکنید، سفر و دیدن و آدمهای مختلف همین رو به شما یاد میده، کتاب به شما یک آرامش نسبی میده که به نظر من سفر هم این آرامش رو به شما میده و تاثیری که سفر و کتاب میذارن به نظر من تا اندازه زیادی مشترکه و مشابهت داره.
جباری: دقیقا، حالا با سفر شما به صورت بصری میتونید اون اتفاقات رو ببینید و آنالیز بکنید، درکتون نسبت به اون آدما شاید کتابی که خوندی، درکش واستون بهتر بشه، اون جامعه رو ببینید، اون مردم رو ببینید و بعضیا هستن که به بهانه اون اسمهایی که توی کتاب مورد علاقهشون میاد دوست دارن برن اون مکان رو ببینن. ببینن که واقعا چجور حس و حالش رو بگیرن، که این نویسنده تو این زمان مثلا اینجا این رو گفته یا این اتفاق برای فلان شخصیت داستانی به وجود اومده و مسلما فرق هست بین کسی که شهرهای مختلف رو دیده، کشورهای دیگه دنیا رو دیده با آدمهایی که نرفتن، اصلا این نوع نگاهشون کاملا متفاوت میشه و یک مقدار کتاب باعث میشه که کمهزینهتر این سفر انجام بشه، بتونید برید با فرهنگهای مختلف آشنا بشید با نویسندههای مختلف، بالاخره هر نویسندهای هم تو هر کشوری، از دغدغه اون جامعه و اون شرایطی که توش زندگی کرده میگه، تو دورههای مختلف، از معاصر میتونید بگیرید، از گذشتهها که حالا چجوری راجع به مسائلشون، دغدغههای روزمرهشون صحبت کردن، اصلاً از یک جایی از همه اینا بخواین بگذرین به نوع نوشتار و به مدل توصیف و ادبیات مثلا اون کتاب میتونید شما برسید، ببینید که چه اتفاقی بوده و آره اینا واقعا یه سفره. شما اگه فیلم ببینید، فیلم به شما یک تصویر و یک صدایی از اون نفر میده اما با خوندن کتاب، خودتون میتونید اون تصویر و صدا و اون رفتار رو توی ذهنتون بسازید، شخصیتاتون رو خودتون میتونید درست بکنید و من الان کلیدر رو میخونم، یعنی گوش میکنم کلیدر چون صوتیش واقعا انقدر جذاب و خوب اجرا شده و واقعا دارم تصور میکنم که این آدمها چه شکلیان و اونجا به شما تحمیل نمیشه، من نگاهم با توجه به اون چیزی که میگیرم، فضاسازی، اون شخصیتسازی یک طوره، کسی دیگهای یک طور دیگه. خب سفر که دیگه علنا میری با خودشون گپ میزنید، جاهای مختلف رو میبینید، مدل ساخت و ساز رو میبینید، نگاهشون به آینده رو میبینید، نگاهشون نسبت به خودتون رو درک میکنید، این که خب ایران وارد یه سری تنشها هست، یه جایگاههایی داره، بالاخره خاصه و بببین اونطوری که ما اونها رو نگاه میکنیم، راجع بهشون قضاوت میکنیم، آیا اونها هم همچین قضاوتی دارن، اگه بفهمن یک جای بشنون تو فلان کشور که تو ایرانی هستی، چطوری با تو برخورد میکنن. چقدر از شما میشناسن، شما چقدر میتونید معرفی بکنید، من قطر که میرفتم واقعا این دغدغهم بود که بازیکنی که معرفی میکنم، حالا میخواستن بیان تیمها، دوست داشتم که به لحاظ اخلاقی، به لحاظ شخصیتی هم با کیفیت باشن، چون این باعث میشد که هم فرهنگمون بهتر جا بیفته هم انگیز بشه تیمها بازیکنهای بیشتر ایرانی رو جذب بکنن و این سفرا همینه، یه جورهایی فقط رفتن دیدن فرهنگ دیگران نیست، برداشتن فرهنگ خودمون و بردن به اونجا و ارتباط گرفتنه و معرفی سرزمین خودمونم میتونه باشه.
