1014

سفرنامه سوباتان: سوباتان به سوباتان!

این اثر را یک شرکت‌کننده برای هزارویک سفر (مسابقه سفرنامه‌نویسی علی‌بابا-۱۴۰۱) ارسال کرده و در مجله گردشگری علی‌بابا منتشر شده است.

برنامه سفر نئور به سوباتان (پیمایش از دریاچه نئور به ییلاق سوباتان) بود، ولی متاسفانه به دلیل بارندگی شدید برنامه تغییر کرد و ما فقط به سوباتان رفتیم.

شب از تهران به سمت گیلان حرکت کردیم. صبح زود به تالش رسیدیم. وقتی برای صبحانه پیاده شدیم، باران شدید می‌بارید و حس‌وحال هوای بارانی عالی بود.

از ابتدای جاده روستای سوباتان سوار نیسان شدیم. اوایل مسیر مه زیاد نبود و با نم‌نم باران و زیبایی منظره، نیسان‌سواری خوبی داشتیم. در مسیر کنار قهوه خانه‌ای توقف کردیم تا کمی کنار بخاری هیزمی گرم شویم و چایی خوردیم.

ادامه مسیر پشت نیسان وارد مه غلیظی شدیم. مه که به صورتم می‌خورد، حس خنکی فوق‌العاده‌اش هنوز هم در ذهنم باقی‌مانده است.

به روستای سوباتان که رسیدیم، در خانه‌ای محلی مستقر شدیم. خبری از گاز، برق و حتی آنتن تلفن نبود. در ابتدا حس خیلی خوبی داشتم. جدا شدن از شلوغی شهر و دردسترس‌نبودن برای چند روز حس آرامش به من می‌داد.

کمی که استراحت کردیم، برای پیاده‌روی آماده شدیم. چون مه خیلی زیاد بود، از لیدر محلی کمک خواستیم تا گشتی اطراف بزنیم. مه زیاد بود و همگی کنار هم راه می‌رفتیم. به نقطه‌ای رسیدیم که آنتن داشت. همه شروع کردند به تماس‌گرفتن!

من هم با خانواده‌ام تماس گرفتم. فقط لحظه‌ای صدای لیدر را شنیدم که گفت حرکت کنید؛ چون یکی از دوستانم نزدیک من با تلفن حرف می‌زد، خیالم راحت بود.

بعدچند دقیقه سرم را برگرداندم و دیدم کسی را نمی‌بینم! با اضطراب به دوستم گفتم: «همه رفتن!»

گفت: «نزدیک هستن. الان حرکت می‌کنیم. من می‌دانم که از کدام مسیر آمدیم.»

با وجود آرامش زیادی که داشت، سراسر وجود من پر از استرس شد. کمی که رفتیم، به جاده‌ای خاکی رسیدیم دوستم گفت: «باید همین مسیر را برویم.»

ولی من فکر می‌کردم که گم شدیم و دو راهی جاده مشخص نیست که از کدام مسیر آمدیم. من به شدت ترسیده بودم و قادر به ادامه‌دادن نبودم.

در منطقه‌ای رویایی با هوای عالی در مه غلیظ گیر کرده بودیم. به راه‌رفتن ادامه دادیم تا صدای زنگوله گوسفندها را شنیدیم و به سمت چوپان رفتیم. به ما گفت: «چند نفر را دیده که از آن مسیر می‌رفتند.»

همان مسیری بود که دوستم با اطمینان می‌گفت مسیر درست هست و علامت گذاشته! ما هم در همان مسیر ادامه دادیم تا بالاخره توانستیم گروه را که آن‌ها هم متوجه نبود ما شده بودن و دنبال ما می‌گشتن پیدا کنیم. این بار به ما گفتن از لیدر محلی به هیچ عنوان فاصله نگیریم.

وقتی به اقامتگاه که دقیقا بالاترین نقطه سوباتان بود، برگشتیم احساس گرسنگی می‌کردیم و با چند نفر از دوستان از قصابی که دقیقا روبه‌روی اقامتگاه ما گوسفندهایش را نگهداری می‌کرد، خواستیم که یک گوسفند برای ما کباب کند.

شب مه کمتر شده بود و ماه کامل در آسمان زیبا خودنمایی می‌کرد. در حیاط اقامتگاه تابی بود. برای چند دقیقه روی تاب نشستم و با هر بار رفتن به سمت ماه احساس می‌کردم ماه می‌خواهد من را بغل کند و تمام انرژی خوب خود را به من بدهد.

صبح روز بعد آماده شدیم برای حرکت به سمت آبشار ورازان که یک ساعت پیمایش در مسیری پر از گل‌های بابونه و شقایق داشت.

قدم‌زدن در این مسیر فوق‌العاده که کمی مه همچنان از روز قبل باقی بود، انرژی فوق‌العاده‌ای به من داد. وقتی که به آبشار نزدیک شدیم، برای چند دقیقه مه کامل کنار رفت و منظره بی‌نظیر آبشار خودنمایی کرد.

نهار را نزدیک آبشار خوردیم و به اقامتگاه برگشتیم. چند ساعت بعد برای دیدن بازار سوباتان راهی شدیم. بازار شامل خوراکی‌های محلی بود.

از خرید بازار که برمی‌گشتیم، موزه مردم‌شناسی سوباتان را دیدیم. موزه‌ای که با تلاش معلم بازنشسته‌ای جمع‌آوری شده بود و شامل لباس‌های محلی و ظروف قدیمی بود.

شب دوم سفر اقامتگاه ما پایین جاده ییلاقی سوباتان و درجنگل‌های تالش بود. به اقامتگاه که رسیدیم، بعد از خوردن شام در حیاط نشستیم و کمی با دوستان وقت گذراندیم. صبح روز بعد جنگل‌نوردی خیلی خوبی داشتیم و بعد از گشت‌وگذار در جنگل به سمت تهران حرکت کردیم.

اشتراک گذاری

ارسال دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

1 دیدگاه

  1. morteza می‌گوید

    متاسفانه نام اون منطقه نادرست شناسانده شده و استفاده میشه اسم اصلی اونجا سووَتون هستش یعنی سرزمین گلپر