⚠️هشدار: این اپیزود را با شکم خالی گوش نکنید!
قسمت جدید «رادیو دور دنیا» پر تجربههای جدیدی است که از دل مزهها بیرون میآید…
مزههای که بهترین سفیر شهرها و کشورها هستند و راوی قصهها.
همراه ما باشید که در این اپیزود، همراه با محمدرضا رمضانی (معروف به لقمه) یک گاز گنده به کشورهای مختلف زدیم!
- اپیزود چهار فصل دوم رادیو دور دنیا را میتونید روی کست باکس، اپل پادکست، ساندکلود،گوگل پادکست، اسپاتیفای و کانال تلگرام علیبابا گوش بدید. کافیه اسم «رادیو دور دنیا» رو تو هر یک از این اپلیکیشنها جستوجو و سابسکرایب کنید.
آهنگ All Fall Down –
سولماز: سلام. به رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدین! من سولماز محمدبخشم و صدای منو از قلب شرکت سفرهای علیبابا، یعنی ساختمون روز اول میشنوین. اینجا رادیو دور دنیاست، یه پادکست سفری که توی هر اپیزود، راه رو از گوشمون شروع میکنیم و به گوشهگوشه دنیا میرسیم. به این امید که با این همسفری، رویای سفر رو تو دلامون زنده نگه داریم. ما توی پادکست رادیو دور دنیا، خیالپردازی رو تمرین میکنیم و برای این کار نیاز به فکر متمرکز، موقعیت مناسب یا ذهن آماده نداریم… بهترین همسفر برای ما کسیه که توی ترافیک، پشت میز کار، لابهلای ظرفای نشسته، تو مترو و اتوبوس یا حتی تو بیخوابی آخرشب گیر افتاده و دلش میخواد برای ساعتی هم که شده، بره به جایی غیر از اونجا که هست…
این اپیزود تو آخرین روزای تیرماه سال صفر و یک منتشر شده و شما شنونده اولین دقایق از خوشمزهترین اپیزود رادیو دور دنیا هستین؛ «یک لقمه از سفر»
ادامه آهنگ All Fall Down –
سولماز: توی این اپیزود قراره از گردشگری غذایی حرف بزنیم. البته گول این اسم قلمبه سلمبه رو نخورینا، کل داستان این مدل از گردشگری اینه که دلیل سفر کردنامون، فقط دیدن مکانای طبیعی و تاریخی و کلا جاذبههای اون مقصد نباشه. احتمالا بین خودتون یا دور و وریاتون کسایی رو دیده باشین که به یه شهر یا کشور سفر میکنن تا بتونن غذاهای اونجا رو تست کنن و از طریق مزهها با اون مقصد آشنا بشن. واقعیت اینه که پشت هر غذایی، یه داستانی هست که شناسنامه اون غذا به حساب میاد و قصهای که داره، راوی ماجراهاییه که توی اون سرزمین گذشته و میگذره.
اگه گردشگری غذایی رو یه بشقاب در نظر بگیریم، خوردن و امتحان کردن غذاها، اگرچه جزو اصلیترین چیزاییه که توی این بشقاب میشینه، اما تنها بخشش نیست. فروشندههای دورهگرد او شهر یا کشور، غذاهای خیابونیش، رستورانای لوکسی که مشتریای خاص خودشون رو دارن، نوشیدنیای اون منطقه، نحوه سرو غذا و کلا هر چیزی که به غذا ربط داشته باشه، جاش توی این بشقابه. ممکنه با شنیدن این سبکِ گردشگری فکرتون رفته باشه پیش متخصصای حوزه غذا و آشپزای معروف و اسم و رسمدار که کارشون تست و تاییدکردن غذاهای درجه یکه؛ اما باید بگم که فقط ۸% غذاهای دنیا تایید این متخصصا رو میگیرن و اصل چیزی که توی این اپیزود داریم ازش حرف میزنیم، تو خیابونا و کوچهپسکوچههای جایی که بهش سفر کردیم میگذره؛ تو صدای جلز و ولز سرخکردنیاش، تو تق و تق نامنظم خردکردنیا، تو جرنگ بهم خوردن قاشق و چنگالا، تو همهمه قبل از چیدن میز غذا… گردشگری غذایی برای ما، یعنی مزه کردن مقصد سفرت، تو یه لقمه از غذات.
