امیرحسین: سلام به رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدین. من امیر حسین مرادیام و شما صدای من رو از قلب شرکت سفرهای علیبابا یعنی ساختمون روز اول میشنوین. اینجا رادیو دور دنیاست. یک پادکست سفری که توی هر اپیزود راه رو از گوشمون شروع میکنیم و به گوشهگوشه دنیا میرسیم، به این امید که با این همسفری، رویای سفر رو تو دلهامون زنده نگه داریم و تاثیری که هر سفر توی زندگیمون میذاره رو پیدا کنیم. ما توی پادکست رادیو دور دنیای علیبابا، خیالپردازی رو تمرین میکنیم و برای این کار نیاز به فکر متمرکز، موقعیت مناسب یا ذهن آماده نداریم. بهترین همسفر برای ما کسیه که توی ترافیک، پشت میز کار، لابهلای ظرفهای نشسته، تو مترو و اتوبوس یا حتی تو بیخوابی آخر شب گیر افتاده و دلش میخواد برای ساعتی هم که شده بره به جایی غیر از اونجا که هست.
- اپیزود ۱۷ فصل دوم رادیو دور دنیا رو میتونید در کست باکس، اپل پادکست، ساندکلاد، اسپاتیفای و کانال تلگرام علیبابا گوش کنید. کافیه اسم «رادیو دور دنیا» رو تو هر یک از این پادگیرها جستوجو و سابسکرایب کنید.
صدای امواج دریا و طبعیت
همیشه آدمای طبیعتگرد برام جالب بودن، افرادی که با یک کولهپشتی و یک نقشه میزنند به دل مسیرهای ناشناخته. راستش شجاعت اونا در مواجهه با شرایط ناشناخته سفر هم برام جذاب بود هم مبهم، نمیدونستم چه جوری میشه که یک نفر بدون ترس و دلهره خودش رو به اتفاقهای هیجانانگیز در طبیعت بسپاره. همه این سوالها باعث شد وقتی که خیلی اتفاقی با یک دوست طبیعتگرد آشنا شدم درباره همه ابهاماتم ازش سوال کنم. از اینکه چهجوری به ترسهاش غلبه میکنه، چهجوری اعتماد به نفسش رو در طول مسیر از دست نمیده و اینکه چه جوری با طبیعت تعامل میکنه و خیلی سوالات دیگه، اما مهمترین جوابی که اون در ازای همه این سوالها بهم داد جوابی بود که تا همیشه توی ذهنم موندگار شد، اون بهم گفت هر چیزی رو که نشناسی میتونه برات ترسناک باشه اما ماجرای طبیعت با همه ناشناختههای دیگه فرق میکنه، از نزدیک لمسکردن خاک و حس کردن وزش باد روی صورتت، انگاری تو رو به ذات خودت نزدیک میکنه، اینکه بتونی با تمام حواست عناصر طبیعت رو درک کنی، بیشتر از اینکه بترسونتت بهت آرامش میده. اون موقع نفهمیدم که این حرفا چقدر رنگ و بوی واقعیت دارن اما بیشتر از هر چیز دیگهای متوجه شدم که انگار آدمای طبیعتگرد یک بخشی از وجودشون رو توی طبیعت پیدا میکنن. انگار هم اونا بلدن چهجوری با طبیعت رفتار کنن و هم طبیعت خیلی جاها هواشون رو داره. ارتباطی که باعث میشه بودن در طبیعت رو به هر چیز دیگهای ترجیح بدن و تجربه کشف جهان رو جز به وسیله زندگی با طبیعت به دست نیارن.
موسیقی «fate اثر Akira Kosemura»
امیرحسین: خب همسفرای رادیو دور دنیا، رسیدیم به بخش گفتگوی این اپیزود. توی این اپیزود میزبان یکی از بازیگرهای خیلی خوب و دوستداشتنی سینما و البته تئاتر کشورمون هستیم ولی قبل از اینکه مهمونمون رو معرفی بکنم، توی این اپیزود هم پانتهآ رو تو استودیو داریم، پانتهآ سلام و خوش اومدی دیگه مثل همیشه.
پانتهآ: سلام، مرسی، خیلی خوشحالم که دوباره اینجام. امیدوارم که گفتگوی خوبی بشه این اپیزودم.
امیرحسین: امیدوارم و قطعا هم به نظرم گفتگوی خوبی میشه. مهمون این اپیزودمون، همونطور که گفتم یکی از بازیگرهای خوب و دوستداشتنی سینما و تئاتر هستن، سرکار خانم الهام پاوهنژاد. خانم پاوهنژاد خیلی خیلی به رادیو دور دنیا خوش اومدین.
الهام پاوهنژاد: خیلی ممنون. سلام میگم مجدد به شما عزیزان داخل استودیو و همه شنوندههاتون. خیلی ممنون دعوت کردید.
امیرحسین: سلامت باشین، خیلی هم خوش اومدین. پانتهآ قبل از ضبط هم با هم راجع بهش صحبت کردیم، به نظرم اگه موافقی گفتگو رو تو شروع کن.
پانتهآ: من فکر میکنم که از اون خاطرهای شروع کنیم که قبل از ضبط داشتیم صحبتش رو میکردیم که عجیبترین سفری بود که رفته بودین.
الهام پاوهنژاد: آهان.
پانتهآ: عجیبترین خاطرهتون. فکر کنم اون خیلی جالب باشه برای شروع.
الهام پاوهنژاد: آره فرق نمیکنه. من سال نود و هشت، برای تور نمایش کافه پولشری ، پنج تا شهر تو استرالیا رفتم، قرار بود بریم و خب اولین بار بود که اصلا سفر قارهای داشتم به این شکل، من و دستیارم که خب دوستمم هست، با هم بودیم، از اینجا که رفتیم دوبی، خب خیلی عادی و همه چی خوب، اونجا یکی دو ساعت استاپ داشتیم، بعد دیگه سوار هواپیما شدیم برای مقصد بریزبین و هفده ساعت رو هوا.
پانتهآ: خیلیهها (خنده)
الهام پاوهنژاد: و تموم نمیشد. یعنی نمیتونم بگم با تمام فیلترهای خندهدار گوشی عکس گرفتیم، موسیقی گوش دادیم، فیلم نگاه کردیم، یه ذره اینترنت بازی کردیم، حدود یکی دو ساعت اینترنت بهمون میداد پرواز و واقعا سفر تموم نمیشد
پانتهآ: قرص خواب نخوردین؟
الهام پاوهنژاد: نه، من نمیتونم قرص خواب بخورم.
پانتهآ: نمیگذره آخه.
