در این روزهای پایان سال از خودمان پرسیدیم به کجا سفر کنیم که بهارش دیدنی و صدای شهرش شنیدنی باشد؟ به کجا برویم که تماشایش، جای خالی مقاصد دیگری را که فرصت دیدنش را نداریم، پر کند؟ و «اصفهان» پاسخ دلچسب این سوال شد… شهری که دیدنش مانند دیدن نصفِ جهان است و دیدنیهایش بیشتر از دو جهان! شهری به وسعت نور و رنگ…
- اپیزود پانزده رادیو دور دنیا را میتوانید در کست باکس، اپل پادکست، اسپاتیفای، ساندکلود، فیدیبو و کانال تلگرام علیبابا گوش کنید. کافیست اسم «رادیو دور دنیا» را در هر یک از این اپلیکیشنها جستوجو کرده و سابسکرایب کنید.
خوشوبش
موزیک: موسیقی بیکلام به اصفهان رو – جلالالدین تاج
سولماز: از اصفهان چه بگویم که دیگران نگفته باشند؟ ناگزیر از خود مایه میگذارم. سر راه پنجاه سالگی زیر آسمانه یکی از غرفههای سی و سه پل درنگ کردهام. به امواج کف آلود زایندهرود خیره ماندهام. این آب در ذهنم با آب همه رودهای دیده و نادیده جهان یکی شده است. چقدر طول کشیده تا به اینجا رسیدهام؛ چند رود دیدهام؟
نزدیک به سی سال پیش وقتی از اصفهان میرفتم تا جهان را ببینم یا شاید جهان را بگیرم، فکر نمیکردم دیگر به این شهر باز گردم. آخرین صحنههایی که در ذهنم ماند، چشمان نگران پدر بود و گنبدی آبی و دوازده تَرَک که از پنجره هواپیمای کوچک دیدم. چند ماهی بعد در غرب، در شهری کمآفتاب، بحرانِ ناگزیر هویت گریبانگیرم شد. که بودم و در غرب چه کار میکردم؟ میان دانشجویان ایرانی، چند تن اصفهانی بودند. حشر و نشر با آنان پاسخگوی این مسأله شد. کمکم اصفهانی شدم، لهجه پیدا کردم و ناخودآگاه بر این هویت پای فشردم. و این شروع کار بود. کنار هر رودی گام زدم آن رود زایندهرود شد. چند رود دیدهام؟
یک شهر همه جهان میشود اگر در آن به چیزی یا کسی دل بسته باشی… .
متنی که شنیدید برشی از مقدمه مجموعه عکس اصفهان از نصراله کسرائیان بود. این کتاب پر از تصاویر جذاب و دیدنی از دل اصفهانه. کتابی که خب راستش را بخواید این روزها یه مقدار سخت میتونید پیداش کنید. اما اگر دیدینش حتما ورقی بزنید و توی حس و حال عکساش غرق شید.
پانتهآ: سلام! به رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدین. صدای ما رو از قلب شرکت سفرهای علیبابا، یعنی ساختمون روز اول میشنوین. جایی که نقطه شروع سفر ما به یه مقصد آشنا یعنی اصفهانه. من پانتهآ غلامی…
سولماز: و من سولماز محمدبخشم. سلامی دوباره از آخرین روزای سال؛ لابهلای تموم بدوبدوها، آمادهشدنا و البته برنامه سفر چیدنا…
موزیک: All Falls Down – Alan Walker
پانتهآ: این روزا که تموم شهرا حالوهوای نوروزی پیدا کرده، با خودمون گفتیم که کجا بریم که شنیدن ازش، جای خالی بقیه شهرا رو یه جورایی پر کنه برامون. جایی که هم بهارش دیدنی باشه، هم صدای شهرش شنیدنی باشه و هم بوی عید توی کوچهپسکوچههاش پیچیده باشه. هرچی گشتیم دیدیم که اصفهان همون نصف جهانیه که اندازه دو جهان شنیدنی داره. البته این اپیزود کلاً برای من اپیزود خیلی خاصیه. حالا بماند که به نظر من یکی از جذابترین شهرهای ایران و حتی جهانه. بماند که اپیزود آخر سال هزار و چهارصده. اینا جای خودش، اما این اپیزود برای من خیلی ویژهست چون که آخرین اپیزودیه که من توی رادیو دور دنیا مهمون گوشای شمام.
سولماز: قطعا پانتهآ همین باعث میشه که این اپیزود ما هم خاص بشه ولی صادقانه بگم اصفهان یه حسن ختام بینظیر برای شنیدن صدات توی رادیو دور دنیاست. ولی قبول داری همین پر از شنیدنی بودن اصفهان، کار رو سختتر میکنه. هممون از سیوسهپل و میدون نقش جهان و چهارباغ شنیدیم با این حال کیه که از دوباره شنیدن راجع بهشون بدش بیاد؟
پانتهآ: آره واقعا
سولماز: این همون داستانیه که میگه اگه یکی بهت بگه ۲ بعلاوه ۲ میشه ۴ بسه دیگه، دیگه لازم نداری دوباره بشنویش. اما وقتی یکی بهت بگه ببین فلانی من خیلی دوست دارما خیلی خاطرت عزیزه.
پانتهآ: آدم هی دوست داره بشنوه
سولماز: هی دوست داری بگه هی دوست داری بشنوی. اصفهانم دقیقا همون دیده و شنیدهایه که نه تکرار میشه نه تکراری
پانتهآ: آره واقعا تو میتونی ده بار بری اصفهان هر بار با یه دید تازه به معماریش و سُر خوردن نور روی در و دیواراش نگاه کنی، توی بازارش بچرخی و به گپ زدن کاسباش با هم گوش کنی. به زاینده رودش که واقعا نبض شهره خیره بشی و حس کنی که دفعه قبلی انگار هیچی از سفرت نفهمیدی و تازه الان داری اصفهانو مزه مزه میکنی، به نظر من که این شهر پتانسیل اینو داره که هر بار یه چیز تازه توش کشف کنی
سولماز: دقیقا ببین فقط همینو تصور کن که بشینی وسط میدون نقش جهان چشماتو ببندی گوش کنی به اون آوای خوش حرف زدن مردمش و زیر لب بخونی: به اصفهان رو تا بنگری بهشت ثانی…
موزیک: به اصفهان رو – جلالالدین تاج
پانتهآ: معمولا وقتی به یکی میگی فلانی سه به هواست یعنی خیلی آدم بی دقتیه و یه بار منفی داره. اما توی این اپیزود میخوایم بگیم که اتفاقا اصفهان از اون جاهاییه که باید توش سر به هوا باشی!