خب قبل از هر حرفی باید بگم که توی این اپیزود، علاوه بر مهمون اصلیمون، یه صدای دیگه هم قراره به گوشتون برسه؛ کسی که همسفرای قدیمی رادیو دور دنیا خوب میشناسنش و با صداش به خیلی جاها سفر کردن؛ خلاصه که این شما و این علی آقای صالحی ما.
سولماز: آقا سلام علیکم، حالت چطوره علی؟
علی: سلام سولماز. چطوری؟
سولماز: قربونت.
علی: من که خیلی خوبم، مرسی از دعوتت و این که خیلی هم واقعاً دلم برای پشت میکروفون نشستن و گفتن و شنیدن از سفر تنگ شده بود.
سولماز: علی خیلی خوش اومدی و به نظرم خیلی هم خوش موقع اومدی. چون دیگه خودت در جریانی دیگه، داریم از خوشمزهترین بخش سفر درباره غذاها تو سفر صحبت میکنیم. علی! تو کلاً آدم خوشغذایی هستی نه؟
علی: ببین من الان خوشغذام، یعنی قبلاً خیلی بدغذا بودم، هر چیزی رو نمیخوردم ولی اتفاقا یکی از چیزایی که خیلی کمکم کرد همین سفر رفتن بود. یعنی وقتی تو سفر بری دیگه خیلی حق انتخاب آنچنانی نداری، یعنی مجبوری غذاهای جاهای مختلف رو امتحان بکنی و اینا، این باعث شد که من دیگه خیلی با غذاها میونهام بهتر بشه و خب از اون طرفم خیلی غذا رو با ولع و با علاقه زیاد میخورم و این باعث میشه که بقیه هم اشتهاشون باز بشه دیگه.
سولماز: ببین در رابطه با منم همینطوریه. من دیدی یه اصطلاحی میگن، میگن طرف چشمگشنهاس، من دقیقا چشمگشنم، یعنی چشمم تو سفره میدوه، بیشتر از اینکه اندازه معدهم باشه ولع به غذا دارم و صادقانه بخوام بگم عاشق غذا خوردنم و این عشق به غذا واقعاً تو سفر بیشترم میشه، علی تو توی سفر اهل آشپزی هستی؟
علی: ببین من آشپزی رو واقعاً خیلی دوست دارم. یعنی اگر شغلم که الان عکاسی و فیلمبرداریه اگر نبود قطعاً بعدیش میشد مثلاً معمار، بعدیش حتماً میشد آشپز، خب؟ آشپزی کردن رو خیلی دوست دارم، تو سفر هم آشپزی کردن اصلاً یه فاز دیگهای داره. یه اتفاقی که ممکنه بیفته اینه که میری به یه جاهایی سفر میکنی که اونجا میتونی دسترسی داشته باشی به یه سری مواد اولیه مثلاً جدید، حالا از ادویه گرفته، مثلاً بهت بگم من رفته بودم چابهار، اینجوری بود که اصلاً مغازه ادویهفروشی داره و تو وقتی وارد اونجا میشی، اون بوی ادویهها اصلاً دیونهت میکنه و حتماً دلت میخواد که از هر کدوم از ادویهها یه مقداری برداری، حالا بیایی اینجا با غذاهای مختلف با مواد اولیههای مختلف امتحانشون بکنی ببینی که مثلاً چه غذاهایی میتونی از دل این ادویهها دربیاری، این یه موضوع، یه موضوع دیگه اینکه خب تو سفر خورد و خوراک خیلی مهمه، اینکه چه غذایی بخوری که حالا فرض کن مثلاً تو سفر بیمار نشی، یا چه غذاهایی نخوری یا چقدر با خودت غذا ببری، چقدر آذوقه ببری، حالا برای من که طبیعتگردی میکنم این خیلی چالش بزرگتریه، چه میزانی غذا با خودم ببرم و حالا برنامهریزی بکنم چه وعدههایی رو بتونم باهاشون بگذرونم و یه قسمت خیلی مهمتر اینکه اون موادی که داره وارد بدنم میشه فقط علاوه بر اون خوشمزگیه که جفتمونم دنبالشیم، چه سودی به بدن میرسونه، چه استفاده مفیدی میتونیم از اون مواد غذاییه بکنیم.
