به همت برادران رایت بود که ما انسانها هم توانستیم مثل پرندهها پرواز را تجربه کنیم. کمی که از کره زمین، این کره خوشرنگ سبزآبی فاصله گرفتیم و از بالا به خانهها، خیابانها، کوهها و جنگلها نگاه کردیم، انگار تازه فهمیدیم که پرندهها ما را از آن بالا چگونه میبینند و چه حس بینظیری را میان ابرها تجربه میکنند. همین باعث شد تا در اپیزود نهم رادیو دور دنیا، سراغ هواپیما و سفر هوایی برویم.
در اپیزود نهم رادیو دور دنیا، دو مهمان عزیز داریم که هر کدامشان ماجراهای جالبی برای تعریف کردن دارند. نسیم طاهریان، خلبان هواپیمای مسافربری از چالشها و مسیری که طی کرده میگوید و شهرام شریفی، تکنسین هواپیما، ماجرای تورهای هواییاش را بازگو میکند. شهرام در یکی از سفرهایش به کره شمالی هم سفر کرده تا پرواز با یک هواپیمای قدیمی را هم تجربه کند.
پس مسافرین محترم پرواز رادیو دور دنیا! سوار هواپیما شوید و کمربندهای خود را ببندید.
- اپیزود نهم رادیو دور دنیا را میتوانید در کست باکس، اپل پادکست و تمام اپلیکیشنهای پادگیر گوش کنید. کافیست اسم «رادیو دور دنیا» را در هر یک از این اپلیکیشنها جستجو کرده و سابسکرایب کنید.
{اپیزود نهم رادیو دور دنیا – موزیک: Berlin Tehran by Schiller}
پانتهآ: سلام. به رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدید. من پانتهآ غلامی…
علی: و من علی صالحی هستم. صدای مارو از قلب شرکت سفرهای علیبابا یعنی ساختمان روز اول میشنوید.
پانتهآ: در اپیزود قبلی، تو جادههای مختلف رکاب زدیم و دنیا رو از روی دوتا چرخ تماشا کردیم. اما امروز در اپیزود نهم رادیو دور دنیا، سوار هواپیما میشیم تا با هم از بالا دنیا رو بگردیم.
علی: در این اپیزود دوتا مهمون خیلی متفاوت و باحال داریم. میزبان یک خلبان خانم هستیم که بعد از تموم شدن دوره تحصیلیش، به صورت خیلی اتفاقی وارد مسیر خلبانی میشه. همچنین میزبان کسی هستیم که انقدر عشقِپروازه که به کشورهای مختلف سفر میکنه تا با هواپیماهای قدیمی پرواز کنه.
{موزیک: All Falls Down by Alan Walker }
پانتهآ: علی اولین باری که سوار هواپیما شدی، یادت میاد؟
علی: نه! ولی اولین غذایی که تو هواپیما خوردم یادمه… یک چیز خیلی جالب بگم: وقتی غذاهای هواپیمارو میخوردم که داخلش هویج پخته، کلم یا اینجور چیزا بود، مامانم که کنارم بود بهم میگفت:« اگر همین غذارو من خونه درست کنم تو نمیخوری.» فکر میکنم اون پرواز سفر به مشهد بود.
پانتهآ: حدودا چند سالت بوده؟
علی: فکر کنم ۳ یا ۴ سال. پروازشم خیلی تروتمیز بود. پرواز ایرانایر بود…
پانتهآ: چجوری جزئیات از ۳ سالگی یادته؟!
علی: نمیدونم. ولی میگم غذا، مشهد، بزرگی هواپیما و حتی فرودگاه شهید هاشمینژاد رو یادمه. حتی یادمه به مامانم گفتم مگر ما قرار نبود بریم مشهد؟ هاشمینژاد کجاست؟ مامانم گفت:« اسم فرودگاه مشهد، شهید هاشمینژاد هستش.»
پانتهآ: عاشقتم که تو اون سن چقدر سر این چیزا با مامانت بحث میکردی… (خنده)
علی: بیشتر مامانم با من بحث میکرد. (خنده)
پانتهآ: ولی واقعا علی سلطان حافظهاس و خیلی چیزها یادشه. اولین باری که من سوار هواپیما شدم خیلی به حافظه نیاز نداره چون بزرگ بودم. فکر میکنم حدود ۲۰خوردهای سالم بود. موقعی که ما بچه بودیم هواپیما خیلی وسیلهی ارزونی نبود که تو بتونی به راحتی باهاش سفر هوایی بری. یادمه یکبار که مامان بابام تصمیم گرفتن که خودشون دوتایی هوایی سفر کنن و برن مشهد، بابام وقتی برگشت گفت:« من دیگه عمرا سوار هواپیما بشم.» و خیلی از هواپیما ترسیدهبود. همینطور میگفت:« هواپیماهای ایران امن نیست.» و این حرفا و خلاصه نمیذاشت ما سوار هواپیما بشیم. همیشه ترجیح خانوادگی سفرهای ما اینجوری بود که اولویت اول ماشین شخصی بود؛ اگه نشد قطار و هواپیما گزینه آخر بود. یادمه فامیلی داشتیم که توی هواپیمایی کار میکرد و یکبار از این هواپیماهای کوچیک که به بچهها هدیه میدن برای من هدیه آوردهبود. من همیشه با این بازی میکردم و آرزوم بود سوار هواپیما بشم. اینقدر فطرتم پاک بود که هر هواپیمایی تو آسمون میدیدم دست تکون میدادم. (خنده)
علی: چه جالب. اتفاقا منم یادمه تو همون پروازی که اولین بار سوار شدم، بهم اسباببازی دادن. جورچینی بود که وقتی میچیدی یک هواپیمای کامل رو تشکیل میداد.
پانتهآ: علی برای من جذابتر از پرواز، خود فرودگاهها هستش. اینقدر جَو جذابی دارن که هیجانش منو میگیره. البته ممکنه که یک عده دارن عزیزشون رو بدرقه میکنن و دلتنگی، اشک و گریه تو اون فضا هستش ولی برای من همیشه حس سفر داشته. من فکر کنم اگر روزی بخوام از ایران برم، اینقدر هیجان کشف یکجای جدید و ماجراجویی رو دارم که فکر نمیکنم جزو اون دسته غمگین باشم و فرودگاه برام حس مثبتی داره. یک چیز جالبی که هستش اینه که حتی اگر قصد پرواز و سفر هم نداشتهباشی، همینطور که تو فرودگاه میچرخی، صحنههای خیلی باحالی میبینی. مثلا یک عده دورهم جمع شدن و دارن همو بغل میکنن و خداحافظی طولانی میکنن، یک عده با کلی چمدون، لباسهای رنگارنگ و چیتانپیتان آمادهی تعطیلات هیجانانگیز هستند که به سفرهای خارجی یا داخلی برن، یک عده هم دارن میدوند و کارشون اینه که با پرواز اینور اونور برن و درحال بدوبدو هستند و برای خود پرواز هیجانی ندارند.
علی: همهمه و صدای اطلاعات پرواز که پروازهارو اعلام میکنه…
پانتهآ: وای اینکه آدم رو دیوونه میکنه…!
علی: حالا جالبه که تو فرودگاه همیشه دوتا طیف رو دیدم. یکسری افرادی که خیلی عجله دارند و انگار دارن از پروازشون جا میمونن و در حال بدوبدو هستن، یکسری هم که خیلی ریلکس نشستن و منتظرن که اطلاعات پرواز، پروازشون رو اعلام کنه…
پانتهآ: من همیشه جزو اون دستهای هستم که دیر میرسم و همیشه دم پرواز میرسم…
علی: جدی؟!
پانتهآ: البته تو پرواز داخلی همچین جراتی دارم. تو پرواز خارجی اونقدر پول دادی که اینجوری ریسک نمیکنی. (خنده) ولی همیشه حس میکنم که یک چیزی جا گذاشتم. حتی اگه سهچهار ساعت زودتر هم شروع کنم به حاضر شدن، اونقدر دور خودم میچرخم که آخر سر دیر میشه.
علی: چرا؟ مگه لیست تهیه نمیکنی؟
پانتهآ: تازه لیست دارم وضعم اینه. (خنده)
علی: بلیط کاغذیهارو یادته؟
پانتهآ: نه. فکر کنم ما پرینت میگرفتیم.
علی: نه قبلتر از اون. جلد آبی داشت. حالا من اینجوری میگم احساس میکنم چقدر سن دارم…
پانتهآ: پیر این مسیری. (خنده)
علی: یکسری بلیط بود که جلد آبی و کاغذ روغنی داشت…
پانتهآ: اونا که شبیه دستهچک بودن؟
علی: آره تقریبا. دفترچهای بودن. بعضیا ممکن بود اونارو جا بذارن.
پانتهآ: اون دیگه به من نرسید.
علی: البته الان چندین ساله که شرکتهای اینترنتی اومدن. وقتی بلیطت رو صادر میکنن، با کارت ملی میری…
پانتهآ: دیکه بلیط رو پرینت هم نمیگیری…
علی: آره. با همون کارت ملی کارت پروازت رو میگیری.
پانتهآ: غیر از اون، فرودگاهها مخصوصا فرودگاههای بینالمللی، اینقدر که برای ما ایرانیها سفر خارجی به دلایلی مثل ویزا، هزینهها و اختلاف ارز چیز سختیه، که آدم وقتی میره فرودگاه دلش میخواد بره اونور گیت. انگار یک مرز بین محدودیتها و آزادی عمل هستش که میتونی دنیا و قشنگیهاش رو ببینی و این قضیه هیجان رو زیاد میکنه. من اینجوریام که حتی وقتی میرم کسی رو بدرقه کنم، اسم پروازهای مختلف که میاد یکسره میگم توروخدا منم باهاتون بیام… (خنده)
علی: (خنده) من همیشه تو فرودگاه بهم حس غرور دست میده. نمیدونم چرا…
پانتهآ: چرا؟!
علی: هم قبل از پرواز، هم زمانی که پرواز میشینه دیگه کاملا وطنم پاره تنم میشم…
پانتهآ: اون سرود رو پخش میکنن تو حتما بلند میشی… (خنده)
علی: آره (خنده) اینکه سالم و زنده رسیدیم و به سفری که میخواستیم رسیدیم.
پانتهآ: اتفاقا ماها ذهنیتمون نسبت به پروازهای داخلی اینجوریه که پروازهامون امن نیست و هواپیما قدیمیه… یادت باشه مهمونهامون که اومدن راجع به این قضیه ازشون سوال کنیم چون اونا شغلشون اینه و همش تو هوا هستند.
علی: آره حتما که سوال میپرسیم، ولی داستانی که من میدونم اینه که کلا سیستم هوایی و هوانوردی نسبت به سیستمهای حملونقل زمینی، خیلی امنتر هستن.
پانتهآ: منم اینو شنیدهبودم که حوادث هوایی خیلی از تصادفهای ماشین کمتره…
علی: مخصوصا تو ایران که تصادف ماشین خیلی زیاده…
پانتهآ: ولی انگار اخبار حوادث هوایی خیلی پررنگتر اعلام میشه. مثلا یک هواپیما چیزیش بشه تاثیرش پررنگتره ولی انگار همه به تصادف ماشین عادت کردن ولی هواپیما تو ذهن میمونه و همین باعث میشه حس کنیم ترسناکه…
علی: حالا کارت پرواز هم گرفتی، گیتهای سپاه هم رد کردی، توی ایران فکر میکنم Jet Bridge خیلی کم داریم.
پانتهآ: اون تونلها که بهم وصل میکنه؟
علی: دقیقا. ولی خارج از کشور خیلی بیشتر هستن. تو ایران هنوز اتوبوس هستش. یعنی ما الان اتوبوس حامل انسان از ترمینال فرودگاه تا پلکان هواپیما رو کماکان داریم.
پانتهآ: آره. پروازهایی که مستقیم از داخل ترمینال وارد هواپیما میشی خیلی کم و شانسیان و فکر میکنم همه اینجوریان که فکر میکنن خوششانس بودن و معطلی نداشتن. ولی برای من هنوز هم اون اتوبوسها یا مینیبوسهایی که آدم رو جابهجا میکنن جذابن؛ چون میتونم خودم با پای خودم از پلههای هواپیما بالا برم. حتی یادمه اولین باری که سوار هواپیما شدم، اینقدر که ندیدپدید بودم و تا حالا هواپیمارو از نزدیک ندیدهبودم، پای پلهها وایستادم و عکس گرفتم. (خنده) سربازی که مسئول بود میگفت:« خانم نباید اینجا عکس بگیرین.» من گفتم:« آقا بخدا من تو این سن اولین بارمه سوار هواپیما میشم، بزار عکسمو بگیرم.» (خنده) خیلیم خجالت کشیدم ولی اینقدر برام جذاب بود که باید خاطرهاش رو ثبت میکردم.
علی: (خنده) تو پروازهای داخلی، یکسری از فرودگاهها هستن که اتوبوس ندارن. یعنی وقتی تو از هواپیما میای پایین، باید تا ترمینال پیاده بری.
پانتهآ: خیلی زود از هواپیما پیاده شدی. هنوز تو هواپیما کار داریم… یکی از جذابترین بخشهای پرواز به نظر من اونجاست که هواپبما داره قدرتش رو جمع میکنه تا شتاب بگیره و روی باند حرکت میکنه که بپره. من اون لحظه حس “سونیک” دارم. نمیدونم کارتونش یادته یا نه. کارتونش برای نسل ماست و شاید نسل جدید خیلی ازش ندونن.
علی: از اولش که بازی بود. بازی سِگا…
پانتهآ: آره بازی سِگا بود. یک کاراکتر جوجهتیغی آبی بود که وقتی میخواست بدوئه و شتاب بگیره، پاهاشو دایرهای تکون میداد و میرفت. صدای بلند شدن هواپیما منو کامل یاد اون میاندازه. حس میکنم هواپیما هم دقیقا داره همون کار رو میکنه… موقعی که هواپیما میخواد بلند بشه یکسری اتفاقها تکرار میشن که چون اتفاقهای روتینی هستند، فکر میکنم بیشتر ماها بهشون دقت نمیکنیم. اون که میگن دو در، در جلو و دو در در عقب و آموزش ماسک به کنار، یکسری اتفاقهارو خود مهماندارها رقم میزنن. مثلا میگن:«صندلیتون رو به حالت اول برگردونین، کمربندهارو ببندین و شیدرها رو بالا بدین»، اگر دقت داشتهباشین هیچکس دقت نمیکنه که اونا چرا دارن این حرف رو میگن. به نظرت دلیلش چیه؟
علی: نمیدونم. شاید برای اینکه برای آدمهایی که بیرون هستن دست تکون بدیم!
پانتهآ: (خنده) فک و فامیلمون که نیستن. کادر پرواز اند.
