استانبول شهری است که به زیبایی، شرق و غرب را در کنار هم به تصویر میکشد. فقط کافیست یک بار به این شهر سفر کنید تا برای همیشه دلتان گیر کند و بارها این تجربه خوشایند را تکرار کنید. اپیزود دو رادیو دور دنیا را تقدیم میکنیم به همه کسانی که مثل ما دلشان برای استانبول خیلی تنگ شده و امسال نتوانستند به آن سر بزنند.
در اپیزود دو رادیو دور دنیا امروز به چند نقطه دیدنی استانبول سر میزنیم که احتمالا کمتر راجع به آنها شنیدهاید. برایتان داستان سرآشپز معروف استانبول را تعریف میکنیم، از رسم و رسوم جالب مردم ترکیه و ارتباطش با نمک میگوییم و یک سریال متفاوت معرفی میکنیم.
متین لشکری و معصومه هاشمی مهمانهای این اپیزود هستند. متین برایمان از تجربه یک تور شکمگردی خوشمزه در استانبول میگوید؛ و معصومه برایمان از روزهایی میگوید که تا به استانبول میرسد، شهر به مدت ۲ ماه وارد قرنطینه میشود.
- اپیزود دو رادیو دور دنیا را میتوانید در کست باکس، اپل پادکست، اسپاتیفای و شنوتو بشنوید.
متن کامل اپیزود دو رادیو دور دنیا را در ادامه میتوانید بخوانید
{موزیک شروع: Istambul by They Might Be Giants}
علی:
پارسال این موقع هیچ کدوممون نمیدونستیم یه مهمون ناخوندهای به اسم کرونا وجود داره که میتونه انقدر دردسر درست کنه. هر کدوممون مدل خودمون داشتیم از تعطیلات تابستونی لذت میبردیم. هیچکس فکرش هم نمیکرد شاید تابستون سال آینده که الان باشه، خونهنشین باشیم و یه سفر ساده به شهرهای نزدیکم نتونیم بریم. اصلا سفر که جای خود، حتی برای یه دست شستن ساده صد جور استراتژی بچینیم که اول دستمو ضدعفونی کنم بعد درو باز کنم یا اول درو باز کنم بعد دستمو بشورم. خلاصه نمیدونستیم میفتیم تو یه دور باطل دیگه.
پانتهآ:
شاید شمایی که الان دارین صدای ما رو میشنوین جزو اون دسته افرادی باشین که پارسال این موقع بلیط هواپیماتون تو دستتون بود و با یه چمدون پر از لباسهای تابستونی تو فرودگاه منتظر بودین تا پروازتون رو اعلام کنن. وقتی نشستین تو پرواز هدفونتون رو گذاشتین تو گوشتون و تا خود استانبول موسیقی ترکی گوش دادین. چشماتون رو بستین و صدبار تو ذهنتون برنامه گشت و گذارتون رو مرور کردین که هر روز قراره کجا رو ببینین.
شایدم جزو کسایی بودین که اعتقاد داشتین هر چه پیش آید خوش آید. تا رسیدین هتل وسایلتون رو گذاشتین و لباس خنک تابستونیهاتون رو تنتون کردین و اول صاف رفتین خیابون استقلال. صدای زنگ تراموای قرمز رنگ و موسیقی خیابونی و موج جمعیت که غرقتون کرد، انگار تازه مطمئن شدین رسیدین استانبول. یکم که جلوتر رفتین و حسابی گرمتون شد، رفتین سراغ بستنیفروشیهای معروف و یه چند دقیقهای گول تردستیهاشون رو خوردین تا بالاخره تونستید بستنیتون رو از دستشون بگیرید.
به آخرای خیابون که نزدیک شدین پیچیدین سمت پایین تا برسین به برج گالاتا. بعد از یه صف طولانی خودتون رو رسوندین به بالای برج تا از اون بالا به کل استانبول سلام کنید. با دیدن ترکیب شیروونیهای نارنجی و دریا فیروزهای و صدای مرغای دریایی بالا سرتون، تو دلتون گفتین من دیگه هر سال میام استانبول.
{اپیزود دو رادیو دور دنیا – موزیک: All Falls Down by Alan Walker}
پانتهآ:
سلام
به رادیو دور دنیا خوش اومدین
من پانتهآ غلامی
علی:
و من علی صالحی هستم. صدای ما رو از قلب شرکت علیبابا یعنی ساختمون روز اول میشنوید.
پانتهآ:
تو رادیو دور دنیا قراره با هم به دور ایران و دنیا سفر کنیم و از هر چیزی که به سفر و ماجراجویی و تفریح یه ربطی داره با هم گپ بزنیم.
علی:
اپیزود دوم رادیو دور دنیا رو میخوایم اختصاص بدیم به همه کسایی که دلشون برای استانبول تنگ شده، یا کسایی که تا حالا نرفتن و دلشون میخواسته امسال برن که نشده. امروز با هم تو خیابونهای استانبول پرسه میزنیم و براتون داستانهای کمتر شنیده شده این شهر فوقالعاده رو تعریف میکنیم؛ شهری که کافیه یک بار بهش سفر کنید تا اولین بار آخرین بار نباشه.
استانبول برای خیلی از ایرانیها اولین سفر خارجیه. هم نزدیکه و ویزا نمیخواد، هم به لحاظ فرهنگی شهریه که در عین حال که شبیه ایرانه، حال و هوای اروپایی هم داره. تفریحات متنوعی هم داره و همه نوع سلیقهای رو تقریبا راضی میکنه. قبلاها یه سفر خارجی ارزون حساب میشد و حتی الان هم با وجود این وضعیت دلار که سفر به خیلی از کشورها رو از لیست خط زده، همچنان جزو سفرهای خارجی دست یافتنی محسوب میشه.
پانتهآ:
بیشتر ایرانیها برای خرید به استانبول سفر میکنن ولی یه سریام هستن که برای لذت بردن از زیباییهای شهر و خوراکیهای خوشمزهش میرن استانبول. امروز به چندتا از نقاط دیدنی این شهر فوقالعاده سر میزنیم که ممکنه برای استانبولگردهای حرفهای آشنا باشه ولی احتمالا خیلیها کمتر راجع بهشون شنیدن.