سولماز: پس یعنی میشه گفت تقریباً نصف سفر رو خودت آشپزی میکنی؟
علی: آره، من معمولاً سعی میکنم که بتونم خودم آشپزی بکنم مگه اینکه یه جاهایی واقعاً یه مقصدی باشه که غذاهای خیلی جذابی داشته باشه که من اصلاً حتی به هوای اون رفتم اون سفر رو یا اینکه حوصله نداشته باشم…
سولماز: آره، نکته مهمیه (خنده)
علی: حوصله آشپزی نداشته باشم و برسم یه جایی و انقدر خسته باشم که دلم بخواد فقط یه غذای آماده بخورم
سولماز: دقیقاً، قبول داری غذاهای یه سری جاها کاملاً تأثیرگذارن روی اینکه آدم اونجا رو به عنوان مقصد انتخاب کنه؟ مثلاً دیدی دیگه. نمونه بارزش گیلانه. قشنگ تأثیر میزاره، میگی که آقا برم اونجا که مثلاً پلو کباب بخورم، ترشی تره بخورم، باقالی قاتق بخورم، یعنی قشنگ میکشدت که بری اونجا، اون غذاها رو اونجا تجربه کنی.
علی: حالا جالبه که شنوندههات بدونن که ما توی اپیزود رشت، شهر بارانی، همین رادیو دور دنیا راجع به غذاهای گیلان مفصل صحبت کردیم.
سولماز: آره اون اپیزوده واقعاً شنیدنیه.
علی: آره، هم خوشمزهاس اپیزودش (خنده)
سولماز: (خنده) دقیقا.
علی: آره واقعاً اینجوریه. منم خودم خیلی سفرهایی رو رفتم که حالا نمیتونم بگم صد در صد به خاطر غذا رفتم یه شهری، ولی میتونم بگم که یکی از جذابیتای رفتن به اون شهر و حتی شاید تغییر مسیرم به اون شهر، این بوده که برم یه غذایی رو امتحان بکنم، یه غذایی که شنیده بودم. مثلاً من یه سفری داشتم به شیراز که شیراز یه شهر گذری بود برای من، میخواستم برم پارسیان و بعد از اون ور پیاده برم تا بندر خمیر. اینجوری بود که من کلم خیلی بدم میاد، کلمپلو هم قاعدتاً بدم میاد.
سولماز: خوشت نمیاد.
علی: آره ولی انقدر از کلمپلوی شیرازی تعریف شنیده بودم، رفتم خانه پرهامی شیراز و اونجا تقاضای کلمپلوی شیرازی کردم و طرف با یه حسی اینجوری که ما اینجا غذا سرو نمیکنیم، شما میتونید مثلاً سفارش بدین، یا مثلاً ببرین یا …. گفتم خب اوکی، بدین من ببرم اونو که دلش سوخت و یه میز گذاشت.
سولماز: آخی!
علی: و من کلمپلوی شیرازی خوردم.
سولماز: و نتیجه؟
علی: و برای منی که فکر میکردم کلم رو بدم میاد، کلمپلو هم قاعدتا بدم میاد، واقعاً خوشمزه بود، یعنی اصلاً دیدگاه من از اون به بعد نسبت به اینکه آقا تا چیزی رو امتحان نکردی، الکی نیا بگو خوشمزهس یا بدمزهس یا هر چیز دیگهای. این ترکیب فوقالعاده بود، فوقالعاده بود.