الهام پاوهنژاد: آره نمیگذره و اصلا دیگه نمیتونم بگم یک عکسهایی ما داریم من و رها، توی اون سفر یعنی تو اون هفده ساعت، خیلی عجیب غریب بود یعنی این اتفاقی که واقعا میشه گفت یه روز دیگه تو یک روز انگار در هواپیما داری به سر میبری و خب یه جاهاییش یهو یک هراسی میاد، هراس ارتفاع، این همه تایم روی هوا بودن ولی خب خیلی سفر عجیب …. خود سفرم که دیگه بینظیر بود، سفر خیلی عجیب غریب و جذابی بود.
پانتهآ: میخواستم بگم که به نظر شما سفر کردن چه تجربه منحصربهفردی به آدم اضافه میکنه؟ چه ویژگی به آدم اضافه میکنه که بدون سفر نمیتونی اون رو به دست بیاری؟
الهام پاوهنژاد: جذابترین بخش سفر دیداره، چشم، یعنی چشمت تغذیه میکنه، حالا بیش از اینکه تو ممکنه موسیقی بشنوی، حالا صداهای جذاب ولی اونقدری که حافظه بصریت رو میتونه غنی کنه، چیز دیگه فکر نمیکنم توی زندگی بتونه این تجربه رو بهت بده. ببین من یک خاطره بگم از سفر استرالیا، ما بعد از که بریزبین و ادِلاید اجرامون تموم شد، تهیهکننده نازنینمون ون گرفته بود که زمینی بریم ملبورن و ما افتاد جاده اصطلاحا خب اسمشم هست اوشن رُد، کنار اقیانوسه، یه جایی دیدیم ماشین رو متوقف کرد و یه جایی مثلا مثل اقامتگاه، بعد من گفتم چرا وایستادیم، گفت پیاده شو میخوایم یه چیزی نشونت بدم. بعد دیگه پیاده شدیم ما یک حالت ورودیه مثلا فکر کنیم یک باغی وارد یک باغی شدیم این ورودیه رو پیچپیچ، پیچپیچ پیچ خوردیم، در یک لحظه دوازده تا صخره از اقیانوس اومده بود بیرون و اصلاً … حواریون بهش میگن.
پانتهآ: چه اسم عجیبی …
پاوهنژاد: آره به خاطر دوازده تایی که هستن و از هر زاویهای که نگاه میکردی اصلا میدیدی مگه داریم طبیعت، اصلاً با این عظمت، با این شکوه و اصلاً حیرتآور. چون در واقع ما بالا بودیم، وقتی میرفتیم و باز میشد گستره، اون پایین بود، از پایین میاومد بالا اون تصویر، ما از بالا داشتیم اقیانوس رو نگاه میکردیم. یعنی این تصاویر چیزیه که من فکر میکنم هیچ جایی برات تکرارشدنی نیست، یعنی هر بار کشفی که میکنی مثلا ایتالیا شما فرض کنین توی رم، هزار بار بری، باز هزار و یکمین بار یه جایی میبینی، ای وای من این دفعه اونو ندیدم، انقدر معماری عجیبی داره، انقدر مجسمهسازی عجیبی داره یعنی واقعا ساعتها میشه تو خیابون جلوی یک مجسمه نشست.
امیرحسین: پس یعنی تجربههای سفریه، به نظر شما تجربههای سفری تو هر سنی میتونه متفاوت باشه و به شما برداشت متفاوت بده.
الهام پاوهنژاد: بیشک، بیشک اینطوریه، یعنی من بارها کرمانشاه رفتم، بارها مشهد رفتم، بارها شمال رفتم، جنوب رفتم، اما فکر میکنم از یک مقطع سنی آدم همونطور که تو زندگی زاویه دیدت تغییر میکنه، تو سفر هم تغییر میکنه. تو سفر هم یهو مثلا حالا هی اسم استرالیا میاد، یهو من میبینم اَ استرالیا چقدر فضای شهرها اصولا، همش، کلاً کشور، فضای خانوادهست. شما احساس نمیکنی مثلا مثل تو اروپا، فضای زندگی سینگله. همه خانوادهان.
پانتهآ: چه جالب.
الهام پاوهنژاد: یعنی یک امنیت عجیبی رو شما احساس میکنید. امنیتی که حس خانواده به شما میده. احساس میکنی نمیتونی اینجا، باید با خانوادهت بیای یا خانوادهدار شی.
پانتهآ: تشکیل خانواده بدی (خنده)
الهام پاوهنژاد: نمیتونی تنها بمونی، اصلا فضا یه جوری بهت این اجازه رو نمیده، اصلا یک شوقی وجود داره برای زندگی اجتماعی و خانوادگی و امکاناتی که دارن که این حس رو خیلی میده، شما مثلا تو اروپا خیلی وقتا میبینین وا چقدر مادره مثلا سنش زیاده، ولی اونجا این رو نداره.
امیرحسین: سوال من الان اتفاقا راجع به همین بود. با توجه به این تجربیاتی که گفتین، ترجیحتون سفر تنهاییه یا نه اون دستهجمعی و با آدمهای دیگه همراه بودن رو دوست دارین یا اینکه فکر میکنین میشه هر دو رو داشت؟ چون حالا الان پانتهآ یه چیزی که خیلی هم خصوصاً داره خیلی ترند میشه همین بحث سفر تنهاییهست یعنی مثلا میگن به عنوان یه ژانری تو سفر…
الهام پاوهنژاد: تنهاییهای خوشمزه (خنده)
پانتهآ: (خنده) قشنگ بود اسمش.
امیرحسین: آره اصلاً این خیلی میتونه دریافت تو از اون سفره متفاوت باشه، شما ترجیحتون چه جوریه؟
الهام پاوهنژاد: هر دو. ببین من فکر میکنم خود سفر، هر مدلش مال یه تایمیه. ببین سفر تنهاییم، شخص خودم رو میگم، خیلی برای مقاطعهای که شما یا یک هیاهوی عجیب ذهنی داشتین، یا باید به یک تصمیم جدی برسین، کمکتون میکنه و به ویژه رانندگی برای شخص من، من عاشق رانندگی تو جادهام، اون تمرکزی که شما مجبورین رو جاده داشته باشین، اون شش دانگ حواستون باید جمع باشه بابت رانندگی جادهای که به هر حال خطرناکه، چه برای خودتون، چه برای دیگران، عجیب ذهن یهو آرام میکنه و انگار یهو شروع میکنی فایلبندی کردن. یعنی این جاده رو که داری نگاه میکنی، جادهای که نمیدونی هنوز چند کیلومتر قرار تموم شه، همینجور داری ذرهذره این چیزایی که آشفتهست تو گوشه ذهنت، هی انگار هر کدوم رو یه پوشه براش پیدا میکنی، میذاری و وقتی برمیگردی یا برمیگردم، اینجوری شاید بهتره، قشنگ یه آرامشی حس میکنم، حتی ممکنه خسته شده… خسته فیزیکیه، ولی احساس میکنم ذهنم میدونه دیگه میخواد چیکار کنه. خیلی جذابه به نظرم، چون ما اصولاً یه ذره آدمای وابستهای هستیم، به خاطر عواطفمون، حالا ایرانیها. من یه تایمی مثلا یه سفر همینجوری شمال رفتم، دو سه سال پیش، رامسر رفتم، طبیعت، این طبیعت اصلا یک معجزهگره به نظر من، همه جا، تو همه جای دنیا، استرالیا شاید برای من خیلی همین ویژه بود ….
