سفرنامه عمان از احسان رحیم‌زاده - هزارویک سفر، مسابقه سفرنامه نویسی علی بابا

سفرنامه عمان: خنجرهای غلاف‌شده

این اثر را احسان رحیم‌زاده برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه‌نویسی علی‌بابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علی‌بابا منتشر شده است.

*توضیح: این سفرنامه عمان را در سال ۹۷ نوشته‌ام؛ اما محاسبه قیمت‌ها بر اساس دلار و ریال امسال است. در زمان نوشتن این مطلب سلطان قابوس، حاکم عمان زنده بود. وی در دی ماه ۹۸ درگذشت.

مشغول زیر و رو کردن صفحات اینترنتی هستم که یک آگهی توجهم را به خودش جلب می‌کند: «تور عمان برای وقت سفارت کانادا». شماره تماس آگهی را می‌گیرم و می‌پرسم اگر کسی نخواهد به کانادا برود می‌تواند این سفر را برود؟ خانم کارمند جواب مثبت می‌دهد و از جاهای دیدنی عمان برایم می‌گوید. عاشق سفر به نقاط کمتر شناخته شده هستم. مخصوصا وقتی نقطه مجهول بیخ گوش کشور خودمان باشد. شهر مسقط روی نقشه چند وجب پایین‌تر از چابهار قرار گرفته. یعنی اگر دریای عمان را یک خط فرضی در نظر بگیریم، چابهار و مسقط دو نقطه قرینه هستند. چند روز بعد در فرودگاه شهر مسقط هستم. فرودگاهی که ایرانی‌ها معمولا از سالن ترانزیت آن برای سفر به کشورهای اروپایی استفاده می‌کنند. من اما ویزای عمان را دریافت می‌کنم عازم شهر مسقط می‌شوم.

خوشبختانه سال ۹۶ ایران و عمان توافق کردند که شرط ویزا را برای ورود مسافران دو طرف بردارند. هموطنان ایرانی می‌توانند با خرید بلیط پرواز به مقصد عمان، همراه داشتن ۳۰۰ دلار پول نقد و داشتن گذرنامه معتبر به این کشور سفر کنند. ویزای عمان به صورت فرودگاهی صادر می‌شود. پس از ورود به فرودگاه مسقط باید برای سفر توریستی ده روزه ۶ ریال و برای سفر توریستی یک ماهه ۲۰ ریال بپردازید. هر ریال ۲.۶ دلار است. اگر قیمت دلار را ۳۲ هزار تومان در نظر بگیریم، (بر مبنای قیمت سال ۱۴۰۱) ارزش ریال عمان حدود ۸۳ هزار تومان می‌شود. با این حساب برای ویزای ده روزه باید حدود ۵۰۰ هزار تومان و برای سفر ۳۰ روزه باید حدود یک میلیون و ۶۰۰ هزار تومان بپردازید. ظاهرا سال ۹۶ تعدادی از ایرانی‌ها با جیب خالی عازم عمان شده و نتوانسته‌اند هزینه ویزا را پرداخت کنند. به همین دلیل پلیس عمان آن‌ها را به ایران برگردانده است. در مواردی هم کارکنان فرودگاه مجبور شدند هزینه ویزا را بپردازند. به همین خاطر سفارت ایران در عمان اطلاعیه‌ای صادر کرد و از مسافران خواست کهی به هنگام خروج ایران حداقل ۳۰۰ دلار همراه خودشان داشته باشند.