تکنوازی سهتار در قطعه «قلاب»
امیرحسین: خیلی هم خوب، ممنون ازتون، به نظر من اینجا این پیوندی که بین بحث کتاب و سفر اتفاق افتاد، خیلی پیوند خوب و دلنشینی بود و خیلی درست بود، من که بهم خیلی چسبید، خیلی برام لذتبخش بود حقیقتاً. آهان این سوال رو هم بپرسم، من از ابتدا میخواستم این سوال رو بگم، هی گفتگو به سمت و سوی متفاوتی پیش رفت، میخواستم بدونم که اگر بخواید سفر رو تعریف بکنید چه ویژگیهایی باید داشته باشه اون سفره تا از نگاه شما بشه بهش گفت سفر؟
جباری: ببینید از موقعی که اصلا از مقصد شما حرکت میکنید راه میافتید، به نظر من یه فشار و یه استرس روحی روانی رو شما زمین میذارید و توی سفر همه چیز، حتی غذا خوردن شما، اشتهاتون و آرامشی که دارید، نوع صحبت با فرزندانتون، با خانواده، کاملا متفاوته یعنی برای من لذتبخشترین قسمت سفر اینه که فکرتون همه جا نمیپره یعنی مخصوصا مایی که توی تهران زندگی میکنیم، تو شهرهای بزرگ و موقعیت اجتماعی که هستیم، همیشه این فکر داره به جاهای مختلف میره، و داری به کسای مختلف فکر میکنیم، به رفع و فتق امور میپردازی تو ذهنت، اما تو سفر اینها نیست دیگه میدونی که فقط اومدی توی این چند روز اینجا یک استراحتی بکنی، یک ساعتهای خوبی رو داشته باشید و بعد از اونم چند روزی اگه حالا بستگی به اون مدت سفره داره، به کیفیت سفره داره، شاید چند هفته، اون انرژی سفره، اون آرامشه با تو هست و تا دوباره برگردی به این زندگی شهری عادت بکنی و اون اثرش از بین بره و از نظر من بهترین اتفاق برای یک نفر، برای خودم یعنی چیزی که دوست دارم بهش برسم اینه که پاسپورتی داشته باشم یا بالاخره یه کردیتی داشته باشم که بتونم راحت سفر کنم، هر جایی که خواستم برم و تمام این تلاشهایی که به نظر من انجام میدن مردم برای اینکه برسن به یه موفقیتی، به یه دستاوردی، اینه که بتونن تو دیدن دنیا، تو سفر کردن، توی معاشرت کردنه بدست بیارن و امیدوارم یه روزی بتونم به این برسم.
امیرحسین: اون وقت ترجیحتون برای این کشف و تجربه متفاوت از سفر، رسیدن به جاها و دیدن جاهاییه که تا حالا ندیدین یا نه علاقهمندین که همون سفرهایی که رفتین رو تکرار بکنین؟ چون خیلیا هستن که بدون توجه به اینکه مقصد کجاست، فقط میرن سفر و از این مسیره لذت میبرن، حالا جاهای جدید رو هم کشف میکنن. اما خیلیام هستن نه، ترجیحشون بر اینه که جاهای قبلی رو برن و یه جورایی یه روحیه محافظهکاری دارن. شما چه جوری؟
جباری: آره من اون روحیه محافظهکاری رو دارم. حالا فعلا به این شکله شایدم به خاطر اینه که حالا مخصوصا تو سفرهای داخلی البته حالا خارج از کشور واقعا پیش میاد انقدر همه جا ایرانی هست، بلافاصله میشناسن و شاید با خانواده هر جایی به صورت حالا بکپکی مثلا راحت نباشی که بخوای بری، به خاطر همین اگه جایی باشه توش احساس خوبی گرفته باشیم، سفر خوبی بوده باشه برامون، دوست داریم که بارها سفر بکنیم، نمیدونم شاید از یک جایی که این آزادی عمله بیشتر باشه و وقت آزادی بیشتری پیدا بکنم، اون تجربه رفتن به جاهای ناشناخته و جدیدم یه حس خوبی تو من ایجاد بکنه که باز بخوام برم اما فکر میکنم تو این لحظهای که با شما صحبت میکنم اون حس محافظهکاریهام هست.
امیرحسین: چقدر جالب، ما تقریبا به انتهای گفتگومون رسیدیم. میخوام اینجا ازتون بپرسم که درباره اون سفر و اون شهری که خیلی دوست داشتی برید، خیلی علاقه داشتی برید، خیلی براتون جذاب بوده که اونجا حضور پیدا بکنید ولی حالا به هر دلیلی تا الان نتونستید و اونجا نرفتید، درباره اون شهر و سفره یه ذره برامون میگید؟
جباری: من دوست داشتم همیشه ژاپن رو ببینم، خیلی به نظر من جای متفاوت و جذابی هست، با تیم ملی یه سفر کوتاهی کردیم و واقعا هم همونقدر جذاب بود و تو ذهن من اصلا اینو کاشت که باید یک بار دیگه باید برم ببینم، زمان زیادی رو بزارم و اون دیدن من تو اون چند روزه، واقعا ژاپن رو اونطوری که باید آدم متوجهش نمیشه، خیلی به نظر من ویژهست و اتفاقا با تیم ملی هم که ما رفتیم اونجا یه زلزله ۷ ریشتری هم اومد، هفت و خردهای ریشتر، یعنی بچههای ما ترسیده بودن و بعضیا با لباسی که خوابیده بودن پریده بودن تو خیابون از ترسشون، حالا سوار آسانسور شده بودن و رفته بودن چون اینطوری بود که ما از این ور راهرو میخوردیم یعنی اونور، یعنی انقدر این ساختمون بازی میکرد اما یه پیرزنی بود از همین هاوسکیپینگا که داشت راهرو رو جاروبرقی میکشید و اصلا هیچ نگران این اتفاق نبود.
امیرحسین: عادی بود براش.