علی: نمیدونم. دلیلش چیه؟
پانتهآ: متاسفانه شما امتیاز این مرحله رو نمیگیری. (خنده) دلیلش اینه که بیشتر اتفاقهای ناگوار هوایی میتونه فرود بد یا خداینکرده سقوط باشه؛ در لحظات بلند شدن و نشستن هواپیما، کادر پرواز آموزش دیدن که اون لحظه را مدیریت بحران کنند و با کمترین آسیب پرواز رو ادامه بدهند یا حتی فرود انجام بدن و اینکه به عکسالعمل سریع مسافر نیاز دارن. یکیش اینه که اگر کوچکترین اتفاقی بیرون از هواپیما بیفته یعنی برای موتور یا بال اتفاقی بیفته، حتی اگر خلبان یا مهماندار به اون نقطه دید نداره، مسافرهایی که گوشه پنجره نشستن خیلی سریعتر میتونن اطلاعات بدن و کادر پرواز مشکل رو رفع کنن و به خلبان اطلاع بدن و مشکل رو مدیریت کنن. دلیل دیگهاش اینه که اگر هواپیما فرود بدی داشت یا جایی سقوط کرد، مهماندار بتونه بیرون رو ببینه و بتونه سریع تصمیم بگیره که کدوم در رو باز کنه و چکار کنه که مسافرین به بهترین نحو از هواپیما خارج بشن. اما اگر دقت کنی اتفاق دیگهای که میفته اینه که در همین حین نور کابین هم کم میشه، نور کابین و شیدرها به این دلیل هستش که چشم مسافر با نور بیرون تطبیق پیدا کنه که اگر موقع بحران نیاز به عکسالعمل سریع داشتیم، مسافر معطل این نشه که چشمشون به تاریکی یا نور زیاد عادت کنه. اینها نور رو کم میکنن که نور چشمت با بیرون تطبیق پیدا کنه. مهم نیست روز باشه یا شب. چون اگه اتفاقی برای هواپیما بیفته، معمولا اولین چیزی که میبینید این هستش که برق هواپیما قطع میشه و این کمک میکنه که واکنش نشون بدین.
علی: چقدر خوب شد که راجع به پنجره گفتی. منم بگم چرا تو هواپیما پنجرههارو بیضی درست میکنن…
پانتهآ: میخوای امتیاز از دست رفتهات رو برگردونی؟ (خنده)
علی: دقیقا. وقتی که هواپیما در ارتفاع خیلی زیادی قرار میگیره، تجمع فشار در گوشههای پنجره میتونه باعث شکسته شدن اون بشه ولی وقتی پنجره بیضی باشه، فاصلهی کانونی ابعاد پنجره و نداشتن گوشه باعث میشه اون پنجره بتونه مقاومت بیشتری نشون بده.
{اپیزود نهم رادیو دور دنیا – موزیک: Up & Up by Coldplay}
پانتهآ: ما خیلی ناخودآگاه سراغ حوادث هوایی رفتیم. امیدواریم شما خیلی نترسیدهباشین و خودتون رو در حال سقوط تصور نکنین.
علی: آره. اتفاقات و حوادثی که ممکنه برای هواپیما بیفته نسبت به حوادث حملونقل زمینی و تصادفات جادهای، درصد خیلی کمی داره.
پانتهآ: و حتی قطار. حالا اگر موافق باشین بریم پای صحبت نسیم طاهریان بشینیم. نسیم توی ۲۶ سالگی تصمیم میگیره که رویایخلبان شدنش رو دنبال کنه. حتی میتونیم از نسیم راجع به امنیت پروازها بپرسیم. چون اونها شغلشون ایجاب میکنه که مدام روی هوا باشن، پس اگر حملونقل ناامنی بود اونها سراغ همچین شغلی نمیرفتن.
{اپیزود نهم رادیو دور دنیا – ادامه موزیک: Up & Up by Coldplay}
نسیم طاهریان: باب شده هواپیماهای ایران خیلی داغونن و مشکل دارن، درصورتی که هواپیمایی که صلاحیت پرواز داره و پرواز میکنه، minimum equipment ای که نیاز هستش رو داره. minimum equipment هم برای یک پرواز Safe و ایمن هستش.
اپیزود نهم رادیو دور دنیا – گفتگو با نسیم طاهریان، دنبال کردن رویای خلبانی
پانتهآ: نسیم خیلی خوش اومدی. من همیشه خیلی دلم میخواست که خلبان خانم رو از نزدیک ببینم. نسیم داره میخنده (خنده). براش خیلی عادیه. ولی برای من تجربهی جدیدی هستش و خیلی خوشحالم که امروز یک مهمون خلبان داریم.
نسیم: اینکه من تو رو خوشحال کردم برای من واقعا باعث افتخاره. (خنده)
پانتهآ: خداروشکر. (خنده) بیا از اینجا شروع کنیم که از اولش چی شد که خلبان شدی؟ درواقع از کی دلت خواست که خلبان بشی؟ چون من فکر میکنم همسن هستیم پس سنت رو حتما بگو، ولی تو دورهی ما، خلبان خانم نداشتیم که دلمون بخواد خلبان بشیم. شغل موردعلاقه دخترا معلم، دکتر یا پرستار بود و پسرا خیلی بیشتر آرزوی فضانوردی و خلبانی داشتن. بهم بگو این آرزو از کی شروع شد؟
نسیم: والا من یک روز داشتم تو خیابون راه میرفتم. چشمم افتاد به آسمون، یک هواپیما دیدم و از اون لحظه دلم خواست خلبان بشم. (خنده)
پانتهآ: (خنده)
نسیم: نه واقعا اینطور نبود. درواقع علاقهی من به خلبانی اینقدر کلیشهای نبود. ولی پرواز رو دوست داشتم. کلا کارهایی که هیجان داشت رو همیشه دوست داشتم. از بچگی بچهی شیطونی بودم که کارهای هیجانانگیز زیاد میکردم و…
پانتهآ: ماجراجویی.
نسیم: آره ماجراجویی انجام میدادم. من یزدیام و من توی شهر خودم میدون خلبان شدن نداشتم. حتی اونقدری میدون نبود که من بفهمم یک خانم میتونه خلبان بشه. حتی تو یزد آقایون هم خیلی دنبال خلبان شدن نمیرفتن.
پانتهآ: فکر میکنم چند ساله که همه میدونیم که تو ایران خلبان خانم هم داریم. قبلش اگرم بوده نمیدونستیم.
نسیم: آره دقیقا همینطوره. من اواخر سال ۹۴ بود که کارهای خلبانی رو شروع کردم. اولش سمت خلبانی تفریحی رفتم…
پانتهآ: تو خود یزد؟
نسیم: نه تهران. توی یزد من تبلیغی دیدم و کلاسشو ثبتنام کردم که کلاس خلبانی هواپیمایی تفریحی بود که البته کلاس به حدنصاب نرسید و تشکیل نشد. ولی بعد از اون که برای ارشد تهران قبول شدم و اومدیم تهران؛ اونجا دوباره رفتم دنبال خلبانی تفریحی.
پانتهآ: پس تو سن خیلی بالایی هم تصمیم گرفتی…
نسیم: حدود ۲۵ سال…
پانتهآ: یعنی نسبت به بقیه خلبانها وگرنه سنت زیاد نبوده.
نسیم: آره حدودا ۲۵ سالگی بود. سر کلاس هواپیماهای تفریحی که بودم، حس میکردم این مدل هواپیما کوچیک رو دوست ندارم. دوست داشتم مسافر پشت سرم بشینه، با هواپیماهای بزرگتری پرواز کنم و خلبانی شغلم باشه. با معلمم این مساله رو در میون گذاشتم. گفت چرا پیگیر نمیشی؟! گفتم مگر میشه؟ گفتن: آره. ما همین الان ۴تا خانم خلبان داریم. اسم آوردن و بعد راهنماییم کردن که برم سمت شرکتهایی که خلبانی Commercial آموزش میدن. چالشی هم با خانواده داشتم تا راضیشون کنم. بعد دورههارو شروع کردم و الان اینجا نشستم. (خنده)
پانتهآ: چرا خانواده قبول نمیکردن؟
نسیم: خب خانواده من مثل همهی آدمهای دیگه که راجع به پرواز ترس و نگرانی دارن، ترس داشتن و از این قضیه مستثنا نبودن. پدر من کلا آدمی هستش که همیشه ته دلش نگرانیای داره. حتی الان بعد این همه سال که من پرواز انجام میدم، اون نگرانی رو داره. مخصوصا بخاطر این قضیه که باب شده هواپیماهای ایران خیلی داغونن و مشکل دارن، درصورتی که هواپیمایی که صلاحیت پرواز داره و پرواز میکنه، minimum equipment ای که نیاز هستش رو داره. minimum equipment هم برای یک پرواز Safe و ایمن هستش. شاید شما سوار هواپیمای خارجی میشید و امکانات بهتری میبینید. مثلا Conditions بهتری داره یا صندلیهای راحتتری داره ولی اینا موارد واجب پرواز نیستند. حتما باید تمام اون آیتمهایی که تو minimum equipment داریم، یک هواپیما داشتهباشه تا بتونه پرواز کنه و این minimum equipment رو شرکت سازنده خود هواپیما میده؛ یعنی چیزی نیست که بتونیم ازش کم کنیم، میشه به لیست اضافه کرد ولی نمیتونیم چیزی ازش کم کنیم برای همین هواپیما صلاحیت پرواز داره که داره پرواز میکنه.
پانتهآ: خداروشکر خیالم راحتتر شد چون منم همیشه میترسیدم. (خنده)
نسیم: آره خب ماهایی کارمون هست مثل من که هفته گذشته ۵ روز در هفته رو پرواز داشتم و ۵ روزم رو تو یک پرواز گذروندم و از اون جایی که جون من برای خودم اهمیت داره، مطمعنا یک چیز Safeای هستش که من دارم انجامش میدم. نقص فنی پیش میاد و پرواز تاخیر میخوره که بخاطر شرایطی هستش که الان توی کشورمون حاکمه. بهرحال قطعه وارد کردن هم سخته.
پانتهآ: حالا برای اینکه نگرانی بابا رفع بشه، تا حالا شده که درخواست کنی که بیاد تو Cockpit کنارت بشینه و از نزدیک شغلتو ببینه ک خیالش یکم راحت بشه؟
نسیم: دقیقا آره. تو یک پرواز پدر و مادرم با من اومدن قشم. آوردمشون داخل Cockpit و بابا بعد اون سفر همیشه میگه بهترین پروازی بود که رفتم چون توی Cockpit آدم خیلی استرس نمیکشه. کلا جای مسافر نشستن استرس داره. خود من هم وقتی کابین مسافر میشینم با یک تکون هواپیما، چون آدم نمیدونه داره چه اتفاقی میافته، ترس و استرس میگیره. ولی وقتی تو Cockpit هستی، هر تکونی که بخوری حتی اگه سرت بخوره سقف آدم نمیترسه.
پانتهآ: جلو رو هم میبینی و میدونی چه خبره. (خنده)
نسیم: دقیقا. آدم میدونه که داره چه اتفاقی میافته. بالاخره بابا تو Cockpit اومد و پروازی بود که سر اینکه مامان بابام دوتایی روی یک صندلی چپیده بودم تو Cockpit خیلی هم خندیدیم… (خنده)
پانتهآ: در حال صلوات فرستادن و دعا کردن نبودن که خدایا برسیم… (خنده)
نسیم: نه. (خنده) اینقدر مات و مبهوت بودن…
پانتهآ: خیلی جای منحصربفردیه…
نسیم: آره برای خودمم جذابه.
پانتهآ: از اولین پروازت بگو. چه حسی داشتی؟
نسیم: اولین پرواز دو حالته. اولین پرواز آموزشی و اولین پرواز ایرلاین.
پانتهآ: جفتشو بگو.
نسیم: جفتش تقریبا مثل هم بود. توی دوتاش من اینقدر مات و مبهوت بودم که اصلا پرواز نکردم. حس میکردم وسط بازی کامپیوتریام.
پانتهآ: خیلی فرق داره. مسافربری خیلی مسئولیت سنگینی رو دوشت داره.
نسیم: آره. مسئولیت سنگینی هستش ولی بار اولی که من با اون هواپیما کوچیک پرواز رفتم، از پرواز فقط تئوریشو میدونستم. Sens پرواز رو درک نمیکردم و واقعا برام مثل بازی کامپیوتری بود که یوک (فرمون مارو بهش میگن یوک) رو مثل بازی کامپیوتری حرکت میدادم و یکم این طرف و اون طرف میرفت و واقعا برام خیلی جذاب و جالب بود. ولی زمانی که پرواز ایرلاینم رو شروع کردم، حدود یک ماه در شبیهساز پرواز آموزش دیدهبودیم. توی شبیهساز عین Cockpit هستش و یک وقتایی اونقدر آدم غرق پرواز میشه که استرس پرواز واقعی هم بهش وارد میشه. کلی پمپ هیدرولیکی و جک داره و اون حرکات اصلی رو بهت منتقل میکنه. خلاصه با این همه آموزش، باز هم وقتی برای پرواز اصلی رفتم، پروازی نکردم و کاپیتان مدامکمکم میکرد که چکار کنم. آدم خیلی مات و مبهوته و یک هیجان خاصی داره. اینم میدونید که تو دوران آموزشی ما یک ساعت پروازی رو پر میکنیم مثلا ۱۰ ساعت یا ۱۳ ساعت که به شرکت بستگی داره و من الان دقیقا نمیدونم Minimum چقدره. بعد از اون Take-off و Landing رو یاد میگیریم. زمانی که take-off و Landing ما Safe باشه و خیالشون راحت بشه که ما بلدیم کاملا Safe تیکاف و لندینگ کنیم، مارو یک پرواز تنهایی میفرستن که بهش میگن First Solo. اون First Solo برای من چیزی بود که هیچوقت یادم نمیره چون از لحظهای که تیکاف کردم جیغ زدم تا وقتی بخوام بشینم…
پانتهآ: (خنده)
نسیم: بعد یهو داشتم با خودم فکر میکردم…
پانتهآ: یعنی از این هواپیماهای تفریحی هستش؟ چجوریه؟
نسیم: کوچولوئه دیگه. پروازهای آموزشی از این هواپیماهاس کوچیک و تک موتورهاس. وسط First Solo که تو اون زمان خیلی هیجان داشتم و یکسره جیغ میزدم، با خودم گفتم اگر کسی صدامو بشنوه چقدر ضایه هستش، بعد گفتم کسی صدامو میشنوه؟ (خنده) اصلا نمیدونم چرا این فکرها تو سرم گذشت.
پانتهآ: (خنده)
نسیم: که Landing کردم و همون پروازی هستش که وقتی پیاده میشین روی سرتون آب میریزن.
پانتهآ: قضیه ی این کار چیه؟ چرا خیس میکنن خلبانهارو؟
نسیم: بعضی افراد میگن چون اونجا شدت هیجان خیلی بالاست آب میریزن تا…
پانتهآ: چون داغ میکنی… (خنده)
نسیم: دقیقا که فرد یکم Cool بشه. بعضیا میگن چون آدم به خودش غَره یا غِره میشه، چی میشه؟
پانتهآ: غَره میشه فکر کنم. ( خنده)
نسیم: آره همون…
پانتهآ: همون که میشه… (خنده)
نسیم: آره همون. (خنده) و آب میریزن که آدم یکم به خودش بیاد و حس غروری که بهش دست داده یک مقدار Come down کنه.
پانتهآ: واقعا تجربهی منحربفردی هستش.
نسیم: اون خیلی چیزا داره. اون از اولین پرواز air Line و اولین پرواز آموزشیم هم خیلی جذابتر بود و چیزی هستش که هیچوقت حسشو یادم نمیره.