باید ۳۶۰ درجه سرت رو بچرخونی به آسمونش، به سقفای پرنقش و نگارش و منارههای آبی فیروزهایش خیره بشی تا مبادا چیزی از کفت بره و غافل بشی ازش. قشنگیای اصفهان فقط روی زمین و جلوی پات نیست، باید به هر گوشهش سرک بکشی و آسه آسه شهر رو تماشا کنی. برای همین توی این اپیزود به جای معرفی جاهای دیدنیش، میخوایم از مردم اصفهان، آداب دیدن شهر و کلا از فضا و حالوهواش بگیم تا هم تو این روزایی که اصفهان حسابی دیدنیه، قدم زدن تو شهرش رو تصور کنیم و در کنارشم یه قاب جدید تو ذهنمون از اصفهان بسازیم که دفعه بعدی که راهی این شهر شدیم، از پشت اون قاب، شهر رو با نگاه جدیدی تماشا کنیم.
سولماز: مهمون این اپیزودم با همین قصد دعوت کردیم. کسی که سالها ساکن اصفهان بوده و این شهر و داستاناش رو مثل کف دستش میشناسه. البته چند سالی هستش که از اصفهان زده بیرون و این روزا دیگه بیشتر از چشم یه مسافر اصفهان رو تجربه میکنه. آرش توکلی عزیز مهمون این اپیزودمونه که قراره از اصفهان برامون بگه اما قبل از اینکه بریم سراغ گپ زدن با آرش، دوست داریم حتما یه تشکر بکنیم از مهندس حمیدرضا سپهری، معمار و استاد دانشگاه اصیل اصفهانی که برای درک حال و هوای اصفهان خیلی کمکمون کردن.
موزیک: آی کم مکم – مرتضی احمدی
گپوگفت
سولماز: سلام آرش، خیلی خوش اومدی
آرش: سلام، خیلی ممونم که من رو دعوت کردین. امیدوارم که یک گپ باحالی با هم داشته باشیم
پانتهآ: مرسی، آرش یه چیزی که راجع به تو صدق میکنه اینه که تو، اصفهان به دنیا نیومدی و اصلا اهل اصفهان نیستی ولی ما و خیلی از دوستای دیگهت تو رو به عنوان یه آدم اصفهانی میشناسیم. چی شد که این اتفاق افتاد؟
آرش: خب من، تقریبا بیست سال، از چهار سالگی تا بیست و چهار سالگی اصفهان زندگی کردم. بعد از او دیگه تا الان که سی و یک سالمه تهرانم. ولی به جز لهجهشون که یه واگیر اساسی داره و من میتونم خیلی راحت سوئیچ بکنم که سلام حالدون خوبه چه خبرا چکار میکنین، میتونم به همین راحتی با اصفهان ارتباطم رو انقدر سفت و محکم حفظ کنم توی این سالها. البته که دائما اونجا سر میزنم چون مامان بابامم اونجان. واقعیتش اینه که خیلی آدمهای جالب و مدلای شخصیتی متنوعی اونجا وجود داره و خود فضای شهر یه جوری باعث میشه که تو اصولا یه انضمامی بهش در واقع بین خودت و اون حفظ بکنی حسابی. البته نمیگم با شهرهای دیگه نمیشه اینو انجام… من واقعیتش اصفهان برام یه نمیدونم چجوری بگم یه جاییه که نیاز دارم به عنوان یه علاج بهش چند وقت یه بار سر بزنم یه علاج درونی و روانی حالا این میتونه از سفر کردن به اصفهان باشه میتونه از این جنس باشه که بهش فکر کنم یا مثلا با لهجهش صحبت کنم برای آدما مثلا جوک تعریف کنم
پانتهآ: کلا من یه چیزی بین دوستای اصفهانی میبینم اینه که شاید حتی دلشون برای خانوادهشون تنگ نشه اما دلشون برای شهر تند تند تنگ میشه، یعنی من یه هم دانشگاهی داشتم که این ماهی، یعنی توی اوج کارهامون ماهی یه دفعه رو میگفت که باید برم زاینده رود رو ببینم و دلم تنگ میشه. فکر کنم راجع به تو هم این اتفاق افتاده دیگه. حتی با اینکه اصفهانی نبودی دلت برای این شهر تنگ شده. این شهر چی داره که همچین بلایی سر آدم میاره؟
آرش: آره دقیقا. من که اصالتم خوانساریه. و با همه اوصاف این انضمامه به خاطر فکر میکنم چند تا اتفاق خیلی جالبه همون یه بحثش مردمشناسیشه و آدمها و اجتماعی که اونجا دارن همیشه با تو زیست میکنن. معماری عجیب و غریبش که خیلی روحانیه به نظرم کاملاً. و در واقع اون روحیه شوخ و شنگ طنزی که و در واقع در عین حال تحلیلگرایی که آدمای اصفهانی دارن. فکر میکنم این چیزا باعث شده که من رو حسابی به خودش وصل کنه به علاوه اینکه شما وقتی توی یکی از مهمترین بخشهای زندگیت، یعنی از چهار سالگی تا بیست و چهار سالگی اونجایی، دیگه فکر میکنم کار خودش رو میکنه
سولماز: آرش، با چیزایی که گفتی و کلا با شناختی که ازت داریم میدونیم که اصفهان رو خیلی گشتی، خیلی دیدی. اگه بخوایم اصفهان رو از چشم تو ببینیم چه جوری باید شروعش کنیم؟
آرش: خب من دوست دارم اصفهان رو اِز دروازه تهرون تا دروازه شیراز برای شما شرح بدم. فقط قبلش یه چیزی بگم، من این وسط این حرفامون یه وقتایی یه گریز میزنم به لهجه اصفهانی یه وقتایی همین لهجه شیتان خودم رو در واقع براتون انجام میدم. و امیدوارم که چون من یه شوخیایی میخوام بکنم و در عین حال حتما تحسین هم میکنم، اصفهانیای عزیز که خیلی خیلی دوسشون دارم و قدیمیترین دوستام مال اونجان یه وقتی از من خلاصه به دل نگیرن. اصفهان از دروازه تهرون شروع میشد تا دروازه شیراز. الان دیگه با این شهرایی که هی گسترده شدن، کلانشهرای مملکت که از اونور و اینورشون زده بیرون، اصفهانم مثل اینا قبلی دروازه تهرون و بعدی دروازه شیراز، خودش راستی یه خبراییه. یعنی چند تا شهرک و اینا هست. ولی مایی که به عنوان یه اصفهانی هستیم، اصفهان رو نقطه شروعش رو دروازه تهرون میدونیم آخرشم دروازه شیراز. من وارد