پانتهآ: به خاطر همین ….
الهام پاوهنژاد: چون طبیعته دیگه، استرالیا فقط طبیعته، شما راه میری (خنده) یهو سمندر کنار خیابونه بعد باید با احترام باهاش برخورد کنی، یا از پارکی رد میشی پر از کانگاروئه، واقعا هستن. یعنی انقدر این طبیعت جذابه و انرژیبخشه، من فکر میکنم شاید حالا به قول امروزیا، آدم رو به اصل خودش چون نزدیک میکنه به ذات خاک، طبیعت، آب، آتش، باد، یه ذره همه اینا ذهن رو میتونه آرامش ببخشه و نظم بده.
شعر «میخواهم آب شوم در گستره افق با صدای احمد شاملو»
پانتهآ: من خیلی دوست دارم راجع به خردهفرهنگهای کرمانشاه یه کم با همدیگه صحبت کنیم، من فکر میکنم حالا بین بچههای سفری حالا کردستان آدما بیشتر سفر کردن، میشناسن ولی کرمانشاه شاید به نسبت کردستان کمتر آدما نسبت بهش شناخت داشته باشن، یه سری از این خرده فرهنگهای جذابش رو میتونین برامون تعریف بکنین؟
الهام پاوهنژاد: ببین از اونجا که ما مردم شکمویی هستیم…
پانتهآ: (خنده)
الهام پاوهنژاد: من برعکس تو فکر میکنم، اصلا کیه که دندهکباب کرمانشاه رو نشناسه، اتفاقا کرمانشاه چون سر مسیره و خیلی جاها، بازدیدکننده بهتری داره، مثلا من اتفاقا به سهم خودم به عنوان حتی به کرمانشاهی خیلی خوشحالم که الان زریوار داره شناخته میشه، مریوان رو آدما میرن میبینن، تو اون مسیر مثلا شهر کوچک روانسر بهشته اصلا، انقدر زیباست. خب این خیلی اتفاق خوبیه که کلا اون منطقه دیده بشه، به خاطر اینکه اونا، شهرهاییان که شما باید حتما از این مسیر رد بشی
پانتهآ: بله…
الهام پاوهنژاد: یعنی حتما باید از کرمانشاه اونجا تصمیم بگیری بری سمت سنندج، بری سمت مهاباد، بری کجا، سقز کو چی کار کنی هر طرفشو ولی خب ببین فرهنگای بامزه تو کرمانشاه خیلی زیاده، اینکه میگی خیلی تعارفیان واقعا خیلی تعارفیان، خیلی، اصلا یه چیزی شاید برای بعضیها قابل تصور نباشه، یا فکر کنن اغراقه، من خودم (خنده) یه بار داییم منزل خالهم رفته بود انقدر خالهم تعارف کرده بود، عصبی شده بود پرتقال، نارنگی، همه رو گذاشته بود
پانتهآ: (خنده)
الهام پاوهنژاد: تو جیبای کتش گفته بود میبرم میبرم انقدر نگو بخور. در این حد.
پانتهآ: ترخینه هم درست کردین تا حالا؟
الهام پاوهنژاد: بله ترخینه، شلکنه، اینا همه جزو غذاهای ویژه کرمانشاهست، خورشت خلال، سیبپلوی معروف ما که هر کی میخوره اول فکر میکنه سیب درختیه بعد میفهمن نه…
پانتهآ: سیبزمینی پلو اِ…
الهام پاوهنژاد: سیبزمینی پلو اِ، چقدر جذاب و خوشمزه.
امیرحسین: من شنیدم یه غذایی وجود داره توی کرمانشاه، حالا شما قطعا بهتر میتونید راهنمایی کنید، زردآلو روغن؟
پانتهآ: من اینو هیچ وقت نشنیدم.
الهام پاوهنژاد: منم نشنیدم.
امیرحسین: من شنیده بودم که خیلی غذای مرسومیه، به خاطر همین، من چون خودم تجربهش رو نداشتم.
پانتهآ: آش عباسعلی دارین.
الهام پاوهنژاد: آره.
امیرحسین: آش عباسعلی؟!
الهام پاوهنژاد: اصطلاحا میگن آش بسعلی…
پانتهآ: شما بهتر میتونین توضیح بدین.
امیرحسین: چیه این؟ راجع به این آشه صحبت میکنین؟
الهام پاوهنژاد: ببین این آش بسعلی، یک جور شبیه آش شلهقلمکاره. یک جور شبیه اونه، همون در واقع میشه گفت متریال و اینها رو داره ولی حالا …
امیرحسین: گوشت توشه دیگه احتمالاً…
الهام پاوهنژاد: آره قطعا گوشت دنده …
پانتهآ: اسمش به خاطر سرآشپزی بوده که خیلی ….
الهام پاوهنژاد: بله ولی آش بسعلی بهش میگن دیگه الان یعنی تلفظ محیطش اینجوریه آش عباسعلی نمیگن. ببین ما مثلا آخه من یکی از جذابیتهای کرمانشاه به جز حالا اونجاهایی که همه خیلی دوست دارن مثل طاق بستان و نمیدونم جاهای مختلف، من عشق بازار کُردی رو دارم، یعنی عشقم اینه برسم کرمانشاه، حتما برم تو اون بازار.
پانتهآ: اون مثال معروفم ….
الهام پاوهنژاد: و اون رنگا لباسا… کدوم؟
امیرحسین: کدوم مثال؟
پانتهآ: آن پهلوان… (خنده)
الهام پاوهنژاد: آ…. (خنده) تو کرمانشاه میگن که از بس همه خیلی قویان و خیلی با غیرتن تا بگی پهلوان، برمیگردن همه، به گِرد منی، منو صدا زدی، یعنی همه برمیگردن.
پانتهآ: (خنده) حالا رفتی تست نکنی، الان جواب نمیدن.