دبیِ بیست سال پیش

پس از آنکه وسایلم را در هتل می‌گذارم، سراغ رستوران‌های ایرانی را می‌گیرم. رستوران ایرانی صدف بر خلاف اسمش بیشتر غذاهای عربی و عمانی را تحویل مشتریان می‌دهد. اینجا پاتوق ایرانیان است. هدفم از رفتن به این رستوران بیشتر یافتن چند هموطن و کسب اطلاع درباره دیدنی‌ها و خوردنی‌های شهر مسقط است. بوی قهوه عربی فضای رستوران را پر کرده.  آن‌جا با کیان آشنا می‌شوم که همراه با همسرش به عمان مهاجرت کرده. دو سال در مسقط اقامت داشته و حالا تمام کوچه و خیابان‌های شهر را مثل کف دستش می‌شناسد. دو نفری در کنار چند خانواده دیگر مشغول خوردن شاورمای لبنانی هستند. قیافه شاورما هوس برانگیز است. محتویات ساندویچ مرغ را همراه با جعفری خرد شده، لای نان نازکی پیچیده‌اند. من هم یک شاورما سفارش می‌دهم و با آن‌ها هم‌صحبت می‌شوم.

سفرنامه عمان از احسان رحیم‌زاده- هزارویک سفر، مسابقه سفرنامه نویسی علی باباکیان چند سالی مقیم دبی بوده و از دو سال پیش به مسقط نقل مکان کرده. می‌گوید: «توی دبی هر کاری می‌خواستی بکنی ۵ درصد مالیات می‌گرفتن. ولی اینجا شرایطش بهتره.» همسرش فرشته اما امارات را بیشتر از دبی دوست دارد. «جمله‌ای که اینجا خیلی می‌شنویم اینه که عمان، دبیِ بیست سال پیشه. همه قبول دارن که بیست سال مونده تا عمان به دبی برسه. اون‌جا خیلی شیک‌تر و خوشگل‌تر از عمانه».

عمان و امارات هم‌مرز هستند و دو کشور رابطه خوبی با هم دارند. هر روز دو اتوبوس از سمت مسقط عازم ابوظبی و دبی می‌شود. برای رسیدن به دبی به صورت زمینی از مسقط حدود ۵ ساعت در راه هستید. هزینه بلیط اتوبوس هم ۵ ریال می‌شود که معادل ۴۰۰ هزار تومان خودمان است.

بیسه زیر پای فیله

کیان شرکت وارداتی دارد و اقلام مختلف مثل پسته، زعفران، میوه، فرش و محصولات دیگر را از ایران به عمان صادر می‌کند. از اشتیاق بالای تجار ایرانی برای ورود به بازار عمان متعجب است. «کسی که توی بازار ایران موفق بوده، الزاما این‌جا موفق نیست. خیلی‌ها اومدن نمایشگاه‌های اینجا غرفه گرفتن و حتی اجاره غرفه‌شون رو هم نتونستن بدن. عمانی ها یه مثلی دارن که می‌گن هر یه بیسه زیر پای فیله.» جمله‌اش که تمام می‌شود حساب‌وکتاب می‌کنم و می‌بینم هر بیسه عمانی حدود ۸۰ تومان ایران می‌شود. یعنی پول در آوردن در عمان کار سختی است و باید عرق ریخت و هر سی تومان پول ناقابل را از زیر پای فیل بیرون کشید.

بر اساس قوانین عمان هر فرد خارجی که در کشور عمان قصد سرمایه‌گذاری دارد، باید چند نفر شهروند عمانی را هم استخدام کند. ماجرا وقتی پیچیده می‌شود که بدانیم حقوق و دستمزد هر شهروند عمانی در این کشور حداقل ۳۵۰ ریال معادل ۲۹ میلیون تومان است. کیان چند نفر عمانی بیکار را پیدا کرده و هر ماه برایشان حقوق نجومی رد می‌کند. «فقط اسماشون رو می‌دونم. باورت می‌شه من تا حالا اینا رو ندیدم؟ حتی یه بار. بیان سر کار که چی بشه؟ کاری رو که من می‌خوام بلد نیستن.»