اصفهان که میشم با یک شهری آروم و ملایمی در واقع مواجه میشم با یک سری آدمایی که بسیار دوس دارن به من کمک کنن. حالا چرا اینو من میگم؟! به خاطر اینکه خب احتمالا حالا با این اومدن گوگل مپس و اینا بالاخره راحت شده که شما آدرس پیدا کنی ولی بالاخره پیش میاد که یه سوالی از یه آدمی بپرسی. من وقتی که میرم و از یه آدمی میپرسم که یه آدرسی میخوام اصفهانیا علاوه بر اینکه به شما سعی میکنن آدرس درست رو بدن، سعی میکنن، کاری که میکنن اینه که در تصمیمگیریام به شما خیلی کمک میکنن. مثلا شما اگه بخواین به یه حاج آقایی بگین که حاج آقا من میخوام برم میدون نقش جهان، ممکن اِست که خب زمون عید میدون نقش جهان خیلی شلوغه. ممکن اِست که بگه میدون نقش جهان که الان شلوغه، کوجا میخوای بری؟! و مثلا اگر من ساعت سه ظهر بخوام برم ناهار بخورم اصفهان، ممکن اِست که یه آقایی یه خانمی بهم بگن که دیگه ساعت سه که وقت غذا خوردن نیست که، حالا کجا میخوای که دنبال رستورانی از من. خیلی شما با یک فضایی همکاری و کمک در تصمیمگیری مواجه میشین. و واقعا هم اگر بخوام برگردم به این یکی لهجه معیار به اصطلاح، واقعاً آدمای مهموننوازی هستن. یعنی خیلی آدمایی که وارد شهرشون میشن رو سعی میکنن همیشه مهربون و پذیرا باشن نسبت بهشون. اصفهان وقتی در ادامه بریم و بخوایم یه تقسیمبندی بهش بکنیم، در واقع تقسیم میشد به این ور رودخونه و اون ور رودخونه.
اینور رودخونه، سمت در واقع شمال اصفهانه. اینم بگم که اصفهان دقیقا برعکس تهرونه. یعنی شهر از شمال به جنوب ارتفاع میگیرد و در واقع آدمای مختلف با سطوح اقتصادی مختلف، شما اونجا میبینی. اینور رودخونه رو اول شروع کنیم در موردش به نظرم صحبت کنیم بعدشم بریم اونور رودخونه. اینور رودخونه که الان دارم میگم میشد میدون نقش جهان و چهار باغ پاین و چهار باغ عباسی و حالا خیلی جاها که میبخشین که اگه من اسم نمیبرم همش رو، چون در این مقال نمیگنجه. اینور رودخونه اصفهان خب در واقع محل اصلیه که اون پیشینه اصفهان اونجا وجود داره حضور داره. یعنی میدون نقش جهان واضحاً همه میشناسنش، انواع مراکز باستانی و میراث فرهنگی که اصفهان داره خب بیشترشون اونجا هستن. شما به نظر من به عنوان یه کسی که میخواین برین اصفهان باید خب حتما برین میدون نقش جهان. اما اینکه چی جوری برین خیلی مهمه. شما نباید برین خیابون استانداری، از ماشیندون پیاده شین و تندی بپرین توی میدون نقش جهان. راهش این راهی است که در واقع من شخصا همیشه انجام میدم: مثل اینکه برین و از اول خیابون فرشادی شروع کنین. بالاخره این میدون نقش جهانو ما این همه زحمت کشیدیم درست کردیم دوران شاه عباس، شما باید قشنگ حال بیاین وقتی میبینیندش. برای این کار شما میرین اول خیابون فرشادی، از توی بازارچه حسن آباد شروع میکنین به حرکت کردن. من یه توضیحی بدم. بازارچههایی هستن که در واقع اینا منتهی میشن به میدون نقش جهان. من الان نمیخوام…
پانتهآ: (خنده) خیلی رسمی میشه وقتی فارسی صحبت میکنید
سولماز: (خنده) آره دقیقاً. لحنشم کاملاً تغییر میکنه علاوه بر لهجه.
پانتهآ: دو تا آرش میشه… ببخشید میون کلامت.
آرش: خواهش میکنم. این بازارهای مختلفی هستن که اطراف میدون هستن و منتهی میشن به میدون نقش جهان. برگردیم به اصفهانی. شما در واقع میرید وارد بازارچه حسن آباد میشید. از اینجا که برید یه اتفاق خیلی جالبی برای شما میافته و او این است که شما از زیر طاق حرکت میکنید و بعد از طی کردن مثلا ۵، ۶ دقیقه میرسین به میدون نقش جهان و به خاطر اینکه شما زیر طاق و توی یک فضایی که نور کمتری داره حرکت میکنید وقتی میرسید به میدون نقش جهان، خیلی به شما نمود میکنه. اون وقت ما اصفهانیا هم راضیم که شما قشنگ میدون نقش جهان…
سولماز: قشنگ حق مطلبش ادا میشه
آرش: آفرین، بارک الله. و ازتون میخوام که به عنوان یه توریست، حالا منم دارم مثل این اصفهانیای عزیز، در آدرس دادن خیلی یه حالت تصمیمگیری بهتون کمک میکنم ولی واقعیتش اینه که گپ زدن، تک و تعریف کردن با اصفهانیا خیلی جذابه، مخصوصا کاسباشون که در واقع کاسباشون آدمای بسیار شوخ و شنگی هستن و آدمای سرزنده و سرحالی هستن واقعا. حتی در سنای زیاد. این تجربهای است که خب من از بچهگی داشتم
پانتهآ: اتفاقا کسایی که سناشون بالاتره خیلی به مراتب بیشتر سربه سرت میزارن. اصلا تجربهت جذابتر میشه به نظر من
آرش: دقیقا، آره اینطوریه واقعا. من خودم یه خاطرهای دارم که برام خیلی جالبه که حالا اتفاقا پانتهآ هم قبل اون صحبتی که قبلاً داشتیم باهاش بهش اشاره کرده. من یه بار نشسته بودم توی میدون شاه. میدون نقش جهان البته. میدون شاه خب همون میدون شاه عباس صفویه. حالا یه وقت منشوری نشه حرف من. میدون نقش جهان نشسته بودم منتظر یکی از دوستام. یکی از تجربیاتی که من با این کاسبا حرف زدم این بودش که یکی از این کاسبا نزدیک من بودم گفتم که من شروع کردم باهاشون حرف زدن. من چون خیلی آدم معاشرتی هستم. گفتم خب اینا ایشون دم عیدیه گفت یه جوک بگم که حال بیاید. گفتم بفرمایید حاج آقا ما که نشستیم منتظر. گفتش که یه بار یه اصفهانیه در واقع میره عید دیدنی خونه فامیلش. حرفاشونو میزنن میوههاشونو میخورن و آخر سر که بلند میشن که بیان صاحبخونه میگه گز نخوردین. ایشون که رفته بودن مهمونی میگه چرا یه دونه خوردیم. صاحبخونه میگه که دو تاشو خودم شمردم. حالا میخواید سه تام خواستید بخورید نوش جونت. این حالا به عنوان یه مثال من برای شما زدم که بدونید چه چیزی انتظارتون رو میکشه از صحبت با کاسبای میدون نقش جهان و جاهای دیگه البته فقط نقش جهان نیست