الهام پاوهنژاد: چون همه فکر میکنن پهلوونن یعنی همه اونجا بحث جوانمردی و داشمشتی بودن اونجا خیلی زیاده…
پانتهآ: جدیه…
الهام پاوهنژاد: آره خیلی جدیه. مثلا یه جای معروفی هست، حالا شاید تو اسمش کوچولو بودی شنیده باشی مثلا چهارراه اجاق، معروفترین چهارراه کرمانشاه بود قدیمترها دیگه، حالا الان که طبیعتا یه ذره جغرافیای شهر فرق کرده، یکی از جاهای معروف بود که شیرینیفروشی یا اغذیهفروشی یا خیلی آدمای اصیل اونجا مغازه داشتن که یکی از جاها بود که تو موشکباران هم خیلی آسیب دید ولی دیگه از فرهنگ کرمانشاه انقدر …
پانتهآ: ببین دور هم که جمع میشین فقط کافیه دو تا دستمال کاغذی دستت بگیری و برزی برزی (خنده) الهام پاوهنژاد: کلا میگن جلو کردها نباید تشت بزاری (خنده)
پانتهآ: دستمال بزاری (خنده)….
الهام پاوهنژاد: نه تشت…
امیرحسین: چرا تشت؟
الهام پاوهنژاد: آنی ریتم میگیرن دیگه…
امیرحسین: آهان…
پانتهآ: یعنی تو یه مهمونی نیست که نرقصی…
امیرحسین: بخشی از فرهنگه دیگه…
پانتهآ: اصلاً آره معاشرته
الهام پاوهنژاد: رقص اصلا واقعا یک چیز عجیبیه، یعنی موسیقی کردی به نظر من، درسته مثلا فکر میکنی موسیقی بندری هم خیلی شور و حال داره ولی موسیقی کردی مثل…. مثل شاهنامهست، خیلی حماسیه، هم غم داره، هم شور داره، از تاریخش میاد. ببین همه موسیقیها به نظر من به هر حال از بافت سنتی منطقهشون میاد دیگه، چون مثلا فکر کن اسپانیا جیبسی که داره نمیدونم فلان جا، حتی جنوب، نوع موسیقی، نوع ضربایی که میزنن، مال اون زمین گرم، راه رفتنی که باید سر پنجه باشهست، کرمانشاه هم به هر حال کردستان، کرمانشاه، اینا به خاطر جغرافیا و تاریخی که دارن به هر حال حتی موسیقیه هم به نظر من همیشه ترکیبی از غم و شادیه، یعنی تو ته اون ریتم به قول تو، برزی برزی، باز یه رنگی، یه اندوهی رو حس میکنی و چیز عجیبیه، واقعا من که اصولا غیر قابل کنترلم (خنده) در زمینه موسیقی کردی….
پانتهآ: (خنده)
الهام پاوهنژاد: بعد ممنوعالکاری ممکنه …. (خنده)
پانتهآ: (خنده) بعد ببین …ببخشید میون کلامتون….
الهام پاوهنژاد: نه عزیزم. و رنگ.
پانتهآ: آره، اصلا اینا خلسهست، میرقصن، میرقصن، میرقصن…
الهام پاوهنژاد: اصلا توی کرمانشاه یه خرده حالا حتی کمرنگتر شده به هرحال بافت تهران خیلی آمیخته شده دیگه همشون با … مثلا من خودم، خانواده خودم خیلی اومدن تهران، خیلی، یعنی خیلی مهاجرت بوده به تهران، خصوصا بعد از جنگ ولی واقعیت اینه که مثلا ما یه مراسمی داریم به نام شوگر، شب آتش، شب قبل از عروسیه، اگر بخوای خیلی سنتی اجرا کنی همه باید کردیپوش باشن، زن و مرد و بعد تو تصویر کن دیگه، اون رنگرنگ و این لرزش این رنگها، سکهها و اصلا چون اصطلاحا هم میگیم جو گندم وایمیستیم دیگه، یه زن، یه مرد، زن و مرد وجود نداره، جنسیت وجود نداره تو رقص، اون هماهنگی و وحدته که وجود داره، اون کسی که سرچوپی اصطلاحا وایمیسته، سرچوپیکشی که حالا با هر چیز مختلف اون خیلی مهمه، البته میدونی در رقص کردی خیلی تکنیکی دارم توضیح میدم (خنده)، نفر دوم بعد سرچوپی مهمتره، در رقص کردی جدی که رقص پا دارهها، نه چپی همینجوری هی پای عادی بزنی، برای اینکه اون سرچوپیکش، آزاده، هر کاری دوست داره میتونه بکنه، و نفر دوم باید ریتمو نگه داره، ضرب آهنگ کل رو نگه داره.
امیرحسین: این مراسمی که گفتین ماهیتش چیه؟
الهام پاوهنژاد: مثل حنابندونمونه…
امیرحسین: آهان…
الهام پاوهنژاد: حنابندون شب قبل عروسیه که همه باید کردیپوش باشن، همه باید اون آیین رو مثلا رعایت کنن و خیلی قشنگه، اصلا نمیتونم بهت بگم و تو اون همه رنگ بر خلاف حالا … نمیدونم شاید من مال عِرق خودمه ولی من احساس میکنم هیچ وقت مگه میشه آدم خسته شه از این همه رنگ و موسیقی. ممکنه یه جایی دلت بخواد یه نفس تازه کنی ولی مطمئنم نیم ساعت بعدش دوباره اون وسطی. (خنده)
پانتهآ: دوباره … (خنده)
الهام پاوهنژاد: اصلا نخوای هم اون وسطی. من بارها شده جاهایی مثلا آدمای… من دوست تهرانی داشتم که با خودم بردمش یه بار یه عروسی تو کرمانشاه، اصلا نمیدونست باید چی کار کنه، میدونی واقعا انقدر دوست داشت همش اون وسط باشه، با اینکه نه رقص بلد بود، اصلا اونجا لباس کردی دادیم دوختن برای همین شوگر براش و خیلی دوست داشت. میدونین در هر شکل من فکر میکنم کرمانشاه، سنندج، مریوان، سقز اینا به هر حال خطه کردستان و کرمانشاهان، خود پاوه، پاوه، پاوه اصلا بهشتیه، بهشت کرمانشاهست واقعا، اردیبهشت وقت کنه آدم بره پاوه
پانتهآ: شما برای اون خطهاین، پاوهنژاد….
الهام پاوهنژاد: پدرم، بله، پدر پدرم، من خانواده مادر پدرم از بیگلربیگیهای بزرگ کرمانشاهن دیگه ولی پدر پدرم پاوهای هستن.
امیرحسین: اگر حالا شغلتون بازیگری و حالا این فضاهای مربوط بهش نبود، فکر میکردین یه روزی بخواین برین کرمانشاه زندگی کنین؟ با توجه به این علاقه و این جذابیتی که دارید ازش تعریف میکنید.
الهام پاوهنژاد: خود کرمانشاه نه.
امیرحسین: کجاش؟
الهام پاوهنژاد: چون طبیعتش… شاید پاوه میرفتم.
امیرحسین: آهان.
