در اپیزود پنج رادیو دور دنیا به هند سفر میکنیم. کشوری که معمولا یا مسافرها عاشقش میشوند یا به خودشان میگویند چرا از بین این همه کشور به هند سفر کرد؟
در اولین سفرمان به هند، با هم به مثلث طلایی سفر میکنیم. در خیابانهای دهلی غرق میشویم و به جاذبههای مختلفش سر میزنیم.
از داستان عاشقانه و غمانگیز شاهجهان و ممتاز محل میگوییم و از شهر صورتی بازدید میکنیم. محدثه مهیمنی از تجربه جادوییش در رودخانه یامونا میگوید.
در شهر عشق هند با مهشید حنیفه در یک عروسی هندی شرکت میکنیم. در آخر با سحر رضایی به استان پانجاب سر میزنیم تا در جشن خیلی جالب هولاموهالا و فلگزآف شرکت کنیم.
نکته مهم: قول میدهیم موزیکهای هندی این اپیزود، شما را از کسالت روزهای کرونایی بیرون میآورد.
- رادیو دور دنیا را میتوانید در کست باکس، اپل پادکست، اسپاتیفای، ساندکلاود، شنوتو، کانال تلگرام علیبابا و تمام اپلیکیشنهای پادگیر گوش کنید.
در ادامه میتوانید متن کامل اپیزود پنج رادیو دور دنیا را بخوانید
پانتهآ:
سلام
به رادیو دور دنیا خوش اومدین
من پانتهآ غلامی
علی:
و من علی صالحی هستم. صدای ما رو از قلب شرکت سفرهای علیبابا یعنی ساختمان روز اول میشنوید.
پانتهآ:
اگه تازه به جمع ما اضافه شدید، باید بگم که ما اینجا از هر چیزی که به سفر و ماجراجویی و تفریح مرتبطه با هم گپ میزنیم. تو بعضی از اپیزودها مثل امروز به یه مقصد خاص سفر میکنیم و تو بعضی دیگه راجع به موضوعات پرطرفدار مرتبط با سفر صحبت میکنیم.
علی:
مثلا تو اپیزود اول کلا راجع به قطار که یکی از وسایل نقلیه محبوب سفربروهاست حرف زدیم؛ یا تو اپیزود قبلی به سفر کولهگردی پرداختیم. تو هر اپیزود هم مهمونهایی داریم که تجربیات سفرشون رو در اختیارمون میذارن. گاهی هم از شنوندههامون میخوایم نظرشون راجع به موضع اون اپیزود رو در قالب ویس بفرستن. پس تو هر کدوم از اپهای پادگیر که دارین ما رو گوش میکنید، یادتون نره که subscribe کنید تا همیشه اولین نفر از اپیزودهای جدید مطلع بشید.
پانتهآ:
قبل از اینکه بریم سراغ موضوع امروزمون، بذارید یه خبر خیلی خوب بهتون بدم. روز شنبه ۲۴ آبانماه، اولین کتاب راهنمای سفر علیبابا، یعنی راهنمای سفر به استانبول منتشر میشه. یادتون نره چشم از اینستاگرام علی بابا برندارید که خبرهای خیلی خوبی داریم.
{اپیزود پنج رادیو دور دنیا – موزیک: All Falls Down by Alan Walker}
پانتهآ:
امروز میخوایم با هم به هند سفر کنیم. البته خب هند جایی نیست که بشه با یه بار سفر کردن، به همه جاش سر بزنی و همه چیز رو راجع بهش بدونی. کشوری که فرهنگها و اعتقادات مختلفی رو تو دل خودش جا داده و به کشور ۷۲ ملت معروفه رو، نمیشه تو یه سفر کوتاه شناخت. ما هم تو اولین سفرمون به هند، فقط میتونیم بخش کوچیکی از هند رو بهتون معرفی کنیم. اما قول میدیم که تو اپیزودهای بعدی باز هم بهش برگردیم.
{اپیزود پنج رادیو دور دنیا – موزیک: Yeh Dosti Hum Nahin from Sholay}
یه جمله معروفی هست که میگه آدما ۲ دستهان! کسایی که با سفر به هند عاشقش میشن و کسایی که ازش متنفر میشن. بیشتر برای این میگن که هند یه مقصد خاصه. یه سری از استانداردهای بهداشتی تو هند رعایت نمیشه و خیابونهای پرسر و صدا و شلوغش ممکنه باب میل همه نباشه. کسایی عاشقش میشن که قبل از رسیدن به خاک هند با خودشون قرار میذارن که سخت نگیرن و از تفاوتهای فرهنگی لذت ببرن.
علی:
هند یه کشور خیلی خیلی بزرگه و خب در واقع یه شبه قاره است. معمولا بیشتر مسافرهایی که میخوان از هند بازدید کنن اول باید تصمیم بگیرن باتوجه به زمانشون کدوم محدوده از هند رو ببینن و جاهایی رو انتخاب کنن که ترجیحا به هم نزدیک باشن. وگرنه کل زمان سفرشون تو جابهجاییهای بین شهری میگذره.
امروز اول با هم گشتی تو مثلث طلایی میزنیم، محدثه مهیمنی از تجربه منحصر به فردش در آگرا برامون میگه، مهشید حنیفه ما رو با خودش به یه عروسی هندی میبره و با سحر رضایی تو جشن هولاموهالای سیکها و مراسم فلگز آف (Flags off) شرکت میکنیم.
{اپیزود پنج رادیو دور دنیا – موزیک: Navrai Majhi by Sunidhi Chauhan}
غرق شدن در جاذبههای دهلی
پانتهآ:
بیاید سفرمون رو از دومین شهر بزرگ و گرون هند یعنی دهلی شروع کنیم. حتی اگه تا حالا هند نرفتید، بیاید تصور کنید هواپیماتون تو فرودگاه دهلی به زمین نشسته. فرودگاهی که در حد خودش نسبتا مدرنه. با مقایسه چندتا صرافی توی فرودگاه سعی میکنید یه مقدار پول چنج کنید تا بتونید با اتوبوس، مترو یا تاکسی خودتون رو به مرکز شهر برسونید. خودتون رو آماده کردید تا اولین مواجههتون با هند خیابونهای شلوغ و کثیف و بینظم باشه ولی برخلاف تصورتون با اتوبانهای بزرگ و نسبتا قانونمند و ماشینهای مختلف روبرو میشید. اما یه چیزی که دقیقا مثل شنیدههاتون از هنده، صدای بوقه!!! از همون محوطه فرودگاه با صدای بوق زیاد ازتون پذیرایی میشه که برای ما خیلی عجیبه ولی برای خودشون یه چیز کاملا عادیه. علاقه شون به بوق انقدر زیاده که پشت بعضی از ماشینا نوشته لطفا بوق بزنید. یعنی در این حد که بوق زدن از کلاچ و ترمز گرفتن هم واجبتره.
هر چی به مرکز شهر نزدیکتر میشید، خیابونها شلوغتر و بینظمتر میشه. بعد از اینکه وسایلتون رو گذاشتید تو اقامتگاهتون، سوار یکی از این موتور سه چرخههایی میشید که بهشون میگن ریکشا یا توکتوک تا به سمت مرکز شهر برید. هر چی به قسمت توریستی شهر نزدیکتر میشید، خیابونها شلوغ و پرترافیکتر میشه. آدمها و ماشینها، دوچرخهها و سهچرخهها، موتورها و از همه جالبتر گاوهایی که از تو دل جمعیت دارن به مسیرشون ادامه میدن. از اونجایی که گاو حیوان مقدسی تو هند محسوب میشه، حق تقدم اول با گاوهاست.
شهر حسابی شلوغه و اگه عاشق کشف چیزهای جدید و آشنایی با فرهنگهای متفاوت باشید، بعد از مدت کوتاهی میتونید روی موجش سوار شید و ازش لذت ببرید. از کنار دکههای غذا که رد میشید بوی ادویههای هندی مشامتون رو پر میکنه، ریکشا رو نگه میدارید و پیاده میشید تا چیزی بخرید. قبلش یاد حرف دوستاتون میافتید که راجع به مریضی معروف مسافرهای هند، یعنی دلی بلی، بهتون گفته بودن. به این فکر میکنید که دوست ندارید اول کاری مسموم بشید، اما دل رو به دریا میزنید و میرید سراغ دکهای که مشتریهای بیشتری داره. همون یه ذره دکه یه منوی بلند بالا میذاره جلوتون که باعث میشه از تعجب چشماتون بزنه بیرون. اما خیلی زود متوجه میشید که هندیا عادت دارن وقتی یه ذره ادویه تو هر غذایی تغییر میکنه، یه اسم جدید روش بذارن.
