رادیو دور دنیا، نوروز ۱۴۰۰ را کنار شماست و با ۳ مینی اپیزود نوروزی، مهمان خانههای شما میشود.
در مینیاپیزود اول، مهمان هدیه مولایی میشویم تا از تجربهاش درباره سفر به کشورهای مختلف و جشنگرفتن نوروز در نقاط مختلف دنیا برایمان بگوید.
- اپیزود دهم رادیو دور دنیا را میتوانید در کست باکس،اپل پادکست، اسپاتیفای، ساندکلود، شنوتو، کانال تلگرام علیبابا تمام اپلیکیشنهای پادگیر گوش کنید. کافیست اسم «رادیو دور دنیا» را در هر یک از این اپلیکیشنها جستجو کرده و سابسکرایب کنید.
{موزیک}
پانتهآ: سلام به همه کسایی که تو سال گذشته همسفر ما تو رادیو دور دنیا بودن و همچنین به کسایی که تو سال جدید تازه همسفرمون شدن. من پانتهآ غلامیام…
علی: و منم علی صالحیام. ما از قلب شرکت سفرهای علی بابا یعنی ساختمان “روز اول” سال نورو بهتون تبریک میگیم. امیدواریم که امسال برای هممون سال سلامتی و دل خوش باشه و سختیهای سال پیش رو از دلامون بشوره و ببره. ما تو نوروز با چند تا Episode کوتاه که خودمون اسمش رو گذاشتیم Mini Episode)بخش کوچک) کنارتون هستیم و قراره با یهسری آدمهای باحال هم همسفر بشیم.
{موزیک}
پانتهآ: مراسم نوروز فقط مختص به ایران نیست و تو خیلی از کشورهای همسایه هم جشن گرفته میشه. «هدیه مولایی» تجربه ی شرکت تو مراسم نوروزی چندین کشور رو داشته که امروز قراره برامون از تفاوتهاش و جذابیتهاشون بگه. هدیه سلام خیلی خوش اومدی.
هدیه: سلام پانتهآ. خیلی خوشحالم که در آستانهی نوروز باستانی خدمتتون هستم.
پانتهآ: خیلی هم عالی. باب آشنایی من و تو برمیگرده به اون سفری که تو به افغانستان داشتی. من خیلی اتفاقی با صفحه ی تو آشنا شدم. دیدم که نوروز رو به مرز افغانستان رفتی و جشن میگیری. بیا از اینجا شروع کنیم و بعد برسیم به اینکه توی چه کشورهای دیگهای تو شرکت کردی.
هدیه: خب دیدار نوروز افغانستان، تقریبا جزو آخرین کشورهای لیست نوروزی من بود. به خاطر اینکه خب حالا کلا رفتن به افغانستان داستانهای خاص خودش رو داره ولی یکی از جذابترینها هم برای من بود. به واسطه اینکه تو کشوری بودم که به زبان فارسی صحبت میکنند، به زبان فارسی مینویسند و خب خیلی نزدیک هم هست از نظر مرزی به ایران. من وقتی که وارد افغانستان شدم حدوداً چهار پنج ساعت بعدش جشن نوروز بود. یادمه که به اون دختری که میزبان من بود، فائزه جون برگشتم گفتم که بریم باهمدیگه وسایل هفتسین بگیریم. یکم با تعجب منو نگاه کرد و گفت: «هفتسین ما نمیچینیم!» گفتم: «یعنی چی؟! یعنی شما سمنو ندارید؟ من شنیدم که شما سمنو میپزید.» گفت: «آره سمنک که داریم.» حالا با اون لهجه که البته لهجهای که من میتونم صحبت بکنم کابلیه ولی اون با لهجه ی هراتی گفت: «سمنک داریم ولی هفتسین نمیچینیم.» خلاصه که من فائزه رو کلی گردوندم تو شهر هرات و رفتیم با همدیگه سبزه گرفتیم، سمنک گرفتیم، بعد دیگه سیب داشتند توخونشون، من سیب گذاشتم، سگه گرفتم ازشون گذاشتم…
پانتهآ: یه ایرانی هرجا میره فرهنگ خودشو بهزور میبره… (خنده)
هدیه: آره دقیقا. (خنده) و برای اونا هم خیلی جالب بود یعنی پابهپای من اومدن و برای اولین بار بود که تو خونشون هفتسین داشت چیده میشد و خیلی هیجانانگیز دنبال کردند این ماجرارو… حتی یادمه ما شمع نداشتیم و مثلا رفتن شمع تولد کیک خواهرش رو آوردن و گذاشتن به عنوان شمع تو سفرهی هفتسین و آخر سر هم یهدونه سین کم آوردیم که من ساعتم رو درآوردم و گذاشتم و گفتم خب اینم سین آخر. همیشه این ساعته به دادم میرسه یعنی من وسط جادهی سانتیاگو هم هفتسین چیدم و اونجا که دیگه باورت نمیشه پانتهآ! من سمنو با خودم برداشته بودم از ایران و هفتسین باخودم برده بودم وسط یه جاده در ناکجاآباد اسپانیا…
پانتهآ: ببخشید شما صادرکننده ی هفتسین هستین؟
هدیه: بله بله! (خنده) من واقعا عاشق هفتسین چیدنم. یعنی سعی کردم تو تمام این سالهایی که نوروز… کم هم نیست الان تقریبا هشت نه سالی هستش که من اکثرا نوروز تو سفرم… حالا سعی کردم که نوروز رو در مقاصدی باشم که خودشون نوروز رو جشن میگیرن، ولی اگرجایی هم بودم که نوروز رو جشن نمیگرفتن حتما با خودم هفتسین رو میبردم.