سولماز: حالا برام یه سوال پیش اومد، به نظرت اینکه این کلمپلو رو تو شیراز خوردی، تو اون حال و هوا خوردی، چقدر تأثیر داشته که تو خوشت بیاد و کیف بکنی؟
علی: چه سوال خوبی پرسیدی؟ شنیدی که میگن کسایی که میرن شمال، اشتهاشون بیشتر باز میشه…
سولماز: اشتهاشون باز میشه، ببین راسته (خنده)
علی: واقعاً محیط تأثیر میزاره به نظر من، حتی من یه خاطرهای هم قبلاً تعریف کرده بودم که من غذاهای هواپیما رو هر چیزی که باشه میخورم، هر چیزی، یعنی حتی کلمپخته یا مثلاً چه میدونم هویجپخته که زیاد دوست ندارم رو اونجا میخورم چرا؟ چون آدم ناخودآگاه یه محیطه میگم روش تاثیر میزاره و یه چیزی هم بگم، مثلاً یه غذاهای محلی که تو ایران وجود داره، به نظرم همشون رو یه حساب و کتابی این مدلی ساخته شدن که مثلاً هر غذایی رو با هر طبعی میتونی توی اون منطقهای بخوری که مثلاً حالا سردسیره، گرمسیره و این تأثیر داره کاملاً.
سولماز: علی از اپیزودای قبلی حرف زدی. یاد اپیزود استامبول افتادم که راجع به یه از این تورای شکمگردی توش حرف زدی.
علی: با متین لشکری صحبت کردم.
سولماز: آفرین، دقیقاً.
علی: آره، آره.
سولماز: اون واسه من خیلی جذاب بود و خیلی خوشم اومد و اینطوری بودم که چقدر جالبه همچین تورایی راه افتاده که اصلاً باعث میشه که هم تجربه غذاهای جدید بهت اضافه بشه، هم این که از طریق اون غذاها با فرهنگ اون مقصدی که داری بهش سفر میکنی آشنا بشی و خب همین تورم باعث میشه یه جمعی برن و این کارو با هم تجربه بکنن.
علی: اصلاً اصل غذا خوردن به جماعتشه به نظرم (خنده)
سولماز: (خنده) آفرین دقیقا و خیلی خیلی به نظرم این کمککنندهس این دور هم جمع شدنا.
علی: و یه نکتهای سولماز، اینم که به نظر من این تورها، حالا متین خیلی تو اون اپیزود کامل توضیح داد، ولی این تورها به نظرم جاش تو ایران خیلی خالیه. چون ببین ایران، چیزی که حالا من برداشت کردم طی سفرایی که داشتم، خیلی فرهنگ غنی از نظر غذایی داره اتفاقاً و خیلی تنوع غذایی خیلی زیادی داره و آدما با سفر کردن به یه شهر میتونن مثلاً مجموعه خیلی زیادی از غذاهای متنوع رو تست بکنن ولی یه نکته خیلی مهمی داره…
سولماز: یه قسمت سختی داره علی (خنده)
علی: آره، اون نکته مهمش اینه که نباید تو سیر بشی، یعنی…
سولماز: دقیقا، هی باید جلوی شکمتو بگیری.
علی: آفرین. تور برای سیر شدن نیست، یعنی غذا نمیخوری که سیر بشی، اتفاقاً غذا میخوری که بیشتر اشتهات باز بشه تا بتونی طعمای جدید رو امتحان بکنی
سولماز: آره دیگه، فکر کن غذای اول رو یه دل سیر بخوری، دیگه جایی برات نمیمونه که بری سراغ غذای بعدی. علی کلاً شده تا حالا به عشق خوردن یه غذایی پاشی بری سفر؟
علی: من یه بار پنجشنبه شب بود، مادرم بهم گفتش که هوس اکبرجوجه گرگان رو کردم، صبح راه افتادیم، صبح جمعه راه افتادیم، ظهر رسیدیم تقریباً گرگان، اکبرجوجه خوردیم، برگشتیم تهران.