بعدش همینطوری که آروم آروم دارین غذاتونو میخورین، میرید به سمت یکی از بازارهای محلی. مثل ایران خودمون، مردم وقتی خارجی میبینن با لبخند خوش و بش میکنن و اگه دوربین دستتون باشه، ازتون میخوان که باهاشون عکس بگیرید. البته یه تعدادی از این آدمای مهموننواز و مهربونی که برای خوش و بش بهتون نزدیک میشن، هدفشون اینه ته حرفاشون یه چیزی رو بهتون بفروشن.
{اپیزود پنج رادیو دور دنیا – موزیک: Mehbooba Mehbooba from Sholay}
علی:
دهلی یکی از قدیمیترین شهرهای هندوستانه که تاریخ باستانی این کشور و تلاشش برای مدرن شدن رو میتونید کنار هم ببینید. شهری که ۱۱ بار از بین رفته و دوباره ساخته شده. پایتخت این کشور یعنی دهلی نو هم تو دل این کلان شهر قرار داره.
پایتخت هند قبلا کلکته بود، اما حدود ۱ قرن پیش، جورج پنجم بریتانیا تصمیم گرفت که پایتخت رو به دهلی نو منتقل کنه. برای همین دهلی نو، توسط ۲ معمار انگلیسی طراحی میشه.
دهلی قدیم، یعنی حوالی مرکز شهر و جاذبههای توریستی، دقیقا شبیه همون شنیدههای معروف راجع به هنده؛ خیلی شلوغ و بینظمه، کثیفه و گدا زیاد داره. لپ کلام اینکه برای اقامت توی دهلی، بهتره که سمت بازار پاهارگنج و دهلی قدیم نرید.
اما هر چقدر که به سمت جنوب شهر حرکت کنید، شهر سرسبزتر و خوش آبورنگ میشه، پارکهای بزرگ و کافههای امروزی بیشتر دیده میشه، فاصله خونهها از هم بیشتر میشه و خلاصه جای آرومتری برای اقامته. آدم نیاز داره بعد از اون همه صدای بوق و گشتوگذار تو شهر شلوغی مثل دهلی، شب رو تو یه جای آروم و تمیز استراحت کنه.
پانتهآ:
دهلی جاذبههای تاریخی زیادی داره. یکی از زیباترین جاذبههاش قلعه سرخ یا لال قلعه است که دیوارهای قرمزرنگی داره و حدود ۲۰۰ سال محل حکمرانی امپراطوری مغولها بوده.
دومین جاذبهای که حتما باید ازش دیدن کنید، مقبره همایونه که ترکیبی از معماری ایرانی و تزئینات هندیه. جالبه بدونید این مقبره الهامبخش ساخت بنای تاج محل بوده. اگه عکسش رو تو مجله علیبابا ببینید، بیشتر متوجه شباهتشون میشید.
قطب منار، مسجد جامع دهلی، مقبره ماهاتما گاندی، معبد آکشاردام و دروازه جدید هند هم از جاذبههای دیگهی این شهره که میتونید بهشون سر بزنید.
علی:
اما یه جاذبه دیگهای که کمتر مورد توجه قرار میگیره، درگاه نظام الدین اولیا است که نزدیک مقبره همایونه. کسایی که دوست دارن اجرای قوالی رو از نزدیک ببینن، بهتره موقع غروب خودشون رو به درگاه برسونن.
قوالی یه نوع موسیقی عارفانه و مذهبیه که تو هند و پاکستان و افغانستان رواج داره. البته قوالی به مرور زمان کمکم از مذهب جدا میشه و به یکی از گونههای موسیقی شرق آسیا تبدیل میشه. یکی از کسایی که به قوالی جنبه عمومیتری داد و به تحولش کمک زیادی کرد، نصرت فاتح علی خانه. بریم یکی از قطعات معروفش رو بشنویم و از دهلی به سمت آگرا حرکت کنیم.
{موزیک: Mustt Mustt by Nusrat Fateh Ali Khan}
داستان عاشقانه شاه جهان و ممتاز محل
علی:
یکی دیگه از گوشههای این مثلث، شهر آگراست. برای اینکه موقعیتش نسبت به دهلی رو بتونید تجسم کنید، باید اینجوری بگیم که نوک این مثلث به سمت شماله و اون بالا دهلی قرار گرفته. آگرا گوشه سمت راست مثلثه و به نسبت دهلی و جیپور شهر فقیریه.
مهمترین چیزی که مسافرها رو به این شهر میکشونه، بنای باشکوه تاج محل و قلعه آگراست. تاج محل که یکی از عجایب هفتگانه است، برای ایرانیها ویژهتر از این حرفاست. چون شاه جهان این بنا رو برای یادبود عشقش به ممتاز محل، همسر ایرانیش ساخته.
پانتهآ:
شاه جهان، تو یکی از سفرهای جنگیش، ممتاز محل رو که برای چهاردهمین فرزندشون پا به ماه بوده، با خودش میبره و متاسفانه موقع وضع حمل از دنیا میره. شاه جهان که تا ۱ سال عزادار بوده، تصمیم میگیره یه مقبره خیلی بزرگ برای همسرش بسازه که بعدها خودش هم کنار ممتاز محل به خاک سپرده میشه. جالبه بدونید ساخت تاج محل ۲۲ سال طول میکشه.
علی:
تاج محل، تو این همه سالی که از ساختش میگذره، شاهد اتفاقات مختلفی بوده. یکی از این اتفاقاتی که ازش حرف میزنیم برمیگرده به دوران جنگ جهانی دوم و حتی جنگ بین هند و پاکستان، که هندیا با یه تکنیک جالب تونستن از نابودیش جلوگیری کنن. اونا برای اینکه بتونن تاج محل رو از چشم بمبافکنهای تو آسمون پنهانش کنن، اومدن روی گنبد رو با چوبهای بامبو پوشوندن تا از بالا به شکل یه انبار بزرگ بامبو به نظر برسه. و خب این روش جواب داد. اگه کنجکاوید بدونید چطوری، براتون عکسش رو تو مجله علیبابا گذاشتیم.
پانتهآ:
اما یکی از عجیبترین چیزهایی که راجع به تاج محل خوندم، این بوده که یه شخصی بارها تلاش کرده تاج محل رو به آدمای دیگه بفروشه. این شخص کسی نیست جز «نت وارلال» که قبل از اینکه تبدیل به یکی از معروفترین کلاهبردارهای هند بشه، یه وکیل بوده. البته حدودا ۱۰ سالی میشه که این بنده خدا از دنیا رفته ولی در طول زندگیش چندین بار تاج محل، قلعه سرخ، ساختمان مجلس و خانه ریاست جمهوری هند رو فروخته و به خاطر همین به ۱۳۳ سال زندان محکوم میشه اما ۹ بار از زندان فرار میکنه و به زحمت ۲۰ سال از حبسش رو میگذرونه. خلاصه تو هند وقتی میخوان به یکی بگن عجب آدم شیادیه، میگن عجب نت وارلالیه طرف :)))
از همه اینا که بگذریم، بریم صدای محدثه مهیمنی رو بشنویم که ۲ بار به دیدن تاج محل رفته اما دفعه دوم تجربه منحصر به فردی داشته.
صدای مهمان: محدثه مهیمنی
پونزده سال پیش وقتی برای اولینبار با خانوادهام به هندوستان سفر کردم، تونستم تاج محل رو ببینم. اون موقع مثل همه مسافرها تو صف وایسادیم، بلیط خریدیم و وارد محوطه شدیم. تاج محل یه بنای تاریخی سفید خوشگل بود که رنگ و بوی معماری ایرانی رو داشت. شلوغ اما دیدنی!
بعد سالها وقتی خودم دوباره تنهایی به هندوستان سفر کردم، دلم میخواست یه تجربه متفاوتی از شهر آگرا و تاج محل پیدا کنم.
تجربهای متفاوت از تاج محل
میدونستم باید چی کار کنم! باید میرفتم درب اصلی تاج محل، وارد محوطه نمیشدم، میپیچیدم دست راست و خودمو میرسوندم به رودخانهای به نام یامونا.