سفرنامه عمان از احسان رحیم‌زاده- هزارویک سفر، مسابقه سفرنامه نویسی علی بابا

با خودم فکر می‌کنم که آن جوانان عمانی احتمالا قدر پول و ثروتی که بادآورده به دستشان می‌رسد را نمی‌دانند. این که آدم اسم و آدرس محل کارش را هم نداند و هر ماه ده میلیون تومان به حسابش واریز شود بیشتر شبیه خواب و رویاست.

غذای یمنی در اتاق‌های خصوصی

دومین روز سفر کیان در واتسپ به من پیام می‌دهد که نیم ساعت دیگر جلوی در هتل منتظرت هستم. پیامش این قدر قاطع است که من چاره‌ای جز تسلیم ندارم. در کشور عمان مثل ایران تلگرام فیلتر است و از این نظر اشتراک فرهنگی داریم. کیان و همسرش آمده‌اند تا من را به یک رستوران یمنی ببرند.

به رستورانی می‌رویم که بیشتر به حمام عمومی شباهت دارد تا رستوران. دو طرف یک راهرو اتاق‌های سفید رنگی قرار دارند که مردم روی زمینشان می‌نشینند و با دست غذا می‌خورند. احتمالا اتاق‌ها را این‌طوری ساخته‌اند که زنان عمانی و عرب حریم امنی داشته باشند و غذا در فضایی کاملا خصوصی از گلویشان پایین برود. کیان غذایی یمنی به نام «شُوا» را پیشنهاد می‌کند و من هم می‌پذیرم. «شُوا» غذایی شبیه به چلوگوشت خودمان است. با این تفاوت که پلویش رنگارنگ است. گارسون برایمان یک ظرف پلو می‌آورد و می‌خواهد که رنگ مورد علاقه‌مان را انتخاب کنیم. برنج بر اثر هم‌نشینی با رب گوجه فرنگی، دارچین، زعفران و… رنگ‌های مختلفی به خود گرفته است. گارسون دیگری با سه ظرف حاوی آب گوشت اتاق می‌شود. این مایع غلیظ را ظاهرا باید روی پلو بریزیم. وقتی اولین قاشق از خشک‌ترین پلوی دنیا را می‌خورم متوجه می‌شوم که این آب گوشت چه نعمت گران‌بهایی است. واقعا اگر آب گوشت نبود پلو حتی جویده هم نمی‌شد. گوشت غذا را چند ساعت قبل توی فویل آلومینیومی پیچیده و داخل تنور گذاشته‌اند. به همین خاطر است که طعمش با گوشت سرخ شده ایرانی تفاوت دارد. یمنی‌ها خودشان با انگشتان دست این غذا را می‌خورند. ما سه نفر چون این تخصص را نداریم تقاضای قاشق و چنگال می‌کنیم.

قیمت هر پرس این غذا دو و نیم ریال یا به عبارتی ۲۰۷ هزار تومان است. خوشبختانه پس از اصرارهای فراوان کیان و همسرش اجازه می‌دهند هزینه ناهار را من حساب کنم. اگر خودم می‌خواستم بیایم برای کرایه تاکسی رفت و برگشت حدود یک میلیون تومان توی خرج می‌افتادم. با کمال میل حاضرم پول چند پرس غذای دیگر را هم بدهم؛ ولی از شر کرایه‌های نجومی تاکسی در امان باشم.

خنجر به جای کراوات

اگر در خیابان‌های مسقط با مرد سفیدپوشی برخورد کردید که خنجر غلاف شده به کمرش بسته وحشت نکنید. آن خنجر قرار نیست غیر از صاحبش، فرد دیگری را لمس بکند. خنجر وسیله‌ای تزیینی است که در مجالس رسمی و اعیانی استفاده می‌شود. استفاده از خنجر شهروند عمانی را باکلاس و مودب و باشخصیت جلوه می‌دهد. خنجر آویزان از لباس تقریبا همان نقش کراوات را برای غربی‌ها ایفا می‌کند.

این خنجر معروف تبدیل به نماد کشور عمان شده و وقتی پایتان را داخل کشور عمان می‌گذارید به هر طرف که نگاه کنید شکل و شمایلش را می‌بینید.