سولماز: خدا مادرت رو حفظ بکنه.
علی: قربونت.
سولماز: علی! شما هنوز توی خونوادهتون این رسم دور هم غذا خوردن رو دارین؟
علی: سولماز من فکر میکنم تفریح ایرانیا بیشتر دور هم جمع شدن به خاطر غذا خوردنشه. حالا یا شام خوردنه یا ناهار خوردنه. معمولاً مهمونی هم که میخوان بگیرن میگن ناهار بیا اینجا یا شام بیا اینجا. اِ آره واقعاً هنوزم که هنوزه به نظرم چیزی که میتونه خونوادهها رو کنار هم قرار بده یا حتی دوستا رو مثلاً مجبور بکنه که با هم یه دورهمی بزارن و اینا … اون بحث غذاس. حالا این تو سفر میتونه خیلی نمودِ بیشتری پیدا بکنه. حالا مثلاً الان اقامتگاههای بومگردی هم الان غذا سرو میکنن وقتی که تو بهشون مراجعه میکنی همه رو توی سینی بزرگ غذا رو میارن و میزارن سر سفره و آدما دورش میشینن و شروع میکنن به غذا خوردن و این خب اصلاً فرهنگ خیلی قشنگیه. این دور هم بودنه حتی مثلاً تو موقع غذا خوردن به هم نگاه کردنه، گفتن، خندیدنه، واقعاً هم اینجوریه که تفریح خیلی خوبیه دیگه غذا خوردن.
سولماز: ببین این انگار دقیقاً خاصیت جدا نشدنی غذاس. تا بوده غذا بهونه دور هم جمع شدن آدما بوده. دیدی تو سفرم همینه. هر کی یه برنامهای برای خودش داره و میره یه سویی ولی معمولاً دیگه وقت غذا خوردن همه دور هم جمع میشن و شروع میکنن به معاشرت کردن. راستش اینا رو که گفتم یه سری تصویر دیگهام اومد جلوی چشمم. یاد کسایی افتادم که مهاجرت کردن به خارج از ایران و هر بار میبینیم که چمدونشون رو پر میکنن از سبزی قرمهسبزی و ادویههای غذای ایرانی و زعفرون و کلی خوردنی دیگهای که رسماً نماد ایرانه و انگار دلشون میخواد حداقل تو بشقاب غذاشون یه چیزی از کشورشون داشته باشن. انگار تمنای دلشون، همه دلتنگیاشون با بوی غذای ایرانی که قراره تو خونهشون بپیچه آروم میکنن. خیلی حس غریبیه ولی بعضی وقتا تو سفرای طولانی هم این حس میاد سراغ آدم. یهو به خودت میایی و میبینی اون سر دنیا داری دنبال یه رستوران ایرانی میگردی و غذا رو اولین پناهگاه دلتنگیهات کردی. چیز عجیبیه این غذا، انگار قدرت طیالارض داره اولین قاشق غذای ایرانی که توی کشور دیگه دهنت میزاری. میدونی علی آدمیزاد همینه دیگه. هزار تا طعم جدیدم بره زیر زبونش، باز اون غذایی که تو بچهگیاش گذاشتن جلوش یادش نمیره، کافیه چشماشو ببنده و بزاره دوباره بوی غذا تو خونهشون بپیچه اون وقت دیگه نه سن معنا داره نه جایی که هست. هر جای دنیا که باشه برای لحظهای هم که شده دوباره خودش رو تو خونه اولش میبینه.