پانتهآ: ببین بیا برای من روشن کن فرق کاپیتان و خلبان و اینا چی هستش؟ الان تو چی هستی؟ کاپیتانی؟ خلبانی؟ چی باید صدات کنیم؟
نسیم: نه من کاپیتان نیستم. من به اصطلاح عموم کمک خلبانام که ما خودمون بهش میگیم First Officer. کاپیتان فرمانده پرواز هستش و یک افسر اول داره.
پانتهآ: مسئولیت اصلی رو دوش کاپیتانه.
نسیم: مسئولیت اصلی و بار حقوقی یک پرواز کاملا روی دوش خلبانه. ولی تمام کسانی که لایسنسهای موردنیاز رو میگیرن و بعد استخدام میشن، باید First Officer بشن و منطقی هستش چون در ابتدای کار نمیتونن مسئولیت کل پرواز رو به عهده بگیرن…
پانتهآ: و کاملا توی مدیریت بحران جا بیفتن.
نسیم: آره دقیقا. بعد برای کاپیتان شدن یکسری چیزها نیاز است و همچنین چند هزار ساعت پرواز و پرسی به اسم ETPL هم نیازه. علاوه بر اینها نیاز شرکت هم مهمه که به کاپیتان نیاز داره یا نه. این … که انجام بشه، یک First Officer میتونه کاپیتان بشه. ولی چیزی که هست مثلا در یک پرواز هیچ فرقی بین کاپیتان و First Officer نیست. ما پرواز رو تقسیم میکنیم. در حین پرواز یک Pilot Flying داریم که داره پرواز رو انجام میده و یک Pilot no Flying داریم که کارهای دیگه رو انجام میده و یکسری کارهای کاغذی و نوشتاری رو انجام میده که اگه مثلا در روز ۴ پرواز داشتهباشیم، دوتاشو کاپیتان انجام میده دوتاشو First Officer. در طول پرواز ما فرقی باهم نداریم. همینطوری که یک کاپیتان پرواز میکنه، یک First Officer هم پرواز میکنه و این مسئولیت کاملا تقسیم میشه. به همین دلیل کمکخلبان کسی نیست که اونجا بشینه و کاپیتان بهش دستور بده.
نسیم طاهریان: مراحلی که یک خانم باید طی کنه دقیقا مثل مراحلی هستش که یک مرد باید طی کنه. نه اختلافی در حقوق هستش و نه در آموزشها. این قضیه هیچ فرقی نداره، فقط چیزی که آدم از همون اول به عنوان یک خانم باهاش روبهرو میشه، این هست که کمتر جدی میگیرنت و هرکاری که انجام میدی ازت سوتی میگیرن درصورتی که شاید اگر اون کار رو یک آقا انجام میداد، کسی متوجه اشتباهش نمیشد و اون کار وقتی توسط یک آقا انجام میشه Bold نباشه.
پانتهآ: کمکخلبان فقط تجربهاش کمتره.
نسیم: آره کمکخلبان نسبت به خلبان تجربهی کمتری داره ولی اینجوری نیست که کمکخلبان اونجا نشستهباشه و خلبان بهش دستور بده که چرخهارو بده پایین…
پانتهآ: (خنده)
نسیم: اونم پرواز رو انجام میده.
پانتهآ: برام بگو تا حالا وقتی پشت میکروفون اعلام کردی که خلبان این پرواز خانومه، ریاکشن مردم چی بوده؟ واکنشها چطور بوده؟
نسیم: راستش من خودم تا حالا صحبت نکردم و خیلی به این کار علاقه نداشتم. یعنی حس کردم خیلی مسلط نیستم که برای مسافرها سخنرانی کنم ولی خیلی از کاپیتانها وقتی صحبت میکنن اسم من رو هم میارن و مثلا میگن سرکار خانم طاهریان. من تا حالا هیچ فیدبک بدی نگرفتم و این از حد انتظار من خیلی فراتر بود…
پانتهآ: چه باحال.
نسیم: چون من خیلی شنیدهبودم و مثلا بصورت کامنت دیدهبودم که خیلی افراد میان مینویسن اگه خلبان خانم باشه من سوار هواپیما نمیشم و از اینجور صحبتا. ولی من خودم به شخصه هیچوقت فیدبک بدی نگرفتم. حتی خیلی مواقع شده که مسافرها به مهماندار گفتن میشه خلبان خانم رو ببینیم!
پانتهآ: میخواستم همین واکنشهارو بپرسم… (لبخند)
نسیم: یا بعد از پرواز خواستن بیان منو ببینن یا اومدن ن تشکر کردن. این کار خیلی فیدبک خوبی هستش و از حد انتظار من خیلی فراتر هستش.
پانتهآ: پس نظر مردم داره خیلی تغییر میکنه.
نسیم: خیلی تغییر کرده. حالا شاید یکیدوبار بوده که به مهماندار تیکهای انداختن که مثلا خلبان خانومه و این صحبتها که مهماندار خودش جوابشو داده و منتظر من نمونده. (خنده)
پانتهآ: (خنده)
نسیم: بعدش به من گفته که فلانی این حرف رو زده. ولی واقعا فیدبک بدی نگرفتم.
پانتهآ: بذار یکچیز دیگه بپرسم، کلا امروز میخوام همهی سوالهایی که از اینور اونور شنیدم رو ازت بپرسم و ببینم چقدر حرص میخوریم… ما توی جایگاه مسافر که میشینیم، الحمدلله همه استادن. یکی میگه آره بد فرود اومد یا اون یکی میگه مسیری که ما رفتیم چاله چوله زیاد داشت. (خنده) بابا مگر آسفالته که چاله چوله داشته؟ (خنده)
نسیم: (خنده)
پانتهآ: برام بگو واقعا چقدر این حرف صحت داره؟ مسیرهای هوایی چقدر باهم تفاوت دارن؟ یا واقعا ممکنه مسیری چالهچوله داشتهباشه یا نه؟
نسیم: نه این یک جریان همیشگی نیستش چون به دما و جریانهای هوا ربط داره. چون درواقع مسیر واقعا چالهچوله که نداره…
پانتهآ: چون خلاصه تو هواپیما کلی مهندس کنار ما میشینن. (خنده)
نسیم: اونا همه جریانهای هوا هستش. گاهی این جریانها بصورت بالارونده و پایینرونده هستش که باعث میشه هواپیما رو یک خرده به سمت بالا یا پایین هل بده و قضیهی اصلی این هستش. ولی وقتی هواپیما از مناطق کوهستانی رد میشه، چون هوا به کوه برخورد میکنه و بالای کوه اغتشاش هوا بوجود میاد، اگر ارتفاع پایین باشه تکونها بیشتر میشه. مثلا شیراز جزو مسیرهایی هستش که وقتی از تهران به شیراز میریم، همیشه یک قسمت قبل از شیراز یک مقدار اغتشاش هوا بیشتره…
پانتهآ: آره اتفاقا درمورد پرواز شیراز خیلی شنیدم که این قضیه رو که همیشه تو پروازهای شیراز اینو داریم.
نسیم: نمیشه گفت همیشه. وقتی هیچ بادی نباشه و دما پایین باشه، این اتفاق نمیافته. این اتفاق بیشتر در دمای بالا و باد زیاد اتفاق میفته و چیز همیشگیای نیست. کلا یکسری جاهای کوهستانی این قضیه رو دارن. حتی سمت زاهدان و زابل و با اینکه کوهستانی نیست، ولی چون دمای هوا ناگهانی شروع به گرم شدن میکنه، این جابهجایی جبهه هوا صورت میگیره و یک زمانهایی اونجا هم هواپیما خیلی تکون داره ولی درکل این قضیه ربطی به خلبان نداره و اجتنابناپذیره. تنها کاری که میتونیم بکنیم یک مقدار سرعت را کم کنیم تا تکونها کمتر بشه. وگرنه کار دیگهای نمیشه کرد. راجع به بد نشستن هم همیشه میگیم لندینگ Safe لندینگی هستش که مسافر بهش بگه لندینگ بد و سفت ینی محکم نشسته و هواپیما کوبیده شده.
پانتهآ: چه عجیب!
نسیم: ولی ما اینجا چون طول باندهامون زیاده همه عادت کردن که نرم بشینن. چون نرم نشستن مستلزم از دست دادن طول باند زیادی هستش.
پانتهآ: پس هرجایی گرومپ کوبیدهشدیم بگیم عجب خلبانی. (خنده)
نسیم: حالا نمیشه همیشه این حرف رو زد ولی لندینگی که هواپیما روی زمین کوبیده میشه هم یک لندینگ Safe هستش به این دلیل که روی لندینگ یکسری Switch هستش که بهش میگن سوئیچهای Wait on Wheel مثلا ترمز هواپیما. یکسری سیستمهای هواپیما زمانی که وزن هواپیما روی چرخ میفته سوئیچها شروع بکار میکنن.
پانتهآ: برام بگو خندهدارترین سوالهایی که آدمهای عادی ازت میپرسن چه چیزهایی هستش؟
نسیم: خب یکیش اینه که از ما قیمت بلیط میپرسن!
پانتهآ: (خنده) تهرانکیش چند؟! (خنده)
نسیم: آره دقیقا میپرسن چند. (خنده) این سوالی هستش که هیچ ایدهای راجع بهش ندارم چون بخش بازرگانی بخشی هستش که از ما جداست.
پانتهآ: چی میگین من مجانی سوار میشم. (خنده)
نسیم: نه بابا. (خنده) خیلی خیالت راحت نباشه. همیشه آدم مجانی سوار نمیشه. (خنده)
پانتهآ: از شما هم میپرسن که بلیط مجانی بهمون میدین یا نه؟ چون از ما خیلی میپرسن شما که تو علیبابا کار میکنی بلیط مجانی داری بهمون بدی؟ (خنده)
نسیم: آره از ما هم زیاد میپرسن بلیط مجانی میتونی بگیری؟ باتخفیف میتونی بلیط بگیری؟ و اینها واقعا هیچ ربطی به ما نداره. ما برای خانواده درجه اولمون از شرکت خودمون و نه از شرکتهای دیگه، تعدادی بلیط میتونیم بگیریم ولی برای کس دیگه نمیتونیم. حتی برای خودمون هم از یک تعداد مشخص بیشتر بلیط نمیدن. آهان راجع به قضیه به دلار حقوق گرفتن…
پانتهآ: آره میگن شما که انگلیسی حرف میزنین درآمدهاتون دلاریه… (خنده)
نسیم: آره ما اینقد خفنیم. (خنده) ولی واقعا اینطور نیست و به دلار حقوق نمیگیریم. اما یکسری ماموریتها هست مثلا برای شبیهساز پرواز که میفرستن خارج از کشور، اون زمان که ما میریم خارج از کشور درآمد دلاری میگیریم برای خورد و خوراکمون تو اون کشور که بهش … میگن. فقط اون مورد هستش و اینکه حقوقهامون به دلار باشه نیستش و به تومن حقوق میگیریم و باتوجه به یکسری شغلهای دیگه کمتر حقوق میگیریم.
پانتهآ: با توجه به استرسی که کارتون داره…
نسیم: آره واقعا. حالا استرسش به کنار، اینکه زندگی آدم برنامه نداره مساله وحشتناکتریه.
پانتهآ: از قبل مشخص نیست که چه روزهایی در ماه پرواز دارین؟
نسیم: مشخص میشه. مثلا شرکت ما برنامه ۱۵ روزه میده و مشخص میکنه…
پانتهآ: کیه که عمل کنه؟! (خنده)
نسیم: ولی این برنامه گاهی مواقع صدبار عوض میشه. یک مواقع هواپیمایی نقص فنی میخوره یا گاهی پروازی کلا کنسل میشه و باطلش میکنن، به همین دلیل میشه گفت شغلیه که برنامه نداره. خیلی وقتها برنامه میریزی با خودت میگی صبح میرم پرواز، بعدازظهر برمیگردم پس برای شب برنامهریزی کنم؛ میری توی مقصد نقص فنی بهت میخوره و همونجا میمونیم.
پانتهآ: خب برگردیم به چالشهایی که از کارت گ برامون میگفتی. یکسری چالشهای عمومی داریم که احتمالا هم خانومهایی که خلبان باشن دارن و هم آقایون. ولی خانم بودن باعث شده که بعضی جاها کاری برات سختتر بشه؟
نسیم: بخوام کلی بگم، تو مراحل اصلی و کلیات فرقی نداره. مراحلی که یک خانم باید طی کنه دقیقا مثل مراحلی هستش که یک مرد باید طی کنه. نه اختلافی در حقوق هستش و نه در آموزشها. این قضیه هیچ فرقی نداره، فقط چیزی که آدم از همون اول به عنوان یک خانم باهاش روبهرو میشه، این هست که کمتر جدی میگیرنت و هرکاری که انجام میدی ازت سوتی میگیرن درصورتی که شاید اگر اون کار رو یک آقا انجام میداد، کسی متوجه اشتباهش نمیشد و اون کار وقتی توسط یک آقا انجام میشه Bold نباشه.
پانتهآ: حساسیت روش کمتره…
نسیم: ولی کافیه یک خانم یک سوتی بده. دوران آموزشی دورانی دانشجویی هستش و دانشجو کارش سوتی دادنه. (خنده) ولی اگر همون کار رو یک آقا انجام میداد اینقدر Bold نمیشد و دهنبهدهن نمیچرخید که فلان خانم همچین حرفی زده. یا مثلا ما با برج مراقبت که صحبت میکنیم، تمام هواپیماهایی که در اون محدوده هستند و روی فرکانس و رادار برج مراقبت هستند، همه صدای همدیگه رو میشنویم. یک آقا وقتی سوتی میده کسی صداشو نمیفهمه که این کیه ولی تعداد خانمها اینقدر کمه که اگر یک موقع آدم تپق بزنه و یک جمله اشتباه بگه، همه میفهمن که طاهریان بوده که اشتباه گفته. حتی اگه فامیل هم نشناسند، باز هم این قضایا به دلیل خانم بودن Bold هستش…
پانتهآ: فشار روحی روی شما بیشتره.
نسیم: آره فشار روحی خیلی بیشتره. و اینکه بتونی خودتو ثابت کنی خیلی سخته. وگرنه تو موارد دیگه چیزی خیلی فرق نمیکنه. حالا شاید موقع آزمون استخدام یک شرکت، تعداد خانمهایی که بخواد از تعداد آقایون کمتر باشه ولی اگه بخوای به نسبت تعداد خلبانهایی که وجود داره حساب کنی خیلی هم عجیب نیست.
پانتهآ: یکم متقاضیش هم کمتره دیگه.
نسیم: دقیقا.
پانتهآ: جذابترین مسیری که توش پرواز کردی کجا بوده؟ خارجی داخلیش فرق نمیکنه.
نسیم: ببین فرودگاه ارومیه فوقالعادس…
پانتهآ: واقعا بینظیره.