روی پرچم عمان طرح سه پرچم نقش بسته که در هم گره خورده‌اند. این طرح روی اسکناس‌های عمانی هم دیده می‌شود. عکس خنجر را بر روی لیوان و تی‌شرت و تابلو فرش هم می‌زنند و می‌فروشند.  در چند روزی که عمان بودم حتی جاسوییچی فلزی با طرح خنجر هم دیدم.

داخل بازار سنتی مطرح بیشتر مغازه‌ها در کنار فروش لباس و خوردنی و لوازم منزل و… خنجرهای واقعی هم می‌فروشند. توریست‌ها این خنجرها را به عنوان سوغاتی به کشورشان می‌برند.

هر عمانی در خانه‌اش یک خنجر دارد که به دیوار آویزان است. ماجرای علاقه خنجر به داستانی برمی‌گردد که دهان به دهان از نسلی به نسلی دیگر منتقل شده. ظاهرا یکی از بومیان عمانی سفری به یمن داشته و در طول مسیر راهزنان مزاحم او و خانواده‌اش شده‌اند. آن مرد با خنجرش توانسته راهزنان را شکست دهد. از آن زمان خنجر برای عمانی‌ها تبدیل به نماد غیرت و ناموس‌پرستی و مردانگی شده است.

کافه مکان بهتر است یا صدف؟

سفرم به کشور عمان همزمان شد با مسابقات جام ملت‌های آسیا در امارات. از روزی که بلیط پرواز عمان را خریدم، دعا کردم تیم فوتبال این کشور از گروهش صعود کند. دوست داشتم بازی‌های دور بعد «عمان» را در جمع مردم این کشور تماشا کنم. وقتی فهمیدم ایران و عمان در دور حذفی مقابل همدیگر قرار گرفته‌اند، حسی شبیه به ترس و هیجان در دلم زنده شد. از طرفی دوست داشتم بازی را در جمع تماشاگران عمانی ببینم و از طرفی می‌ترسیدم شادی‌ بعد از پیروزی ایران برایم عواقبی داشته باشد. از صبح روز یکشنبه مهم‌ترین سوال ایرانی‌های مقیم عمان این است که بازی را کجا ببینیم. در «سیتی سنتر» و کوچه و خیابان وقتی همدیگر را می‌بینند اول از همه همین سوال را می‌پرسند. دو گزینه نهایی یکی «کافه مکان» است و دیگری «رستوران ایرانی صدف». هر دو جزو فروشگاه‌های زنجیره‌ای هستند که در چند نقطه عمان شعبه دارند. «کافه مکان» شکل و شمایلی کاملا عمانی دارد و «رستوران صدف» حال و هوایش کمی ایرانی است.

سفرنامه عمان از احسان رحیم‌زاده- هزارویک سفر، مسابقه سفرنامه نویسی علی بابادر «کافه مکان» ما ایرانی‌ها حکم غریبه‌هایی را داریم که کاملا در اقلیت هستیم. ولی ماجرای «رستوران صدف» کاملا فرق می‌کند. آنجا ما میزبان هستیم و می‌توانیم اسم تیم خودمان را با صدای بلند فریاد بزنیم. در «کافه مکان» طرفداران دو آتشه تیم «عمان» جمع می‌شوند و برای تیم‌شان سنگ تمام می‌گذارند. بودن در آنجا برای ما ایرانی‌ها ممکن است همراه با حاشیه و جنجال باشد. به همین خاطر است که بیشتر هموطنان‌مان رستوران ایرانی را به مدل عمانی‌اش ترجیح می‌دهند.