روی کاغذ ساده بود. اما تجربهاش، تجربه متفاوتی بود. وقتی که رسیدم به رودخونه اولین چیزی که توجهام رو جلب کرد، یه معبد کوچولو بود که تعدادی خانوم توش نشسته بودند و داشتند یه آهنگی رو میخوندند و ساز میزدند، که یک موسیقی جذاب و جالبی رو پدید آورده بود. سمت چپم بعد سالها دوباره چشمم افتاد به تاج محل که همچنان بینقص، جذاب و دیدنی بود.
جایی که بودم خیلی خلوت بود. نشستم یه گوشه و محو تماشای زیباییهای تاج محل شدم. یه خانومی اومد کنارم نشست که گفت یه مسافره که از کانادا اومده. بهم گفت این چیزی که دارم از تاج محل میبینم در مقایسه با تصویری که از روی آب خواهم داشت، هیچی نیست.
دو تاج محل در یک قاب
نگاه کردم دیدم تو رود خونه فقط یک قایق بود. رفتیم سمت قایقران، قیمت رو پرسیدم. کل هزینه در مقایسه با اون چیزی که هزینه اصلی تاج محل بود، حتی یک دهم هم نمیشد. قبول کردم. سوار قایق شدیم و تصویری که میدیدم غیر واقعی بود! انعکاس تاج محل افتاده بود روی آب؛ یه قاب از دوتا تاج محل در آن واحد!
پونزده سال باید میگذشت تا من دوباره به هندوستان سفر کنم، سوار یه قایق خسته قدیمی روی رودخونه یامونا بشم و چشم تو چشم با تاج محل، تا این دفعه جادوش رو درک کنم.
{اپیزود پنج رادیو دور دنیا – موزیک: Shriman Narayan by Om Voices}
علی:
داستان زیبای تاج محل، آگرا رو تبدیل به شهر عشق کرده. خیلی از زوجهای جوون از نقاط مختلف هند و حتی دنیا به این شهر میان تا با هم ازدواج کنن. برای همین آگرا پر از تالارهای عروسیه. ازدواج تو هند خیلی مقوله مهمیه و در واقع میشه گفت مهمترین اتفاق زندگی یه هندی روز عروسیشه. جالبه بدونید بیشتر ازدواجهاشون همچنان سنتیه و آمار طلاقشون خیلی پایینه. مهشید حنیفه تو یکی از عروسیهای شهر آگرا شرکت کرده. بریم از زبون خودش بشنویم که چطور بوده.
مهمان اول: مهشید حنیفه و عروسیهای هندی
علی:
مهشید خیلی خوش اومدی. اول بگو ببینیم چقدر عروسیهاشون شبیه توی فیلمهاشونه؟ اصلا چه جوری به این عروسی دعوت شدی؟
مهشید:
علی و پانتهآ عزیز اول سلام. خیلی خوشحالم که پیشتونم و داریم راجع به این موضوع جذاب گپ میزنیم. راجع به سوالی که پرسیدی باید بگم که کاملا شبیه هست. یعنی فیلم و برنامههای در واقع تلوزیونی و سینمایی قطعا خارج از بستر اصلی جامعه نخواهد بود و نیست. بنابراین هر چه که در فیلم ها دیدید، قطعا توی عروسی و واقعیت هند هم میبینید. با این تفاوت که به هر حال هر خانوادهای نسبت به اقتضای مالی خودش و اقتصادی که داره، میتونه اون عروسی رو با شکوه یا کمی مختصرتر برگزار بکنه.
البته این رو در نظر داشته باشید که مهمترین اتفاق هندیها، همیشه شب عروسیشونه؛ مخصوصا برای خانوادههای دختر! اونها وقتی بچههاشون به دنیا میان، شروع میکنند به جمع کردن و ذخیره کردن پول تا زمانی که روز عروسیشون برسه و وقتی روز عروسی میرسه، تمام! هر آنچه که جمع کردند رو میگن توی اون شب باید خرج بکنند برای عروس و دوماد.
خود مراسمهای هند هم خیلی تو بحث عروسی جذابه. اول اینکه روز عروسیشونو انتخاب میکنند. روز عروسیشون رو بر اساس عموما نجوم و ستاره و بخت و طالع در واقع انتخاب میکنند. ربطی به این نداره که حالا این روز مناسبه یا اون روز مناسبه. بعد از این که بر این اساس عروسیشونو انتخاب کردن. یکی از جذابترین شکلهای عروسی هند اینه که هیچ وقت لباس سفیدی وجود نداره، چون لباس سفید رو خوب نمیدونن. رنگ قرمز خوش یمن هست برای هندیها و از رنگ قرمز برای لباس عروسیشون و حتی اون پارچهای که داماد بر روی سر میذاره، استفاده میکنند. عموما هم داماد یک کت کرم میپوشه که باز اونم رنگش سمبل داره.
کلا رنگ قرمز براشون نماد تعهد، زندگی، معنویت و باروری هست. حتی مثلا از اون «کومکوما»، اون پودر قرمزی که استفاده میکنند و یهدونه خال میذارن روی پیشونیشون، اون خال رو میذارن که در واقع معنی شانس و اقبال براشون داره و حالا زمانی که یک خانم اون خال رو میذاره، نشوندهنده اینه که دیگه متاهل شده.
در واقع الان در همه دنیا حلقه رواج هست، حلقه استفاده میکنند، حلقهای که داخل انگشت میذارند. ولی یک چیزی که برای هندیها خیلی هم مهمه و بهش اهمیت میدن، اون حلقه گلی هست که به گردن میاندازن. اون حلقه گل خیلی مهمه و وقتی که اون حلقه گل رو میاندازند، به نشانه این هست که متاهل و متعهد شدن، حتی اون حلقه گل رو عروس تا آخر عمرش نگه میداره. خیلی وقتها توش از گرههای طلا استفاده میکنند. این که هر وقت میبینید یک حلقهی گل به گردنشون هست توی مراسم عروسی، باید بدونید که از این بابت هست.
علی:
مهشید حالا چون داستان حلقه رو گفتی، من یه جایی خوندم که حلقه رو به دست چپ نمیاندازن. میاندازن به شست پاشون درسته؟
مهشید:
ببین کلا توی هند، هیچ مراسمی رو نمیشه نهی کرد. هیچ مراسمی رو نمیشه مهر تایید کامل و مطلق روش گذاشت. به خاطر اینکه هند اینقدر سرزمین بزرگی، آداب و رسوم متفاوتی داره. مثلا عروسی تو شرق هند به یک شکل هست و توی جنوب هند به یک شکل دیگه، توی مرکز و شمال هم یک شکل دیگه هست. یه منطقهای هست که این کارو انجام میدن ولی این هایی که من میگم یه چیز جامع و یه سنت کلی هست. اون حلقه گلی که استفاده میکنند به نام «منگالسوترا»، درواقع نشانه ازدواجشون و همبستگیشون هست.
آیینهای عروسی هندی
بریم سراغ این که خود هندیها یک مراسمی دارند مثل ما، همون مراسم حنابندونمون که در واقع حنا میذاریم رو دست عروس و دوماد. الان شاید خیلی هم برگزارش نمیکنیم ولی اتقاقا هندیها قبل از ازدواج این مراسم رو کامل به جا میارن. توی این مراسم زنان هندی شرکت میکنند، ما توی پاتختیمون زنان شرکت میکنند و هندیها در حنابندان. کل دست و پا رو نقش حنا میذارن. حنایی که «مهندی» بهش میگن که همون حناست. کلش رو نقشینه میذارن و این نقشینهها رو حتی پاک نمیکنند و تا مدتها این نقشینه پاک و مطهرشون کرده.
شب عروسیشون میرسه. صبح عروسی هم حتی خانواده عروس و داماد دور همدیگه جمع میشن، یه ترکیب آب و روغن و زرد چوبه به سر و صورت عروس و دوماد میپاشند. این هم براشون متبرک هست و خوش یمن! زردچوبه و این رنگها و عطرها توی هند براشون خیلی مهمه.
خود مراسم ازدواجشون هم که میدونید اول با چرخیدن هفت دور، دور یک آتش برگزار میشه که دعا میخونند. در واقع عروس و دوماد بعد از انداختن حلقه گل، دور این آتش میچرخند. اینجاست که میشه گفت ازدواجشون شکل میگیره. وقتی میخوان به خونه خودشون برن. خانواده روشون آب و نمک میپاشند در بدو ورود، که میگن نمک ارواح خبیثه رو از عروس و دوماد دور میکنه. پس کل عروسی یک فرآیند خیلی خیلی جالب داره توی هند که در واقع یک قصه است. قصهای که بتونیم از ابتداش تا انتها روایت بکنیم.