پانتهآ: اتفاقا من یه تجربه دیگه داشتم که یه بار ساعت پرسیدم از یکی از کاسبا و گفتم که ببخشید ساعت چنده؟ گفتش: حالا کجا میخوای بری. حالا ببخشید من لهجهشو اصلا بلد نیستم. بعد گفتم: ساعت رو میخوام بدم. گفتش حالا دیر شده. ببین هر چیزی گفت الا اینکه ساعت چنده و واقعا این تجربهای که میگی برای منم اتفاق افتاد
آرش: دقیقا. اگه که آدم موضع نداشته باشه نسبت به این داستان واقعا ازش لذت میبره
پانتهآ: روزت رو میسازه به نظرم
آرش: من یه موردی که میخوام در مورد اصفهان باز بگم. اصفهان به خاطر افق پایینی که داره، ساختموناش کوتاه هستن، خب خیلی مثلا یه سری موازین شهری توش رعایت میشه. شهر ملایمیه. به خاطر این به نظر من نوع برخوردی هم که آدم به عنوان توریست باید باهاش بکنه خوبه که خیلی ملایم باشه. یعنی اگه میایید اصفهان، مثلا چند بار بیایید و هر بار که میایید به یه بخشیش بپردازید چون واقعا این که بخواین همش رو ببینین تقریبا امکان ناپذیره با یه بار و مجبور میشین یه سکسکی بکنید و
سولماز: دقیقا میشه بدو بدو کردن، تیک زدن، جلو رفتن
آرش: دقیقاً. آره دقیقاً. و خب اصفهان خیلی هم شهری نیستش که شما با ماشین بچرخینش. اصولا باید سعی کنین پیادهروی کنید. خب به خاطر چی؟ به خاطر اینکه مناطق مختلفی داره که شما میتونید با ماشینتون برید در اطراف این مناطق، ماشینتون رو حالا یا با هر چیز دیگهای، تاکسی، چیزی و اونجا شروع کنید به پیاده رفتن با یه زمان کوتاه کلی از اون منطقه رو در واقع زیر پا بزارید و
پانتهآ: شهرم چون روی شیب نیست آدم خسته نمیشه دیگه
آرش: دقیقاً. یعنی خیلی شهر مناسبیه برای پیادهروی و دوچرخهسواری. و دو تا در واقع مورد وجود داره که شما وقتی پیادهروی میکنین در مورد اصفهان براتون بوجود میاد. یکی اینکه میشنوین حرفای اصفهانیا رو، که این خودش یه دنیاییه. یکیش اینکه شهرو نگاه میکنید چون شهر پر از جزییاته واقعا. یعنی شما هر جای اصفهان که برید کلی میتونید عکس بگیرید و برید توی کوچه پس کوچه و اینا. پر از جزییاته. اما مورد دوم که حرف زدن اصفهانیاس یه نقطهی خیلی اصولا کمتر توجه شده، آندر ریتد میگن توی توییتر، کمتر توجه شدهای است در مورد اصفهان. اونم اینه که من به طور مثال یکیشون رو بهتون میگم. من یه روزی داشتم توی خیابون جلفا میرفتم سمت کلیسای وانک که یکی از کلیساهای ارامنه خیلی قدیمی در اصفهانه. شما نباید خیلی تعجب کنید که یه خانمی و با حاج آقاشون و با یه بچه یکی دو ساله دارن کنار شما راه میرن و یه دفعه خانمه به شوهرش بگه که آقا رسول رو بدین من. شما میگین که آقا رسول کیه؟
سولماز: هی دنبال آقا رسول میگردیم اون وسط
آرش: دقیقاً. بعد میبینین که آقا رسول یه بچه یکی دو سالهاس نهایت. حالا این داستان چیه، این احترامیه که اصفهانیا برای بچههای کوچیکشون دارن. اما این قضیه اونوقت جالب میشه که میگن آقا رسول رو بده من و همین آقا رسول رو سی سال دیگه که میبینیدش که شده یه مرد جا افتاده، مامان باباش بهش میگن رسولی کجای؟ زنتو چرا نیاوردی؟ چه خبرا؟
پانتهآ: صمیمیتر میشن
آرش: این صمیمتیه در طول زندگی
سولماز: مسیرش کاملا برعکسه دیگه
آرش: دقیقا، دقیقا به نسبت جاهای دیگه برعکس. یا با همچین چیزایی خیلی احتمالاً مواجه میشین توی اصفهان از مکالمههای اصفهانیا. چون خب شخصیت اصفهانیا یک طنزی اصلا ذاتی داره در واقع در خودش که خب به نظر من میگم باید باهاشون معاشرت کنی تا باهاش مواجه شین. من توی این زمان کوتاه واقعا نمیتونم یه سری فقط مثال میتونم بزنم. و یه پیشنهادی هم که من دارم برای کسانی که مخصوصاً توی عید میخوان برن اصفهان و حالا هر وقت دیگه، این است که دقت کردم دیدم یه وقتایی وسطش دارم تهرونی حرف میزنم، این است که در واقع اصفهان یه شهری هست که پیادهمحوره، یعنی شما همونطور که گفتم خیلی میتونین پیادهروی توش بکنین. الان ورداشتن چهارباغ پایین و در واقع چهارباغ عباسی رو کلا دیگه ماشین داخلش نمیره. شما میتونین پیاده اینا رو … بسیار فضای زیبایی داره. کلی کافههایی هستن که سیار اونجا هستن و درختای بلند که توی بهار بسیار زیبا میشه و لشکری از دوچرخهسوار و منم توصیه میکنم شما اونجا میتونین قشنگ دوچرخه بگیرین، و یا پیاده راه بیافتین و توی چهارباغ پایین راه برین. خیلی فضای جالبی داره که در واقع حتماً فراموشتون نمیشه و چه عکسای باحالی میتونین اونجا بگیرین.