نسیم: وقتی که نزدیک میشی و میخوای ارتفاع رو کم کنی، مسیرش از روی دریاچه ارومیه رد میشه. بعضی مواقع رنگش صورتیه و خیلی خوشگله و خود ارومیه هم مخصوصا تو این فصل همهجاش سبزه. آدم حس میکنه تو یک مسیر اروپایی داره پرواز میکنه چون خیلی خوشگله. ولی ما یکسری پرواز داشتیم به جزیره خارک و لاوان. اون جزایر هم شدیدا مسیرهای خوبی داشتن. درواقع مسیرش خوشگل نبود ولی از زمانی که آدم میره روی خلیج همیشه آبی فارس، خیلی خوشگل میشد. نیلگون بود؟
پانتهآ: آره نیلگون.
نسیم: از همونا. خیلی اونجا خوشگله. یکسری فیلم هم از اون قسمت دارم که نشونتون میدم. یکسری مسیرهای دیگه مثل تهران به اهواز و آبادان، از روی رشتهکوه زاگرس که رد میشیم، درههای خیلی خوشگلی داره. رودخونه و دریاچه هم داره و من لوکیشنهای همشونو برداشتم که برم… البته کی وقت کنم که برم نمیدونم ولی بالاخره میرم. (خنده)
پانتهآ: ارومیه من هم با قطار رفتم هم هواپیما. اینجوری هستش که هر کسی خواست بره ارومیه واقعا باید فقط با پرواز بره. نیم ساعت هم حدودا طول میکشه و آدم میتونه قشنگ سر صبر ببینه چون از یک جایی کلا روی دریاچه سرخی و یادمه همه دوربین به دست بودن و آدم از دیدن منظره سیر نمیشه…
نسیم: آره دقیقا. من هم سیر نمیشم. من شاید در هفته دوبار برم ارومیه.
پانتهآ: انگار یکدفعه وسط یک باغ آدم ظاهر میشه. خیلی باصفاست…
نسیم: آره خیلی قشنگه. کاملا شبیه فرودگاههای اروپایی هستش. انگار داری اروپا پرواز میکنی…
پانتهآ: من اروپا نرفتم ولی خیلی جذابه. تجربه ی قشنگیه…
نسیم: اروپا هم همینجور همه جاش سبزه. من خودم فرودگاه رامسر پرواز نکردم ولی شنیدم که اونجا هم خیلی خوشگله.
پانتهآ: اینم برامون بگو اون بالا که هستی تو پروازهای طولانی، حوصلهتون سر نمیره؟
نسیم: راستش آره.
پانتهآ: چکار میکنید؟ چون فکر میکنم تا یک جایی کارتون سنگینه و باید هی تنظیمات انجام بدین…
نسیم: حوصله که آره سر میره. بعد از تیکاف یکخورده کار داریم ولی از وقتی ارتفاع میگیریم تا وقتی بخوایم ارتفاع رو کم کنیم، خیلی کار خاصی نداریم. هواپیما از یک ارتفاعی به بعد رو حالت Autopilot هستش.
پانتهآ: میخوابید حتما…
نسیم: نه نمیخوابیم چون Autopilot چیزی نیست که بشه ولش کرد و ما باید هر لحظه حواسمون به Autopilot باشه. یکسری کارهای دیگه هم وجود داره و اینطور نیست که رو حالت Autopilot بزاریم و خودش بده.
پانتهآ: آره تصور هممون اینه تا میگیم Autopilot فکر میکنیم که خلبان یک دکمه رو میزنه و بعد میخوابه.
نسیم: نه واقعا نمیشه اینطور کرد. چون همون Autopilot هم ماشینه و گاهی قاطی میکنه. ولی پروازهای طولانی برای من که خانم هستم و بغل دستیم همیشه آقاست و بعضیهاشون مسنتر هستند و حرف مشترکی نداریم، خستهکننده میشه. تا زمانی که Pilot Flying من روشن باشه، کار خاص دیگهای نمیتونم انجام بدم چون مجبورم تمام تمرکزم رو روی پرواز بزارم. ولی ما مجاز هستیم تو پروازها مدت کوتاهی رو استراحت کنیم. میتونیم صندلی رو عقب بکشیم و کمربند رو ببندیم که ناخودآگاه با دکمههای جلو برخورد نکنیم و یک مدت کوتاهی چرت بزنیم.
پانتهآ: حالا صحبت پروازهای خارجی شد. یک فانتزی که فکر میکنم هممون راجع به خلبانها و مهماندارها داریم اینه که با خودمون میگیم: خوش به حالشون هر جا که فرود میان، میرن اونجارو میگردن. شما مجازین که تو هر شهر خارجی که فرود میاید گردش کنید یا نه؟
نسیم: معمولا وقتی پروازی انجام میشه بعدش پرواز برگشتش هم انجام میشه…
پانتهآ: نمیذارن خوشیشو کنید. (خنده)
نسیم: حالا بعضی پروازها اینجوری هستش که پرواز انجام میشه و بعد چند ساعت تا یک روز استراحت هستش تا Rest گروه تکمیل بشه و بعد برگردن. تو این تایم میتونن وارد شهر بشن. یا مثلا ما خودمون یکسری پرواز داریم تو ایران که شرکت خودمون تو قشم داره. مثلا یکشنبه میرم و اونجا میمونم و پرواز دوشنبه رو انجام میدم یا دوشنبه صبح میرم و بعد پرواز عصر رو انجام میدم. اینجور چیزهایی هستش. یا مثلا بعضی وقتها با پرواز میرفتیم قشم تا پروازهای صبح زود از مبدا اونجارو انجام میدیم. اینا هست ولی اینکه تو هر شهری بریم بمونیم، تو کشور ما اینجوری نیستش. قبلا بوده. خلبانهای خارجی هم تو کشورهای مختلف این رو دارن ولی ما چون برامون بصرفه نیست، چند تا گروه رو میفرستن گروه اول پرواز رو انجام میده بعد تو مسیر برگشت اون گروه استراحت میکنه و گروه جدید پرواز رو برگشت میده. این قضایا به این شکل هست. ولی اینکه میگن خوش بحالتون و شماها همش مسافرتین، نه واقعا اینطور نیست.
پانتهآ: حالا نسیم اولش به من خندیدی که گفتم خیلی دلم میخواد یک خلبان خانم رو از نزدیک ببینم، الان کاملا ذهنیت منو تغییر دادی چون …
نسیم: یعنی دیگه دلت نمیخواد یک خانم خلبان رو از نزدیک ببینی؟ (خنده)
پانتهآ: چرا هنوزم دوست دارم و خیلی خوشحالم که دیدمت. (خنده) قبلش ذهنیت من این بود که توام مثل تمام خلبانهای مردی که دیدهبودم، خیلی اتوکشیده و رسمی باشی و فکر نمیکردم گفتگوی امروزمون اینقدر فان و دوستانه باشه. فکر میکردم باید خیلی رسمی برگزارش کنیم. این ذهنیت رو برام خیلی تغییر دادی. (خنده)
نسیم: ببین یک چیزی بگم، خلبانی شغل منه ولی شخصیت من چیزیه که از بچگی بوده و آدم اتوکشیده و لفظ قلم صحبت کردنی نبودم. ولی خلبانی علاقهام بوده که رفتم دنبالش و الان که خلبانم نمیتونه منو تغییر بده. میدونی موقعیت من علاقم بوده و به دستش آوردم ولی اینکه بخوام بخاطر این موقعیت آدمی بشم که خیلی خودمو بگیرم، هیچوقت این قضیه برام توجیه نداشته. خیلی افراد هم باهام مخالف بودن که چرا اینطور نیستی ولی واقعا اینجور نیستم…
پانتهآ: میترسن بقیه جدی نگیرنت…
نسیم: آره دقیقا همینطوره. ولی شخصیت من همینه. یک تایمهایی مخصوصا بین جمعهای دوستانه چون آدم شرّ و شیطونی هستم، شوخی یا مسخرهبازیای درمیارم؛ بعد بچهها بهم میگن انگارنهانگار خلبان مملکتی… میگم: خلبان مملکت حق نداره شوخی کنه، مسخرهبازی و دیوونهبازی دربیاره؟
پانتهآ: تو کارش آدم جدیه ولی تو زندگی…
نسیم: این واقعا چیزیه که وجود داره. من Page خلبانهای خانم خارجی رو میدیدم، اینقدر عکسهای بامزهای با هر مدل پوششی که داشتن یا عکسهایی که توش شکلک درآوردن میزارن و با خودم فکر میکنم چقدر راحت دارن زندگی میکنن و خلبان بودن انتظار بقیه رو تغییر نداده و اینها زندگی شخصیشون رو دارن. ولی من واقعا توی جمع Public نمیتونم یکسری کارهارو انجام بدم و همه میگن “خلبان مملکتمون اینه”… این چیز قشنگی نیست ولی خوشبختانه منو نتونسته تغییر بده و خودم راضیام که نه خودم و نه انتظاراتم تغییری نکرده و به خلبانی تنها به عنوان شغلم نگاه میکنم که تونستم بدستش بیارم. نمیگم الگو ولی شاید باعث بشم یکسری دیگه برن دنبال علاقهای که به خلبانی دارن و این هدف براشون خیلی بزرگ نباشه…
{اپیزود نهم رادیو دور دنیا – موزیک: پرواز تهران شیراز – دال بند}
علی: چه گفتوگوی خوب و جالبی با نسیم داشتی و این شغل چقدر هیجانانگیزه. البته من از اونهایی هستم که از بچگی هیچوقت نمیخواستم خلبان بشم. حالا اینو بگم که همهی کسایی که عشقِپرواز هستند لزوما دنبال خلبانی نمیرن. ما چیزی داریم به اسم گردشگر هوایی…
پانتهآ: یعنی یک چیزی شبیه قطاربازها که در اپیزود ۱ راجع بهشون صحبت کردیم؟
علی: آره تقریبا. اتفاقا این آدمها اونقدر زیادن که براشون تور برگزار میکنن. یعنی مثلا اگر تو به یک هواپیمای خاص علاقهمند باشی، میری سوار اون هواپیما میشی، باهاش دور میزنی و ازش عکاسی میکنی… این تورها میتونه تورهای یکی دو روز آخر هفتهای باشه یا ۱۰_۲۰ روز بری و پروازهای مختلف رو تجربه کنی و هواپیماهای مختلف رو از نزدیک ببینی.
پانتهآ: آره اتفاقا یادمه چند سال پیش همچین توری در ایران اتفاق افتاد و حسابی سروصدا کرد و من تو ذهنم مونده. ولی فکر میکردم فقط برای اون عده از آدمها طراحی شده و خبر نداشتم تور جدیای هستش. بعد اون قضیه و برای این اپیزود کنجکاو شدم و رفتم تحقیق کردم که ببینم قضیه چیه و چه تورهایی پیدا میشه، هزینههاش چجوریه و خلاصه درموردش کنجکاو بودم… تو این کنجکاویها به آقای شهرام شریفی رسیدم. ایشون خودش هم عشقِپروازه و جزو اون دسته از آدما هستش که تورهای مختلفی شرکت میکنن و هم خودش تو ایران همچین تورهایی رو به صورت اتفاقی برگزار میکنه و ازشون استقبال میشه. حتی این عشقِپرواز تا جایی پیش میره که تصمیم میگیره به کرهشمالی بره تا یکی از قدیمیترین هواپیماهایی که هنوز پرواز میکنه رو سوار بشه.
اگر موافق باشی بریم باهاشون گفتوگو کنیم که قصه رو از زبون خودشون بشنویم…
علی: بریم.
شهرام شریفی: شوخیشوخی تور لیدر شدم ولی فقط تو یک زمینه خاص. یعنی مثلا با هواپیما میرفتیم اصفهان، اگر میخواستیم بمونیم من بلد نبودم جایی رو نشونشون بدم ولی به هواپیما کاملا وارد بودم و میدونستم چه اتفاقی براش میفته و تو این زمینه ناخودآگاه تخصص پیدا کردهبودم.
اپیزود نهم رادیو دور دنیا – گفتگو با شهرام شریفی، Aviation Freak
سلام شهرام جان. خیلی خوش اومدی. خیلی ممنون که دعوت مارو پذیرفتی. اول گفتوگو میخوام توضیحی راجع به خودت، کاری که داری انجام میدی و علایقت که میدونم خیلی جذاب هستش، بدی.
شهرام: سلامت باشید. مرسی. منم سلام عرض میکنم خدمت شما و مخاطبین عزیزمون. اسم کاملام شهرام شریفی هستش. اول اینطوری خودم رو معرفی کنم که من از دوستداران صنعت هوانوردی هستم و در ثانی مهندس تعمیر و نگهداری هواپیما هم هستم ولی در این وادی چند ساله که تو این صنعت حضور داشتیم، باعث شد علاقهمندیم به هواپیما اونقدر زیاد بشه که وارد یکسری از گروههای دوستدار هواپیما بشیم که فکر میکنم اگر دونهدونه براتون تعریف کنم جذابتر باشه. یکسری هواپیمادوست و سفرهای هواییدوست که با هواپیما کارهای عجیبغریب میکنن و تورهای مختلف برگزار میکنن که براتون توضیح میدم.
پانتهآ: اتفاقا باب آشنایی ما و شما سر همین قضیه گردشگری هوایی بود که برامون چیز جدیدی بود. ما تو اپیزود اولمون راجع به آدمهای قطارباز صحبت کردهبودیم و میدونستیم یکسری تور گردشگری با قطار وجود داره ولی راجع به هواپیما اینو کمتر شنیدهبودیم تا بالاخره تو سرچهامون به شما رسیدیم که شما به کشورهای مختلف میرین تا هواپیماهای مختلفی سوار بشین. از اینجا شروع کنیم که این عشق و علاقه چجوری شروع شد و چجوری دنبالش میکنید؟
شهرام: اجازه بدید بحث رو اول از یک مبحث دیگه شروع کنم. اینکه در صنعت هوانوردی بینالمللی، یک بخشی به اسم General aviation یا هوانوردی عمومی هستش که یک زیرشاخه به اسم Air tour داره و امروز فقط به همون میپردازیم. Air tour یک صنعت هستش که مخاطب و مسافرش فقط قصد داره از بالا مناظر زمین رو مشاهده کنه. یعنی حتی هدف پرواز تفریحی هم نیست. یعنی این بخش کاملا از پرواز تفریحی جدا میشه. هدف این هستش که با هواپیما پروازی انجام بده و معمولا هواپیماهای سبک تا ظرفیت ۱۹ نفر این کار رو انجام میدن. فقط همین که بره بالا و مناظر زمین رو تماشا کنه مثل مکانهای تاریخی، مکانهایی که طبیعت بکری دارن و از این دست جاها. این Air tour تو دنیا جا افتاده و خیلی سال هستش که بهش پرداخته میشه ولی تو ایران تازه داره جا میفته و میتونیم امیدوار باشیم در بحث Air tour در چند سال آینده پیشرفت کنیم چون ما واقعا طبیعت خوبی داریم، خیلی مناطق ایران مثل کویر، دشت و دریامون خیلی جذابن و همینطور بناهای تاریخی خیلی خوبی داریم مثل تخت جمشید و بناهایی که در اصفهان هستش. اگر این صنعت واقعا جا بیفته، مسافری که میاد چه توریست خارجی باشه چه مسافر ایرانی، اگر از بالا این مناطق رو تماشا کنه به نظرم بسیار جذابتره. دقیقا مثل زمانهایی که هلیشات میبینیم و کِیف میکنیم، اینم وقتی از بالا دیده بشه خیلی جذابتره. پس Air tour صنعتی هستش که داره جا میفته و خیلی بهش امیدواریم چون میتونه مخاطبین و مسافرین زیادی داشتهباشه. کمکم سراغ همون بحث میریم…
علی: سوالی که برای من پیش اومد اینه که تا چه ارتفاعی پایین میاد که به قول شما آدم میتونه اینقدر واضح جاذبههارو ببینه؟
شهرام: ببینید Air tour چون با هواپیماهای سبک و اصطلاحا تفریحی (اسمشو تفریحی میذاریم ولی این کار پرواز تفریحی نیست و فقط هواپیماهایی که برای این کار ازش استفاده میکنن از اون نوع هستش) انجام میشه و محدودیت آنچنانی برای پایین اومدن نداره. فقط باید یکسری محدودیتهای ارتفاع از زمین رو رعایت کنه که برای خودش سانحهای ایجاد نشه وگرنه اینکه قرار باشه هواپیما به دلایل حفاظتی، امنیتی و قوانینی که توی اصطلاحا Airway Manualها وجود داره و بین خلبانها و فرودگاهها مطرح هستش از یک سطحی پایینتر نیاد؛ اینها براش آنچنان مطرح نیست. میتونه تا ارتفاع خیلی پایینی بیاد و از سطوح نزدیک زمین عبور کنه به شرط اینکه موانع ایمنی رو حتما رعایت کنه. برای همین واقعا میتونه جذاب باشه. مثل مسافرین پروازهای مسافربری نیست که اونقدری بالا برن و بخوان از ارتفاع ۳۰ هزار پایی زمین رو ببینن که چیز خاصی هم معلوم نیست. به اون صورت نیست و خیلی پایینتر هستن.