از افغانستان دور نشیم… خلاصهکه ما اون شب هفتسین چیدیم و گفتم که:« آقا اینجوری که نمیشه یعنی شما نوروز جشن نمیگیرید؟» گفت:« چرا حالا وایسا فردا میبرمت جشن نوروز مارو ببین.» که ما فرداش رفتیم که توی منطقهای به اسم تختهسفر که تقریبا تفرجگاه محسوب میشه تو هرات. بعد دیدم که چه سِن زیبایی گذاشتن، گل و گلدون و فرش و از این قالی های دستباف خراسانی. خراسان که میگم منظور منطقه و خیطه خراسان قدیمه که یک بخشی از ایران، افغانستان و در واقع ازبکستان رو پوشش میداده. از این قالی های لاکیرنگ خراسان قدیم انداخته بودن و موسیقی و خوانندهی پاپ خودشون و نمیدونم خواننده ی سنتی و تئاتر و… سه روز اولی که من در نوروز یا به قول خود دوستان افغانستانی برج حَمَل «برج فروردینماه ما» در هرات بودم هر روزش جشن بود. روز دوم مثلا جشن دهقان بود که خب تمام کشاورزها و اینها اومده بودند تئاترخیابانی داشتند برای این روز دهقان و یادم میاد که کیک زعفرونی و شربت زعفرونی پخش کردند بهخاطر اینکه افغانستان رتبه یک صادرات زعفرون رو تونسته بود بگیره و خلاصه خیلی پرشور و جذاب بود برای من. دیگه غذاهای خاص خودشون مثل منتو و قابلیپلو و شورنخود و اینجور چیزها هم پخش میشد و خیلی برام دوستداشتنی بود.
پانتهآ: خب بهجز افغانستان دیگه چه کشورهایی بودی؟
هدیه: من یه سفر جالب داشتم تو نوروز که آذربایجان، گرجستان و ارمنستان رو زمینی دیدم، هند رو دیدم و تاجیکستان و همچنین کردستان عراق، اربیل. اینها هم بقیهی جاهایی بوده که نوروز رو بودم و خودشون نوروز رو حالا کم یا زیاد جشن میگیرند.