موزیک: کبادهکشی – بابک رجبی
پانتهآ: حالا آرش تا از چهارباغ نرفتیم بیرون منم میخوام یه پیشنهادی بدم، پارسال عید بود که داشتم کتاب آدمای چهارباغ علی خدایی رو میخوندم، خیلی کتاب جذابی بود برای من و بلایی سر من آورده بود و انقدر هواییم کرده بود که به زور خودم رو کنترل کردم که بلیط نگیرم و برم اصفهان. کتاب توی هتل قدیمی اتفاق میافته. توی خیابون چهارباغ به نام هتل جهان اگر اشتباه نکنم…
سولماز: آره آره هتل جهان.
پانتهآ: آره. چون با لهجه اصفهانیام نوشته شده خیلی جذابترش میکنه و روایت و قصههای آدمای چهارباغه. بعد این سری که من رفتم اصفهان، گشتم نزدیک هتل جهان یه کافهای رو پیدا کردم که تو یه ساختمون قدیمی بود. یه بالکن کشیده و جذابی داشت که از همون نگاه راوی قصه تو میتونستی آدمای چهارباغ رو تماشا بکنی. خلاصه منم از موقعیت استفاده کردم و رفتم اون بالا و تجسم کردم که من عادل دواتچی قصهام و یه دل سیر آدما رو تماشا کردم. برای همین میخوام پیشنهاد کنم اگه شمام رفتین چهارباغ حتما برین و این تجربه رو تکرار بکنین چون که به نظر من یکی از جذابیتای چهارباغ اصلاً تماشای آدماشه.
آرش: دقیقا.
سولماز: حالا پانتهآ، نمیدونم اینو میدونی یا نه، ولی خب آدمای جالبی مثل صادق هدایت و عارف قزوینی از کسایی بودن که توی این هتل اقامت داشتن. جدیدا که دارن بازسازیش میکنن، نمیدونم حالا دفعه قبل رفتید توی چه وضعیتی بود. یه مدت این شده بود مثل یه خوابگاه. یعنی اصلاً کاربریش تغییر کرده بود شده بود خوابگاه ولی خب خدا رو شکر الان دارن بازسازیش میکنن بشه هتل که ان شاءالله دفعه بعد که رفتی بتونی اونجا اقامت داشته باشی وقتی انقدر دوسش داری.
پانتهآ: آره، سری قبلی که من رفتم روش رو از این پارچهها و نایلونا کشیده بودن، من اصلا نمیتونستم ببینم
سولماز: آره در حال بازسازیه.
پانتهآ: چقدر جذاب. چه خبر خوبی.
آرش: حالا من میخواستم برم اونور رودخونه که جالب بود شما گفتین سر نخ رو دادین به من اصفهان خیلی وقته که دارن جاهای مختلفش رو در واقع بازسازی میکنن. خونههای قدیمی، هتلای قدیمی، کافههای قدیمی، قدیمی البته باید بگم ببخشید من معذرت میخوام کسره و فتحه و ضمه رو یه وقتایی من از دست میدم. ده سال است تهرونم و این باعث شده. یک مسألهای که این وجود داره در مورد اصفهان و اون ورش، مثل این که در واقع اصفهان رودخونه در واقع جداش میکنه به قسمت سنتی و قدیمیترش و قسمت مدرنش. این بخش که من دارم بهتون میگم که اونور رودخونه است در واقع میشه بخش مدرن اصفهان که میشه خیابون شیخ صدوق و نمیدونم برج کبوتر و محله جلفا و سیتون و حسینآباد و اینور و اونور حالا ببخشید من دوباره یه اسمایی میبرم که همه رو اسم نمیبرم. این بخش اصفهانم جالبی خودش رو دارد مخصوصا که خیلی از این خونهها و هتلها و کافههایی که بازسازی شدند در این سالها اونجا حضور دارن توی منطقه جلفا که یه وضعیت واقعا جالبی اونجا رخ داده برای یه کسی که بخواد اونجا بگرده چه برای کسی که اونجا به عنوان یه شهرونده چه به عنوان کسی که اومده مسافرت این اصفهان یه مورد خیلی بلدی که همه در موردش برجستهای که وجود داره اینه که ارامنه از صدها سال پیش با اصفهانیا همزیستی مسالمتآمیزی به اصطلاح داشتند و این خب خیلی نکته جالبیه در مورد اصفهان که باعث شده مردم اصفهان یک آدمایی باشن که خیلی نسبت به تنوع نژادی و قومی پذیرا باشن.
پانتهآ: خیلی هم گرجستانی میدونم اونجا زندگی میکنند
آرش: بله، دقیقا. گرجستانی هم زیاد هستن ولی خب اون بخش بزرگی که خیلی زیاد هستن ارامنهان مخصوصا توی منطقه جلفا و حالا اطرافش. من میخوام برم سمت اینکه اصفهان به شب و روزشم یه تقسیم جالبی میشه اگه که به من اجازه بدین.