علی: اتفاقا من پریروز تو پرواز رامسر_تهران داشتم میومدم و سمت چپم قله دماوند رو دیدم و خیلی برام جذاب بود. با دوربین حرفهای شروع کردم به عکاسی. نکتهای که به نظرم رسید این بود که پنجرههای هواپیما خیلی برای عکاسی، فیلم گرفتن و یا حتی دیدن خیلی تروتمیز نیست. و اینکه تا یک جاهایی، که ما عکاسها بهش میگیم Fog، غبار هستش و اون جاذبه کامل دیده نمیشه. مسافرهای شما با این مشکل چکار میکنن؟
شهرام: راستشو بگم هواپیماهایی که قراره این کار رو انجام بدن، هواپیماهایی هستن که پروازهای طولانی و ارتفاع بالا و مسائل تعمیر و نکهداری براشون اتفاق نیفتاده چون هواپیماهای کاملا سبک و کوچکی هستند و اصطلاحا خیلی راحت maintenance میشن. نه شیشههای خطوخشداری دارن و نه ارتفاع اونقد زیاده که غبار و Fog به وجود بیاد. چون ارتفاعشون پایینه و پنجرههای بزرگتری دارن اون مشکل رو ندارن. حتی گاهی هواپیماهای ۲نفره و ۴نفره، کل درب سمت خلبان و یا کمکخلبان، کلا پنجرهاس. یعنی اون طرفش کاملا پیداست. درنتیجه میتونن نماهای خیلی خوبی داشتهباشن و نه فقط ببینن بلکه عکاسی خوبی هم انجام بدن.
پانتهآ: علی از الان تورتون رو رزرو کرد. (خنده)
علی: من قشنگ دارم تو ذهنم میچینم که سفر بعدی کدوم مسیر رو با شما بیام. (خنده)
پانتهآ: یعنی الان ما بخوایم تو این شکل تورهایی شرکت کنیم، تو ایران داریم یا هنوز برای عموم نیست؟
شهرام: درواقع هنوز سازوکارها و زیرساختهاش در حال فراهم شدنه تا به نتیجه برسه. یکی از دوستان من آقای بیات در فرودگاه مدیر کمیته General aviation در شرکت فرودگاهها هستش و واقعا داره کار و تلاش میکنه. ایشون اینقدر داره زحمت میکشه و موانع و بخشنامههای دستوپاگیر رو برمیداره که کمکم داره نتیجه میده. اما اینکه بگم فردا با هم بریم پرواز، هنوز محقق نشده. به زودی…
علی: اشکال نداره چون من فردا وقت ندارم. پسفردا بشه اوکیه. (خنده)
پانتهآ: حالا اولین باری که شما تو همچین توری شرکت کردین کجا بوده؟
شهرام: بزارین اول بار رو از اینجا شروع کنم که من شاید حدود ۱۵ سال پیش به میلادی (چون با دوستان خارجی در ارتباط بودیم تاریخ میلادیش یادمه وگرنه جسارت نشه) حدود سالهای ۲۰۰۴ یا ۲۰۰۵ بود که اون موقع هم علاقهی زیادی به هواپیما نداشتم. نه جایی مشغول به کار بودم و نه شغلی مربوط به هوانوردی باشه داشتم. تو اون سالها من بخاطر علاقهی شخصیم، پشت باند فرودگاه مهرآباد مینشستم و Landing و take-off هواپیما تماشا میکردم. این کار اینقدر تداوم پیدا کرد که با خودم گفتم “لحظاتی که اینقدر برام جذابه ثبت کنم.” اینجوری شد که کمکم عکاسی میکردم. البته اونجا همیشه مشکلاتی برای عکاسی هم هستش. حالا اینکه چقدر به داستانهای امنیتی برخوردیم و چقدر اذیتمون کردن، بماند اما اون عکسها ثبت و خاطره شد. در ادامه من کمکم فهمیدم یک سایت خیلی بزرگ وجود داره که منبع و مرجع عکسهای هوانوردی تو دنیا هستش. من کمکم عکسهایی که گرفتهبودم رو اونجا آپلود کردم…
علی: اسم سایت رو میگی؟
شهرام: اسمش airliners.net هستش. همه ی دوستانی که تو این زمینه من دارم از همین سایت شروع کردیم و از این طریق دوست شدیم.
علی: جالبه اگر بخوای عکس باکیفیت از هواپیما مخصوصا ایرلاینهای داخلی توی اینترنت پیدا کنی، من همیشه از همین سایت پیدا میکردم.
شهرام: دقیقا همینطوره. planespotters.net, jetphotos.com, airliners.netاین ۳ تا سایت واقعا مرجع هستند چون خیلی عکسهای باکیفیت دارن و عکسهای بیکیفیت رو Accept (قبول) نمیکنن. یعنی شما آپلود میکنی ولی میگن بخاطر کیفیت Accept نمیشه. ولی داخل این سایتها اینقدر عکس باکیفیت وجود داره و اینقدر این سایت جذابه که من شب و روز تو این سایت بودم. عکسهارو سیو میکردم و ساعتها نگاه میکردم. اینجوری شدهبودم که از دور type (نوع) و ایرلاین هواپیمارو تشخیص میدادیم. حتی از یک تیکه فرودگاه رو تشخصی میدادیم که کدوم فرودگاه هستش. من اینقدر تو این سایت عکس آپلود کردم که یکسری دوستان خارجی به من ایمیل زدن. اینها همون افرادی هستند که صنعت Air tour اونجا اتفاق افتاده و این کارهارو قبل ما انجام دادهبودن. این افراد خیلی به هوانوردی بخصوص هوانوردی کلاسیک علاقه داشتن که پیگیرش بودن. در دنیا یکسری هواپیما بوده (خنده) که دیگه الان نیست ولی تا چند سال پیش تو ایران هم پرواز میکردن مثل بوئینگ۷۰۷. یک بوئینگ ۴موتوره و پرسروصدا با مصرف سوخت بالا که دود هم میکنه ولی میشه گفت اولین هواپیمای مسافربری درست و حسابی بوئینگ هستش. یعنی مادر همه بوئینگها هستش. این هواپیما تا چند سال پیش تو ایران مسافری پرواز میکرد. در هواپیمایی ساها. این دوستان خارجی از این سایت عکسهای منو دیدن و اتفاقا من از هواپیمای بوئینگ۷۰۷ ساها هم عکس گذاشتهبودم…
پانتهآ: حتما گفتن اینارو از کجا آوردی؟!!! (خنده)
شهرام: (خنده) دقیقا. اینقدر تعجب کردهبودن. میگفتن مگر هنوز ۷۰۷ اونجا پرواز میکنه؟! (خنده)
علی: (خنده)
شهرام: بعدش عکس توپولف۱۵۴ که خیلی هم معروفه رو دیدن که از هواپیماهای روسی هستش که تو یک برههای داخل ایران خیلی زیاد بود. توپولف رو که دیدن با تعجب میگفتن مگر به غیر از روسیه کشور دیگهای داریم که از توپولف برای پرواز استفاده کنه؟! خیلی براشون جذاب بود. اینها کسانی بودند که یک زمانی از اینکه بخوان بیان ایران و پرواز انجام بدن ترس داشتن. من سعی کردم با ایمیلبازیهایی که باهاشون داشتم قضیه رو براشون تسهیل کنم. سعی کردم بهشون بگم که ایران Safe (امن) هستش و حتما بیاید و همه چیز جوری نیست که توی رسانههای شما دیده میشه. میگفتن بیاین تا با هم بتونیم کارای مختلف انجام بدیم. قرار شد بیان و من براشون بلیط گرفتم. بلیط هواپیمای ۷۰۷ ساها. وقتی میرفتم براشون بلیط بگیرم این اتفاق میافتاد که توی دفتر فروش مرکزی اون شرکت میگفتم هواپیماتون کجا میره؟ میگفت: شما میخوای کجا بری؟
پانتهآ: مشکوک میشدن که شاید برنامهای چیزی باشه…
شهرام: کاملا مشکوک میشدن چون معمولا مسافر که مراجعه میکنه مقصدش رو میگه بعد دنبال تاریخ و جا میگرده. من میگفتم تو فلان تاریخ هواپیماتون کجا میره من میخوام باهاش پرواز کنم و این حرف واقعا براشون عجیب بود. نکتهی دومی که ازش تعجب میکردم این بود که من دارم این هواپیمارو برای مسافر خارجی Book میکنم و بازهم براشون عجیبتر میشد. ولی کمکم بعد چند سال این مطلب براشون جا افتاد. هروقت میرفتم خودشون برنامهشون رو میذاشتن جلوم میگفتن: امروز هواپیمامون سه جای مختلف میره، هر سه تاش رو میخوای؟ (خنده)
علی: (خنده)
شهرام: اینطوری شد که دوستان خارجی گروههای ۳نفره و ۴نفره با هواپیمای۷۰۷ ساها اومدن ایران. گاهی در یک روز پیش میومد که منم دعوت میکردن و هزینهی منم میدادن که تو هواپیما باهاشون باشم چون فضای ایران براشون یکخورده غریب بود. خداروشکر این اتفاق افتاد. مثلا صبح با پرواز میرفتیم مشهد. بعد ما چون بلیط برگشت هم گرفتهبودیم، پیاده میشدیم میدوییدیم تو ترمینال که کانتر رو نبندن. چون ما میرسیدیم هواپیما ۴۰دقیقه بعدش میخواست برگرده و نزدیک بود کانتر بسته شه. ما میدوییدیم تو ترمینال که آقا دست نگه دار ما هم هستیم. (خنده)
پانتهآ: تصویر عجیبیه.
علی: یعنی از همون هواپیمایی که پیاده شدهبودین، دوباره باهاش به یک مقصد دیگه سفر میکردین؟
پانتهآ: نه به همون مقصد برمیگشتن. رفت و برگشت.
شهرام: مثلا تهران – مشهد – تهران. معمولا رفت و برگشتی هستن پروازها.
پانتهآ: ۴ ساعت تو یک مسیر بودن. (خنده)
شهرام: دقیقا.
علی: (خنده) دارم فکر میکنم تو یک مسیر سمت غرب رو دیدن حالا میخوان سمت شرق رو ببینن.
پانتهآ: همون دیگه. صندلیها هم همینجوری انتخاب میکردین که هر دو طرف رو ببینین؟
شهرام: دقیقا. خیلی جالب که اینها موقع رفت یعنی اولین پرواز، من بهشون میگفتم ۸ صبح پروازه. بعد میگفتن ما ۶ فرودگاهیم. میگفتم ۶ که خیلی زوده پرواز خارجی که نیست. (خنده)
پانتهآ: نوری خاصی میخواستن شاید.
شهرام: میخواستن صندلیهای موردنظرشون رو بگیرن. مثلا میگفتن: من میخوام موتور ۷۰۷ رو که خیلی کلاسیک، دوست داشتنی و قدیمی هستش رو از پنجره ببینم و نمیخوام وسط بشینم.
پانتهآ: قضیه چقدر جدیه.
شهرام: آره (خنده) بعد میگفتن: ما از ساعت ۶ اونجاییم که نفر اول صف باشیم و صندلیای که میخوایم رو بگیریم. جوری نشه که بمونیم و صندلی و آخر و وسط رو بهمون بدن. منم مجبور بودم باهاشون برم. مثلا سمت چپ هواپیما که خورشید میخواست طلوع کنه صندلیهای موردنظرمون رو میگرفتیم، تا مشهد کیف میکردیم، وقتی میرسیدیم میدوییدیم دوباره سوار میشدیم و با همون هواپیما میخواستیم دوباره برگردیم تهران. تا میومدیم تو هواپیما مهماندارا و مسئولین امنیت پرواز ما رو میدیدن و تعجب میکردن…
علی: چه آدم تکراریای… (خنده)
شهرام: میگفتن: مگه شما الان از هواپیما پیاده نشدین؟! اولا مجبور بودیم بگیم تو فرودگاه کارمون انجام شد مثلا بسته رو دادیم و میخوایم برگردیم ولی کمکم بعدا حتی پیش میومد که افراد رو چندبار میدیدیم…
پانتهآ: شما باید یک بروشور کنارتون میذاشتین و مینوشتین که بخدا همچین چیزی وجود دارد. (خنده)
شهرام: اوایل توجیه کردنشون یک مقدار سخت بود. ولی کمکم انگار به این مساله عادت کردن.
سرتون رو درد نیارم خلاصه با همون پرواز میومدیم تهران. بعد همین هواپیما ۴ ساعت رو زمین بود بعد به مقصد کیش پرواز رفت و برگشت داشت. ما بلیط کیش رو هم گرفتهبودیم چون اینها میخواستن از این هواپیما حداکثر استفاده رو ببرن.
پانتهآ: کلا رو هوا.
شهرام: (خنده) دوباره با همون هواپیما میرفتیم کیش. پیاده میشدیم میدوییدیم ترمینال، چکینگ میشدیم و بعد پرواز برگشت به تهران رو مینشستیم. یعنی گاهی در طی روز چهار لگ یا شش لگ پرواز انجام دادیم ولی همچنان تو تهران مکان اولیهمون هستیم و مقصدی نداشتیم. (خنده)
علی: قانون فیزیک رو هم تحتالشعاع قرار دادین دیگه…
شهرام: آره اینکه کار مفیدی انجام نشده…
علی: آره دیگه فقط رفتین و برگشتین. (خنده)
پانتهآ: خب برگردیم به سوالی که پرسیدهبودم که شما اولین تجربهتون از راه هوایی به واسطهی این دوستان بوده و قبلش خبر نداشتین اصلا همچین چیزی وجود داره. بعد تلاش کردین که این کار رو توی کشور دیگهای هم تست کنین؟
شهرام: خدمتتون عرض کنم که این داستان که میخواستیم هواپیماهای مختلف بخصوص هواپیماهای کلاسیک رو سوار بشیم؛ تا چندین سال ادامه پیدا کرد. ادعایی نیست ولی اینقدر زیاد شدهبود که من روزانه ایمیلم رو چک میکردم و هر روز چندین ایمیل از آدمهای مختلف داشتم که میگفتن ما میخوایم ماه دیگه بیایم و با این هواپیماها پرواز کنیم و هزینهاش هرچقدر باشه میدیم.