الهام پاوهنژاد: شاید مریوان میرفتم. چون من آدم طبیعتگراییام. کرمانشاه خیلی دیگه اون طبیعتی که من دنبالشم نداره.
امیرحسین: شهریتر شده.
الهام پاوهنژاد: شهریتره، خیلی شهریتره، سنندج و اینا هم همینطورن ولی به هر حال مثلا طبیعتی که واقعا تو مریوان وجود داره یا خود پاوه واقعا من فکر میکنم هنوز دیدنی و کشفشدنیه. اصلا چیز عجیبیه. واقعا بضاعت توریزم داره، باید یعنی صنعت توریزم تو اون منطقه رشد کنه، اصلا یه چیز عجیبیه، باید فراهم بشه.
امیرحسین: حالا من اتفاقاً سوال بعدیم راجع به همین بحثه بود که اگر شما تور لیدر باشید، اون افرادی که باهاتون تو اون سفره همراهن رو کجا میبرید که الان قطعاً گزینه …
پانتهآ: پاوه بود دیگه (خنده)
امیرحسین: پاوه و اصلاً جای دیگهای نیست دیگه.
الهام پاوهنژاد: آره، هورامانات قطعا رو شاخشه، کردستان قطعا رو شاخشه، آره، چون اون منطقهها واقعاً طبیعت خوبی هنوز دارن یه جاهاییشون. من واقعاً برای اولین بار بود، من سرِ زلزله سرپل، کوههای دالاهو رفتم، حیرتآور بود، اصلا چیز عجیبیه، خیلی زیباست دالاهو…
امیرحسین: کوههای دالاهو…
الهام پاوهنژاد: تو زاگرسه دیگه، رشته کوههای زاگرسه و خیلی زیباست.
آهنگ کردی «بوتورای با صدای جنابخان»
الهام پاوهنژاد: جامعه ایرانی به نظرم (خنده) دنیا رو تبدیل کرده به دهکده جهانی…
پانتهآ: (خنده)
الهام پاوهنژاد: (خنده) شما هر جا میری ایرانی هست. من تو هلند داشتم از ایتالیا میرفتم هلند، چمدونام گم شد. رسیدم اسکیپل و چمدونام گم شد، بعد شروع کردن، خیلی وایستادن و اینا، (خنده) فقط در حین اون عصبانیت وحشتناک، این نقاله فقط میچرخید و یه لباس زیر مردونه نمیدونم چه دو سه ایکس لارج بود
پانتهآ: (خنده)
الهام پاوهنژاد: همین جور فقط رو نقاله این داشت میچرخید.
پانتهآ: دوربین مخفی نبودش؟ (خنده)
الهام پاوهنژاد: نه، نه، همه هم عصبی بودن، و خب گم شده بود، همه کلافه، من رفتم دفتر اون هواپیمایی که فرم پر کنم، یهو دیدم فرمه خیلی تخصصیتر از اون زبان انگلیسی منه که در حد محاورهای که میتونم گذران کنمه اسکیپل اون موقع، اون منطقه، دیواراش شیشهای بود، یعنی من دوستم که اونور وایستاده بود میدیدمش. بعد دقیقا این گیت این دفتر هواپیمایی نزدیک به در خروجی این تیکه فرودگاه بود که خب همه جلوش پلیس وایمیسته دیگه و هلند هم حتما میدونید بسیار پلیس سختگیر و اصلا در حدی که من اولین باری که داشتم میرفتم، دوستم بهم گفت الهام لبخندت همیشه رو لبت نباشهها، خیلی جدی بیا رد شو برو، اصلا فکر نکنی اینا مثلا لبخند حالیشون میشه…
پانتهآ: نایسن (خنده)
الهام پاوهنژاد: نایسن، فلان و اینا. بعد من خیلی عصبانی بودم، دوستمم اونور بادکنک برای کردیا گرفته بود، هی از اون ور میگفت چی شده، میگفتم چمدونم گم شده، داشتیم با زبان اشاره با هم حرف میزنیم، این پلیسه هم خب ما رو میدید که داریم اینجوری معاشرت میکنیم و اینا…
پانتهآ: مشکوک شد
الهام پاوهنژاد: نه، فهمید داستان چیه خب میدید اون نقاله نزدیک به اون در خروجی بود.
امیرحسین: همون نقالهای ایکس لارج (خنده)
پانتهآ: (خنده)
الهام پاوهنژاد: آره اون تصویر جذاب رو داشت و ما وایستاده بودیم چمدونامون بیاد و هیچکی چمدونش نمیاومد. بعد رفتم اون دفتره که دیدم اینجوریه، دوباره برگشتم گفتم کلاله میتونی بیایی اشارهای باز، گفتم میتونی بیایی داخل تو بنویسی هلندی پر کنی، من یه چیزی اشتباه ننویسم آدرس خونه تو و اینا رو، بعد داشت میگفت اجازه نمیدن، من اومدم به پلیسه بگم که مثلا اجازه میدین دوست من بیاد اینو، چون فهمیده بود دیگه، بعد گفت آره برید از مثلا در مثلا دو تا در پایینتر، از اون در وارد شه بیاد تو، (خنده) من رفتم بیرون از با کلاله دوتایی رفتیم که از اون در بیاییم، نزدیک به اون درِ، گفتم آقا اینا دیوانهان، اصلا آدم نمیتونه با اینا… اصلا معلوم نیست با چه زبونی با این احمقا باید حرف زد، چرا حرف تو گوششون نمیره، پلیس جلو اون در بود گفت خانم پاوهنژاد میتونین گاهی فارسی صحبت کنین. (خنده)
پانتهآ: (خنده)
امیرحسین: (خنده)
پانتهآ: پلیسه ایرانی بود؟
پاوهنژاد: ایرانی بود.
پانتهآ: نه!
پاوهنژاد: آره.
امیرحسین: یک در میلیون یه همچین اتفاقی ممکنه بیافته…
پانتهآ: (خنده)
پاوهنژاد: اصلا اون لحظه دلم میخواست بمیرم از خجالت …
پانتهآ: (خنده)
پاوهنژاد: بعد دیگه گفتم که نه منظورم فلان ….
پانتهآ: دور از جون (خنده)
الهام پاوهنژاد: گفت نه چه اتفاقی افتاده و اینا. گفتم برای اینجوری چمدونم گمشده. گفت بذارین من میام تو، منم کمک میکنم حالا به عنوان یه نیروی انتظامی به قول معروف. ببین واقعا میگم یک جاهایی تو ایرونی میبینی که اصلا مخت سوت میکشه بگم واقعا ایران تبدیل کرده دنیا رو به یه دهکده جهانی و همه جا میتونی احساس کنی که هموطن میتونی ببینی، احتمالش هست (خنده)
پانتهآ: خدا رو شکر هیچ جا غریب نیستیم (خنده)
امیرحسین: مفهوم غربت دیگه معنا نداره.