جباری: عادی بود، حالا زلزله زیاد میاد و با قدرتای زیاد هم این اتفاق میافته اما خب اون مقاومسازی انقدر زیاد خوب شده، درست شده که این اطمینان دارن اما خیلی ترسناک بود و یک فرهنگ غنی و اصیلی دارن بالاخره فرهنگ شرقه. خیلی دوست دارم با خانواده یک سفری برم و ژاپن رو اونطوری که باید ببینم.
امیرحسین: به عنوان سوال آخر گفت گفتگومون، میخوام ازتون درباره آینده بپرسم و اونم اینه که تو آینده، به سفر رفتن و داشتن برنامه سفر اصلا فکر میکنین یا نه؟
جباری: من همونطوری که گفتم اصلا آرزوم اینه که یه کردیتی داشته باشم که به هر جایی که خواستم بدون ویزا سفر بکنم و اصلاً بودن توی این پروازها، توی فرودگاه، خیلی حس و حال خوبی میده، ما هم چون خیلی تایمها رو اونجا گذروندیم با بچهها، تو سفرهای تیم ملی و اینها، خیلی خوبه و خیلی دوست دارم که اینجوری یعنی از یک جایی بتونم کارهامو بزارم کنار، استاپ کنم، یک برنامه مدون سفری داشته باشم یعنی حداقل بدونم که شاید میام فقط تهران مثلا میشه محل توقفمون تهران مثلاً باشه و از اینجا بعد یه مدت دوباره میری فلان سفر، دوباره اونو تجربه میکنی و برگردی و شاید اصلاً چند تا شهر رو، چند تا کشور رو بری و واقعا هم نمیدونم چرا همش هم سفر خارجی تو ذهنمه، میدونم که اشتباهست از این بابتی که ایران انقدر جذابه من خیلی ندیدمش، خیلی نرفتم و دیگه تو من هست، شوق رفتن سفر خارجی برام بیشتره، نمیدونم شاید فکر میکنم که …
امیرحسین: شاید اون تجربهای که به شما میده از آدمهای متفاوت، خیلی متفاوت از خودتون و جایی که دارین زندگی میکنین، شاید لمس اون تجربه هست که براتون خیلی جذابش میکنه سفر خارجی رو.
جباری: نمیدونم حالا شاید گفتم به خاطر اینکه شاید توی ایران، اون جاهایی که میری خیلی با خانواده اون آرامشه رو نداشته باشی، وقتی میری خارج از کشور دیگه خیلی آدما تو رو نمیشناسن، بعضی موقع دوست داری که دور باشی از این اتفاق…
امیرحسین: کمتر نیازه که آدم خودش رو کنترل بکنه و مراقبت داشته باشه نسبت به …
جباری: آره، آره، یه همچین چیزهایی به نظر من باعث شده، دور از عکس گرفتنها و نگاهها و خیلی چیزهای دیگه، شاید این حس تو من تشدید شده، این اتفاق، اما حالا نرفتم، توصیه به همه میکنم که واقعا ایران رو بگردیم و ناراحتم از این که یک زمانی سفر برامون خیلی ارزون و خوب بود، همین خارجیا، داخلی که دیگه هیچی…
امیرحسین: الان ولی…
جباری: الان نه دیگه. وقتی که میخوای دو تا، قبلا همون تو اوایل دو تا اینفنت میگرفتی، دو تا بلیط کودک میگرفتی که خیلی گرون نمیشد با جات و نمیدونم خیلی چیزهای دیگه، وقتی دیگه بزرگ میشن، میشی ۴ نفر، اصلاً تو میگی این پرواز رو من بگیرم از اینجا برم تا اونجا، بمونم بعد برگردم، انقدر هزینه زیاد میشه و فکر اینی که این آبی که مثلا گرفتم قیمتش میشه انقدر، هی همه ضرب میکنن و اصلاً میدونی این یه جورایی فکر میکنم سفر رو تلخ میکنه. امیدوارم این شرایطه به وجود بیاد که بشه این سفرها تعداد زیاد بشه، سلامت جامعه رو به نظر من تا حدودی تضمین میکنه و باعث میشه که خانوادهها کنار همدیگه آرامش بیشتری داشته باشن و منم خیلی دوست دارم به یه نقطهای برسم که بتونم یه جورایی یک زمانی رو یه فراغت زیادی رو به خودم بدم که بتونم با خانواده سفر زیادم برم.
امیرحسین: خیلی هم عالی، ممنون ازتون. فکر میکنم که یکی از گفتگوهای خوب رادیو دور دنیا شده باشه. اگر که کلام آخری و نکتهای با شنوندههای ما دارید بفرمایید.
جباری: مرسی از شما، منم گفتگو بهم چسبید، من همیشه حالا دغدغه این سوال و جواب رو داشتم، تو این موضوع زیاد صحبت نکرده بودم و فوتبالی هم انقدر بعضی موقع سوالات تکراری میشه که ازش فرار میکنم اما برای خودمم خوب بود. امیدوارم که حالا دیگرانم استفاده کرده باشن و انشاءالله همونطور که شما گفتین گفتگوی خوبی شده باشه.
صحبتهای مرحوم «حمیدرضا صدر» درباره فوتبال
چرا این پادکست توی کانال تلگرامتون نیست؟ پس از کجا گوش کنیم؟