پانتهآ: پس شوخیشوخی تور لیدر شدین…
شهرام: شوخیشوخی تور لیدر شدم ولی فقط تو یک زمینه خاص. یعنی مثلا با هواپیما میرفتیم اصفهان، اگر میخواستیم بمونیم من بلد نبودم جایی رو نشونشون بدم ولی به هواپیما کاملا وارد بودم و میدونستم چه اتفاقی براش میفته و تو این زمینه ناخودآگاه تخصص پیدا کردهبودم. ولی من خودم اینقدر این هواپیماهارو دوست داشتم که تو این زمینه باعلاقه پیش برم و دست به دست هم بدیم که این صنعت جا بیفته. در نهایت به جایی رسیدیم که من متوجه شدم این دوستان علاوه بر ایران که که یکسری هواپیماهای کلاسیک، جذاب و دوست داشتنی داره، البته من نمیخوام صفت قدیمی رو بگم چون سنشون بالاست ولی واقعا هنوز هم ایمن هستند. البته اگر هنوز باشند چون خیلیهاشون دیگه نیستند…
پانتهآ: ایمن نیستند یا هواپیما دیگه پرواز نمیکنه؟
شهرام: هواپیما دیگه نیستش. درمورد ایمنیش اگر بخوام بگم، چون من خودم تعمیر و نگهداری خوندم و تو این زمینه مشغولم، بدون اینکه بخوام شغل خودم رو Bold کنم ولی واقعا بچههای فنی و مهندسی تو ایران نهایت تلاششون رو میکنن و باید طبق یک استانداردهایی هواپیمارو به صورت ایمن تحویل خلبان بدن و نمیشه هواپیمایی با مشکل پرواز کنه، حالا چه بخواد از آشیانه بره یا خط پرواز ترخیص بشه. واقعا بیمشکل ترخیص میشه. زمانی که یک نفر بخواد تو ایران سوار هواپیمایی بشه، هرچقدر هواپیما قدیمی باشه، صندلیهاش کهنه باشه، درودیوارش خودکار کشیدهباشن یا هر خطوخش دیگهای، درسته هواپیما کهنهاس ولی ناایمن نیست و از لحاظ ایمنی مشکلی نداره چون همهی قطعاتش به درستی بروز شده و تعمیر و نگه داریش سروقت انجام شده. از این بحث بیرون میام…
علی: از تجربهی خودتون بگین…
شهرام: آره ادامه بدم که چی شد… من به این موضوع رسیدم که این دوستان علاوهبر ایران، کشورهای دیگه هم میرن. مثلا یکسری هواپیماهای روسی عجیب هم داریم که اینا بخاطرش میرن روسیه، بلاروس، اوکراین و دیگر کشورها. بخصوص کشورهای اروپای شرقی یکسری هواپیمای روسی خیلی قدیمی دارن که دیگه تو اروپا نیست. اینها میرن اون قسمتها و اون هواپیماها هم سوار میشن. یکیشون که من رابطهی خیلی خوبی باهاش داشتم، به من گفت که قراره برن کره شمالی پرواز. گفتم مگر کره شمالی توریست میگیره؟ مگر میشه اونجا رفت؟ گفتش که ما یک تور ۷۴نفرهایم، هممون Aviation Freak هستیم یعنی هممون عاشق هوانوردی بخصوص هوانوردی با هواپیماهای کلاسیک هستیم. در ادامه پیشنهاد داد و گفت: میخوای تو هم باهامون بیای؟
پانتهآ: تور خودش عجیبه ولی مقصد از اونم عجیبتره.
شهرام: (خنده) من اون روزی که این اتفاق داشت میفتاد واقعا جرات نکردم که به دوستان و خانواده این مساله رو مطرح کنم و قضیه رو بازش کنم. چون اگر بازش میکردی سوالاتی مثل اینکه چجوری داری میری کره شمالی؟ چجوری جرات کردی بری اونجا؟ چجوری میخوای ویزاشو بگیری؟ پیش میومد و بخاطر عواقبش ترجیح دادم که خیلی قضیه رو باز نکنم. برای همین خودم آماده شدم برم پکن چون تنها پروازی که کره شمالی روزانه به صورت بینالمللی داره، پکن هستش و به غیر از این پرواز فقط یک کانکشن دیگه داره که بصورت زمینی هستش و از منطقهای از شرق روسیهاس که با قطار انجام میشه. من خودمو آماده کردم و رفتم پکن. یک شب تو پکن با اون گروه ۷۴ نفری _که حالا با من شدهبودیم ۷۵نفر_ که بشدت عاشق هوانوردی بودیم، موندیم و فردا صبح با پرواز Air Koryo که ایرلاین Air Koryo نام داره و مخصوص کرهشمالی هستش به پیونگیانگ (پایتخت کره شمالی) رفتیم. سفر پیونگیانگ واقعا برای من جالب بود و جزو خاطرهانگیزترین سفرها شد. اروپا، دبی، استانبول، خود چین و بقیه جاهایی که رفتهبودم به جای خودش، ولی سفر کرهشمالی واقعا سفر جذابی شد. چیزهایی من اونجا دیدم که به غیر از بخش هوانوردیش یک اپیزود لازمه که جذابیتهای اون کشور چه از لحاظ بصری و موارد دیگه براتون تعریف کنم. البته نمیخوام الان وارد مباحث مشکلدار سیاستشون بشم. به بحث اصلی برگردم… خلاصه ما با ۷۴ نفر دیگه که عاشق هواپیما بودن رفتیم اونجا. ما کار خاصی در پیونگیانگ نداشتیم به جز اینکه با اتوبوس مشخصی بیایم فرودگاه، با اون هواپیما پرواز کنیم و دقیقا مثل مسالهای بود که تو ایران اتفاق میفتاد و سعی میکردم لیدر اون دوستان خارجی باشم. در پیونگیانگ هم میرفتیم فرودگاه و پرواز داشتیم از پیونگدانگ به پیونگیانگ. یعنی دور میزدیم و دوباره برمیگشتیم اونم با چه هواپیمایی. یک هواپیما داشتن ایلوشین۱۸. باید عکسشو سرچ کنید ببینید. ۴تا ملخ با دود عجیبغریب…
علی: و بسیار بزرگ…
شهرام: آره و بسیار بزرگ. هواپیمایی که باورتون نمیشه پرواز کنه. من عکسشو به بابام نشون دادم و گفتم با این پرواز کردم گفت: این هواپیما مگر از زمین بلند میشه؟ (خنده)
پانتهآ: (خنده)
علی: (خنده)
شهرام: اینقدر ظاهرش عجیب بود و کسی باورش نمیشد واقعی باشه. سن اون هواپیمارو بهتون بگم باورتون نمیشه. هواپیما ۵۲ سالش بود. اول که این هواپیما هیچ جای دیگه پرواز نمیکنه و فقط چند جای محدود اونم کاربرد باری پرواز داره ولی جز پیونگیانگ کره شمالی هیچجای دیگه به عنوان مسافربری وجود نداره. ما رفتیم با این هواپیما دور زدیم و چه لذتی داشت. چه صدا و ویبرهی عجیبی داشت. شاید برای دوستانی که دارن میشنون یکم عجیب باشه که هواپیمای کهنه سوار شدن چه لذتی داره!
پانتهآ: یکم فضای داخل هواپیمارو بیشتر توصیف کنین. یکم تصویرسازی کنید که چجوری بود.
شهرام: من باید یکسری عکس نشونتون بدم یا اینکه بتونین عکسهارو در اینستاگرام یا جای دیگهای منتشر کنید…
علی: عکسهارو حتما برای مجلهی علیبابا ازتون میگیریم و در قسمت مربوط به این اپیزود میذاریم.
شهرام: حتما. چون عکسها میتونه تصویر رو برای دوستان واقعی کنه. یک هواپیمایی که واقعا باورتون نمیشه! درودیوار رنگیرنگی مثل پارچههای ۵۰ سال پیش، صندلیها بسیار کهنه البته در ظاهر مناسب و اینکه چون کره شمالی سیاست کمونیستی و یکسری محدودیتهایی برای خودش داره، هواپیما به ۴ قسمت تقسیم شدهبود و کابینها از هم جدا میشدن…
پانتهآ: مگه قطاره؟!
شهرام: (خنده) دری وجود داشت و افرادی که به فارسی همین امنیت پرواز خودمون میشه جای هر در مینشستن که اتفاق بدی براشون نیفته. چون بالاخره ۷۵ نفر خارجی اومدهبودن تو این هواپیما و این فضاها براشون غریبه. همین که تونستهبودن رایزنی کنن، ایمیل بزنن و این پرواز رو برقرار کنن، خودش خیلی اتفاق بزرگی بود. واقعا داخل این هواپیمارو فقط باید با عکس نشونتون بدم که درک کنید چه فضای عجیبغریبی بود. محیط هم برای ما غریب بود. وقتی سوار هواپیما میشدی همه یکجوری نگات میکردن. البته اینم عرض کنم که تو کرهشمالی پرواز برای آدمهای عادی ندارن. پرواز فقط برای افراد خیلی پولدار و دیپلماتها هستش که میخوان از شهری به شهر دیگه برن. مردم عادی اصلا سوار نمیشن. معمولا هواپیماهاشون پُر هم نمیشه چون فقط چند نفر آدم خاص سوار میشن و بصورت عمومی نیست و مخصوص دولت هستش…
شهرام شریفی: ۷۴۷ هم همون هواپیمای دوطبقهای هستش که طبقهی دومش بالای دماغهی هواپیما هستش و به لقب جانبوجت میشناسیمش. میدونستم این هواپیما آخرین دونهای هستش که تو ایران ایره و بقیه دوستاش بازنشست شدن. این یک دونه هم قراره بازنشست بشه و علاقهی این دوستان رو درک میکردم که میخواستن تا بازنشست نشده، باهاش پرواز کنن.
علی: یک سوال! پرواز رو دربست کردهبودین؟ یعنی فقط شما ۷۵نفر با این پرواز بودین و کس دیگهای نبود؟
شهرام: دقیقا همینطوره. البته اون هواپیما حدود ۵۰ نفر گنجایش داشت. ما هم دو قسمت شدیم و دوتا پرواز انجام شد. این روز اول بود. روز دوم با یک هواپیمای دیگه و همینطور روز سوم هواپیمایی دیگه…
پانتهآ: چقدر جالب هر روز با یک هواپیما!
شهرام: ۴شب ما اونجا بودیم و تو هر روز با یک الی دو هواپیمای خیلی خیلی کلاسیک پرواز کردیم و فوقالعاده برامون خاطرهساز شد. یکی از هواپیماها آنتونوف۲۴ بود که ۶۰ سالش بود. واقعا باورکردنی نیست که یک هواپیما بعد ۶۰ سال هنوز پرواز کنه. این قدیمیترین هواپیمای مسافربری پرنده در دنیاست. چون ممکنه جنگندهی جنگ جهانی دوم هنوز پرواز کنه ولی این قدیمیترین هواپیمای دنیا هستش که میشه باهاش پرواز کرد.
پانتهآ: این آنتونوف۷۴ که من سوار شدم چقدر جدیدتره؟
شهرام: آره جدیدتره ولی همون سیستم هستش.
پانتهآ: من اونو سوار شدم. (خنده)
شهرام: آنتونوف۷۴ هنوز تو ایران داریم و یکیدوتایی هستن که پرواز میکنند…
پانتهآ: شبیه جیمبوئه.
شهرام: دقیقا شبیه جیمبوئه چون موتورهاش بالای سرشه. (خنده)
علی: البته جیمبو شبیه اینه چون جیمبو جدیدتره. (خنده)
پانتهآ: (خنده) خب من اول جیمبو دیدم بعد اینو دیدم.
علی: نه جیمبو خودشم از این هواپیما جدیدتره. (خنده)
شهرام: حتما همینطوره.
پانتهآ: پس اونجا آنتونوف هم سوار شدین؟
شهرام: آنتونوف هم سوار شدیم. ولی آنتونوف۷۴ نبود. ما آنتونوف۲۴ سوار شدیم که پدربزرگ مدل ۷۴ حساب میشه.
پانتهآ: (خنده)
شهرام: اونم سوار شدیم. البته همیشه مبدا و مقصد پیونگیانگ نبود. یک فرودگاه هم به اسم وُنسان تو شهر دیگه دارن و دو_سه تا از پروازامون به اونجا بود و چون میدونستن این افراد واقعا دیوانهی هواپیما هستن، به ما اجازه میدادن تو فرودگاه ونسان تو همون تایم نیم ساعتی که زمین بودیم، میریختیم دور هواپیما و ازش عکاسی میکردیم. آدمهایی بودن که ازشون عکس دارم خوابیده کف زمین داره از زیر هواپیما عکس میگیره که اون عکس براش جذابتر ثبت بشه و برگرده کشور خودش و عکس رو به همه نشون بده بگه من از این هواپیما تو این صحنه عکس گرفتم و عکسهایی که داخل پرواز از مناظر کرهشمالی میگرفتیم. مناظر خیلی بکری هم دارن چون هوای اونجا بخاطر کم بودن تعداد ماشینها و کارخانهها بسیار تمیز هستش. این عکسهایی که از بالا از مناظر گرفتیم خیلی خاص و خاطرهانگیز شد. من حتما عکسهارو در اختیارتون میذارم که به مخاطبها و شنوندهها نشون بدین.
پانتهآ: حتما.
علی: خود کرهشمالی با این عکاسیهایی که انجام میدادین مشکل نداشت؟ چون میدونم برای خبرنگارا و توریستها خیلی سختگیری میکنن و شما میگین هم داخل پرواز و هم تو فرودگاه عکاسی میکردین… مشکلی نداشت؟
شهرام: قطعا سابق مشکل داشته ولی درمورد این تور که دفعه چندم بود که برگزار میشد و من دفعه اولم بود که مطلع شدم، اینقدر هماهنگی انجام دادهبودن و شرکتی که با کره در ارتباط بود و تونستهبود مجوزهارو بگیره، محدودیتی تو این زمینه وجود نداشت. برای مخصوصا این ۷۵نفر با اتوبوسی که در اختیارمون گذاشتهبودن، مشکلی نداشت. یعنی مثلا میگفتن تو این محدوده میتونین عکاسی کنین، تو فرودگاه از این هواپیما میتونین عکاسی کنین و هرجایی که لازم بود بهمون میگفتن عکاسی ممنوعه. مثلا مرز کرهشمالی و جنوبی عکاسی ممنوعه یا از افرادی که لباس نظامی پوشیدن، نباید عکس بگیرین. یکسری محدودیتها وجود داره ولی بصورت خیلی خلاصه اونقدر خفقان و برداشت بدی که از کرهشمالی در بحث توریست وجود داره، واقعا به اون شکل نیست. با اومدن این فرد جدیدی که فرزند رهبر قبلی هستش، آقای تپله، اوضاع مقداری فرق کرده و تسهیل شده. مثلا اینکه میذاره توریست بیاد، کشورش دیدهبشه و حتی به خود مردم هم نسبت به پدر و پدربزرگش یکم آسون میگیره.