پانتهآ: شبیه همِ مراسم یا خیلی متفاوته نوروزمون؟
هدیه: کاملاً متفاوته. ولی ببین بخوای خوب دقت بکنی یه رگ و ریشههایی داره تو هرکدومشون. مثلا بالفرض، ما هفتسین میچینیم، توی آذربایجان خنچه میچینن. خنچه یه دیس بزرگیه که توش مثلا قلات هست، یه سری حبوبات هست، آجیلطور هست، مغزهایی مثل گردو و بادوم و اینجور چیزها. حالا بزار من یه چیز بامزه برات تعریف کنم از این صادرات هفتسینم به کشورهای مختلف؛ اون سالی که ما رفتیم آذربایجان، گرجستان و ارمنستان و ترکیه هم بود. ترکیه جا مونده بودا… خلاصه اونسال من با خودم برای مسافرهام هفتسین توی سبدی گذاشتم که براشون سفره هفتسین بچینم. خب این هفت سین رو من خیلی آگاهی نداشتم نسبت به اینکه مثلا ماهی باید توش باشه یا نباشه؛ اون موقع به رسم که میدونستم مثلا ماهی قرمز هم گرفته بودم. بعد این ماهیقرمزه رو گذاشته بودم تو یه شیشه سس بزرگ و این ماهیه ماهیجهانگرد شد…
پانتهآ: بیچاره…
هدیه: چون با ما از مرز تهران به آذربایجان یعنی از مرز ایران به آذربایجان و بعد آذربایجان به گرجستان و گرجستان به ارمنستان، همهی این مرزها رو زمینی رد کرد. بعد خب خودت میدونی دیگه وقتی که رد میشی از یه گِیتی، مهر خروج میخوری و دوباره یه مهر ورود میخوری…
پانتهآ: پاسپورت نداشت…؟ (خنده)
هدیه: نه، پاسپورت نداشت و بعد جالبیش اینجاست که هربار خب این سبده رو من باید میزاشتم توی اون دستگاههایی که چک میکنند وهمیشه هر دستگاهی که چک میشد اینها به من میگفتن که این چیه بعد درمیاوردیم میگفتیم یه شیشه ماهی. دیگه مثلا یکی دوتا مرز آخر دیگه شیشهرو میگرفتم دستم بعد نشون میدادم و میگفتم من یه ماهی دارم و میخندیدن. مرز آخری که میخواستیم رد بشیم، درِ شیشه سفت بسته نشده بود و مرز ایران به ارمنستان بودیم؛ ببخشید مرز ارمنستان به ایران بودیم و داشتیم دیگه خارج میشدیم و این شیشه برعکس شده بود و آبش شروع کرده بود به ریختن. تا من بیام برگردم اینور گیت و وسایل رو بردارم دیدم یه سرباز ارمنی بدوبدو اومده و داره تلاش میکنه که مثلا این ماهی رو بندازه توی شیشه…
پانتهآ: عملیات نجات…
هدیه: آره عملیات نجات و اینا… و من احساس کردم که خب این ماهی اصلا قسمت خودشه و بهش برگشتم گفتم که:«این اصلا میدونی جهانگرد بوده و چند تا مرز رو رد کرده تا برسه به دست تو!» و ماهی یادگاری سفره ی هفتسین ایرانی شد به اون سرباز ارمنی و چقدرم ذوق کرد. راجع به بحث خنچه داشتم میگفتم که بعد من این خونچه آذربایجان رو تو هتلمون تو باکو دیدم. بعد یادمه من یک سفره هفتسین چیدم و پرسنل اون هتل خیلی براشون جالب بود. همیشه هفتسین رو انگار توی مثلا فیلمها و عکسها دیده بودن و هیچوقت هفتسین رو نچیده بودن و چیده شده ندیده بودند…
پانتهآ: چقدر جالب و عجیب…
هدیه: آره، اومدن با هفتسین ما عکس گرفتن. مثلا سمنو رو براشتن تست کردن. ولی خب تو شهرشون اون حس نوروز رو کاملا زنده میدیدی. سبزههای خیلیبزرگ، حاجی فیروز، حالا حاجی فیروز که نه، عمو نوروز رو قشنگ میدیدی. مثلا یک حالت مادر بهار رو میدیدی، یه خانومی که شکل مثلا بهار خودش رو درست کرد و اینها. شهر پر از تئاترهای خیابونی، پر از رقص و موسیقی و دیگه آذربایجانیها هم که کبابخور قهار و همهجا هم که لولکباب یا همون کباب کوبیده و اینها که به وفور پیدا میشد… خلاصه قشنگ وقتی که وارد شهر میشدی، حس و حال اینکه الان یک جشن فوقالعاده ای توی این شهر برقرار و برپاست بهت دست میداد.
پانتهآ: پس الان مفصلترین کشوری که نوروز رو جشن میگیره کجاست؟
هدیه: ببین اگه بخوایم از نظر آیین و رسومی بگیم ایران مفصلترین جاست، ولی اگر بخوایم اون حس زنده بودن جشن در شهر رو ببینیم، صادقانه بگم آذربایجان و تاجیکستان خیلی این حس رو شما بیشتر میتونی ببینی…
پانتهآ: جشنیتر…
هدیه: آره قشنگ حس میکنی که وارد یک فضایی شدی که جشنه. من این حس رو حقیقتا تو ایران نداشتم…
پانتهآ: تو ایران شاید تو خونههاست…
هدیه: آره ببین تو خونهها هم آره دیگه. خب به خاطر مناسبات خاصی که ما داریم مثلا ساز و دهل و این داستانهارو تو خیابون شاید خیلی محدود ببینیم، ولی اونجا خیلی تو بستر کوچه و خیابون و لباسهای رنگی و شاد و بزن برقص، کامل حس میشه.