پانتهآ: حالا اتفاقا یکی از مثالایی که راجع به اصفهان میزنن اینه که تو اگه اصفهان رو یه بار تموم لند مارکا و جاهای معروفش رو توی روز ببینی بازم نمیتونی ادعا کنی که همه رو دیدی باید یه بارم بری توی شب همه اون جاذبهها رو ببینی چون یه روی دیگهای از خودشون رو بهت نشون میدن که دو تا تجربه حسی مختلفن. خیلی راجع به اصفهان این بازی نور و تاریکی صدق میکنه
آرش: دقیقاً همینطوریه. اصولاً در اصفهان شما خب باید به یه سری جاها که قدیمی هستن و صدها سال قدمت دارن سر بزنی و این فضاها خب توی روز یه جذابیتی دارن که شما مثلا میرین و در واقع نور رو روی این فضاها پخش میشه در طول روز میبینین یه جذابیتی براتون داره ولی شب یه جذابیت دیگه داره. مثلا میدون نقش جهان روزش شلوغ و پر رفت و آمد و سرزنده و اینا اما اگه یه وقت شما به قول اصفهانیا حالتون چمچه مال بود
پانتهآ: چمچه مال یعنی چی؟
آرش: سرحال نبودی به اصطلاح
سولماز: ناخوش بودی
آرش: ناخوش بودی. یکی از علاجایی که برای حالتون وجود داره در اصفهان این است که شب بعد از شام، اون موقع که دیگه آرامش به شب کاملاً مستولی شده بلند بشین برید توی میدون شاه یا میدون نقش جهان و یه دوری بزنین. خیلی فضای آرومی داره و به خاطر نوع معماری که داره واقعاً مثل مثلاً شما اونجا بشینی انگار داری یوگا میکنی
سولماز: چقدر جالب، میدون نقش جهان بیشتر به روزاش خیلی معروفه. پس شباش هم باید خیلی دیدنی باشه
آرش: دقیقاً و شما میتونین علاوه بر در واقع فضای خود میدون برین توی بازارا حالا اون جاهایی که بازه، یه دوری بزنین. اون هم خیلی جالبه. چون یه آرامش و سکوتیه کسی اونجا نیست. همه مغازهها بسته ولی نورا روشنه. و در واقع این باعث میشه که به شما یه پرسپکتیوای خیلی جدیدی از میدون نقش جهان میده که حتما توی روز اونا رو نمیده اینش خیلی جالبه. از اون ور مثلاً منطقه جلفا هم همینه. شما شب که میرین جلفا یک به اصطلاح نایت لایت یه زندگی در شبی داره که خیلی جذابه. شلوغه همه جا بازه توی شب و نورای زیاد اصلاً یه فضاییه که شما واقعا محسور میکنه
پانتهآ: کم کم دارم هوایی میشم دوباره
سولماز: دم بهار هم هست
آرش: دقیقاً دم بهارم هست. تازه دم بهار انرژیش بیشتره
سولماز: جنب و جوشش بیشتره
آرش: دقیقا و خیلی هم ماشین توی اون منطقه نمیره بیاد و شما میتونین پیاده قشنگ از توی این خیابونا برید و از دم کلیسا رد شید و برید یه ساندویچی بگیرید و برید یه قهوهای بخورید و خلاصه خیلی بهتون شب خوش میگذره. از اونور جلفا رو توی روزم ببینید یه جور دیگه است. یعنی جالبی روزش اینه که همچنان آدمها هستند ولی خب مقاصدشون مختلفه. اون موقع همه اومدن برای کار اصلا شب که مییاد انگار که دیگه همه شب از توی خونههاشون در اومدن که یه استراحتی بکنن که برای فردا خودشون رو بجورن. اینم میخواستم در مورد شب و روز اصفهان بگم که برام جالب بود. فقط میمونه وسط اصفهان که اونم زایندهروده.
موزیک: محصول شهر اصفهان – مرتضی احمدی
سولماز: خب آرش داشتی از زایندهرود میگفتی. من تا جایی که دیدم و شنیدم حال خود مردم اصفهان تا حد زیادی به زایندهرود گره خورده
آرش: خب زایندهرود در واقع یه همون وسط بین اینور زایندهرود و اونور زایندهرود. مهمترین عنصر شهری این شهر در واقع زایندهروده. از بچهگی که شما به دنیا مییان دم زایندهرودین تا سر پیری که میخواین بشینین و گذر عمر نگاه کنین و اینا. مردم اصفهان خب خیلی استفادهها از زایندهرود میکنن. اولش به صورت علمی بخوام بهتون بگم این است که دمای اصفهان رو در یک بخشی از این شهری پایین میاره حضور زایندهرود و جریانش. یکی دیگهاش این است که هر وقت حوصلهشون سر میره، میخوان یه خرده که چمچه مالن، بلند میشن میرن دم زایندهرود. البته اون زایندهرود قدیمی. زایندهرود که حالا خدا رو شکر به همت مسئولین یه چند سالی هستش که دیگه ما چند روز فقط آبش رو داریم. یه بهمون نشون میدن بعدش میبندنش که بره. ولی خب اون موقعها که بود و آب میزد زیر این پلها و این چند تا پلی که بود خیلی حال میداد. واقعا شما به عنوان یک شهروند همیشه یک جایی داشتی که بری اونجا تاب بخوری به قول اصفهانیا و سرحال شی و اینا که متاسفانه خب الان دیگه داره اتفاق نمیافته. ولی این پلهایی که روی زایندهرود هست خودش حتی بدون آبم خیلی جالبه. یعنی از سی و سه پل گرفته تا پل خواجو و غیره. همین که یک در واقع به قول فرنگیا یک کامیونیتی رو ایجاد یک جمعی رو میارد اونجا روی این پلها، زیر پل خواجو آدمها آواز میخونن همهتون دیدین توی اینترنت. میرن روی پل راه میرن و این زایندهرود حتی بدون آبم خیلی جالبه که شما یه منظره زیبایی رو از روی این پلها میبینی. یعنی حتی بدون آبم جالبی خودش رو داره. به خاطر اینکه میگم حالا من هی از این کلمات انگیسی استفاده میکنم این لند اسکیپی که داره از اول شهر تا اونور شهر خب خیلی جذابه. از روی هر کدوم از این پلها شما یه چیز جدیدی میبینی. زایندهرود یه اتفاقی که براش میافته توی اصفهان این است که از در واقع غرب اصفهان میاد میره به سمت شرق اصفهان و در انتها میرسه به باتلاق گاو خونی. ابتدای شهر یه جایی هست به نام پارک ناجنون. که البته من اینو کاملاً اصفهانی گفتم. درستش هست ناجوان. این پارک ناجنون انگار زایندهرود قدیم رو براتون داره. یعنی نه خیلی کانالیزه شده نه مثلاً دورش نمیدونم خیابونه، یه خیابون خیلی سادهای هست قشنگ بستر رودخونه بستر طبیعیشه و من توصیه میکنم یه کسی که میاد اصفهان یکی از جاهایی که احتمالا خیلیها نمیرن، این است که بره سمت ناجنون. ناجنون خیلی فضاش طبیعیه به قول سیدیا. سیدیا میشن خمینیشهریا. ولی ما میگیم طبیعی. خیلی فضاش طبیعی و بایلاجیکال هستش به اصطلاح. مسألهش هم اینه که اونجا پر از زمین کشاورزیه و شما که اونجا میری احساس میکنی که از شهر اومدی بیرون. در فاصله ۵ دقیقهای شهر و بازارهای روز هست. گل و گیاه میفروشن. سبزیجات و میوه و اینا میفروشن. شما قشنگ میتونین برید اونجا برای خودتون خرید کنین و بعد بیاین برای خودتون غذا درست کنین با اون چیزایی که خریدین و با قشنگ قشر کشاورز اصفهانم خیلی نزدیک تعامل دارید. یعنی اون کشاورزی که مثلاً کدو همون کنار درست کرده میاد ۵ متر اونورتش به شما میفروشه و این خیلی تجربه جالبیه برای اصفهان که البته خود اصفهانیا یه نقدی دارن که میگن هر وقت خودشون نقد به شهر بکنن میگن که اصفهان جایی نداره آدم بره بتابه یعنی بره تفریح بکنه
پانتهآ: (خنده) بتابه. این همه جا…
آرش: جایی رو نداره آدم بره تفریح کنه. بعد خودشون اینو، این قضیه رو زودتر میگن که شما جوابشون رو ندین. میگن حالا یه سریا میان میگن ناژنون. به خاطر اینکه به همه میگن میخواین تفریح کنین برید ناجنون حال و هواتون عوض شه. طبیعت و درخت و دار و درخت ببینین. ولی خب اینم یه چیزی بود که میخواستم اشاره کنم مخصوصا برای کسایی که میخوان به عنوان توریست میرن. چون خود اصفهانیا خوب میشناسن.