الهام پاوهنژاد: نه واقعا غربت دیگه معنا نداره. مثلا تو سیدنی تو یه شب من یهو یه ایرانی تو یه کوچه بنبست دیدم مثلا که اصلا قرار نبود اونجا ایرانی باشه (خنده)
امیرحسین: (خنده)
الهام پاوهنژاد: نمیدونم دارم یه جایی تو ایتالیا راه میرم یهو یکی میاد تو شکمم مثلاً میگه خانم پاوهنژاد سلام، همه هم که لطف دارن، میشناسن.
امیرحسین: اسیر شدیم.
الهام پاوهنژاد: آره اسیر شدیم ولی همین خیلی شیرینه…
پانتهآ: آره از یه جهتی واقعا جذابه.
الهام پاوهنژاد: اصلاً تو یه لحظاتی واقعا خیلی کمکه… مثلا میگم، من یه بار دقیقا تو فرودگاه بودم، چون این دوست صمیمی من اون جاست، دقیقا از هلند داشتم برمیگشتم ایران و یه خرده هم بارم زیاد بود (خنده) مونده بودم که اُه اُه الان اینا گیر میدن چیکار کنیم چیکار نکنیم، همین جور تو این صفه وایستاده بودیم، یهو شانسی من رسیدم جلو یه گیتی یهو دیدم سرشو بلند کرد یه خانومه مثلا هم سن و سال شما، سلام خانم پاوهنژاد (خنده)
پانتهآ: (خنده)
امیرحسین: (خنده)
الهام پاوهنژاد: یعنی اصلاً … معجزهست، الان یه ایرانی اون پشته، (خنده) ممکنه، دیدم آره خانمه مال دفتر هواپیمایی فلان، ایرانی بود اونجا، بعد کلی لطف داشت و حتی ساک دستی منم ازم گرفت و رد کرد (خنده)
پانتهآ: (خنده)
الهام پاوهنژاد: گفت همه رو بده، بچه دستته سبک بشی.
پانتهآ: کمکم نیاز به زبان بینالمللی نداریم، همه جا کارمون با فارسی راه میافته. (خنده)
الهام پاوهنژاد: به نظرم کلاً فارسی داره یه ذره بینالمللیتر میشه نسبت به انگلیسی حتی یه جاهایی بیشتر کار میکنه.
پانتهآ: آره.
امیرحسین: آخه اینکه تو هلند یه پلیس ایرانی وجود داشته باشه …
پانتهآ: آره این خیلی عجیب بود
امیرحسین: این واقعا یک در میلیونه مثلا (خنده)
الهام پاوهنژاد: بعد تو دیالوگت مچ بشه تو دهن اون
پانتهآ: تو هم داری بد و بیراه میگی، نباید اون لحظه آدم بشنوه چی داری میگی.
الهام پاوهنژاد: آره خیلی، یعنی تو مدام یه جاهایی ممکنه صدای ایرانی بشنوی و در عین جذاب بودن خیلی هم … وای حالا ایرانی، اینم بگم براتون، خستهتون نکنم، من یه بار، یه سفر داشتیم، ایتالیا، سفرای پرواز ایتالیا مثلاً چهار صبح بود، خب طبیعتا تو دیگه از شبش نمیخوابی، بیداری، میری فرودگاه، برسی، حالا اونجا بار بگیری، بیای، مثلا دیگه هفت و نیم، هشت بود من رسیدم به خونهای که گرفته بودیم و اینا، من با کردا گرفتیم خوابیدیم، خوابیدیم، بعد دیدین اون خوابا چه حالیه، اون خوابایی که نه مال ساعت واقعیه، نه مال ساعت اصلا یه جور عجیبه … یهو دیدم یکی داره داد میزنه، یعنی تو خواب بود، یهو یکی دیدم که مجید مجید…
پانتهآ: (خنده)
الهام پاوهنژاد: دست بچه رو بگیر مجید، بعد من اینجوری بودم خدایا من اومدم از ایران …
پانتهآ: (خنده)
امیرحسین: (خنده)
الهام پاوهنژاد: من، من صبح پرواز داشتم، یعنی من خواب دیدم پرواز داشتم (خنده)
پانتهآ: (خنده)
امیرحسین: (خنده)
الهام پاوهنژاد: بعد قاطی کرده بودم، بعد بیدار شدم، دیدم نه یه خانم و آقایی پشت پنجره خونه …
پانتهآ: مجید واقعا اونجا بود…
الهام پاوهنژاد: واقعا وجود داشت، و داشتن بچشون رو گم میکردن تو اون شلوغیه خیابونای ایتالیا چون اون خونه برِ خیابون بود و این داشت داد میزد….
پانتهآ: (خنده)
الهام پاوهنژاد: میگم این اتفاقای بانمک اینجوری میافته واسه ایرانیها همهجا …
پانتهآ: چه بامزه…
الهام پاوهنژاد: که هیچ آدم غریب نیست.
پانتهآ: خانم پاوهنژاد از بین همکاراتون کی از همه خوشسفرتره؟ و با هم سفر رفتین؟ اگه ما بشناسیم که چه بهتر (خنده)
الهام پاوهنژاد: آره، من با چند تا از همکارام، آخه من سفرایی که رفتیم، سفرای کاری بوده، مثلا من با سیما تیرانداز نازنین داور بودیم، مثلا جشنواره رفتیم، داور بودیم.
پانتهآ: تعریف میکنین سفرتون رو (خنده)
الهام پاوهنژاد: (خنده)
پانتهآ: میدونم خاطره خوبی دارین. (خنده)
الهام پاوهنژاد: (خنده) خیلی بانمکه، اون خاطره، یه خاطرهایه که بعد از بیست و اندی سال، من و سیما هر از گاهی هم رو میبینیم باز میخندیم سرش. ما داور جشنواره نیشابور بودیم و من باردار بودم پنج ماهه، پنج شش ماهه، خیلی هم خسته شده بودیم، خیلی پر فشار بود سفر و خب سنگین بود و اینا دیگه برگشتن، دیگه با ماشینم داشتیم عصر برمیگشتیم یعنی صبحش کلی تو مراسم و فلان و اینا بودیم دیگه، باید ظهر سوار ماشین میشدیم سریع میاومدیم مشهد به پرواز غروب میرسیدیم. سیما خب نگران شرایط منم بود، خیلی دنبال این بود که سریع بتونه بلیط رو بگیره و کارت پرواز رو بگیره، من نرم دنبال کارش، سیما زحمتش رو بکشه. همون در اون لحظه که داشت از من این چیزام رو میگرفت …
پانتهآ: مدارک رو…
الهام پاوهنژاد: مدارک رو میگرفت و اینا، یهو یه آقایی بود اگه اشتباه نکنم اومدن جلو سلام علیک، اِ شما فلان و اینا، یا ما فهمیدیم طرف جزو تیم پروازیه، بعد گفت نه خانم تیرانداز مدارکت رو، من خودم میبرم جای خوب و اینا، چون سیما هم اشاره کرد که مثلاً فلانی اینجوریه شرایطش، جا راحت شد، باشه، حتما، کات… تو هواپیما ما جلو دیوار نشستیم (خنده)
پانتهآ: (خنده)
الهام پاوهنژاد: پاهامونم اینجوری یعنی اولین صندلی که توی ردیف بود، من فقط تا تهران هم میخندیدیم هم فحش میدادم که سیما لعنت به خودت و این آشنات. ما ردیف عقب نشسته بودیم حداقل پامو میتونستم دراز کنم.