آهنگ خونه – روزبه نعمتالهی
سولماز: علی تا حالا غذای عجیب غریبی خوردی که تو ذهنت مونده باشه؟
علی: ببین غذای عجیب غریب که خیلی تعجب کردم بعد از اینکه خوردم، من یه سفری رفته بودم برای دیدن شفق قطبی، یکی اونجا به من یه گوشتی رو پیشنهاد کرد که گفتم خب گوشت چیه؟ گفت تو بخور من بهت میگم. بعد من فکر کردم خب مثلاً گوشت خرگوش یا مثلاً چیزی باید باشه دیگه. خوردم، گوشته جنسش متفاوت بود، یعنی بافت گوشته متفاوت بود، رنگش متفاوت بود. خوردم و دیدم خیلی هم خوشمزهاس، خیلی خوب بود و اینا. گفتم حالا بهم بگو چیه؟ گفت گوشت خرس قهوهایه. بعد من اصلاً یه دفعهای جا خوردم. گفتم خدایا مثلا… گفتم واقعاً داری میگی؟ بعد بهم گفت آره مثلاً ما یه خرسی داریم اینجا مثلاً اینجوری و اینا.
سولماز: یعنی روتین بود؟ میگرفتن شکار میکردن و گوشتش میخوردن؟
علی: خیلی گوشت گرونقیمتی بود، خیلی کم. حتی مثلاً اون مقداری هم که خودش درست کرده بود خیلی کم بود. اون مقدار خیلی کمی به من داد. منم که واقعاً برای تست خوردم. بعد عذاب وجدان گرفته بودم که خدایا مثلاً برای چی خرس خوردم. بعد گفتم من که اصلاً از اولش نمیدونستم حالا دیگه خوردم دیگه. خوشمزه هم بود. حالا میگن در منزل امتحان نکنین ولی خوشمزه بود.
سولماز: (خنده)
علی: خودت چی؟
سولماز: من یه بار رفته بودم خرمآباد لرستان و اینجوری بودم که خب اصلاً حیفه تا اینجا اومدم، غذای محلی خرمآباد رو نخورم. خلاصه ما رفتیم یه رستورانی که سه مدل غذای مخصوص خود خرمآباد رو داشت، یکیش آش گوشت بود که گفتش که اون موقع آماده نیست و عصر آماده میشه. یکی دیگهش یه مدل شامی بود، یکیشم یه جور دلمه بود. من خودم دلمه خیلی دوست دارم و اینطوری بودم که خب شامی احتمالا خیلی توفیر خاصی نداشته باشه، بزار برم سراغ دلمه. خلاصه من گفتم که این دلمه چجوریه و چه فرقی داره؟ گفتش که این دلمه دلمهی سیره. من گفتم که خیلی خوبه دیگه، دلمه سیر عالیه و خیلی متفاوته و اصلاً نشنیده بودم قبل از این. دلمه سیر رو سفارش دادم، سفارش دادم و سفارش منو که آورد اول گفتم احتمالاً سفارش منو اشتباه آوردن که گفتن نه اصلاً اشتباهی در کار نیست. البته اشتباهی در کار بودا، اما از طرف خود من که دلمه سیر شنیده بودم در حالی که اون غذایی که سفارش داده بودم دلمه سیرابی بود.
علی: اوه، نه دیگه
سولماز: (خنده) نمیدونم سیرابی دوست داری یا نداری.
علی: نه اصلاً حرفشم نزن (خنده)
سولماز: (خنده) پس خوب شد جای من نبودی. ببین من عاشق کلهپاچهام یعنی میمیرم واسه کلهپاچه…
علی: آره منم کلهپاچه دوست دارم.