علی:
این رقص هندیش کجاش بود الان؟
مهشید:
آهان، رقص هندی! راجع به رقص هندی بهتون بگم، کلا رقص که میدونید ریشه داره در هر کشوری و در هند هم ریشه طولانی داره. رقص هندی خیلی مهمه. یه چیز خیلی جالب بهتون بگم! ما رقص خانومها رو مخصوصا خیلی تو فیلمهای هندی میبینیم که خیلی بارز هست. اون رقصهای نمایشی که خیلی هماهنگاند با آقایون و شروع میکنند رقصیدن. ولی بدونید این رقص خانومها مخصوص اعیان و اشراف هست! یعنی هر چی تو اعیان و اشراف این خانومها زیباتر برقصند و اصلا باید برقصند، در قشر پایین برعکس هست. خانومها اصلا در مراسم نمیرقصند. براشون بد و زشت هست که بخوان تو مراسم برقصند.
شرکت در عروسی هندی
پانتهآ:
خب مهشید برامون بگو اصلا تو چجوری تونستی وارد یکی از این مراسمهای عروسی بشی؟ دعوت داشتی؟ چطور بوده؟
مهشید:
یادم میاد که توی یه سفری مسافرهامو برده بودم به گشت و گذار توی آگرا. شب بعد از اینکه بچهها استراحت کردن توی هتل، گفتم خب بچهها الان شب آگراست و بلند شید باهم دیگه بریم توی شهر گشت بزنیم. از هتل زدیم بیرون بچهها با شور و اشتیاقی که داشتند توی شهر میدیدن، همهشون همون جو صمیمی و عروسی شهر هم سراغشون اومده بوده. سرخوش، اصلا باورشون نمیشد این همه مراسم عروسی دارند دور و برشون میبینن.
رسیدیم به یکی از تالارهای عروسی. یه باغی که در واقع داشتن توش مراسم عروسی برگزار میکردن. بهشون گفتم بچه ها میخواین برین عروسی؟ همه گفتند بریم تو عروسی؟؟؟ نمیشه که، زشته کجا بریم الان؟ گفتم چرا زشته؟ بیایید بریم عروسی! گفتن مگه میشناسی خانواده رو؟ آشنا دارید؟ گفتم آره! حالا پاشید بیایین آشنا هم نداشته باشیم پیدا میکنیم.
خیلی جالبه برای من که دوتا از همسفرها وایسادن جلوی در، گفتن ما رومون نمیشه و داشتند به این فکر میکردند که دیگه من دارم زیادهروی میکنم. اینکه صمیمیام همیشه به خاطر سفرهایی که داشتم اینجوری دارم برخورد میکنم. تو دل خودشون گفتن نه زشته! بذار حالا اینا برن بعدا میان دیگه.
بچهها رو بردم. ما وارد باغ شدیم، خود خانواده عروس و دوماد اومدن از ما استقبال کردن. چاق سلامتی باهم کردیم. دعوتمون کردن که از میز شام استفاده کنیم. بریم پیش عروس و دوماد باهاشون عکس بگیریم. بعد از یه چند دقیقهای که اینجوری گذشت، یه دفعه دیدم چهره اون دوتا از بچههایی که جلوی در وایساده بودن تغییر کرد. من صداشون کردم گفتند بیایین تو. اونا اومدن کنار من و گفتن چه جوری شما قبلا اینها رو میشناختی؟ گفتم نه کل مراسم عروسیهای هندی اینجوری هست. آغوششون به سمت شما بازه. یک جوری از شما پذیرایی میکنند که واقعا باورتون نمیشه که اصلا به اینجا دعوت نشده بودید.
پس قویا بهتون پیشنهاد میکنم برید آگرا، با عشق وارد آگرا بشید، فضای شهر رو استشمام کنید. یک شب رو حتما در یک عروسی بگذرونید، از شامهای بینظیر هندی استفاده کنید و با یک خاطره خوش از هند بیایین بیرون!
{اپیزود پنج رادیو دور دنیا – موزیک: Tune Maari Entriyaan from Gunday}
علی:
وقتشه که بریم سراغ سومین گوشه این مثلث یعنی جیپور یا شهر صورتی که مرکز استان راجستانه. حرف زدن از راجستان خودش میتونه یه اپیزود کامل باشه اما امروز مجبوریم فقط به خود شهر جیپور اکتفا کنیم.
ساده بخوایم بگیم، جیپور شهر خریده. شهر پارچههای خوشگل و بازارهای سوغاتیفروشی متنوع. البته که چون بازارهاش از شهرهای دیگه قشنگتره، به همون میزان با قیمت بالاتری هم باید خرید کنید. اما در کل یه چیزی که تو هند مسلمه، اینه که شما برای همه چیز باید حسابی چونه بزنید. اصلا وارد این فاز نشید که زشته و اینا. این یه رسم جدیه! و با چونه زدن میتونید یه جنسی رو خیلی ارزونتر بخرید. البته این داستان فقط مختص به خرید نیست! از رزرو اتاق تو یه هتل گرونقیمت تا گرفتن تاکسی و ریکشا هم باید چونه بزنید.
پانتهآ:
اما در کنار خرید، کاخها و قلعههای قدیمی و دیدنی هم داره که بیشترشون از جنس ماسه سرخرنگ ساخته شدن. یکی از جاهایی که هر سال کلی گردشگر رو به سمت خودش و این شهر میکشونه، کاخ بزرگ هوا محل یا قصر باده که از ماسه سرخرنگ ساخته شده. قسمت رو به خیابون هوا محل که در واقع پشت کاخ محسوب میشه، ترکیب لونه زنبوری داره. در اون زمان زنان خانواده سلطنتی به خاطر قوانین سختگیرانه، اجازه نداشتن بدون پوشیه تو انظار عمومی حاضر بشن یا با غریبهها در ارتباط باشن. برای اینکه بتونن با دنیای بیرون در ارتباط باشن، میتونستن از داخل این اتاقکها بدون اینکه کسی ببیندشون، زندگی مردم و فستیوالهای خیابونی رو تماشا کنن.
علی:
یکی دیگه از متفاوتترین جاذبههای جیپور، کاخ شناور جال محله. این کاخ که به کاخ آب هم معروفه، درست وسط دریاچه مانساگار قرار گرفته. جال محل به دستور مهاراجهای به نام «ساوا پراتاپ سینگ» به عنوان یه تفریحگاه ساخته شده. شبها که همه جا تاریکه و فقط چراغهای کاخ روشنه، انعکاس کاخ جوری روی رو آب میفته که نمیشه ازش چشم برداشت. اگه دلتون بخواد خودتون رو جای آقای ساوا بذارید و از بالکن این کاخ منظره اطرافش رو تماشا کنید، میتونید قایق اجاره کنید و خودتون رو به مرکز دریاچه برسونید.
{اپیزود پنج رادیو دور دنیا – موزیک: The Dance of the Maharanee by Chris Palmer}
پانتهآ:
هر سال بین نهم تا یازدهم فروردین، یه مراسم باشکوه و خیلی بزرگ تو استان پنجاب هند اتفاق میافته که یک عالمه مسافر رو از سرتاسر هند و دور دنیا به خودش جذب میکنه. سحر پارسال به مدت ۲ ماه به هند سفر میکنه و تو جریان سفرش تو جشن هولاموهالای سیکها شرکت میکنه. یه مراسم پر از رنگ و جزئیات. قول میدم وقتی صحبتهای سحر رو بشنوید، از ته دل میخواید که تا عید دیگه کرونا تموم شده باشه و بتونید به خاطر دیدن این مراسم به هند سفر کنید.
مهمان دوم: سحر رضایی، جشن هولاموهالا
پانتهآ:
سلام سحر. خیلی خوش اومدی. برامون بگو جریان این هولاموهالا چیه و چه اتفاقاتی تو این ۳ روز میفته که این همه آدمو به سمت خودش میکشونه؟
سحر:
سلام پانتهآ. خیلی خوشحالم کنارتم. آره واقعیتش خودمم نمیدونستم واقعا که مراسم به این بزرگی هست. وقتی واردش شدم تازه فهمیدم که با چه جشن با شکوهی من روبه رو هستم. واقعیتش داستان از این جا شروع میشد که من از اسفندماه توی هند بودم. شنیده بودم قبل از این که وارد هند بشم که یه مراسم خیلی بزرگ داره توی هند برگزار میشه و این اتفاق هرسال اون جا میافتد. وقتی تاریخ رو نگاه کردم به تاریخ من هم خورد و وارد اون شهر باید میشدم و دور هم نبودم از اون استان. این مراسم توی سه روز اتفاق میافته. بذارین از حال و هوای قبل از مراسم براتون بگم.