علی:
براتون داستان سرآشپز معروف استانبول یعنی نصرت رو تعریف میکنیم، با متین لشکری راجع به یه تور شکمگردی هیجانانگیز گپ میزنیم، از رسم و رسوم جالب و شاید خندهدار مردم ترکیه و ارتباطش با نمک میگیم، در آخر یه سریال جذاب بهتون معرفی میکنیم که کمک میکنه هر شب تو خونه استانبولگردی کنید اما قبل از هر چیز بریم داستان مسیحا رو بشنویم که تا پاش به استانبول میرسه قرنطینه شروع میشه و تو استانبول گیر میکنه.
{اپیزود دو رادیو دور دنیا – موزیک: Istanbul by Milica Pavlovic}
تجربه مسیحا از قرنطینه در استانبول
پانتهآ:
معصومه هاشمی که بچههای اینستاگرام بیشتر به اسم مسیحا میشناسنش، چند ماه قبل از عید مشغول کولهگردی تو آسیای جنوب شرقی بود. وسطای اسفند ۹۸ که کشورها یکی بعد از اون یکی داشتن وارد قرنطینه میشدن، تصمیم میگیره خودش رو از سریلانکا به استانبول برسونه. اما تا پاش میرسه استانبول یه هفته بعد قرنطینه شروع میشه و گیر میکنه اونجا. ازش خواستم برامون تعریف کنه تو این چند ماه اونجا چه خبر بوده و اوضاع استانبول چطوره؟
مسیحا:
سریلانکا هنوز مورد کرونایی نداشت ولی کشورهای دیگه داشتن دونه دونه کرونایی میشدن. منم میدونستم که دیر یا زود این اتفاق برای اونجا هم میفته و نمیخواستم اونجا بگذرونم قرنطینه رو، چون هوا هم داشت گرم میشد و بارونهای موسمی در راه بود. و این طوری شد که از اونجایی که همزمان هم یدونه کار تو استانبول به من پیشنهاد شد من یه ذره بالا پایین کردم. یه روز یه پیادهروی خیلی طولانی ۱۰ ساعته داشتم و نهایتا تصمیم گرفتم که برم استانبول.
اون موقع من سریعا کارمو شروع کردم و از کنار مردم رد میشدم توی استانبول مثل همیشه میدیدم همه خیلی شلوغ پلوغن و سروصدا دارن و خوشحالن و میگن و میخندن. بعضی وقت ها فکر میکردم ای بابا اگر اینجا هم مثل ایران و چین و ایتالیا درگیر بشه اصلا نمیتونم تصور کنم که چه اتفاقی میفته.
من یک هفته کار کردم و بعدش اولین مورد کرونا تو ترکیه دیده شد و من همونجا نرسیده بیکار شدم. اولش ادارهها و مدرسهها و اینا دونه دونه تعطیل شدن. بعدش هم که مردم وحشت کردند و فروشگاهها حسابی شلوغ و پلوغ شد. دولت هم برای اینکه شرایط رو کنترل کنه،
تو مرحله اول از مردم دعوت کرد که تو خونههاشون بمونن. بعدش هم یک سری قوانین گذاشت مثلا افراد بالای ۶۰ سال و زیر ۲۰ سال اجازه نداشتند که کلا از خونه برن بیرون. اگر اینا کار خاصی داشتند میتونستن با یه سری شمارهها تماس بگیرن تا براشون اون کارو انجام بدن. بعدشم آخر هفتهها رو به مدت حدود ۲ ماه تمام شنبه یکشنبهها رو به اضافه تعطیلات رسمی مثل روز جوان و کودک و روز استقلال و اینا رو قرنطینه اجباری اعلام کرد؛ یعنی حکومت نظامی. عملا هیچ کس اجازه نداشت بره بیرون.
روزهای قرنطینه کرونا چطور گذشت؟
روزهای اول قرنطینه شاید در حدود ۱ ماه هر شب ساعت ۹ مردم میرفتن تو بالکنهاشون یا دم پنجرههاشون کادر درمان رو تشویق میکردن. چراغهاشونم خاموش روشن میکردن. ما هم میرفتیم نگاه میکردیم و این برای ما خیلی جذاب و دوستداشتنی بود. برای اینکه نشون میداد به ما که درسته که هممهون توی یه شرایط بدی گیر کردیم ولی تنها نیستیم.
و این باعث شد علاوه بر اینکه ما یه ذره روحیه بگیریم، هر شب توجهمون هم به همسایههامون هم جلب بشه. و من یه کارایی میکردم از اینجا به بعد که اصلا فکرشو نمیکردم هیچ وقت انجام بدم. مثلا واقعا زل میدم به خونه همسایهها و نگاه میکردم. اصلا لذت میبردم از اینکه نگاه کنم به آشپزی کردنشون، تماشای غروبشون، وقتی که مثلا دارن به گربهها یا به کبوترها غذا میدن. خیلی برام لذت بخش بود.
از یه جایی به بعد وقتی هوا یکم گرمتر شد تو استانبول ما زیراندازای یوگامون هم بردیم تو بالکن. قشنگ بالن رو شستیم و مرتب کردیم زیراندازها رو بردیم اونجا و این طوری شد که با همسایههای بیشتری آشنا شدیم و یه سری از همسایههامون شروع کردن از یه جایی به بعد با ما ورزش کردن؛ یعنی ما اینور یوگا تمرین میکردیم، اونا اونور برای خودشون ورزش میکردن و مثل این بود که داریم به هم انگیزه میدیم که این کار رو انجام بدیم.
حتی منو دوستم تولد هم داشتیم یعنی تولدهامون توی زمان قرنطینه بود و یه جشن کوچیک گرفتیم. همسایههامونم از اونور برای ما دست میزدن و تشویق میکردن و حتی برامون شمع روشن کردن.