پانتهآ: طفلک خواسته زود برین تو، بشینید.
الهام پاوهنژاد: آره واقعاً، آره میخواست زود بشینیم…
پانتهآ: و زودم پیاده شین.
الهام پاوهنژاد: ولی واقعا دردناک بودم وضعیت جلومون با اون دیوار. من با آقای مهدی هاشمی و آقای علی عمرانی داور بودیم جشنواره و خب خیلی خوب بوده.
پانتهآ: میخوام ببینم که چه ویژگی دارن که شما بهشون میگین خوشسفر؟
الهام پاوهنژاد: آهان.
پانتهآ: باب خوبی رو باز کردم.
الهام پاوهنژاد: من سیستم گرونهولم، تئاتر سیستم گرونهولم کار علیرضا کوشک جلالی که خب اینجا سه دوره تو تهران اجرای خیلی موفق داشت، دعوت شدیم شهرستان. من بودم، امیرحسین رستمی، رضا ملایی، سینا رازانی، چهار تا بازیگر این بودیم و یه تولید و یه دستیار. وای بهترین سفرمون بود. بهترین سفرای کاری بود که ما با هم رفتیم، به شدت بچهها پایه، به شدت همراه که مثلا حالا اون تایمی که اجرا داریم بماند، بعدش واقعا بریم، خوش بگذره، ببینیم تخت جمشید، مثلاً ما شیراز رفتیم برای بار هزارم، هممون رفتیم، هممون رفته بودیم ولی باز دوست داشتیم همه بریم یه تخت جمشید، با هم رفتیم مثلا کلی گشتیم توی شیراز، یا شمالمون خیلی بامزه بود و اونم اینکه به ما گفتن خب مثلا قرار بود بریم رشت، گرگان و یه شهر دیگه رو پشت سر هم، مثلا دو شب، دو شب، دو شب اجرا داشته باشیم، لنگرد، بعد ما گفتیم که آقا ما خودمون میآیم، نمیخواد مثلا فکر ماشین و اینا کنید، راهی نیست، اتوبان رشت چیزی نیست، بقیهشم که همش با همه و اینا، صبح زود قرار گذاشتیم تو جاده اول اتوبان، من وایستادم، سینا وایستاد، رضا ماشین نداشت، قرار بود با یکی از ما بیاد، دختر دستیارمون همینطور. اون دوست ایمان، دوست تولیدمونم با ما بود، این چهار تا، امیرحسین نیومد (خنده) هممون وایستادیم. خدایا امیرحسین کجاست، اصولا این سابقه رو داره، امیرحسین یه ذره تنبله…
پانتهآ: خواب میمونه…
الهام پاوهنژاد: خواب میمونه، آره دیر میشه، بعد پنج و نیم صبح اومد، عصبانی، و قشنگ معلوم بود کارد میزدی، خونش در نمیاومد که چرا بیدارش کردن، بعد اومد و من گفتم سلام امیرحسین جان، براش قهوه در آوردم، شیرینی در آوردم، بعد یهو ذره ذره نیشش باز شد و گفت نه مثل اینکه نمیشه بداخلاق بود (خنده)
پانتهآ: (خنده)
امیرحسین: (خنده)
الهام پاوهنژاد: خوش میگذره سفر و اون سفره هم یکی از سفرای خیلی خوب و … کلا با تیم اون کار، ما چهار تایی خیلی بهمون خوش گذشت. میگم این همسو بودن، همپایه بودن، ساز مخالف …
پانتهآ: همسبک …
الهام پاوهنژاد: ما انقدر تو فرودگاه داشتیم چهارتایی حرف میزدیم میخندیدیم، یه لحظه یهو احساس که دارن صدامون میکنن، صدا بده نگو داره پرواز میره و ما داریم جا میمونیم، کارت پروازامون صادر شده و ما نشستیم هر و کره و اصلاً حواسمون نیست یعنی واقعا سوار هواپیما شدیم قشنگ جمعیت یه چپ چپی ما رو نگاه کردن …
پانتهآ: (خنده)
الهام پاوهنژاد: معلوم بود یه بیست دقیقهای معطل ما موندن، چون کارت پرواز که صادر میشه باید سوار شی دیگه، باید مسافر رو پیدا کنن…
پانتهآ: بله.
الهام پاوهنژاد: ولی آره خیلی به ما چهارتایی خوش گذشته سفرایی که با هم داشتیم.
امیرحسین: حالا بین این عزیزانی که خوشسفر بودن و دربارهشون صحبت کردین، کسی هم هستش که اگر همین الان زنگ بزنه بگی بریم سفر، شما کار رو کنسل کنید برید؟
الهام پاوهنژاد: کار چی رو؟
امیرحسین: کاراتونو…
الهام پاوهنژاد: کارهای عادیم رو…
امیرحسین: آره، کاراتونو
الهام پاوهنژاد: کار فیلمبرداری رو که نمیشه کنسل کرد
امیرحسین: نه، کارهای عادی رو…
الهام پاوهنژاد: امیر حسین. آره، خیلی البته واقعا اون تیم چهار نفرمون، واقعا هر کدمشون زنگ بزنن، میرم، چون خیلی با هم بهمون خوش گذشته، خیلی حال خوبه، اصولاً کلاً هم یه ذره خانواده شدیم دیگه، اینقدر اون کار اجرا رفت و اینا، خیلی مثل خانوادهایم، مثلا من مطمئنم، چون هم دوستیم، قبلتر دوست بودیم، بعد با هم کار کردیم، مثلاً مطمئنم با ژاله خیلی خوش میگذره…
امیرحسین: خانم صامتی…
الهام پاوهنژاد: صامتی. اصلا شک ندارم. ژاله هم خیلی تیپیکاله، خودامونه، فکر میکنم اونم خیلی خوش میگذره باهاش.