علی: خب اینجوری که معلومه شهرام اطلاعات خیلی خوبی راجع به کرهشمالی داره و حتما یک اپیزود ما در خدمتش هستیم برای کارهای شمالی…
پانتهآ: آره. یک اپیزود دیگه باید بذاریم…
چند سال پیش خبری خوندم که خیلی سروصدا کردهبود. حدود ۱۰۰ یا ۲۰۰ نفر خارجی اومدن ایران که یکی از پروازهای ایرانایر رو سوار بشن که قرار بود آخرین پروازش باشه. این قضیهاش چی بود؟ برگزارکنندهاش شما بودین؟
شهرام: مرسی که یادآوری کردین چون اتفاق جالب و خاطرهی خیلی خوبی شد برای هممون. دقیقا همینه که میفرمایید. چند نفر از دوستان خارجی به من ایمیل دادن و گفتن: داریم جمعیتی بالغ بر ۱۰۰ نفر رو تشکیل میدیم و میخوایم بیایم ایران و با یکی از هواپیماهای ما که قراره بازنشست بشه پرواز کنیم. من چون خودمم اون مدت توی ایرانایر بودم میدونستم یکی از ۷۴۷های سری sp ایران رو میگن. ۷۴۷ هم همون هواپیمای دوطبقهای هستش که طبقهی دومش بالای دماغهی هواپیما هستش و به لقب جانبوجت میشناسیمش. میدونستم این هواپیما آخرین دونهای هستش که تو ایران ایره و بقیه دوستاش بازنشست شدن. این یک دونه هم قراره بازنشست بشه و علاقهی این دوستان رو درک میکردم که میخواستن تا بازنشست نشده، باهاش پرواز کنن. چون این هواپیما اون زمان پروازهای اروپارو انجام نمیداد و فقط شرق آسیارو انجام میداد. به همین دلیل منم داخل شرکت نامهنگاری شروع کردم که بشه این هواپیما و پرواز رو جور کرد. خداروشکر مدیرعامل و مقامات زیردستشون موافقت کردن و هواپیما بصورت چارتری در تاریخ مشخصی در سپتامبر ۲۰۱۴ چارتر شد. هواپیما هم کاملا پر شد. من از دو ماه قبلش شروع به تبلیغ کردم که مسافرهای ایرانی که دوست دارن این پرواز رو انجام بدن، بیان. جوری نشه پرواز اتفاق بیفته و ۷۴۷ای که خیلی خاص و جذابه و در حال بازنشست شدن هستش پرواز کنه ولی ماها که تو ایران هستیم باهاش پرواز نکنیم. بنابراین به غیر از اون ۱۰۰ نفر خارجی، ۱۵۰ نفر از دوستان خودمون که ایرانی بودن و به این هواپیما علاقهمند بودن شرکت کردن…
پانتهآ: چه ترکیب جالبی. چه دوستهای خوبی تو اون پرواز پیدا کردن.
شهرام: (خنده) دقیقا همینطور شد. یهویی یکی ایمیل میزد که منم میخوام تو این پرواز باشم. من ۱۰ سال پیش این فرد رو میشناختم ولی نمیدونستم اینقدر به هواپیما علاقه داره. تو این پرواز دیدارها تازه شد، همگی اومدن و جمع جذابی شد. بعدشم تونستیم مراسم خیلی جالبی بگیریم. در ایرانایر جشن گرفتیم، برای این هواپیما کیک بریدیم، با خلبانهای این هواپیما عکاسی کردیم و خیلی خاطرهانگیز شد. سرتون رو درد نیارم، خلاصه اون پرواز در سپتامبر ۲۰۱۴ واقع شد و حتی مقصد خاصی نداشت. تهران به تهران بود.
پانتهآ: یعنی دور تهران چرخیدین؟ یا مسافتی رفتین و برگشتین؟
شهرام: من بهشون گفتم این دوستان خارجی هدفشون فقط پرواز کردن با این هواپیما هستش و مقصد مهم نیست ولی خودتون جوری برنامهریزی کنین که خوب باشه. چون ۷۴۷ اونقدر بزرگه که نمیشه بگیم درجا دور بزنه و بشینه. حتما باید مسیری رو بره و برگرده و حداقل باید براش ۵۰ دقیقه تا یک ساعت پرواز در نظر گرفتهبشه. پرواز رو در نظر گرفتن. حدود ۵۰ دقیقه پرواز کرد و عملیات ایرانایر و بخش مدیریت خلبانها، تصمیم گرفتن هواپیمارو از تهران بلند کنند، دور دماوند بچرخن و بشینن…
پانتهآ: وای !!! ما هم که Aviation Freak نیستیم دوست داریم اینو تجربه کنیم.
علی: وای !!!!!
شهرام: خیلی جذاب شد. عکساشو حتما باید ببینین و من عکساشو باهاتون Share میکنم. یکسری خبر راجع به اون قضیه هست. اگر خواستین سرچ کنین “پرواز تفریحی ۷۴۷ ایرانایر در تهران” و حتما براتون کلی لینک، فیلم و عکس میاره. از تهران با هواپیما بلند شدیم، دور دماوند چرخیدیم و تا هواپیما برگرده و بشینه ۵۰ دقیقه طول کشید و واقعا مسافرهایی که بودن نهایت لذت رو بردن چون همیشه تو پرواز عادی از یک مبدا به یک مقصد هواپیما بعد از اینکه صعودش رو انجام میده تو ارتفاع خاصی مدتها پرواز میکنه تا به مقصد برسه و ارتفاع رو کم کنه ولی این هواپیما چون یکسره در حال کم و زیاد کردن ارتفاع بود، دور دماوند میچرخید و حالات خاصی داشت، مسافران خیلی کیف کردن و حتی مسافران ایرانی هم لذت بردن…
پانتهآ: ایرانیها با وجود دماوند بیشتر منقلب شدن…
شهرام: دقیقا همینطوره.
علی: و یک نکته اینکه فکر کنم کمربندهارو نبستین… (خنده)
پانتهآ: آره من عکسهاشو دیدم جای هر پنجره ۲۰ نفر داشتن عکاسی میکردن.
شهرام: درسته دقیقا همینطور بود. کمربندهارو همه باز کردن و یک اجازهای که ایرانایر به ما دادن و ما از قبل هماهنگیهاشو با دوستان امنیت پرواز انجام دادهبودیم این بود که قرار شد همهی افراد بیا Cockpit و کابین خلبان رو ببینن…
پانتهآ: دیگه حسودیم شد. دیگه واقعا حسودیم شد…
علی: ای بابا. (خنده)
شهرام: فکر کنید ۲۵۰ نفر میخوان کابین خلبان رو ببین و هر کدوم میخوان داخل کابین چند تا عکس بگیرن، چه تایمی میبره. حالا شاید نه همه ولی بخش اعظم مسافران کابین خلبان رو هم دیدن. کسی هم کمربند نبستهبود. البته این کار درست نیست و تو پرواز باید همیشه کمربندها بسته باشه حتی زمانی که خلبان چراغ کمربندهارو خاموش میکنه، بهتره کمربندها بسته باشه چون ممکنه تو مسیر چاله هوایی باشه و خدای نکرده اتفاقی بیفته…
پانتهآ: میشه تور بعدی رو به ما بگین؟
شهرام: (خنده) مسلما حتما میگم و اطلاعرسانی میشه. انشالله بتونیم در تورهای بعدی کنار هم باشیم و این لذت رو باهم تجربه کنیم. درسته که هواپیما مثل ماشین، اتوبوس و قطار امکان توقف در ایستگاه و استفاده از مناظر اون محیط رو نداره ولی این امکان رو داره که از مناظر هوایی اون مسیر استفاده کنیم و لذت ببریم. این موضوع میطلبه زمانی که میخوایم مسافرت هوایی انجام بدیم، بدونیم که کجای هواپیما بشینیم. خیلی مطیع دوست عزیز خدمات فرودگاهی نباشیم که صندلیای رو کاملا تصادفی به ما میده. میتونیم کمی زودتر قبل پُر شدن هواپیما اوایل صف باشیم و صندلی موردنظرمون رو درخواست کنیم. معمولا دوستان خدمات فرودگاهی این امکان رو بهمون میدن که صندلیمون رو انتخاب کنیم. حتی بعضی از ایرلاینها حدود دوسه تا توی کشور خودمون هستن که اجازه میدن ۲۴ ساعت قبل پرواز آنلاین چکینگ یا انتخاب صندلی موردنظرمون رو انجام بدیم. این خیلی میتونه به اینکه ما جای بدی مثل راهرو نباشیم و تا مقصد مجبور باشیم جلو رو تماشا کنیم و جایی رو نبینیم. توصیهی من اینه که کنار پنجره مخصوصا پنجرهی سمتی از هواپیمارو انتخاب کنیم که بدونیم نور بهتری داره. جوری هم نباشه که از اول تا آخر مسیر آفتاب تو چشممون باشه و چیزی نبینیم. میتونیم سمتی رو انتخاب کنیم که آفتاب نیست. باتوجه به اینکه مسیر در کدوم جهت جغرافیایی هستش و آفتاب الان کجای آسمون هستش، میتونیم تصور کنیم که کدوم صندلی میتونه به زمین دید بهتری داشتهباشه و از بالا مناظر بسیار زیبای ایران رو که میدونیم چقدر قشنگه و شامل هر چیزی از جمله دشت، کوه و دریا میشه ببینیم. همینطور که شما گفتین تو پرواز رامسر-تهران، نوشهر-تهران یا ساری-تهران شما میتونین دماوند رو ببینید و خیلی جذابه و چون هواپیمایی که این مسیر رو انجام میده حدودا ۱۸- ۱۹ هزار پا ارتفاع ارتفاع نداره، دماوند همسطح ماست و ما ازش بالاتر نیستیم که خیلی جذابه. به همین دلایل انتخاب صندلی موردنظرمون خیلی مهمه که صندلیای انتخاب کنیم که بتونیم نهایت لذت رو از مناظر هوایی ببریم.
{اپیزود نهم رادیو دور دنیا – موزیک: رومی – پدرام درخشانی}
پانتهآ: خیلی جالبه. قبل از کرونا این تورها تورهای خاص هوانوردی بوده که آدمهای عشقِپرواز و عشقِهواپیما توی این تورها شرکت میکردن، ولی بعد از کرونا بخصوص اوایل که همهجا تعطیل شد، فرودگاهها بسته شد و خیلی از آدمها که مثل ما معتاد سفر بودن خونهنشین شدن؛ یکسری شرکتهای هواپیمایی خارجی یکسری پرواز برگزار کردن که مقصد نداشت. هواپیما یک ساعت تو آسمون میچرخید که آدمهای عشقِپرواز ترس دلشون از بین بره و بیان پایین. من تو این صحبتها یکسره از آنتونوف صحبت کردم، بزار قصهاش رو براتون تعریف کنم: این پرواز یکی از خاطرهانگیزترین پروازهای کل زندگی من بوده و اینقدر بهم خوش گذشت که هنوز هیج پروازی به پای اون نرسیده… قضیه اینجوری بود که ما ۴ سال پیش تعدادی بلاگر سفری بودیم که از تهران به ماکو دعوت شدیم تا برای اون منطقه محتوای گردشگری تهیه کنیم. یک سفر ۴روزه بود و من یادمه چون قبلش سفر بودم با مصیبت مرخصی گرفتم که این سفر رو برم و برگردم. خیلی برام مهم بود که دقیقا سر تایم برگردم سرکار. موقع برگشت رسید که یهویی به ما خبر دادن پروازتون کنسل شده. حالا ماهایی که کارمند بودیم استرس گرفتیم که الان چکار کنیم و برای یک سفر شغلمون رو از دست ندیم. گفتن:« ما یکاریش میکنیم.» بعد خبر دادن که برگشت جور شد. گفتن بیاین فرودگاه که برگردین. ما رفتیم روی باند و با یک صحنهی خیلی عجیب مواجه شدیم. یهو یک هواپیما کوچولو دیدیم. فکر کنم حدود ۵۰ نفر بودیم و خیلی تعدادمون کم نبود. روی باند یک هواپیمای کوچیک بنفشسفید دیدم که خیلی شبیه جیمبو بود. ما دنبال درش بودیم که سوار شیم. مارو به پشت هواپیما هدایت کردن. دقیقا عین فیلمهای جنگی که سربازها از پشت هواپیمای جنگی پیاده میشن؛ ما از پشت رفتیم داخل هواپیما. جمعیت زیادی بودیم و هممون در حال خندیدن بودیم. رفتیم داخل و دیدیم هیچچیز این هواپیما شبیه هواپیماهای مسافربری نیست. انگار داخل هواپیمای باربری صندلی گذاشتهبودن که تبدیل بشه به یک هواپیمای مسافربری. مثل بقیهی هواپیماها پنجره نداشت و فقط دوتا پنجره دایرهشکل کوچیک داشت و برای همین وقتی گفتی پنجرهها باید بیضی باشن برام عجیب بود که این پنجرههای این هواپیما چجوری فشار رو تحمل میکنه. فقط دوتا پنجره دایره کوچیک سمت عقب هواپیما بود و بقیه هیچ دیدی به بیرون نداشتن. البته یک مانیتور نزدیک اتاق خلبان بود که میتونستی از داخل مانیتور جلوی هواپیمارو ببینی و تنها راه دسترسی به بیرون که بفهمی تو چه موقعیتی هستی، همون مانیتور بود. فکر کن صندلیهاش خیلی لق بود، کمربند نداشت… یعنی اگر اون پرواز رو تنهایی رفتهبودم سکته میکردم ولی چون کل پرواز خودمون بودیم و جمع دوستانه بود و بعد از ۴روز کلی خاطره مشترک داشتیم، به مسخرهبازی و کارهای فان گذشت. بچهها شروع کردن به شوخی کردن و میگفتن کار مهماندار این هواپیما راحته چون دو در در سمت راست و چپ نداره و فقط یک درب در انتها داره و اگه باز شد بپرین پایین… (خنده)
علی: (خنده)
پانتهآ: هواپیما کلا یک مهماندار هم داشت که بچهها اسمشو یاد گرفتهبودن به اسم کوچیک صداش میکردن، شعر میخوندن و خلاصه عین اتوبوس شدهبود. (خنده) تا جایی که وقتی داشتیم فرود میاومدیم شمارش معکوس شروع کردیم و بعد که هواپیما نشست جیغوداد و دست و هورا میکشیدیم که خود کادر پرواز از خنده مردهبودن و میگفتن شما بهترین مسافرهایی بودین که ما داشتیم. یک اتفاق جالب دیگه این بود که خب ما همه همدیگر رو میشناختیم و انگار هواپیما دربست برای ما بود. ۳نفر رو نمیشناختیم. دو نفر که مهماندار و کمکش بودن، یک نفر هم روی صندلی نشستهبود. بچهها میگفتن:« آقا ما که همدیگر رو میشناسیم و فقط شمارو نمیشناسیم. شما کی هستی؟» اون آقا خودشو میزد به اون راه و بچهها میگفتن:« شما حتما امنیت پروازی…» (خنده) همشون از خنده مردهبودن و این سفر برای من خیلی خاطرهی جذابی شد. تو چی؟ تو اتفاق خندهداری برات افتاده؟
علی: ببین من یک پروازی رو از خرمآباد به تهران داخل سایت دیدم که زدهبود ۱۰۰۰ تومن. ما برای کمک به سیل لرستان رفتهبودیم خرمآباد. کارمون تموم شدهبود و میخواستیم برگردیم. من به اون اکیپی که بودیم گفتم:« بچهها من یک پرواز خرمآباد به تهران رو سایت میبینم که قیمتش هزار تومنه.» همهی دوستام گفتن اشتباهه و مگر امکان داره همچین چیزی! گفتم: من نمیدونم ولی حس میکنم این پرواز واقعا برگزار بشه…
پانتهآ: مشکوکه…
علی: آره. و گفتم ما میتونیم با ۱۰۰۰ تومن بیایم تهران. خلاصه من این پرواز رو گرفتم. یک ساعت از اون ساعتی که باید میرفتم که پرواز انجام بشه، رفتم فرودگاه و با یک چیز خیلی عجیبی مواجه شدم. دیدم فرودگاه تعطیله!