{موزیک}
هدیه: پانتهآ تازه اینها از تجربهی نوروز من توی کشورهایی بود که خودشون یه پیشینهای از نوروز دارن و جشن میگیرند. حالا بماند که من تو هند خیلی مثلا ملموس ندیدم یا تو ازبکستان تازه دارن شروع میکنن…
پانتهآ: تو هند فقط اون اقلیت زرتشتیشون هست دیگه…
هدیه: آره، اقلیت زرتشتیشون یا مثلا تو ازبکستان الان دارن دوباره احیا میکنن بحث چوگان و چوگانبازی و اینها رو که حقیقتا من ندیدم. شاید هم تایم مناسبی نرسیدم. چون من یه مقدار بعد از خود جشن نوروز رسیده بودم اونجا. و اینکه من یه تجربههایی جالبی هم دارم از جاهایی که اصلا نمیدونن نوروز چیه و کاملاً اونجاها میتونی اون همدلی که نوروز با خودش میاره رو حس بکنی. همونجورکه میدونی الان روز اول فروردین توی تقویم جهانی و بینالمللی ثبت شده و آره دیگه بهنام نوروز ثبت شده یعنی دیگه فرقی نمیکنه همهی آدمها تو همهجای دنیا روز اول فروردین مارو به اسم نوروز دارند تو تقویمشون. حتی من یادمه که اونسالی که آقای اوباما رئیس جمهور بود، گفتن که سفره ی هفتسین چیدن توی کاخ سفید و این واقعا نشوندهنده ی اینه که نوروز جشن همدلیه. یکی از زیباترین خاطراتی که من دارم مربوط میشه به نوروزی که در جاده سانتیاگو داشتم. خب اول هرجا که من میرفتم تا میگفتم ایران توی این جاده حالا بماند که جادهی سانتیاگو چیه و اینها، دوستان خودشون برن یه سِرچی بکنند…
پانتهآ: تو اپیزود چهارم اسمت اومده اتفاقاً وقتی اون فیلمه رو معرفی کردیم…
هدیه: آره خب. امیدوارم از اون موقع تا حالا بچهها سِرچ کرده باشند حالا اگه سرچ هم نکردند برن سرچ بکنن راجع به جادهی سانتیاگو. ولی وقتی که من داشتم این جاده رو پیمایش میکردم خیلی بامزه بود که مثلا هرجا میرسیدم میگفتن:«ایران! اصلاً یهسری جاها اصلاً اینطوری بودند که وای ایران کجاست. یادمه هتلی که من رسیدم اونشب، وقتی برگشتم گفتم من ایرانیم و امشب شب سال نوم هست. یکم آقاهه نگاه کرد و بعد شروع کرد راجع به عراق گفتن. گفتم:« نه بابا، عراق نه. ایران!» و بعد رو نقشه بهش نشون دادم و برگشت گفت:« من اصلاً تا بهحال هیچ آدمی از این نقطه از کرهخاکی ندیدم.» خلاصه که بعد گذشت و من شب بعدش که دیگه شب سال نو شده بود وروز اول نوروز بود، با یه آقای کانادایی توی مسیر داشتیم با هم راه میرفتیم و من براش از آداب و رسوم اینکه روز اول سالمون چیکار میکنیم یا شب اول سالمون چیکار میکنیم…
پانتهآ: هدیه یه تنه نوروز رو برای همه دنیا توضیح داده… (خنده)
هدیه: بعد پانتهآ، یه اتفاق خیلی قشنگی افتاد. من دیرتر از همه رسیدم به اون اقامتگاهی که اونشب قرار بود باشیم و بعد دیدم که با توجه به حرفی که من زده بودم که ما سبزیپلو با ماهی میخوریم، اون آقا به اون اقامتگاه گفته که ماهی آماده بکنند…
پانتهآ: چه جالب…
هدیه: و بعد همشون بهخاطر جشن نوروز من، دور میز جمع شدن و واقعا یک مراسم باشکوه و به یادماندنی برای من شد و من براشون توضیح دادم که قصد نوروز همینه؛ همدلی و پیوستگی آدمها بههم… یه ویدیویی توی اینستاگرامم گذاشتم از اونشب که همهی آدمهایی که دور اون میز بودند که تقریبا از شیش_هفت تا کشور مختلف بودیم، به زبون خودشون نوروز رو تبریک گفتن و آرزوی سلامتی واسه همهی ایرانیها داشتن. منم در آستانهی سال نو، آرزوی سلامتی میکنم واسه همهی مردم دنیا و آرزوی صلح و همدلی.
{موزیک}