مونولوگ «سروش صحت درباره اهمیت رفاقت»
امیرحسین: به نظر من به آخرای گفتگومون رسیدیم …
پانتهآ: آره دیگه هرچی سوال داشتی پرسیدی، الان مثل ماست …(خنده)
امیرحسین: آخرشم به اسم من تموم میشه (خنده)
پانتهآ: طبیعتا (خنده)
الهام پاوهنژاد: امیدواریم خوب بوده باشه.
امیرحسین: خیلی هم عالی.
پانتهآ: خیلی خوش گذشت.
امیرحسین: دستتون درد نکنه ولی من میخوام جمعبندی رو با این سوال پیش ببریم که شفافترین یا حالا بهترین تجربه یا اون خاطره یا تصویری که از سفر توی ذهنتونه و خیلی براتون موندگار شده، میتونین اون رو همیشه تکرارش کنید، براتون لحظاتش واضحه، چیزی ازش تو ذهنتون هست؟
پانتهآ: تصویرسازی کنید برامون.
الهام پاوهنژاد: آره ببین اولین باری که، یعنی در واقع تنها باری که رفتم وارد چیز شدم، ای وای اسم بنای رم یادم رفت…
امیرحسین: کدوماش؟
الهام پاوهنژاد: گلادیاتورا توش میجنگن….
پانتهآ: کولوسئوم؟
الهام پاوهنژاد: کولوسئوم. چرا از ذهنم پرید. وارد کولوسئوم شدم احساس میکردم صدا میشنیدم، واقعا احساس میکردم، صدای فریاد میشنیدم، خیلی، دیگهام با اینکه دفعات مختلف حالا به دلیل اینکه دخترم اونجا زندگی میکنه، رفتم ایتالیا، دلم نخواست دیگه برم اونجا…
پانتهآ: انرژیش منفی بود براتون…
الهام پاوهنژاد: خیلی اذیتم کرده انرژیش یعنی یک …
امیرحسین: وصلتون به همون …
الهام پاوهنژاد: نمیدونم… اصولا اینجوری هست، تو جاهای تاریخی میری ناخودآگاه مثلا کاخ گلستان احساس میکنی امیرکبیر اینجا راه میرفته…
پانتهآ: تصورشون میکنی
الهام پاوهنژاد: میاد ناخودآگاه یا اونجا مثلا بناهای حالا توی رم، به خاطر تاریخ و تمدن و اینها اونجا خب خیلی چیزای اینجوری میبینی زیاد ولی هیچ کدومش مثل کولوسئوم رو من تاثیر نذاشت، یعنی خیلی، یعنی قشنگ حتی اون تصویر رو دارم که تو اون گِردیه وایستاده بودم، از بالا داشتم این ورودی خروجی که گلادیاتورا با هم میجنگند با حیوونها میجنگن، اینها رو داشتم میدیدم و واقعا در لحظه احساس میکردم صدای هیاهو و فریاد، نه تشویقا، فریاد میشنیدم، دردناک میشنیدم و خیلی اذیتم کرد، من دیگه دوست ندارم، کولوسئوم خیلی انرژی عجیبی داشت ولی اون حالا تصویرای خوب، این تصویر تلخم تو ذهنم خیلی موند. یه تصویر عجیبیام توی سفر رامسر داشتم، کنار پنجره، یه نَنو بود که مشرف به دریا بود، با فاصلهستا نه که مثلا بگم برِ دریا بودیم، فرض بفرمایید مثلا ما بلواریم، اون ور بلوار…
پانتهآ: یعنی توی چشماندازتون میدیدید…
الهام پاوهنژاد: آره قشنگ دریا رو میشه تو چشمانداز دید. طبقه پنجم بود خونه. بعد من رو ننو دراز شده بودم و همینجوری داشتم به قول معروف کرانه و افق رو نگاه میکردم و طبق همیشه آدم به اون شعر میخواهم آب شوم در گستره افق، داشتم فکر میکردم، آدم ناخودآگاه همیشه اونجا این رو میخونه با خودش. بعد یهو یه مه اومد پایین و مه رو میدیدم رو سطح دریا، بعد اومد اومد اومد یهو عین صحنه فیلم کوروساوا هست که از روی شاه لیر ساخته، سریر خون، که صحنهای هست که مه میاد تو جنگل و اون کابوس آخر مکبست رو تفسیر میکنه، یه لحظه واقعا احساس کردم این مه اومد و کل ساختمون… قشنگ اومد یعنی پنجره رو باز کردن مه بود، اینقدر این مه عجیب اومد سمت … و من فیلم گرفتم و عکس گرفتم و این ازش …. واقعا به نظر طبیعت عجیب …
پانتهآ: انگار دعوتش کردین از اون دور بیاد سمت شما …
الهام پاوهنژاد: آره، خیلی طبیعت عجیبه.
امیرحسین: خب، خیلی ممنون ازتون.
الهام پاوهنژاد: مرسی از شما.
امیرحسین: خیلی ممنون، خیلی گفتگوی خوبی بود.
الهام پاوهنژاد: انشاءالله شنوندهها خسته نشن.
امیرحسین: مرسی از این انرژی خوبتون…
الهام پاوهنژاد: قربون شما، مرسی از شما.
امیرحسین: و خاطرات جذاب و دوستداشتنی که تعریف کردین. پانتهآ مرسی از شما.
پانتهآ: خواهش میکنم. مرسی از دعوتتون.
امیرحسین: من خواهش میکنم. اگر نکتهای، حرفی…
الهام پاوهنژاد: پانتهآ باید چی بگی به عنوان یه کُرد به من؟ ….(خنده)
پانتهآ: (خنده) سوال سختی بود…
امیرحسین: (خنده)
الهام پاوهنژاد: یه دونه هم من بپرسم…
امیرحسین: (خنده) اینو چی میگی؟
الهام پاوهنژاد: اینو چی میگی؟
پانتهآ: حالا الان برم خونه یادم میاد، میگم اَ کاش اینو گفته بودم ولی…
الهام پاوهنژاد: الان دیگه باید قاعدتا بگی بخیر هاتین.
پانتهآ: بخیر هاتین. مرسی ممنون خیلی خوش گذشت پای صحبتتون نشستیم.
الهام پاوهنژاد: مرسی، ممنون، قربون شما.
امیرحسین: مرسی ازت، خیلی حضورت خیلی خوب و گرم و صمیمی مثل همیشه و ممنونم از شنوندههای رادیو دور دنیا. امیدوارم که این اپیزود و این گفتگو رو دوست داشته باشن.
الهام پاوهنژاد: پاییز کرمانشاه و هورامان رو فراموش نکنید و البته اگه اردیبهشتشم برید که معرکهست.
امیرحسین: خیلی هم عالی. ممنون ازتون دمتونم گرم و تا یه روز دیگه خدا نگهدار.
موسیقی کردی اثر «گروه رستاک»