پانتهآ:
اول اسمش رو بهمون بگو که بدونیم داریم راجع به چه مراسمی داریم صحبت میکنیم، که بعد بریم سراغ جزئیاتش.
سحر:
اسم مراسم هولاماهالا هست. که در واقع میشه گفت یه فستیوال مذهبی بزرگ. که توی منطقهای به اسم آناندا پورصهیب اتفاق میافته. شما وقتی تو جاده آنانداپورصهیب قرار میگیرین که به این سمت برید. ما در واقع از یک روز قبل به این منطقه باید میرفتیم. جمعیت خیلی زیادی رو میبینین که دارن با ماشینهای مختلف، حتی فکرشو نمیکنید تراکتور، کامیون، اتوبوس، مینیبوس همه آویزونن به اون ماشینها و دارن به سمت این منطقه میرن. از نوزاد میبینی که تو بغلهای مامانهاشونن تا پیرمردایی که هشتاد، نود سالشون هست؛ پشت این کامیونها آویزونن. اصلا صحنه ها به شدت قشنگ. تمام این ماشینها رنگآمیزی شدن، بهشون کلی چیزای رنگی رنگی آویزونه.
همه ماجرا به این قضیه ختم نمیشه. توی طول مسیر کنار جاده شما چادرهایی رو میبینید که دارن خیرات میدن. در واقع همون نذرواتی که برمیگرده به خاندانی که ما میخوایم راجع بهش حرف بزنیم. مذهبی به اسم مذهب سیک که تمام این جشن، از دل این مذهب بیرون میاد. مردم خیلیهاشون پابرهنه دارن به سمت این منطقه میرن. خیلیهاشون از مسافتهای طولانی دارن میان. همهشون یه پرچمهایی دستشون گرفتن که نماد خودشون، نماد سیک هست. چادرهایی که بین راه میبینین که دارن به مردم غذا میدن، نگاه نمیکنند که شما پوستت چه رنگیه از چه دینی اومدی. اونها غذاشون برای شما باز هست وبشقابشون و سفرشون جلوی شما پهن.
پانتهآ:
تازه همهی اینهایی که داشتی تا الان تعریف میکردی مال روز قبل از مراسم هست؟!
سحر:
دقیقا، پانتهآ. روز قبل هست که یه عالمه علامت سوال اگر آشنا نباشی به مراسم توی ذهنت ایجاد میشه که اصلا چی هست؟ و با چی مواجهی؟
این از شانس من بود که من یک میزبانی داشتم، یک خانوادهای بودن که دقیقا هم مذهبشون سیک بود. سه رو به من کمک کردند، همه چیز رو برای من توضیح میدادن که این مراسم از کجا اومده و به چه شکل .
پانتهآ:
یعنی اینا لیدر محلی بودن یا…؟
سحر:
نه، لیدر محلی نبودن؛ از آشناهای یکی از دوستام بودن اونجا و منو معرفی کرده بودند. من خودمو بهشون رسوندم. گوبلین یکی از اعضای این خانواده بود. از همون روز اول با من از صبح زود وارد این مراسم شد. تک تک توضیح داد. بذارین قبل از این که بریم تو این مراسم، براتون توضیح بدم اصلا سیکها چه کسانی هستند و اون مذهب چیه؟
اپیزود پنج رادیو دور دنیا – سیکها چه کسانی هستند؟
ما همهمون میدونیم که هند به دینهای متعدد معروفه. چیزی که خیلی واضح هست توی هند. ممکنه وقتی شما وارد میشی نفهمی کی هندو یا کی بودیسم هست؛ ولی متوجه بشین کی سیکه. به خاطر اینکه سیکها علامتهای ظاهری دارند. بیاین از فرق سر شروع کنیم بریم تا پایین.
فرق سر از عمامهشون شروع میشه. یه عمامههای خیلی بلندی دارند، که گاهی اوقات برای رهبرانشون طول پارچهاش به ۴۰۰ متر هم میرسه. واقعا به همین هیبتی که میگم
پانتهآ:
اون عمامه برزگا.
سحر:
دقیقا عمامه بزرگا. اگر که بعدا بچهها بتونن عکسهاش رو ببینن از توی اینترنت خیلی جالبه.
پانتهآ:
تو مجله علیبابا حتما میذاریم که ببینند.
سحر:
بسیار عالی. بر روی این عمامه یک سری علامتها داره، علامت خاندان. مثل دوتا خنجر میمونه که درون هم قلاب شدن که این نماد اصلی خود سیکه که معمولا روی عمامههاشون میزنن. ریشهای بلند و موهای خیلی بلند مردهاشونو میتونی ببینی. حتی توی جوونها این اتفاق افتاده که موها بسیار بلنده. بخوام توضیح کامل بدم، یک شونه بعضیهاشون کنار سرشون میذارن که برای موهاشون هست. که نماد پاکیزگی شونه.
پانتهآ:
مگه عمامه سرشون نیست؟ شونه کجاست؟
سحر:
آره، اون به عنوان نماد هست وگرنه خنجر رو هم استفاده نمیکنن. معمولا کنار عمامه است.
پانتهآ:
کنار عمامه شون میذارن؟
سحر:
کنار عمامه یا لای موهاشون زیر عمامه میذارن. وقتی این عمامه رو باز کنند، شما اون شونه کوچیک رو میبینین که بهش میگن کانگا. نماد پاکیزگی یک سیک هستش. بیایم پایینتر روی دستها، یک دستبندی دستشون میکنن، دستبند استیل. نماد اتحاد و شکستناپذیری این گروهه. اسم این دستبند «کارا» هستش. بیایم روی کمرشون که یک خنجری دارند. این خنجر نماد دفاع در برابر ظلم و ستم و زورگویی هست.
ولی اگر بخوایم بحث رو دینی نگاه کنیم، دین یکتاپرستیه. به یک سری مشخصهها خیلی حساساند. دروغ اصلا نمیخوان بگن. یعنی بحث اینکه به دروغ حساساند. دروغ نباید بگن. معمولا میگن مرداشون تکزن باید باشن؛ دو زنه نباید باشند، زن نباید زیاد بگیرند. این مشخصههای خود دینشون هست.
یه مثالی براتون بزنم. یک چیزی که خیلی عجیبه توی این کشور، شما به عنوان توریست و حتی به عنوان یک رهگذر توی هند، اگر حتی دارید کار میکنید، هر لحظه که گشنه بشید میتونید به یک معبد سیک رجوع کنید و اونجا غذا بخورید. براتون هر روز توی این معبد صبحانه، ناهار و شام در اختیارتونه.
پانتهآ:
رایگان؟
سحر:
بله رایگان. یه علامت سواله واقعا. ببینید این برمیگرده به گذشته سیک ها، گُرو یک پیامبر سیک بوده. میشه گفت اولین پیامبر سیکها گُروتانک بوده اسمش. گُروتانک به این قضیه اعتقاد داشته که فقر نباید وجود داشته باشه. میان از همون نذورات مردم که تو معبدها پول میدن یا در صندوقها قرار میدن، همون رو صرف خود مردم میکنند. نمیاد هم بپرسه شما واقعا به اون غذا نیاز دارید یا نه؟ به اون جای خواب نیاز دارید یا نه؟ وقتی این قضیه رو طلب میکنید، برای هر دینی که باشید فرقی نمیکنه. این امکانات اونجا فراهم هست.
پانتهآ:
خودت هم فکر کنم یکی دوشب اقامت داشتی.
سحر:
من هم تو گوردو وارا اقامت داشتیم و هم از امکاناتی که داشتن اونجا استفاده کردم. من خودم اونجا به خاطر شرایطی که داشتم، یک تایمی مجبور بودم یه جا اقامت کنم. هتل اون اطراف پیدا نکردم. این ماجرا مال قبل از اینه که من وارد این مراسم بشم. توی یکی از این گوردو وارا خوابیدم. بهتون یک اتاق میدن حمام داره، سرویس داره. غذا هم در اختیارتونه. شما میتونید توی خود معبدها در امنیت کامل بخوابید. تو گوردووارا که تو سطح هند وجود داره که تعدادشون هم کم نیست واقعا.