زمان عید فطر هم که شد اینجا هم مثل یه سری از شهرهای ایران رسمه که بچهها میرن در میزنن و شرینی و شکلات و اینا میخوان. واسه همین تو خونههاشون شرینی و شکلات و آبنبات همیشه دارن و همسایهمون از راه دور برای ما یه سری آبنبات و شکلات رو پیچید لای فویل آلومینیوم و بعد ۴-۵ بار تلاش، بالاخره تونست اینو بندازه برامون تو بالکن و خیلی این اتفاقای بامزهای بود که حین قرنطینه برامون افتاد تو استانبول.
الان اوضاع استانبول چه طور است؟
ولی خب بعد از ۲ و نیم ماه قرنطینه، یعنی از حدود ۱ و نیم ماه پیش زندگی در استانبول هم یه جورایی به حالت عادی برگشته. مردم برگشتن سر کارهاشون البته با ماسک و دستکش. اولین باری که ما رفتیم پارک بعد از همه این قضایا و من یک عالمه آدم دیدم بعد مدت طولانی، یه جورایی بود که همش فکر میکردم چطور ممکنه این همه آدم یه جا با همدیگه جمع بشن. برام عجیب بود. ولی خب مردم خوشحال بودن؛ انگار با انرژی دوباره به صحنه برگشته بودن. چندتا ماشین پلیس هم هی رد میشدن و با بلندگو اعلام میکردن به ترکی که با رعایت فاصله اجتماعی خوشحال باشید و خوش بگذرونید. اینم باعث میشد مردم بیشتر خوشحال بشن و تشویق کنن پلیسها رو. خلاصه که خیلی فضای بامزهای بود.
به نظر من این مدت هر چقدر که به آدما سخت گذشته ولی حال طبیعت خیلی بهتر شده. حتی چون تعداد کشتیهایی که تو دریا در رفت و آمدن کمتر شده، دلفینها بعد مدتها اومدن نزدیک ساحلها و اسکلهها. الانم که هر بار من میرم بیرون احساس میکنم استانبول با یه ماسک سفید زل زده به آدما و منتظره که دوباره چه آدمای محلی، چه مسافرا برگردن به حالت عادی و این شهر به روزهای خوب گذشتهش برگرده.
{موزیک: Istanbul by Levent Yuksel}
نصرت چطور انقدر معروف شد؟
علی:
فکر کنم به لطف اینستاگرام دیگه خیلیها با سرآشپز و رستوراندار معروف استانبول یعنی آقای نصرت آشنایی دارن. شاید به اسم نشناسینش ولی اگه بیشتر نشونی بدم حتما یادتون میاد که یه جا دیدینش. همون مرد جوونی رو میگم که معمولا تو عکسهاش یه تیشرت سفید فیت میپوشه و موهای بلندش رو از پشت میبنده، یه عینک دودی داره و روی غذاهاش با یه ژست خاصی نمک میپاشه که خبرنگارا اسمش رو گذاشتن کبرا استایل، منظورم البته مار کبراست! اینکه نصرت یه رستوراندار معروفه رو شاید خیلیا بدونن یا حتی به رستورانش تو استانبول سر زده باشن اما فکر میکنم کمتر کسی بدونه نصرت چجوری انقدر معروف و ثروتمند شد؟
پانتهآ:
نصرت گوکچه ۳۷ سال پیش تو اَرزروم ترکیه به دنیا اومد. پدرش معدنچی بوده و وضع مالی خوبی نداشتن. به خاطر همین نصرت مجبور میشه ۱۳ سالگی مدرسه رو ول کنه و بیاد به کادیکوی استانبول و به عنوان شاگرد قصاب کار کنه. اونم تو شیفتهای ۱۳ ساعته طولانی.
بعد از اون شروع میکنه به ظرف شستن تو رستورانها اما همیشه ته دلش به آشپزی علاقه داشته. بعد از یه مدت به خاطر همین علاقهاش تو ۲۴ سالگی میره تو یه رستوران بزرگ استانبول و مسئول تیکهتیکه کردن گوشت میشه.
همینجوری ادامه میده تا یه روز تصمیم میگیره بره به یه رستوران آمریکایی و در ازای کار مجانی آموزش آشپزی حرفهای ببینه.
۲-۳ سال اینجوری میگذره تا اینکه بالاخره تو ۲۷ سالگی اولین رستورانش رو تو استانبول افتتاح میکنه.
اما ۷ سال طول میکشه تا نصرت شهرت جهانی پیدا کنه. تو سال ۲۰۱۷ نصرت یه ویدئوی ۳۶ ثانیهای از خودش تو اینستاگرام منتشر میکنه که تا به امروز حدود ۱۷ میلیون بار دیده شده. تو این ویدئو که اسمش استیک عثمانیه نصرت با مهارت تمام شروع میکنه به برش زدن یه استیک بزرگ و بعد با همون ژست خاصش روش نمک میپاشه.
چند دقیقه بعد ویدئو سر از توئیتر در میاره و دست به دست میچرخه. تا اینکه دو روز بعد برونو مارس، خواننده معروف، یه عکس از نصرت رو توئیت میکنه و اقبال بلند سالت بی یا همون آقای نمک تکمیل میشه.
علی:
این آقای نصرت نزدیک به ۱۵ تا رستوران تو شهرهای مختلف ترکیه و نقاط مهم دنیا مثل نیویورک و میامی و دبی و … داره و اینستاگرامش نزدیک به ۳۰ میلیون نفر فالور داره. افراد مشهوری مثل لئوناردو دی کاپریو، برونو مارس، دیوید بکهام، لیونل مسی و کالی سلبریتی دیگه از مشتریهای پر و پا قرصشن.
شاید الان پیش خودتون بگین وای زندگیش از این رو به اون رو شد ولی خودش اعتقاد داره خیلی هم تغییر نکرده چون هنوزم از صبح تا نصف شب سر کاره.
خلاصه اگه رفتین استانبول و خواستین به رستوران نصرت سر بزنید، خودتون رو برای یه صف خیلی طولانی آماده کنید.