سولماز: بعد سیرابی هم دوست دارم اما نه به اندازه کلهپاچه ولی خب اینم سیرابیه و اینا. ولی دلمه سیرابی خیلی دور از انتظار بود واسم. بعد هی اینور اونور کردم گفتم که نه من اینو نمیخورم اصلاً بزار یه چیز دیگه سفارش بدم. بعد گفتم که آقا تو دنبال تجربه تازه بودی دیگه، بیا اینو تست کن، حالا فوقش تو که سیر نمیشی، همش رو هم نمیخوری، شب حالا یه چیز دیگه میخوری. اینو باز کردم و توشم مثل دلمههای دیگه بود، گوشت چرخکرده و یه جور سبزی و برنج و اینا داشت. اون داخلش رو یه مقدار خوردم اما خب باید قبول کنیم اینا با هم پخته شده بودن …
علی: (خنده)
سولماز: و قشنگ مزههاشون قاطی شده بود و قشنگ از اون چیزایی بود که در حد همون تجربه اول موند و خداحافظی کردم دیگه باهاش.
علی: آخه یکی از دلایلی که من هیچ وقت نتونستم برم سراغ سیرابی بر خلاف اینکه من غذاهای مختلفی که دوستم نداشتم حتی رفتم امتحان کردم، یه بار در معرض پخت سیرابی توی خونه قرار گرفتم.
سولماز: بوش اذیتت کرد.
علی: و اون بو انقدر اذیتم کرد که دیگه اصلاً نمیخوام واقعاً سمتش برم.
سولماز: ولی علیآقای صالحی یه وقت دیدی مثل اون کلمپلوی شیراز بود که خوردی و خوشت اومد (خنده)
علی: (خنده) حالا جالبه یه سری رستورانا تو تهران هستن که خب رستورانای خیلی مثلاً های کلاسی هستن، من دیدم یه غذایی دارن که با سیرابی درست میکنن، یه جوری با سیرابی این غذا رو تزئین میکنن و خوشگل میزارن که آدم اصلاً فکر نمیکنه که واقعا بابا این همون سیرابی خودمونه.
سولماز: به نظرم برو امتحان بکن، یه وقت دیدی خدا رو چه دیدی (خنده)
علی: (خنده) حالا ببینیم چی…
آهنگ شهر راز – حامد فقیهی
سولماز: توی این اپیزود محمدرضا رمضانی مهمون ماست که خیلیها با اسم لقمه میشناسنش. من مطمئنم هم سیراب شیردون گوسفند، هم گوشت خرس در برابر غذاهایی که محمدرضا تجربه کرده یه جورایی یه پایان خوش به حساب میاد. اصلاً کار محمدرضا اینه که تا میتونه تو سفره و میره سراغ غذاها و خوردنیهای جاهای مختلف دنیا. به نظرم تجربههای خیلی شنیدنی از این سفراش میتونه داشته باشه. بریم که صحبتاشو بشنویم. محمدرضای عزیز سلام، به رادیو دور دنیا خیلی خوش اومدی، امیدوارم گپ خوبی با هم داشته باشیم.
محمدرضا: سلام، خیلی خوشحالم از اینکه میبینمتون و امیدوارم که شما هم تو کارتون موفق باشین همینطور که تا الان بودین…
سولماز: قربان شما.
محمدرضا: و خوشحالم که امروز قراره با هم گپ بزنیم.
سولماز: همینطور ما هم خیلی خوشحالیم. محمدرضا تو ارتباط با تو یه چیزی خیلی پررنگ دیده میشه، اونم یه مثلث سه ضلعیه. یه ضلعش خودتی، یه ضلعش غذاس و ضلعش سفر. برام جالبه قبل از هر سوالی اینو بدونم که چی شد که این مثلث شکل گرفت؟
محمدرضا: خب من همیشه به غذا علاقه داشتم، یعنی از سن کمتر که بگم از سن بچگیم همیشه غذا دوست داشتم، یا با غذا درگیر بودم یا وقتی میدیدم مادربزرگ یا خالهها یا مامان هر جا آشپزی میکنن یه نگاهی بهش داشتم، یه جذابیتی برام داشت، از همون موقع من غذا رو دوست داشتم و میخواستم وقتی که بزرگتر شدم، رسیدم به اون سنی که میتونم انتخاب مسیر آیندهم رو داشته باشم، غذا توش باشه، حالا یا رستوران داشته باشم یا دنبال غذاها برم تو جهان بگردم یا خودم غذا درست بکنم ولی غذا باشه.