کُری‌خوانی با عمانی‌ها؛ لذت ناتمام

کری خواندن با عمانی‌ها کار لذت‌بخشی نیست. آن‌ها این بازی را نصفه‌کاره رها می‌کنند. وسطش کار به دست و بوسه و در آغوش کشیدن هم می‌رسد. یک بار بر روی برد تیم خودشان پافشاری می‌کنند. پس از آن جملاتی می‌گویند که معنایش «فرقی نمی‌کند» و «ما با هم دوست هستیم» و «ما ایران را دوست داریم» می‌شود. این‌ها گروهی هستند که فوتبال را می‌فهمند. بعضی‌ها اصلا خبر ندارند که تیم‌شان در جام ملت‌های آسیا حضور دارد و قرار است با ایران بازی کند. روزی که با ترکمنستان بازی داشتند در بهترین و مجهزترین کافی‌شاپ روباز مسقط حدود صد نفر برای تماشای بازی جمع شدند. اگر چنین امکانی در ایران فراهم بود، احتمالا تا چند خیابان آن طرف‌تر جای پارک برای ماشین نبود. عمانی‌ها چند روز پیش مسابقات دو ماراتن را در دو سطح کودکان و بزرگسالان برگزار کردند. صدها نفر از ملیت‌های مختلف در این مسابقات شرکت داشتند و هزاران نفر هم برای تشویق خودشان را به محله اروپانشین «الموج» رساندند. روزی مسابقات ماراتن را تماشا می‌کردم فهمیدم آن‌ها به ورزش «دو میدانی» بسیار بیشتر از فوتبال اهمیت می‌دهند.

در کوچه و خیابان مسقط هیچ نمادی از فوتبال و تب جام ملت‌های آسیا دیده نمی‌شود. در شاپینگ مال‌های بزرگ اصلا تلویزیونی وجود ندارد که بخواهد مسابقات را پخش کند. مغازه‌دارها با گوشی‌های موبایلشان بازی می‌کنند. عکس تیم ملی و بازیکنانش پشت شیشه هیچ خودرو و مغازه‌ای نصب نشده. فقط در یکی از فروشگاه‌های لباس ورزشی پیراهنی را دیدم که رویش عکس تیم ملی چاپ شده بود. بهانه‌اش هم حضور تیم ملی عمان در جام تیم‌های عربی چند سال قبل بود. در عوض تا دلتان بخواهد تصویر بزرگ «سلطان قابوس» را همه جا زده‌اند. دیوارهای شهر برای ارائه تصاویر بزرگتر از این پادشاه عمانی با هم مسابقه گذاشته‌اند. عکس سلطان را وسط دریا روی کشتی‌های بزرگ هم می‌شود دید.

زیر درختان نخل

چند دقیقه قبل از بازی خودم را به رستوران ایرانی حاشیه اتوبان می‌رسانم. جایی که کنارش پر است از غرفه‌های «مطعم» و «مقهی» به معنای رستوران و کافی‌شاپ. تعدادی از میزها توسط خانواده‌های ایرانی رزرو شده‌اند. مجبورم یک صندلی بی‌صاحب را بردارم و برای خودم در اطراف تلویزیون جایی را تعریف کنم. روی صندلی لم می‌دهم و خودم را به نسیمی می‌سپارم که از سمت «دریای عمان» به صحرای خشک مسقط می‌وزد.

عمانی‌ها خیلی آرام و بی‌صدا فوتبال تماشا می‌کنند. نه شعر می‌خوانند و نه دست می‌زنند. ایرانی‌ها اما آرام و قرار ندارند. شعارهایشان رنگ و بوی استادیوم آزادی را می‌دهد. مخصوصا آن‌جا که فریاد می‌زنند: «واویلا، واویلا، بزن یکی دیگه»

زمان مسابقه ایران و عمان روابط بین تماشاگران دو کشور کاملا سالم و صلح‌جویانه است. تماشاگران بابت شادی و تشویق به هم تذکر نمی‌دهند. حتی چند نفر از عمانی‌ها لابلای ایرانی‌ها نشسته‌اند.