پانتهآ:
راستی بذارین همین جا یه خبر خوب هم بهتون بدم. علیبابا به زودی قراره مجموعه کتاب راهنمای سفر به شهرهای مختلف ایران و دنیا رو منتشر کنه که اتفاقا اولین شمارهش راهنمای سفر به استانبوله. تو اون کتاب که بخشهای مختلفی داره، مفصل تمام جاهایی که باید بهشون سر بزنید رو معرفی کردیم. این رستوران نصرت هم یکی از همون جاهاست که آدرس دقیقش و اطلاعاتی که لازمه بدونید رو اونجا براتون نوشتیم.
{موزیک: Yanki by Simge}
داستان ترکها و نمک سر دراز دارد
علی:
تو آیتم قبلی گفتیم که نصرت به خاطر ژست خاص نمک پاشیدن لقب سالت بی یا آقای نمک گرفته. اما داستان نمک و مردم ترکیه سر دراز داره. ۲ تا از رسمهای جالبشون موقع خواستگاری و به دنیا اومدن بچه ارتباط تنگاتنگی با نمک داره.
پانتهآ:
طبق یه رسم چند هزار ساله بسته به منطقهای که نوزاد به دنیا میاد، یا همون فردای تولد یا وقتی بند نافش میفته، جشن نمک مالی رو برگزار میکنن. فامیل و دوست و آشنا دور هم جمع میشن و یه سری دعا برای سنگ نمک میخونن و بعد نمک رو خرد میکنن و میسابن.
بعد کل بدن نوزاد و حتی توی دهن اون طفل معصوم رو با نمک شستشو میدن. حالا بعضیها نمک رو تو آب حل میکنن، بعضیا نه مستقیما نمک رو میمالن به پوست بچه. این نمک رو تن بچه میمونه تا خشک بشه. بعدش بچه رو میدن مادر تا شیر بده بهش و بخوابوندش و تازه وقتی بچه بیدار میشه نمک رو با آب تمیز از روی تنش میشورن.
خود این زمانبندیه و نوع نمکی که میمالن به بدن بچه خیلی مهمه وگرنه باعث کلی بیماریهای پوستی میشه.
علی:
ترکها نمک رو سنبل فراوونی و پاکی میدونن و اعتقاد دارن با این کار بچه تا بزرگسالی تنش و نفسش بوی بد نمیگیره. باعث میشه بهتر رشد کنه و از مریضیها دور بمونه و اگر بدنش زخمی بشه، زود زخمش خوب میشه. مهمتر از همه اعتقاد دارن نمک بچه رو از چشمزخم محافظت میکنه.
اینم اضافه کنم که این رسم بیشتر در فرهنگ آناتولی ترکیه و قسمت آسیایی استانبول مرسومه. البته تو یه مقالهای خوندم این فقط رسم ترکها نیست و تو خیلی از کشورها حتی مثل غرب ایرانم به چشم میخوره اما خودم همچین چیزی ندیدم. اگر شما تو منطقهتون همچین تجربهای رو داشتین یا راجع بهش میدونین حتما برامون کامنت بذارین تا ما هم بیشتر باهاش آشنا بشیم.
پانتهآ:
یه رسم جالب دیگه مردم ترکیه که اتفاقا بازم به نمک مرتبطه اینه که وقتی برای دختر خونواده خواستگار میاد عروس باید قهوه بیاره و اگر کیفیت قهوهای که درست میکنه مورد پسند مادر داماد باشه، یه بخش زیادی از قضیه حله..
اما داستان به همینجا ختم نمیشه. عروس تو قهوه داماد به جای شکر، نمک میریزه تا ببینه نحوه برخوردش با سختیهای زندگی چجوریه. زود از کوره در میره یا مرد زندگیه.
میزان نمکی که تو قهوه میریزه هم خیلی مهمه. اگه خیلی نمک بریزه یعنی اصلا با داماد آینده حال نکرده، اگه کم بریزه یعنی ۵۰ درصد سمت عروس حله.
حالا از اونور داماد اگه فنجون قهوه شور رو، تا ته بدون این که خم به ابرو بیاره بخوره یعنی نه تنها ۵۰ درصد دامادم حله بلکه میشه به عنوان مرد زندگی روش حساب کرد.
یه ضرب المثل ترکی هست که میگه قهوه باید به سیاهی جهنم، به قدرت مرگ و به شیرینی عشق باشه
{اپیزود دو رادیو دور دنیا – موزیک: Sikir Sikir by Mustafa Sandal}
داستان موزه معصومیت
علی:
تا حالا براتون پیش اومده که با دیدن یه فیلم یا خوندن یه کتاب عاشق یه جایی بشین و دلتون بخواد یه روز بهش سفر کنید و از نزدیک ببینیدش؟
اگر اهل خوندن رمانهای خارجی و خصوصا ادبیات ترکیه باشید، به احتمال زیاد اسم اورهان پاموک، نویسنده ترک معروف و برنده جایزه نوبل رو شنیدید. اورهان پاموک یه رمان معروفی داره به اسم موزه معصومیت. کتاب داستان عشق بین کمال که یه تاجر ثروتمند بوده و فوسون، که دختر فقیری از اقوام دور کمال بوده رو تعریف میکنه. داستان بین سالهای ۱۹۷۴ تا ۲۰۰۰ اتفاق میافته و سعی میکنه در قالب این داستان عاشقانه تاثیر فرهنگ اروپایی روی فرهنگ شرقی استانبول رو نشون بده.
این کتاب سال ۲۰۰۸ به چاپ میرسه و ۴ سال بعد اورهان پاموک موزهای به همین اسم رو افتتاح میکنه.
اورهان پاموک میگه ایده نوشتن کتاب و ساخت موزه همزمان با هم از حوالی سال ۱۹۹۰ تو ذهنش شکل میگیره.