پانتهآ: مگر فرودگاه تعطیل میشه؟
علی: آره. من فهمیدم که فرودگاه اگر در یک ساعاتی اصلا پرواز نداشتهباشه، تعطیله. حالا به این دلیل که شرایط اونجا بحرانی بود و خیلی از هواپیماها و هلیکوپترهای امدادرسانی روی باند مینشستن، باند فرودگاه باز بود ولی قسمت ترمینال که به مسافرگیری مربوط میشد، تعطیل بود. ما رفتیم در زدیم و کسی در رو باز نکرد تا یک آقایی که مدیر فرودگاه بود، اومد. گفت:« این موقع شب اینجا چکار میکنین؟» گفتیم:« ما پرواز داریم.» گفت:« ما الان به سمت تهران یا شهر دیگه پرواز مسافری نداریم.» گفتیم:« نه آقا ما بلیط خریدیم.» و بلیط هامون رو نشون دادیم.
پانتهآ: واقعا روتون شد بلیط ۱۰۰۰ تومنی رو نشون بدین؟ (خنده)
علی: دقیقا. گفتم: «ما بلیط داریم و باید به این پرواز برسیم.» گفتش:« نه آقا.» و با یک نگاه “برو پسر خوب” حرف میزد و میگفت برای فروش اون بلیط رو سرتون کلاه گذاشتن و کسی که فروخته احتمالا وجود خارجی نداره. گفتیم:« نه آقا همه چی اوکیه و ما به تهران زنگ زدیم و اونا گفتن که پرواز از تهران داره میاد اینجا و تو مسیر برگشت شما میتونین باهاش برگردین…» حالا داستان چی بود؟ این یک پرواز امدادرسانی بود که نیروهای امداد، پزشکان و یکسری اقلام موردنیاز سیلزدههارو میخواست به خرمآباد منتقل کنه و قرار بود که خالی برگرده. این خالی برگشتن هواپیما به سایتهایی که بلیط میفروختن این اجازه رو دادهبود که پرواز رو روی سایت بفروشن. حالا چرا میگم بفروشن؟ چون این پرواز مجانی بود و سایتها فقط کارمزد خودشون رو برمیداشتن. یعنی اون ۱۰۰۰ تومن کارمزد سایت برای فروش بلیط بوده. یک چیز جالب اینکه باند فرودگاه خرمآباد از کنار فرودگاه دیده میشه. فنس کشیدن و باند کاملا دیده میشه. ما رفتیم کنار فنسها، فرمانده سپاه فرودگاه رو پیدا کردیم. گفتیم: آقا مدیر فرودگاه مارو راه نمیده و میگه ما شرایط مسافرگیری و نیرویی که بخواد شمارو بگرده و کارهاتون رو انجام بده و از گیت ردتون کنه، نداریم. اون بنده خدا ریشسفیدی کرد و گفت:« من خودم میام شمارو پذیرش میکنم که بیاین داخل فرودگاه.» خود اون فرد شخصا اومد مارو گشت. وسایلمون رو دید و ساکهامون رو از گیت رد کرد. من یک چاقویی داشتم که چندین و چند ساله همیشه همراه منه. گفتش:« اینو نمیتونی ببری.» چون ما چیزی به اسم بار نداشتیم که بخوایم وسایلمون رو تحویل بار بدیم. گفتم:« آقا توروخدا (خنده) من خیلی با این خاطره دارم. من پرواز نمیام ولی بزار این همراهم باشه…» چاقو رو به امنیت پرواز داد. گفت:« این آقا تهران نشست، چاقو رو بهش تحویل بده.»
پانتهآ: پرواز خیلی خودمونی برگزار شده. (خنده)
علی: دقیقا. پرواز ۱۰۰۰ تومنی بایدم همچین داستانهایی داشتهباشه. (خنده)
پانتهآ: (خنده)
علی: خلاصه من با ۴نفر دیگه تو این پرواز بودیم. هواپیما کاملا خالی بود و با پرواز ۱۰۰۰ تومنی پرواز کردیم و به تهران برگشتیم. فکر میکنم ارزونترین پروازی بود که تو ایران کسی میتونست بخره.
{اپیزود نهم رادیو دور دنیا – موزیک: تیتراژ شروع کارتون جیمبو}
پانتهآ: نوبتی هم که باشه به رسم همیشگیمون بریم یکسری فیلم معرفی کنیم که با موضوع اپیزودمون مرتبط هستش. علی تو خیلی بیشتر از من فیلم میبینی. تو شروع کن.
علی: اولین فیلمی که به ذهنم میاد اسمش “پرواز” یا “Flight” ساخته Robert Zemeckis با بازی Denzel Washington که داستان یک خلبان آمریکایی هستش که در یک موقعیت خیلی خطرناک، میتونه یک هواپیمارو از سقوط نجات بده. اولش به عنوان یک قهرمان ازش یاد میکنن ولی در جریان تحقیقاتی که بعد از حادثه انجام میشه، میفهمن این وسط یک اتفاقی افتاده. ورق برمیگرده و داستان مسیرش عوض میشه. بیشتر از این توضیح نمیدم که داستان Spoil نشه.
یک چیز دیگه یادم اومد. ظاهرا این کارگردان خیلی به سقوط علاقه داره چون یک فیلم دیگه به نام Cast Away داره و Thomas Hanks که بازیگر موردعلاقت هستش تو فیلم بازی میکنه…
پانتهآ: بهبه…
علی: جریان اینه که هواپیما سقوط میکنه و وارد یک جزیره میشه و کلی اتفاقهای دیگه براش پیش میاد.
پانتهآ: حالا در ادامهی علاقهی من به فرودگاهها، میخوام فیلمی معرفی کنم که اتفاقا داخل فرودگاه اتفاق میافته…
علی: ترمینال؟
پانتهآ: بله دقیقا توام همهی فیلمهارو دیدی. (خنده) فیلم The Terminal به کارگردانی Steven Spielberg با ایفای نقش Thomas Hanks که نقش اصلی هستش. داستان یک مرد هستش که از کشوری که وجود خارجی نداره به نام “کارکوژیا” وارد فرودگاه بینالمللی جان اف کندی میشه و میخواسته وارد کشور بشه. در این حین که داخل پرواز بوده، در کشور خودش کودتایی اتفاق میافته و باعث میشه به این فرد اجازهی ورود به کشور آمریکارو ندن چون از کشوری که ناامنی بوده اومده و بهش اجازه ورود نمیدن. از اون طرف چون کشورش در حال انقلاب بوده اینا نمیتونستن به کشور خودش برش گردونن. این بندهخدا قبل از اینکه بتونه وارد خاک آمریکا بشه، بین دوتا مرز دوتا کشور گیر میکنه و کلی به چالشهای مختلف میخوره و مجبور میشه روزهای زیادی رو داخل فرودگاه سر کنه. این مسیر داستانی که از کجا شروع میشه و به کجا ختم میشه مهم نیست اما این وسط کلی اتفاق جالب میفته و این فیلم رو برای من خیلی دوستداشتنی کرده. از اون جالبتر داستان اصلی پشت فیلم هستش. این فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساختهشده که از قضا اون شخص موردنظر که Thomas Hanks نقشش رو بازی میکنه، ایرانی بوده. آقایی به نام “مهران کریمی ناصری” بوده. این فرد برای تحصیل به انگلستان میره. موقعی که میخواد به ایران برگرده توسط رژیم شاه دستگیر میشه و مجبور میشه از کشور فرار کنه. اینورواونور میرفته و پناهندگی کشورهای مختلف میگیره تا جایی که اینقدر مدارکش گم میشه و مسیر پناهندگیش بد پیش میره که بین چند تا کشور اروپایی گیر میکنه. هیچ کشوری قبول نمیکرده که یا به کشوری که ازش اومده برگرده یا به کشوری که سفر کردهبوده برش گردونن. این درگیریها پیش میره تا از فرودگاه “شارل دوگل” فرانسه سر درمیاره. این فرد بمدت ۱۸ سال در سالن اون فرودگاه زندگی میکنه تا تکلیفش مشخص بشه. این فرد کتابی بنام “مرد ترمینال” مینویسه و آقای Spielberg فیلم رو از روی همین کتاب ساخته.
علی: فیلم بعدی که میخوام بهتون معرفی کنم از خیلی جهات زندگی منو تغییر داده. فیلم Up In The Air که George Clooney هم توی این فیلم بازی میکنه. داستان یک نفری هستش که به واسطهی شغلش خیلی پرواز میکنه و اون ایرلاینی که باهاش پرواز میکرده به نام American Airlines بعد از ۱۰ میلیون مایل پرواز کردن، در نقطهای از آسمون اسمشو از میکروفون صدا میکنن و بابت این وفاداریای که به این ایرلاین داشته و میزان پروازی که تو این سن داشته، براش جشن میگیرن. البته نگران نباشید چون این همهی فیلم نیست و من فقط یکی از اتفاقهای جذاب فیلم رو تعریف کردم.
پانتهآ: از اونجایی که بهتون گفتم من عاشق فیلمهایی هستم که بر اساس داستانهای واقعی ساختهشده، فیلم بعدی هم میخوام با همین معیار انتخاب کنم. نام فیلم “ارتفاع پس” رو حتما شنیدین یا حتی فیلم رو دیدین. یک فیلم قدیمی هستش که ساختهی ابراهیم حاتمیکیا است و اصغر فرهادی هم در نویسندگی این فیلم کمک کرده. داستان یک خانواده هستش که شخصیت اصلی فیلم، _که حمید فرخنژاد این نقش رو بازی میکنه_ به خانوادهاش میگه که در یک شرکت در بندر عباس براشون کار پیدا کرده. برای همشون بلیط میگیره که از اهواز به بندرعباس برن. از بین همهی این فامیلی که دارن با این پرواز میرن، فقط زن حمید فرخنژاد _که لیلا حاتمی نقشش رو بازی میکنه_ میدونه که قصد حمید چیه. درواقع قرار بوده هواپیمارو بدزدن و باهاش به یک جای دور برن. خیلی جالبه که این داستان در زندگی واقعی سال ۷۹ اتفاق میافته. بعد از اینکه این خانواده دستگیر میشن و حکمشون اعدام میشه، وکلا تلاش میکنن که حکم رو به حبس ابد تغییر بدن و بامزهترین قسمتش اینه که دقیقا فروردین امسال با وساطت ابراهیم حاتمیکیا و نامهنگاریها و پیگیریهای ایشون، در نیمه شعبان عفو میشن.
علی: اگر خیلی به صنعت هوانوردی، هواپیمایی و ساخت هواپیما و ماشین علاقه دارید، فیلم The Aviator یا “هوانورد” با بازی Martin Charles Scorsese و Leonardo DiCaprio که نقش اول فیلم هستش رو بهتون معرفی میکنم. داستان فیلم، داستان زندگی Howard Hughes هستش که کارگردان و هوانورد آمریکایی بوده که خیلی به شکستن رکورذهای سرعت در هواپیما علاقه داشته.
پانتهآ: علی دقت کردی یک اتفاق جالبی که افتاد این بود که هر کدوم از این فیلمها از یک نگاه متفاوتی به پرواز نگاه میکنه. اولی که تو معرفی کردی از نگاه خلبان بود. بعد من از نگاه مسافری که در ترمینال هستش فیلم معرفی کردم. تو مسافری رو گفتی که کارش پرواز کردنه. بعد راجع به هواپیماربایی صحبت کردیم و در آخر به عشقِپروازا رسیدیم…
علی: فقط آژانس مونده که…
پانتهآ: اونم “آژانس شیشهای” و والسلام…
{اپیزود نهم رادیو دور دنیا – موزیک:The Tale Of Viktor Navorski by John Williams }
علی: مرسی که تا آخر این اپیزود هم همراهمون بودین. اگر شما هم فیلمی رو میشناسین که تو لیست فیلمهای نبود در کامنتها حتما برامون بنویسین.
رادیو دور دنیا توسط شرکت سفرهای علیبابا تهیه میشه و شما میتونید در Castbox وApple Podcasts و تمام اپلیکیشنهای پادگیر، گوش کنید. یادتون نره هرجایی که مارو گوش میکنید هم Subscribe کنید و هم حتما برامون کامنت بزارین. نظرهای شما به ما کمک میکنه که هردفعه بهتر بشیم.
پانتهآ: اگر هم از اپیزودهای رادیو دور دنیا خوشتون اومد، خوشحال میشم در شبکههای اجتماعی مارو به دوستاتون معرفی کنید و از ما حمایت کنین.
در آخر اینکه متن کامل هر اپیزود و عکس هرچیزی که راجع به اون صحبت کردیم و اسم آهنگهایی که ازشون استفاده کردیم رو میتونین در پست اختصاصی همین اپیزود در مجله علیبابا پیدا کنید. همینطور میتونید ویدیوهای هر اپیزود رو در صفحه اینستاگرام علیبابا تماشا کنید.
علی: مراقب خودتون باشید.
پانتهآ: خدافظ.
سلام
من تقریباً تازه با پادکست شما آشنا شدم. ولی آنقدر از سبک و سیاق شما خوشم آمده که پشت سر هم دارم به اپیزودهای شما گوش میکنم. تا به حال ۱۰ اپیزود را گوش کردهام و حقیقتاً همه عالی بودند.
اینکه متن پادکست را به همراه عکسهای مربوطه منتشر میکنید عالی است. فقط میخواستم پیشنهاد کنم که زیر عکسها یک شرح کوتاه بنوسید که مثلاً عکس در مورد چیست یا چه اشخاصی در عکس وجود دارند.
با تشکر از شما
بسیار لذت بردیم از اپیزودها
خسته نباشید ب تمامی عوامل
چقدر جالب بود بسیار بسیار بسیار تشکر میکنم