{اپیزود پنج رادیو دور دنیا – موزیک: Banthan By Sukhwinder Singh & Sunidhi Chauhan}
جزییات مراسم هولاموهالا
پانتهآ:
خب بذار برگردیم به مراسم. برامون از روز مراسم بگو. شروع مراسم چه جوری بوده؟ آیینهاشون چه جوری بوده؟ چیا دیدی؟
سحر:
مراسم اینجوریه که من بهتون گفتم وقتی تو جاده میاین آدمهای زیادی رو میبینید که دارن به سمتش میرن. خب شما از جنوب، غرب و شرق هند میبینید به سمت مناطق ما میان. یک عده خانواده و یک عده میشه گفت گروه.
برای من سوال پیش اومد که خب گروه یعنی چی؟ مگه گروهبندی دارین؟ گفت آره. توی سیکها یک گروهی وجود داره. معمولا یک راس داره و اون راس رهبر گروه سیکه. با شکلهای متفاوت میان خودت میبینی. تو مراسم ظاهر میشن متوجه میشی. اینها در واقع میشه گفت به دعوت رهبرانشون میان. خیلیها به حرمتشون میان. حتی اگر دعوت هم نشن با رهبرشون توی این منطقه حضور پیدا میکنند. همه اینا برمیگرده به اون اتحاد عجیبی که این سیکها داشتند.
چقدر قدرت این مراسم بالا بود. چقدر هیجان این مراسم بالاست که ما تور داریم برای این قضیه. اروپاییها از قبل تور جور کرده بودن برای همین تاریخ و باید بعد از این تاریخ برمیگشتند به کشور خودشون. میخوام بهتون از بزرگ بودن و عجیب بودن این مراسم بگم.
پانتهآ:
شهرت جهانی پیدا کرده دیگه.
سحر:
دقیقا. حالا اینکه چه اتفاقاتی توی این سه روز میافته. بیایین اینجوری باهم صحبت کنیم. رهبرها با گروههاشون توی این منطقه جمع میشن. در واقع باید اینها یک سری برنامههای از قبل تعیین شده را اجرا کنند. معمولا پایه برنامهها نظامیه، مثل رژه در نظر بگیرین. شمشیربازی، اسبسواری و چرا این اتفاق افتاده؟
چون بحث تاریخش برمیگرده به جنگ و نظامی بودنش. تمام اینها یه نمایشه واقعا. مثل روز اول شما وقتی که وارد میدونهای اونجا و یا خیابونهای اونجا میشین. اولا که بهتون بگم شما تو هر خیابونش که برین مراسمها رو میتونید تقریبا ببینید. یه جاهایی زمین ورزشی داره خب و مراسمهای خاصتر برگزار میکنن. دقیقا مثل روز اول که کشتی گیرا باهم میان اون جا کشتی میگیرن. یک زمین چمنه، به ترتیب هر گروه ممکنه یکی از غرب هند اومده باشه یکی از جنوب هند، همه دور هم جمع میشن. رهبرها میان اعلام میکنن که تیمشون میخواد بیاد مبارزه کنه. مبارزهای خودشونو پیدا میکنند تو زمین. همین جوری فی البداهه اینا دیگه تعیین شده نیست. هر کسی میاد رقیب خودشو پیدا میکنه و قرار نیست اونجا همدیگه رو تیکه پاره کنن.
پانتهآ:
نمایشیه.
سحر:
دقیقا فقط نمایشیه. ولی اینقدر این جمع نمایشی براشون مهمه که اونها به چشم واقعیت نگاه میکنند. ناخودآگاه احساس میکنی که دوتا تیم دارن اینجا مبارزه میکنند. نمیدونی کدوم تیم رو باید تشویق کنی. چون میبینی که دارن همدیگه رو تشویق میکنند. معمولا صبح که کشتیگیری میکنند. بعدش هم مراسم شمشیر بازی دارند. که حالا این شمشیرها، همه از کوچیک تا بزرگ، حتی بچههای چهار و پنج ساله هم آموزش دیدن. تمام اینا میان تو رده سنی خودشون شمشیربازی میکنن و برای اینکه برای هم کری بخونن، مثلا یه رهبر میگه من در مقابل تیم شما به جای اینکه یه آدم چهل ساله بفرستم، سی ساله بفرستم می خوام پنج سالهمو بفرستم.
پانتهآ:
چه جالب!
سحر:
شما یهو میبینید یه بچه پنج ساله داره با یه آدم سی ساله اون تو میجنگه. اصلا قدش نمیرسه به اون شمشیر ولی تمام تلاشش رو میکنه که اون نمایش رو نشون بده و رزم رو به پا کنه اونجا.
برمیگردیم به گوردووارا یا همون معابدشون. یه معبد اصلی توی آنانداپورصهیب وجود داره که مردم اون چند روزی که اونجا جشنه، همزمان طی ۲۴ ساعت اونجا دارن سرودهای ملیشون رو میخونن. سرودهایی که از داخل همون کتاب گراند صاحبشون هست. توی این معابد طواف میکنند و دعاهاشونو میخونن. همچنان اونجا شما جشن دارید. توی معابد هم اون آهنگ صداش بلنده. کنار اون سرودها شما صدای اون آهنگ رو میشنوید. تا ساعت سه صبح صدای سرود هست. یه عده هم به جای اینکه برن تو مراسمها، میایستند شمشیر بازی ببینند. این داستان سه روز مداومه.
پانتهآ:
یعنی حتی شب ها هم قطع نمیشه؟
سحر:
آره شب هم قطع نمیشه. یکی دوباره میاد پشت اون میکروفون توی اون معبد اینو بلند میخونه و اینقدر بلنده که کل منطقههایی که اونجا و مردمی که دارن اونجا زندگی میکنن، صدا رو میشنوند. انگار همش یه یادآوریه برای خود سیکها.
پانتهآ:
اینو بگو که کلا پس تیم اجرایی برای این تم جنگی همه مرد هستن، درسته؟ خانوما توی اجرای مراسم نقشی ندارند؟
سحر:
توی اجرای مراسم زنها نیستن، بیشتر تشویق کنندهان و تماشاچی. ولی توی معابدشون چرا! زنهاشونم هستند. اونا هم همون سرودهاشون رو بلند میخونند.
جشن هولی با مراسم هولاموهالا متفاوته!
سحر:
روز دوم رنگ بازیهاشونه، که همه برمیگردن اینجا میگن این همون هولی هست؟ نه. هولی یه مراسمیه که مال هندوهاست که توش رنگبازی اتفاق میافته. آیا این رنگ حکم تفریح رو داره؟ نه واقعا نداره.
باز هم اساسش یه مراسم مذهبیه و قرار نیستش که شما راه برین، از صبح تا شب رنگ تو صورتتون بپاشن. اولا که اجازه ازتون میگیرن. مگر اینکه خیلی بچه باشه از کنارتون که رد میشه رنگها رو پرت کنه سمتتون. اینجوری هم نیستش که هرجایی که گیرشون میاد رنگها رو پخش کنند. تو کوچه خیابونها که میدونن محل رنگ بازیه رنگ بازی اتفاق میافته. حتی اگر برین رهبرها دارن کنار تیمشون موسیقی پخش میکنند و سرودهاشون رو میخونن. یهو میبینه داری سرودههاشون رو گوش میدی ازت اجازه میگیره (رهبر، نه آدم عادی) که میتونم یه رنگ روی صورتت بکشم؟ من خودم اونجا این تجربه رو داشتم وقتی این رنگ رو روی پیشونیم مالید همون موقع که داشت رنگ رو میزد یه سرودی هم بلند خوند.
ببینید همه این داستانها روی مذهب داره میچرخه. رو دین داره میچرخه. بحث تفریحی نداره. بچههای کوچیکشون بیشتر این قضیه رو تفریحی گرفتن. اونجا خیلی جذابه. اون روز که هر جای شهر انگار یه رنگه و رنگهای مختلف میبینید. چون جدا از اون رنگبازی که میکنند، اون ماشینهایی که اونجا تو سطح شهر قرار داره، اون لباسهایی که شما اونجا میبینید، حتی گاهی اوقات با رهبراشون ست میکنند. مثلا اونجا خیلی تیم میبینید، گروه میبینید که رهبر با تم آبی اومده و همه به احترامش تو اون گروه آبی پوشیدن. یا رهبر با زرد اومده همه زرد.
پانتهآ:
پس به نوعی جشن رنگه!
سحر:
کل شهر رنگ و وارنگه. ولی اینکه اون رهبر آبی پوشیده چی بوده دلیلش؟ به خاطر این بوده که خودش رو متمایز کنه از گروههای دیگه. نشون بده از چه شهری اومده. معمولا هم تو کوچههاشون وقتی قدم میزنن (چون یه رژه، پیادهروی داخلی هم دارند، تو کوچه ها راه میرن)، طبل میزنن و اون سرودهای ملی رو بلندتر میخونن و یکی که سر راس این مراسم قرار داره، یه پرچمی دستشه که نوشته اینها از چه گروهی هستن و از کجا اومدن.