پانتهآ: راجع به پلها گفتی. حالا یه کم ازش گذشتیم. ولی ما با مهندس سپهری که صحبت میکردیم یه چیزی جالبی برامون تعریف میکرد. میگفتش روی این پلها باید توی سه تا نور مختلف ازشون رد بشی و عبور بکنی. میگفتش که تو یه موقعی از روز آفتاب یه جوری میزنه وسط اون دهنههای اون پل سایهشون میافته وسط اون گذرگاهه و خیلی تصویر زیبایی رو میسازه، میگفتش یه بار دیگه شب برین و مثلا طلوع ماه رو ببینین که از لابلای این دهنهها میره بالا و خیلی همهچی رویاگونهاس و به نظرم دقیقا دوباره همین تجربه نوریه روی پلها اتفاق میافته. یه چیز خاصی هم میگن که شمع میشه دید و … اون چیه؟
آرش: من حالا قبل از اینکه اینو بهتون جواب بدم، بگم که همونطور که اول صحبتمم گفتم اصفهان اصلا بازی نور با معماریش خیلی چیز جذابیه. چه توی میدون نقش جهان چه توی جلفا چه توی این پلها. و شما در تایمهای مختلف روز بازی نور رو با این سازهها و این فضاها خیلی ازش لذت میبرین. مثلاً توی بازار راه میری نور یه جوری میتابه توی پلها میری. این مسأله که میگی در مورد پل خواجو اِ. پل خواجو از یه زاویهای که شما نگاش کنی طبقه پایینش و در تداخل این گنبدایی که داره وقتی که نگاه بکنین در شب و اون نوری که از پشت داره به پل میخوره بالاخره از نور شهر، در یک زاویه شما یک شمعایی رو میبینین در این تلاقی که دقیقا مثل شمعه و این شمعه قسمت بالاش نور میافته انگار اون شعله شمعه و خیلی صحنه جالبی درست میکنه، میگن که در واقع معمار اینو دیده بوده از قبل توی این قضیه در واقع.
پانتهآ: چه جالب
آرش: بله. و حالا یه چیزای دیگهای هم در مورد بحث بازی نور توی اصفهان هست. مثلاً میدون نقش جهان یکی از مسجدایی که توش هست مسجد شیخ لطفاله که اگه من درست بگم معذرت میخوام اگه جاییش رو اشتباه میگم ولی این است که از یه تایمی که در واقع وقت اذان ظهر میشه که آفتاب نورش میخوره توی مسجد، خب مسجد رو بازه. بخشی که میخوان آدما نماز بخونن. و اونجا نور سایه میشه به خاطر این برخوردی که نور به نحوی با معماری این سازه داره و شما قشنگ زیر سایه وایمیسادن آدما نماز میخوندن
سولماز: چه جالب…
آرش: و اینم میگن و من اینو قطعا میدونم که معمار دیده بوده توی این قضیه. و اون مسجد رو میخواسته به این صورت دیزاین کنه که توی اون تایم طراحیش بکنه که توی اون تایم آدما راحتتر نمازشون رو بجا بیارن و نور یا خورشید نخوره توی صورتشون. یه مورد دیگهام که در مورد مثلاً خود مسجد شیخ لطفاله وجود داره باز برمیگرده به حرف اولم که گفتم از بازارچه حسن آباد برین میدون نقش جهان تا بهتون نمود کنه. دقیقا همچین بازی توی مسجد شیخ لطفاله هم هست. یعنی شما مسجد شیخ لطفاله که وارد میشین یه تونلی وجود داره که این تونل رو که میرین جلو، خیلی فضای محصور و بستهای رو تجربه میکنین ولی به محض اینکه وارد در واقع صحن اصلی مسجد میشین یک دفعه با یه شکوهی مواجه میشین که در واقع اگه شما از ابتدا و قبل از اینکه بدون اینکه بگذرین از این تونل واردش میشدین شاید واقعاً خیلی کوچیکتر بهتون نمود میکرد ولی به خاطر این بازیی که توی معماریش انجام شده، شما تا میرین توش اصلاً یه دفعه شگفتزده میشین. میگین اینجا دیگه چه جای شکوهمند و با عظمتیه
پانتهآ: از یه جایی از یه راهرو تاریک میری تو یه فضای باز و بزرگ و پر نور دیگه. این نورایی که از لای کنگرهها میتابه روی زمین خیلی آدمو میگیره
سولماز: یهو به چشم میاد
آرش: دقیقاً همینطوره. خلاصه که اگه میخواین برین اصفهان قضا قورتکی برین.
پانتهآ: یعنی چی؟
آرش: یعنی برنامهریزی نکنین. برین یه جایی ماشین رو پارک کنین. راه بیافتین توی شهر. این آسمون رو نگاه کنین، این فضاهای معماری رو نگاه کنین، یه چیزی بگیرین دستتون بخورین و با آدما حرف بزنین. ختم کلام…
موزیک: چی باقی موندهس – بابک رجبی
سفر به اصفهان با فیلم
پانتهآ: همونطور که اول اپیزوده گفتیم شهر اصفهان گفتنی زیاد داره و خیلی بعیده که بشه حتی توی چند تا اپیزودم کامل از این نصف جهان گفت. اما خبر خوب برای کسایی که قراره بزودی برن سفر اصفهان اینه که علیبابا یه کتاب سفر کامل از اصفهان داره که حقیقتا راهنمای تمامعیار شما توی سفرتون میتونه باشه. از برنامهریزی قبل سفر کنارتونه، تا اینکه جچوری برین اصفهان، کدوم هتل بمونین، کجا چی بخورین یا کدوم بخشای اصفهان رو حتما ببینین. خلاصه که تموم ناگفتههای ما توی این اپیزود رو میتونین توی کتاب سفر اصفهان که لینکش رو توی کپشن همین اپیزود گذاشتیم، رایگان دانلود کنید.