پانتهآ:
وسطای خیابون استقلال که وارد خیابون ینی چارشی بشین، یکم پایینتر از خیابون فرانسویها و تو یه کوچه فرعی، یه ساختمون قدیمی چند طبقه سرخ رنگ میبینید. از در که وارد میشین تمام ته سیگارهای کمال به ترتیب سال روی دیوار چسبونده شده. فقط کافیه از پلههای چوبی خودتون رو به طبقههای بالا برسونید تا بتونید تمام اشیایی که تو قسمتهای مختلف کتاب بهش اشاره شده رو میتونید پیدا کنید؛ از لباسی که فوسون تو بخشی از قصه تنش بوده بگیر تا صابون و مسواک کمال و عکسهای قدیمی…
ویترینهای چوبی زیادی میبینید که از بالا تا پایین موزه به ترتیب اتفاقات کتاب دیوار وصل شدن و تو هر کدوم انقدر خرده ریز هست که احتمالا تماشای با دقت همهشون یکی دو ساعتی رو ازتون وقت میگیره.
درسته که کتاب و موزه هر دو به یه داستان مربوطن ولی میتونن کاملا مستقل از هم عمل کنن. یعنی شما لازم نیست اول کتاب رو خونده باشید تا بتونید از موزه سر در بیارید. یا لازم نیست اول موزه رو دیده باشید تا بتونید کتاب رو بخونید ولی نکتهای که هست اینه که اگر کتاب رو از قبل خونده باشید، تماشای موزه براتون مثل تجدید دیدار با یه دوست قدیمی میمونه.
علی:
نکته جالب آخر اینه که اگر موقع بازدید از موزه، کتاب همراهتون باشه، دیگه لازم نیست بلیط بخرید. آخه نویسنده بلیط موزه رو تو یکی از صفحات کتاب چاپ کرده و فقط کافیه موقع ورود اون صفحه رو نشون بدید.
{اپیزود دو رادیو دور دنیا – موزیک: Journey by Mark Eliyahu}
پلههای جذاب کاموندو
پانتهآ:
اولای اپیزود گفتیم که هر کسی با یه هدفی سفر میکنه. یه عده میرن خرید، یه عده میرن موزهگردی، اما یه عده هم هستن که اعتقاد دارن روح واقعی یه شهر رو باید با پرسهزنی تو کوچه پس کوچههاش درک کرد. این جماعت که خودمم جزوشونم، دوست دارن تا جایی که میتونن با مردم محلی دوست بشن، از خونههای قدیمی محلهها عکاسی کنن، گنجهای پنهان شهر یا به قول معروف City Gems ها رو پیدا کنن و خلاصه عاشق کشف کردنن.
اگر شما هم جزو این دسته هستین میخوام بهتون یکی از زیباترین پلههای استانبول رو معرفی کنم. دو ردیف پله که اگر از بالا بهشون نگاه کنید، شبیه یه موی بافته شدهان، البته به چشم بچههای پزشکی احتمالا خیلی شبیه تصویر DNA هم هست.
علی:
اسم این پلههای خاص و قدیمی کاموندو هست که رد پاشون تو فیلم و سریالهای ترکی هم زیاد دیده میشه.
کاموندوها از خونوادههای یهودی ثروتمند و معروف استانبول بودن که ریشه پرتغالی-اسپانیایی داشتن. با وجود همه محدودیتهایی که برای غیرمسلمونا وجود داشت، تونسته بودن تو تجارت و بانکداری حسابی رشد کنند و تبدیل بشن به یکی از بانکدارهای اصلی امپراطوری عثمانی. البته کلا اینا نسل اندر نسل تو کار تجارت و بانکداری بودن. اینجوری نبوده یهو موفق شن.
محلیها میگن که آخرای قرن ۱۹ بوده که آبراهام سالومون کاموندو تصمیم میگیره برای اینکه بچههاش راحت و سریع برسن به مدرسه این پلهها رو بسازه. برای اینکه بهتر بتونید منظورمو درک کنید باید بگم یه چیزی تو مایههای پلههای یوسفآباد خودمون میمونه اینم همون شکلیه دوتا خیابون بانکِر و بانکلَر رو بهم وصل میکنه.
اگر دوست دارید عکس این پلهها رو ببینید، حتما به صفحه اختصاصی رادیو دور دنیا در مجله علی بابا برید و به اپیزود ۲ سر بزنید.
{اپیزود دو رادیو دور دنیا – موزیک: The belt of faith by Jung Jaeil}
مصاحبه با متین لشکری و خاطره تور خوراکی
پانته آ:
بریم سراغ دومین مهمونمون یعنی متین لشکری که خودش تو ایران برگزارکننده تورهای خوراکی و آشپزی برای خارجی هاست. به خاطر همین علاقه و کارش دعوت میشه به یه تور خوراکی تو استانبول. متین خودت دوست داری بیشتر راجع به جزئیاتش بگی؟
متین لشکری:
سلام پانته آ. من قبل از اینکه این سفرمو به استانبول برم، سفرهای قبلتری هم داشتم. ولی این تور خوراکیای که این دفعه رفتم خیلی این تجربه رو برام عوض کرد و یکی از بهترین نقاط سفرم بود. یعنی دقیقا هایلایتش بود.
این تور غذایی که من رفتم یه تور شکمگردی بود. تورهای غذا مدلهای مختلف دارن؛ از آشپزی گرفته تا پیادهروی تا ممکنه یه جاهاشو با ماشین بری. این تور پیادهروی بود و اینجوری بود که ما صبح یه جا قرار میذاشتیم، بقیه آدمایی هم که قرار بود بیان تور رو میدیدیم اونجا. لیدرمون میومد دنبالمون و یک مسیر پیادهرویای رو میرفتیم.
یه خانم میانسالی هم لیدرمون بود اون روز که خیلی سال بود توی ترکیه لیدر گروههای گردشگری بود و همه جا رو حسابی بلد بود. قرار بود ما از ساعت مثلا فکر کنم ۹ صبح تا ۳-۴ بعد از ظهر یکسره فقط پیادهروی کنیم. بریم جاهای مختلف بشینیم غذا تست کنیم و دوباره بریم مقصد بعدی. خلاصه یک شکمگردی حسابی بود.