روز اختتامیه و مراسم عجیبوغریب!
روز آخر که به نظرم خیلی روز جذابیه، روز اختتامیه است. عکاسهای خیلی بزرگی میان اونجا، عکاسهایی که برای اون روز برنامه چیدند و به عشق اون روز اختتامیه میان. چه اتفاقی میافته؟ شاید براتون واقعا عجیب باشه. من که تا لحظه اول فکر میکردم چیزی که دارم میبینم یا اشتباهه یا اینا به یه چیزی وصلاند.
شما تصور کنید که یه میدون خیلی بزرگی وجود داره. هر گروه، گروههای خیلی بزرگ، اونجا دیگه شما میلیون میلیون جمعیت توی میدون میبینید. میرن از ساختمون های بغل میدون اجازه میگیرن، آویزون پنجرهها و بالا پشتبومهای خونههای اطراف میشن. یعنی میرن تو خونههای مردم با اجازه صاحبخونه.
در میدون باز میشه. گروهها از یه ساعتی به بعد شروع میکنن با اسبها وارد میدون شدن. این اسبها آموزش دیدن، این اسبها شاید بگم مثل صاحبینشون تو سیرک کار کردند. آدما ایستاده وایمیستن و اسبها با سرعت خیلی زیادی مسافتی رو طی میکنن. گاهی اوقات از یه اسب تبدیل میشه به دو اسب، گاهی اوقاتم از دو اسب تبدیل میشه به سه اسب. یعنی یه نفر همزمان به طور ایستاده نه نشسته، روی سه تا اسب میدود. اسبی که مثلا داره با هشتادتا سرعت میره. بعد تو حساب کن یک پای روی یه اسبه و اون یکی پا روی اسب دیگه. من همش فکر میکردم این دوتا اسب اگر از هم جدا شن، چه اتفاقی برای این آدم میافته.
پانتهآ:
از وسط نصف میشه! :)))))
سحر:
واقعا به همین عجیبیه که دارم میگم. حتما اون روز باید با چشم دیده بشه. تعداد اسبها هر چی میره بالاتر نشون میده که ما قدرتمون خیلی بیشتره. توی این گروه این رهبر به این آدمهاش بیشتر آموزش داده. میدونی با یه حالت کری خوندن دیگه.
فلان تیم پشت میکرفون اعلام میشه که وارد میدون میشه. بعد میبینی با سه تا اسب رنگ و وارنگ وارد میشه. حالا جالبه اگه این گروه تمشون آبی بوده، تمام پیشونیهای اسبها رو آبی میکنند که نشون بدن کدوم گروه و کدوم تیم هستن. اونجا هر شیای، هر حیوونی و جنبندهای ببینین، رنگیه. یعنی به هرحال یه رنگ و رویی به اینها داده شده.
اون روز رهبرها کنار تیمشون ایستادهن. بعضی از رهبرها برای ورود با اسب مخصوص خودش، یا با شتر یا کامیون وارد میشن. اونهایی که خیلی مثلا رهبرشون رو متمایز از بقیه میدونن، تشریفات بیشتری به خرج میدن.
اینجا خیلی نقش عمامه جالبه. شما قشنگ میفهمید که تو این روز اختتامیه کی رهبره. به خاطر اینکه طول و بلندبودن این عمامه از همه آدمهایی که اونجا هستن، بیشتر هست. یعنی انگار هر چی این عمامه گندهتر باشه، مرتبهاش بزرگتره. گاهی من میگم واقعا این گردن داغون میشه؟ اینقدر این عمامه سنگینه که فکر میکنی این سر داره از تن جدا میشه. ولی واقعا همینه هر چی عمامهاش بزرگتره، رهبر خفنتریه!
پانتهآ:
عکسهاشو حتما بده بذاریم.
سحر:
اینا رو شوخی میگیریم ولی واقعا به همین عجیبیه که من اولهاش وقت نمیکردم عکاسی کنم. چون همین جوری هاج و واج به رهبرها داشتم نگاه میکردم.
پانتهآ:
میخواستم همینو بگم این عکاسهای بندهخدا فکر کنم گیج میشن که از چی عکس بگیرند. اینقدر تصویر داره اونجا. کلا میگن تو هند عکاسی سخته، ولی تو این مراسم فکر میکنم سختتره.
سحر:
مخصوصا عکاسی از اون اسبهایی که با سرعت وحشتناک دارن میدون. حالا من با خودم میگفتم چی میشه که اسبها مثلا این کارو میکنن. حالا من نمیدونم ولی اونجا میگفتند انگار یه چیزی میدن به این اسبها انرژی میگیرند و اینا، حالا بماند. به هرحال واقعا اسب طبیعی این کارها رو نمیکنه.
روز اختتامیه بعد از این که مراسم اسبسواری تموم میشه، تو یه میدونی رهبرها جمع میشوند. گروه موسیقیشون میاد (هر کدوم بالاخره یک گروهی دارند) و اون سرودهها رو بلندبلند میخونند. انگار مثل ما که یه ذکری داریم بین دعاها که همه باید بگن، بین اون سرودهها آدمهایی که کنار اون رهبر هستن، چه از اون گروه چه از گروههای مختلف، اون ذکر رو بلند میگن.
پانتهآ:
آدم نمیتونه پلک بزنه اینقدر همه چی جذابه.
سحر:
آره. ببینید شما اگر برید اونجا از یه کوچهای بگین رد نشدم، هیچی رو از دست ندادین. چون تو هر کوچه یه چیز عجیبی، یه مراسمی میبینید. چون ممکنه گروههای مختلف تو کوچههای مختلف مراسمهاشون رو برگزار کنند. اینجوری نیست که همه فقط توی یه میدون جمع شن. فقط برای مراسم خاص مثل اون اسبسواریه که جای خاص میخواد یا کشتی گرفتن، توی یه منطقه جمع میشن.
حسابش رو بکنید این جمعیت رو این گوردووارا تا جایی که در توانش باشه داره غذا میده. سه روز فکر کنید صبحانه، ناهار و شامشون رو تامین میکنند. ببینید چه هزینهای اونجا شده و بدون هیچ چشم داشتی همه این اتفاقها افتاده.
{اپیزود پنج رادیو دور دنیا – موزیک: Mehngai Dayain By Raghubir Yadav & Bhadwai Village Mandali}
مرز واهگه، شادترین مرز دنیا
پانتهآ:
انقدر سحر با آب و تاب و قشنگ این مراسم رو تصویرسازی کرد که قشنگ حس کردم خودم کنارت بودم تو این مراسم. اما این تنها مراسم مهمی نبوده که سحر بهش سر زده. یکی دیگه از این جشنها تو مرز بین هند و پاکستان اتفاق میافته که به نظر من باعث میشه این مرز تو لیست باحالترین و بامزهترین مرزهای دنیا قرار بگیره.
سحر بهمون بگو وقتی رسیدی تو مرز واهگه، چی دیدی و اصلا این مراسم فلگزآف چجوریه؟ چیا شنیدی و چیا دیدی؟
سحر:
آره. یک جشن خیلی جالب دارن که هر روز اتفاق میافته. دیگه اینجا هیچ بهونهای نیست که بگیم رفتم هند و مثلا نتونستم این رو ببینم. چون تاریخ خاصی نداره. حالا این که کجا هست؟ توی منطقهی واهگه هست، همون نزدیک آمریتسار که میشه گفت توی آمریتسار هست. بین هند و پاکستان.
فلگز آف در واقع روزی هست که پرچمها به سمت پایین میاد. ما فرض کنیم که میخوایم وارد این منطقه بشیم. اصلا قبل از این که شما وارد این منطقه واهگه بشین، توی آمریتسار صدای آهنگ رو میشنوید. این صدا بلنده چون میخوان این رو پررنگ به نمایش بذارند و سرودی بخونن که همه رو بگیره. چه کسی که اونجا حضور داره و چه کسی که نزدیک نمیاد. هر روز اتفاق میافته ولی این باعث نمیشه تکراری بشه و مثلا در روز ده نفر آدم ببینید. ممکنه شما یهو اونجا پونصد هزار نفر جمعیت رو ببینید.