دو تلویزیون روبروی همه نصب شده‌اند. یکی کوچکتر است و بازی را با صدای محمدرضا احمدی از شبکه سه پخش می‌کند. آن یکی تلویزیون بزرگتر است و گزارشگر عرب‌زبانش مدام کلمه «المنتخب» را تکرار می‌کند. هیجان گزارشگر عرب بیشتر است. انگار که دارد فینال جام جهانی را گزارش می‌کند. نتیجه بازی برایش حکم مرگ و زندگی را دارد. شنیدن ترکیب صدای احمدی و گزارشگر عرب کمی آزاردهنده است. باید روی یکی تمرکز کنی تا صدای آن یکی را نشنوی. ما و عمانی‌ها پشت به پشت هم نشسته‌ایم. تلویزیون شبکه عربی بازی را حدود ۱۵ ثانیه زودتر نشان می‌دهد. ایرانی‌هایی که کم‌طاقت هستند برمی‌گردند و بازی را از روی تلویزیونی عربی نگاه می‌کنند. با جمله «هیچی نشد» نفس راحتی می‌کشند و دوباره سرشان را برمی‌گردانند سمت تلویزیون ایرانی. حرص بقیه درمی‌آید. یک نفر می‌گوید «جان هر کی که دوست داری نتیجه رو اسپویل نکن. کلا برو اون ور تو که این قدر عجولی». کسی از ایرانی‌ها آن طرف نمی‌رود. بین آن‌ها شادی کردن صورت خوشی ندارد. آن‌ها جنس دوست داشتن عمیق ایرانی‌ها را نمی‌شناسند و ممکن است برداشت دیگری بکنند. فکر کنند که داریم جلوی آن‌ها نقش بازی می‌کنیم که دلشان را بسوزانیم.

توهم انتقام در فرودگاه

روز دوشنبه موقع برگشتن در فرودگاه مسقط خانم عمانی که پشت گیشه کارت پرواز نشسته می‌گوید در بلیط شما کیف و ساک محاسبه نشده و باید هزینه‌اش را خودتان حساب کنید. هر چقدر اصرار می‌کنیم فایده‌ای ندارد. «می‌خوان انتقام باخت دیشب رو بگیرن». پشت سرم را نگاه می‌کنم و متوجه لبخند مسافر ایرانی می‌شم. چهره آفتاب سوخته زن عمانی در قاب شال قرمز رنگی که دور سرش پیچیده جلوه بیشتری دارد. هشت ریال برای ما ایرانی‌ها پول کمی نیست. می‌شود ۶۴۰ هزار تومان که معادل بلیط پرواز تهران به کیش است. تمام ریال‌هایم را خرج کرده‌ام و آه در بساط ندارم. خودم را به باجه صرافی یا همان «اکسچینج» می‌رسانم. خانم صراف دو ریال اضافه بابت خدمات و کمیسیون می‌گیرد. بابت حمل چمدان  ۶۴۰ هزار تومان ناقابل را تقدیم عمانی‌ها می‌کنم. مسافر ایرانی که ماجرا را می‌شنود می‌گوید «دیدی گفتم». شک می‌کنم که نکند این اتفاقات به هم ربط داشته باشند. دو نفری دست به یکی کرده بودند که من را با خاطره بد بدرقه کنند؟ برای آنکه خانم عمانی را دچار عذاب وجدان کنم می‌گویم «با آرزوی موفقیت برای تیم فوتبال شما در مسابقات آینده». او همان‌طور که دارد فرم رسید هشت ریال را می‌نویسد جواب می‌دهد:

«Thank you. But I don t like football»

بعید نیست که اصلا بازی را ندیده و خبر بُرد ما به گوشش نرسیده باشد.


پی‌نوشت: عکس اول تزئینی و سایر عکس‌ها توسط شرکت‌کننده ارسال شده است.

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

1 دیدگاه

  1. من می‌گوید

    اصلا چیز خاصی از جاهای دیدنی داخلش نبود