یکی از مهمترین نکتههای این تورها اینه که تو همیشه حواست باشه چقدر میخوری و از همه مهمتر اینکه لیدر حواسش باشه که تو چقدر میخوری که هم بتونی لذت ببری از کل مسیر، هم اینکه…
پانته آ:
زود سیر نشی!
متین لشکری:
آره زود سیر نشی.
اولین نقطهای که ما توی تورمون رفتیم محله کاراکوی در واقع نزدیک پل گالاتا بود؛ که اینجا یه محله خیلی جذاب و باحاله که اگر یه توریست باشی قطعا نمیری. چون اینجا اصلا یه سری کارگاههای لوازم ماهیگیری و تور ماهیگیری و قایق و از این جور چیزاست. یه جای کاملا کارگاهیه. یه فضایی نیست که اصلا هیچ توریستی اون جا باشه و یه جای خیلی خلوتی هم هست. ما رفتیم اینجا یه خورده دور زدیم و بعد اینجا یه حالت یه جای نیمه خرابهطوری بود، مثل یه حیاط خلوتی که بغلش ساختمونهای ۲ طبقه بود. ما رفتیم توی این حیاط خلوت و یه میزی اونجا گذاشته بودن و ما اونجا نشستیم و یه آقایی برامون چایی آورد.
حالا ابتدای داستان اینجوری بود که لیدرمون برامون توضیح میداد که مثلا فرهنگ چای توی ترکیه چه جوریه. اصلا چه جوری تشخیص میدی که چای خوب ترکی چه شکلیه، چه رنگ و لعابی داره، چقدر باید شفاف باشه و چه جوری سرو بشه.
توی حین این تور هم همیشه برای تو از اون چیزایی که مربوط به فرهنگ غذایی اون کشور میشه میگه. مثلا چیزی که در مورد چای خیلی جالب بود این بودش که توی حالا استانبول قدیم و یا حتی جاهایی که مثل اون محله که هنوز آدما خیلی به سبک قدیمی زندگی میکردن، همیشه یه آدمی بود که یه قهوهخونه کوچولویی داشت، مثلا یه زیرزمینی بود که این آقاهه چای همه رو میداد و خودش حواسش بود که آدما مثلا چایشون وقتی تموم میشه، میذارن بیرون مغازهشون و اونم میره لیوان رو برمیداره و لیوان چای دیگه میذاره و ممکنه مثلا آدما توی یه روز تا ۲۰ تا لیوان چایی بخورن و پولش رو هم مثلا ماهانه میرفتن یه چیزی حساب میکردن. و در واقع هر کسی انگار برای خودش یه قهوهچی؟ بهش قهوهچی میگن؟ یکی رو داشت که همیشه چاییش رو بهش میرسوند.
خلاصه ما اول اونجا رفتیم. بعدش رفتیم یه جای دیگه یه صبحانه خیلی مفصل خوردیم که با املت ترکی که منمن هستش و فلفل دلمهای هم توش داره؛ بعد اونجا مثلا سر شیر و اینجور چیزا هم بود که حالا خیلی از اینا برای من عادی بود ولی برای مسافرای دیگه که همهشون هم آمریکایی بودن خب خیلی تازه و جذاب بود.
یه چیز خیلی جالب برام این بود که چقدر ما تشابهات فرهنگی داریم، چقدر چیزهای که من فکر میکردم که مثلا تو ایران فقط هست، این جور چیزا رو دیدم اونجا هم هست و حتی یه چیزایی مثل زیتون پروده، من فکر نمیکردم جایی باشه ولی اونجا بود.
بعد دیگه از اونجا رفتیم یه جا دیگه شیرینی خریدیم، رفتیم باقلوا خریدیم. بعد رفتیم توی قهوهخونهای نشستیم و با اون قهوه ترکی که حالا باید یاد بگیری که چه شکلیه، چه جوری خورده میشه، مثلا چقدر باید تلخ باشه، چقدر باید شیرینش کنی و اینا، اون باقلوا رو خوردیم. که حالا در مورد باقلوا هم یه چیز جالبی یاد گرفتیم که باقلوا رو در واقع باید برعکسش کنی و اون قسمتی که تردتر هست اول باید بره زیر دندونت، بعد که اون تردی رو حس کردی اون نرمی باقلوا بیاد توی دهنت.
پانته آ:
چه جالب!
متین لشکری:
بعد دیگه از اون جا رفتیم با قایق به منطقه کادیکوی، یه بازار خیلی خیلی باحالی داره اونجا تو منطقه آسیایی، که یه چیزی مثل بازار تجریش خودمونه ولی مثلا خیلی بزرگتره. بعدشم اینکه ماهی هم خیلی داره؛ یعنی تنوع ماهی خیلی زیادی داره و اونجا خیلی جای خوبیه اگر کسی بخواد بره غذای دریایی بخوره. حتی فرداش من خانوادهمو برداشتم بردم اونجا و رفتیم یکی از رستورانها ماهی خوردیم.
دیگه خلاصه رفتیم اونجا و یه عالمه مزه امتحان کردیم. رفتیم به این آجیلفروشیها و از این شیرینیهای ترکی خوردیم و یا چیزهایی مثل میوه خشک. این که چه چیزایی رو ما خشک میکنیم مثلا اون جا هم خیلی تشابه داشت؛ مثلا انجیر خشک، این جور چیزا رو کاملا اونا هم داشتند.
بعد دیگه انواع زیتون و … از این جور چیزا. تا اینکه بعدشم مثلا رفتیم منطقه مودا، که مودا یکی از بهترین جاهایی بود که من حتما اگر برم استانبول دلم میخواد برم مودا رو درست ببینم. چون یه محله خیلی رنگی و باحاله و کلی سوراخ سنبه داشت، جون میداد که بری توش مثلا پرسهزنی کنی. رفتیم اونجا. یه جا هم از این کبابهای خیلی کروکثیف خوردیم و بعدشم رفتیم کوکورِک خوردیم که کوکورِک در واقع روده بره است که مثل کباب ترکی دور یه چیزی داره میپیچه و مثلا داره سرخ که نه…
پانته آ:
کباب میشه
متین لشکری:
آره کباب میشه. بعد خلاصه اینجوری تا ۶ بعد از ظهر، خیلی هم طولانی شد، یعنی قرار بود تا ۴ باشه ولی تا ۶ طول کشید و بعدشم مثلا با قایق میای همون جایی که از اول قرار گذاشته بودیم. همین دیگه.