پانتهآ:
هر روز؟؟؟
سحر:
هر روز. جنبه تفریح نداره این قضیه. از گیت که رد میشین و وارد این منطقه میشید، یک خیابونی هست که دو طرف این خیابون سکوهایی هست که جای نشستن داره. سمت راست و چپتون فول جمعیته. شما تا چشم کار میکنه فقط آدم میبینید اونجا. در واقع من تو مرز هند بودم و اون سمت این دروازهای که بین این خیابون وجود داره، دروازهایست که هند و پاکستان رو جدا میکنه. من توی مرز بودم اینجوری بهتون بگم.
فرق مرز هند با پاکستان
اون دروازه جداکننده اون دو مرز هست. اون ور هم آدمهای پاکستانی بودند. جمعیت اونا آرومتر و تقریبا میشه گفت خیلی منظمتر نشسته بودند. همین جا وارد میشید متوجه میشید، اصلا از بالا یکی ببینه میدون رو متوجه میشه کدوم ور هند هست کدوم ور پاکستان. اونا همه لباسهاشون یه دست، حالا مثلا سفید آبی و یا تیره تنشون بود. این ور همه رنگ و وارنگ.
حالا این آهنگ پخش میشه چه اتفاقی میافته؟ همه اون وسط میرقصند. شاید این رقص برای ما به این دید باشه که مثلا اومدن اینجا شادی کنند و جشن تفریحیه؟ نه! اون رقص نماد آزادی اون مردم هست. میرقصند که نشون بدن ما آزادیم. کنار این دروازه این کارو میکنند که نشون بدن ما صلح رو برقرار کردیم بین پاکستان و هند. یک تایمی دارند که اون موقع وسط هستن و اجازه دارند برقصند تا قبل از این که مراسم اصلی شروع بشه.
حالا من اگر بخوام برم تو عمق قضیه، باید براتون توضیح بدم که یک سری بازرس و پلیسهای سبیل کلفت دارند اونجا قدم میزنند که چکمههای خیلی بلند دارند. هر کی اینها رو میبینه یه استرسی میگیره ناخودآگاه ممکن هست از اونها دور بشه، ولی پنج دقیقه نگذشته میبینید که دارن سوت میزنند و مردم رو تشویق میکنند که دست بزنید. اشاره میکنه دست نمیزنی؟ این وریها دست بزنند. به زبون خودشون همه رو تشویق میکنند. ناخودآگاه تو نخوای اونجا دست بزنی یا جیغ بزنی، اون آدم هی هیجان جیغ زدن رو حتی در تو که توریست هستی میاندازه.
پانتهآ:
ریتم مراسم رو حفظ میکنند پلیسها دیگه.
سحر:
آره پاشو میکوبه زمین و اینا باهاش پا میکوبن زمین. اصلا یه لحظه احساس میکنی تمام این پلهها داره به لرزه در میاد. یه چیز عجیب از اون شادی رو شما تو چند لحظه میتونی حسش کنی.
بعد که حالا این پلیسها یه سوت خیلی بلندی میزنند، از پشت میکروفون یک رهبر اونجا اعلام میکنه که یه جورایی بسه دیگه، جمع کنید بذارید مراسم رو ادامه بدیم.
رژهها شروع میشه. ببینید داستان به این صورته که باید گروه پاکستانی و هندیها، هر دو پشت دروازههاشون رژه برن. این پرچمها، پرچم دو کشور، دو سمت دروازه بالا هست همچنان و به سمت پایین نیومده. هر گروهی میاد رژهاش رو پشت دروازه خودش انجام میده. گاهی به ترتیب یک سوت زده میشه، به ترتیب رژه میرن ولی همچنان پشت دروازه میان چشم تو چشم هم نگاه میکنند و برمیگردند دوباره به نقطه اصلی. گروه بعد میاد و به همین ترتیب تموم میشه.
گاهی هم یه مراسم خاصتری دارند که باید سرگروههای اینها بیان که تکروها هستند. تکروها میان رژههای خاص میرن. که یه چیزی که توش خیلی جالبه، حالا میشه گفت خنده داره و آدم اونجا واقعا خندهاش میگیره، این هست که پاهاشون رو باید تا حدی که میتونن به سمت بالا بیارن. تکروها یا همون سرگروهها پاهاشون رو خیلی بالا میارن. در حدی که تلاش میکنند صد و هشتاد بزنند تو هوا. بعد این نشوندهنده قدرتشونه. همه میخندیم اما این نمایش قدرت و رژه نظامیشون هست.
بعدش میون این کارها سرودهایی هم خونده میشه. از مردم میخوان بابت اون آهنگی که پخش میکنند دست بزنند. اون کسایی که میان طبل میزنن مردم باهاشون همخوانی میکنند و موسیقی رو میخونن. بعد سرود دو کشور پخش میشه. مثلا اول هندیها بلند میشن سرودهاشون رو میخونن و تمام، پاکستان هم به همین ترتیب. این رژههای دو طرف تموم میشه.
حالا نوبت میرسه به اینکه باید در واقع دروازه مرز رو باز کنند. وقتی که دروازه مرز رو باز میکنن، دوتا پرچم با یک آهنگ خیلی شدید و یک سوت عجیب غریب پخش میشه که توی گوشتون تا مدتها ممکنه صداش پخش بشه. این دروازه باز میشه و دوتا سرگروه از هر گروه پاکستانی و هندی به هم نزدیک میشن و نزدیک میشن تا با هم یک رژه نظامی برن. اینم بهتون بگم که هر دوتا گروه خانم هم دارند و اون خانمها هم توی این رژهها شرکت میکنند ولی سرگروههایی که میان آقایون هستند. دو نفری که باید بیان و به احترام باز شدن این دروازه جلوی هم رژه آخر رو برن.
رژه آخر رو میرن و باید دوباره جلوی هم پاهاشون رو بیارن به سمت بالا. در واقع اون صد و هشتاد رو باید جلوی هم بزنن. اونو میزنن و یه سوت صلح، یک سوت خیلی بلند از بلندگوها پخش میشه. اون میشه سوت صلح و احترام بین دوتا گروه پاکستانی و هندی. ولی چیز جالب اینکه شما سمت پاکستانی خانوم نمیبینی و خانومها توی مراسمشون شرکت نمیکنند، آقایون فقط هستند. ولی این سمت فرقی نداره. در نهایت که پرچمها به سمت پایین اومد، در واقع همون فلگزآف که صورت میگیره، آهنگ پخش میشه و این دو سرگروه به هم دستی میدن و به هم احترام میذارن و تموم میشه مراسم.
{موزیک: Saajanji Ghar Aaye from Kuch Kuch Hota Hai}
اپیزود پنج رادیو دور دنیا رو کجا گوش کنیم؟
علی:
مرسی که همراهمون بودید. باید اعتراف کنم به مهمونهای برنامه حسودی کردم که انقدر تجربههای خفنی رو از نزدیک لمس کردن. ما تو اپیزود بعدی باز هم به هند برمیگردیم و به چند نقطه باحال دیگه سر میزنیم. بذارید همینجا بگم که این اپیزود راهنمای کامل سفر به هند نیست و ما فقط تونستیم خیلی کوتاه به هر شهری سر بزنیم. اگر روزی قصد سفر به هند داشتید، حتما قبلش حسابی سرچ کنید و جاهای مورد علاقهتون رو روی نقشه علامت بزنید.
پانتهآ:
رادیو دور دنیا توسط شرکت سفرهای علیبابا تهیه میشه و میتونید تو کست باکس، اپل پادکست، اسپاتیفای، کانال تلگرام علیبابا و تمام اپلیکیشنهای پادگیر گوش کنید. نظرات شما میتونه به ما کمک کنه هر دفعه بهتر بشیم. پس یادتون نره هر جایی که گوش میکنید، هم سابسکرایب کنید و هم حتما برامون کامنت بذارید.
در آخر اینکه متن کامل اپیزود، عکس هر چیزی که راجع بهش صحبت کردیم و اسم آهنگهایی که ازشون استفاده کردیم رو میتونید تو پست اختصاصی اپیزود ۵ در مجله علیبابا پیدا کنید.
پیشنهاد میکنیم اینستاگرام و توئیتر علیبابا رو هم دنبال کنید تا هر وقت اپیزود جدیدی منتشر میشه، زود باخبر بشید.
علی:
مراقب خودتون باشید
پانتهآ:
خداحافظ
{اپیزود پنج رادیو دور دنیا – موزیک: Saajanji Ghar Aaye from Kuch Kuch Hota Hai}
اپیزود ششم را هم همچنان در هند سپری خواهیم کرد. در ادامه این سفر هیجانانگیز با ما همراه باشید.