اینم اضافه کنم که این کتاب سفر یه نسخه تعاملی داره که کار کردن باهاش عین کار کردن با یه اپلیکیشن، کاربردی و آسونه. پیشنهاد میکنم حتما روی لینک بزنین و کتاب رو یه ورقی بزنین.
سولماز: خب پانتهآ همین فرمون رو کج کن بریم یه سر اصفهان. به خدا همینجوری خالی خالی فایده نداره . این گپمون با آرش منو کشوند وسط اصفهان!… الان صدای منو از قلب اصفهان، یعنی ساختمون عالیقاپو میشنوین…
پانتهآ: ببین من خودم الان بدتر از توام واقعا و الان نصفم اصفهانه اما تهش بتونم یه فیلم اصفهانی خوب مهمونت کنم که بشینیم با هم دیگه نگاش کنیم.
سولماز: این فرقی به خدا با همون خالی خالی نداره ها. یه فیلم جوندار حداقل معرفی کن.
پانتهآ: بابا قصههای مجید که دیگه من و تو باهاش بزرگ شدیم. حالا شاید کوچیکتر از ما خیلی ذهنیتی نداشته باشن ولی برای ما شاید اولین تصویری که از اصفهان توی ذهنمون ساخته شده با قصههای مجید باشه و حتی یکی بدتر از اون. رشید رو یادته؟ کمدینه…
سولماز: ببین یه تصویر دوری ازش توی ذهنمه.
پانتهآ: خیلی بچه بودیم.
سولماز: آره آره.
پانتهآ: سولماز فکر کنم خیلی پیریم که رشید یادمونه.
سولماز: (خنده) نه، من که یه تصویر خیلی دوره، الان که فکر میکنم یه تصویر خیلی دوره…
پانتهآ: منم همینطور. واقعا مال خیلی بچگیمون بود. اما واقعاً دیگه قصههای مجید ته اصفهانه دیگه! انقدم توی هر قسمتش تنوع روایت داشت که حتی وقتی دوباره شروع میکنی دیدن خیلی برات جدیده و تکراری نیستش
سولماز: ببین من اصلا مشکلی با دیدن فیلم تکراری ندارم. اتفاقا از اوناییام که خیلی طرفدار تکرار تجربههای دوستداشتنیام. دقیقا اون فاز رو دارم مثلاً یکی از فیلمایی که تو اصفهان ساخته شده و منم یه چندباری دیدمش فیلم رضاست.
پانتهآ: اینو من فقط اسمش رو شنیدم هنوز فرصت نشده ببینمش.
سولماز: ببین خیلی خوبه! گفتم خیلی؟… بذار اینو در تکمیلش بگم که اینکه میگم خیلی خوبه یعنی اینکه خیلی به سلیقه من نزدیکه. فیلم رضا دقیقا تو دل اصفهان اتفاق میفته. ماجراش، ماجرای عاشقشدن و فارغشدن و اون حال بیقراری و اون پرسه زدنا به قول آرش، اون تاب خوردنای این آدم وسط شهر اصفهانه. بعد الان که دارم بهش فکر میکنم بیشتر این به چشمم میاد که ریتم آروم فیلم چقد به اون حال همراه با طمانینه که گفتیم شرط درک اصفهانه، خیلی به اون نزدیکه. البته خب یه فیلم دیگه توی ذهنمه فیلم گاوخونیه که دقیقاً برعکس این حال داره دیگه که اون یاد اصفهان و زایندهرود دقیقا باعث پریشوناحوالی راوی فیلم میشه.
پانتهآ: پس کسایی که دوست دارن روی ملو و آروم اصفهان رو ببینن برن سراغ فیلم رضا، اونهایی هم که یه کم پر رنگ و لعابترش رو دوست دارن برن گاوخونی رو ببینن.
سولماز: دقیقا
پانتهآ: قصههای مجیدم بمونه برای اونایی که نوستالژیبازن.
موزیک: تیتراژ سریال قصههای مجید
پانتهآ: همیشه اپیزودامون که به اینجاش میرسید هم غمگین میشدم که یه سفر دیگهام تموم شد و هم ذوق سفر بعدی رو داشتم. اما این اپیزود خیلی فرق داره چون آخرین سفر رادیو دور دنیایی منه. تصمیم خیلی سختی بود ولی به هر حال مسیر زندگیم داره تغییر میکنه و دروغ چرا، من ذوق تغییر دارم گرچه که دل کندن از رادیو دور دنیام خیلی کار سختی بود.
سولماز: ببین پانتهآ، تو توی این چند وقت که با رادیو دور دنیا بودی، بیشتر از اینکه وقت سفر واقعی داشته باشی بیشتر با رادیو دور دنیا به جاهای مختلف سفر کردی، هر چند که واقعاً هم من، هم کل تیم دلشون برات خیلی تنگ میشه اما من امیدوارم توی سال ۱۴۰۱ دوباره ایرانگردیاتو از سر بگیری، پاسپورتت کلاً پر بشه از مهرهای رنگارنگ.
پانتهآ: مرسی، انشاءالله. آره واقعا. من خودم خیلی دلم تنگ میشه برای اینجا و اینکه مرسی که اجازه دادین که من مهمون گوشاتون بشم و براتون از سفر بگم.
سولماز: پانتهآ ولی نرو دیگه حاجی حاجی مکه. به نظرم برای مهمونی هم شده باز بیا، به ما سر بزن و میدونم که کلی گفتنی داری و انشاءالله این تجربههای جدیدی هم که پیدا میکنی یه بهونه خیلی خوب بشه که بیایی و حسابی توی رادیو دور دنیا برامون حرف بزنی.
پانتهآ: آره انشاءالله. به عنوان مهمون حتما بهتون سر میزنم امیدوارم که سال جدید برای هممون یه سال پر از سفر باشه و جبران این کمسفریای دو سال گذشته رو برامون پر بکنه و دل همتون شاد باشه. پیشاپیش سال نو رو هم تبریک میگم بهتون، امیدوارم که لبخند از روی لباتون محو نشه.
سولماز: ما دیگه سفر کردن با هم رو از بر شدیم. اون ور سال میآییم دوباره پیشتون و امیدوارم که واسه هممون سال خیلی خیلی خوب و پر از سفر باشه. سرتون سلامت و دلتون خوش.
پانتهآ: عیدتون مبارک، خداحافظ…
موزیک: سوگ رود – میلاد درخشانی، مهیار طهماسبی