{اپیزود دو رادیو دور دنیا – موزیک}
پانته آ:
بعد این تور رو تو از تجربه های Airbnb انتخاب کرده بودی یا نه مثلا این شرکت رو از قبل میشناختی؟ کلا چه جوری آدما میتونن شرکت کنن تو این تور؟
متین لشکری:
کلا که کافیه گوگل کنی که فود تور توی استانبول کجا برگزار میشه و یه عالمه شرکت برات میاد. توی trip advisor هم میتونی reviewهاشون رو بخونی. این شرکتی که من رفتم، من قبلا خیلی تعریف شو از دوست و آشناهایی که از کارم میشناختم که اونام هم از فیلد خوراک و این جور چیزا بودن. چون این شرکت تو خیلی کشورای دیگه تور برگزار میکنه.
پانته آ:
چیه اسمش؟
متین لشکری:
اسمش culinary backstreers هست. تو خیلی کشورها هست. فکر میکنم بیسشون هم اصلا پرتغال باشه. یا پرتغال یا استانبول این ۲تا کشور خیلی تور دارن. ولی کشورهای دیگه هم دارن. و چون من خیلی راجع بهشون شنیده بودم، تصمیم گرفتم که اینو برم. از خیلیها شنیده بودم بهترین شرکتی که میتونی باهاش تور غذا بری ایناست و خلاصه منم با اینا صحبت کردم.
پانته آ:
بعد میشه از قبل فهمید که چه غذاهایی قراره سرو بکنن که حالا آدم بدونه حساسیت داره به اون غذاها، نداره، چه جوریه؟
متین لشکری:
حساسیت و این جور چیزا رو میتونی بگی. حتی مثلا کاملا این مدلیه که میگن قبلش اگر قراره حلال باشه یا حلال نباشه، اگر قراره مشروب سرو بشه، اینا همه توی اون دیسکریبشن (توضیح) تورها هستش. نوشته یعنی هر کی بخواد میتونه بر اساس اون چیزی که دلش بخواد انتخاب کنه ولی غذاها رو نمیگن بهت. به خاطر اینکه هدف اینه که تو سورپرایز بشی و احتمالا تو میری این تورها غذاها رو نمیشناسی دیگه که حالا اگرم بگن خیلی…
پانته آ:
نه حالا گفتم شاید مثلا یه عکسی بذارن توضیحی بذارن قراره چیا بخوری.
متین لشکری:
نه نه اصلا نمیگن. شاید مثلا اگر کلاس آشپزی بری بهت بگن چی قراره بپزی ولی معمولا اینجوریه که خودشون از قبل یه چیزایی رو انتخاب میکنن و خیلی حق انتخاب نداری، مخصوصا که با یه عالمه آدم دیگه میری و اونا هم باید در نظر گرفته بشن.
پانته آ:
دقیقا. چیزی هست که من نپرسیده باشم خودت بخوای بهش اشاره بکنی؟
متین لشکری:
هیچی به نظرم اگر چند بار تا حالا استانبول رفتین و مثلا فکر میکنید خیلی جاها رو هم بلدین؛ این تورها، حالا چه تو استانبول چه هر جای دیگه یه دید خیلی متفاوتی بهتون میدن. و غذاهایی هم که اکثر ماها وقتی میریم استانبول انواع پیده و انواع کباب و نمیدونم از این جور چیزا امتحان میکنیم ولی خب وقتی همچین جاهایی میری، این تورها رو شرکت میکنی، یه چیزایی رو تست میکنی که تو خونهها پخته میشه. یعنی خیلی کمتر تو میتونی توی رستورانهای توریستی پیدا کنی.
این خیلی تجربه بکرتر و نزدیکتر به اون فرهنگ واقعی مردم رو بهت میده و اینکه خوب اگرم اهل غذایین که عالیه، مخصوصا استانبول که خیلی هم طعم غذاها اونقدر با ما فرق نمیکنه و معمولا ایرانیا خیلی دوست دارن غذای ترکی رو.
{اپیزود دو رادیو دور دنیا – موزیک: Dudu by Tarkan}
ماجرای اتاق ۴۱۱
علی:
بعضی از آدمها عاشق اینن به جاهایی سر بزنن که قبلا تو گذشته افراد خاصی اونجا زندگی میکردن یا وقت میگذروندن. حالا ممکنه یه کافه خاص باشه که پاتوق یه نویسنده بوده یا خونه بچگیهای یه بازیگر معروف.
حالا اگه بهتون یه هتلی رو تو استانبول معرفی کنیم که از دوره عثمانی تا الان آدمهای تاریخساز زیادی اونجا اقامت داشتن، چقدر براتون جذابه که بهش سر بزنید؟
هتل پرا پالاس که ۱۲۵ سال قدمت داره، شاهد سلطنت و سقوط امپراطوری عثمانی، ۲ تا جنگ جهانی و شروع جمهوری جدید ترکیه بوده. فکرش رو کنید آدمهای مهمی مثل سلطانهای عثمانی، آتاتورک یا ملکه الیزابت یه روزی از همین دری وارد هتل شدن که شمام وارد میشین، ارنست همینگوی زمان جنگ جهانی اول که خبرنگار بود، تو همین راهروهایی قدم زده که شما هم قدم میزنین، آلفرد هیچکاک با همین آسانسوری به اتاقش رفته که شمام وسط هتل میبینید.
پانتهآ:
یکی از اتاقهای تاریخی پرا پالاس اتاق ۴۱۱ بوده. دیوارهای این اتاق شاهد نوشته شدن یکی از رمانهای معروف جنایی و اسرار غیب شدن ۱۱ روزه نویسندهش بودن.
آگاتا کریستی که بیشتریا با رمان معروف پوآرو یا خانم مارپل میشناسنش، دفعات زیادی مهمون این هتل بوده. هر وقت میومده صاف میرفته تو اتاق ۴۱۱ و استراحت میکرده. اتاق ۴۱۱ یه تخت ۲ نفره با روتختی قرمز رنگ مخمل داره، روی میز چوبی کنار تخت یه تلفن مشکی و یه آباژور سفید رنگه قرار داره که شب قبل از خواب روشنش میکرده، درست پایین تخت یه میز تحریر چوبی کوچیکه که آگاتا ساعتها پشت میز مینشسته و با ماشین تایپش مشغول نوشتن میشده. میگن رمان معروفش به اسم قتل در قطار سریعالسیر شرق رو هم تو این اتاق نوشته. قطاری که مسافرهای پاریس رو به استانبول میآورده و اصلا این هتل به خاطر میزبانی از مهمونهای همون قطار ساخته شده.
آگاتا کریستی سال ۱۹۲۶ حدود ۱۱ روز غیب میشه و پلیس نمیتونه سرنخی ازش پیدا کنه و بعد از اینکه تو یه هتلی تو بریتانیا پیداش میکنن آگاتا هیچی نمیگه کجا بوده و این راز تا بعد از مرگش سر به مهر میمونه. یه روز یکی از رسانههای هالیوودی اعلام میکنه که تونسته با روح آگاتا ارتباط بگیره و اونم بهش گفته جواب تو اتاق ۴۱۱ هتل پرا پالاسه. دیگه قابل حدسه چقدر توجه خبرنگارا به این اتاق جلب میشه و همین باعث شهرت بیشتر اتاق ۴۱۱ میشه.
اگر شما هم کنجکاوید که بدونید چه خبر بوده، میتونید این سری که رفتین استانبول شب رو تو اتاق آگاتا کریستی استراحت کنید تا شاید به خوابتون بیاد و بهتون بگه جواب معما کجاست.
{اپیزود دو رادیو دور دنیا – موزیک: Hercule Poirote by Christopher Gunning}
اولین سریال ترکی نتفلیکس
علی:
خب دیگه نوبت اینه یه سریال بهتون معرفی کنیم که تو این روزهای قرنطینه و دورکاری از بیحوصلگی در بیاید. اواخر سال ۲۰۱۸ بود که نتفلیکس اولین سریال ترکیش رو منتشر کرد.
اسم این سریال محافظه و یه ژانر ابرقهرمانی و فانتزی داره. داستان از این قراره که که یه سری موجودات نامیرا میخوان استانبول رو نابود کنن و محافظ و دار و دستهش باید با قدرتهای ماوراییشون از استانبول حفاظت کنن.
{اپیزود دو رادیو دور دنیا – موزیک: The protector Theme}
پانتهآ:
سریال محافظ با سریالهای ترکی دیگهای که قبلا دیدید فرق میکنه و کیفیت بالاتری داره. در قالب این داستان کلی از افسانهها و اتفاقات تاریخی رو با هم گره میزنه تا بیننده رو با استانبول و تاریخش بیشتر آشنا کنه. فضای داستان کاملا با حال و هوای تاریخی و جادویی استانبول همخونی داره. فانتزیهایی که احتمالا تا الان عادت داشتیم بیشتر تو فیلمهای آمریکایی ببینیم رو حالا تو بافت تاریخی استانبول نشون میده که به نظرم همین به جذابیتش خیلی کمک کرده.
به نظر میرسه سریال محافظ با هدف جذب توریست از کشورهای خاصی ساخته شده و سازندگان سریال از تمام ظرفیتهای استانبول برای این هدف استفاده کردن. تو هر اپیزود، داستان جوری روایت میشه که خیلی زیرپوستی به نقاط دیدنی و مهم شهر گره میخوره و انقدر تصاویر جذابی نشونت میده که همون موقع تماشای سریال دلت میخواد پاشی بری استانبول.
علی:
تا الان ۴ تا فصل از این سریال ساخته شده. البته این رو هم بگم که فصل اولش خیلی قویتر از فصل دومه. اگر خواستین دنبالش بگردین یا باید به اسم ترکیش یعنی موحافیظ سرچ کنید یا به انگلیسی با عنوان The protector دنبالش بگردین. دیگه بیشتر از این توضیح نمیدیم که خودتون برین ببینین.
{اپیزود دو رادیو دور دنیا – موزیک: The protector Theme}
رادیو دور دنیا رو کجا گوش کنیم؟
علی:
مرسی که تا این لحظه همراهمون بودین. امیدواریم زودتر کرونا هم مهار بشه و بتونیم به استانبول سفر کنیم. راستی متن کامل هر اپیزود، عکس هر چیزی که راجع بهش صحبت میکنیم و اسم آهنگهایی هم که ازشون استفاده کردیم رو میتونید تو صفحه اختصاصی هر اپیزود در مجله علی بابا پیدا کنید.
پانتهآ:
رادیو دور دنیا توسط شرکت سفرهای علیبابا تهیه میشه و میتونید تو کست باکس، اپل پادکست، اسپاتیفای، کانال تلگرام علیبابا و تمام اپلیکیشنهای پادگیر گوش کنید. ما هنوز اول راهیم و نظرات شما میتونه به ما کمک کنه هر دفعه بهتر بشیم. پس حتما برامون کامنت بذارید چون ما با دقت همه رو میخونیم.
در آخر اینکه پیشنهاد میکنیم حتما اینستاگرام علیبابا رو هم دنبال کنید تا هر وقت اپیزود جدیدی منتشر میشه، باخبر بشید.
علی:
مراقب خودتون باشید
پانتهآ:
خداحافظ
{اپیزود دو رادیو دور دنیا – موزیک: Aman Aman by Duman}
اپیزود سوم را مهمان رشت بارانی میشویم. همراهمان باشید و زیر باران رویایی رشت قدم بزنید.
همه اپیزود هاتونو گوش دادم و با هر کدومش کلی چیزای جالب یاد گرفتم و کلی هم لذت بردم و ممنونم ازتون و منتظر اپیزودهای جذاب دیگرتون نیز هستم ممنونم