سولماز: چی شد که سفر پررنگ شد تو این ارتباط؟
محمدرضا: سفر، زندگی من تقریبا اینطوریه که از یه نواختی خیلی بیزارم، یعنی وقتی که میافتم روی نوار ثابت زندگی میرم جلو، یه جاهایی دیگه خسته میشم، هی باید تغییرش بدم، یه کاری باید بکنم، سفر اون بهترین حالتی بود که برای من میتونستم این تغییراتو توی زندگیم بیارم و از یه نواختیه فاصله بگیرم. برای همین به مرور سفر تو زندگی من پررنگ شد تا جایی که غذا هم به اون رنگی که میخواستم تو زندگیم رسید و سفرای من شکل غذایی گرفت و رفتم دنبال پیدا کردن غذا تو جاهای مختلف دنیا که بتونم با فرهنگشون از طریق همین غذاها و از طریق ارتباط داشتن با آدما بتونم بیشتر باهاشون رفیق بشم، بشناسمشون و فرهنگشونو بهتر درک بکنم.
سولماز: محمدرضا از این حرف زدی که از طریق غذاها سعی میَکنی که فرهنگ جاهایی که بهش سفر میکنیو بشناسی، یه چیزی که هست اینه که چطور از طریق غذاها این شناخت رو پیدا میکنی؟ یعنی اگه یه نفر داره به یه جایی سفر میکنه و قصدش اینه که از طریق اون غذاها بشناسه که اهالی اونجا چه اعتقاداتی دارن، چه آداب و رسومی دارن به چه چیزایی باید دقت کنن؟
محمدرضا: ببینین آشنا شدن با فرهنگ یه کشور خیلی ارتباط مستقیمی داره با وقتی که برای اون سفرت میزاری. یعنی یه موقع هست شما یه سفر دو سه روزه میرین به یه کشوری، همونجور که یه توریست نمیتونه دو سه روزه از فرهنگ ایران چیزی رو بدست بیاره، ما هم نمیتونیم ولی وقتی تایم سفر میره بالاتر، مثلاً اون زمانه میرسه به یه هفته دو هفته، وقتی تو اون فضا زندگی میکنی، آشپزی آدما رو میبینی، فرهنگ غذا خوردنشون رو میبینی، مثلاً خیلی جاها میبینی وقت زیادی میزارن واسه غذا درست کردنشون، این نشون میده اون آدما، آدمای صبورتریان، آدمایی که با عشق بیشتری زندگی میکنن. یا یه جاهایی ممکنه ببینی نه، غذا خیلی فقط داره سریع درست میشه که رد شه، از این مرحله رد شی فقط غذا رو بخوریم سیر شیم بریم مرحله بعدی و خیلی چیزا رو میشه از این طریق با آدما متوجه شد. من خیلی وقتا آشپزایی که حالا بیرون از ایران باهاشون آشنا میشم و دارن یه غذایی برام درست میکنن که طعم اون غذا رو بچشم، شروع میکنن از تاریخچه اون غذا گفتن و از این طریق خیلی بیشتر باهاشون آشنا میشم چون برام تعریف میکنن که این غذا مربوط به فلان زمانه، تو اون زمان چون آتیش نبوده اینطوری درست میشده، بعد بعداً گاز اومده اینجوریش کردیم، به مرور اون تکامل فرهنگ غذا و تکامل فرهنگ آدما رو اگه بیشتر تو اون منطقه باشی و حرف بزنی باهاشون و تو ارتباط باشی خیلی چیزا رو درک میکنی و با اون منطقه بیشتر آشنا میشی.
سولماز: حرف از غذاها زدی، میخوام بدونم که عجیبترین غذایی که خوردی تا حالا کجا بوده و چه غذایی بوده؟ هم میتونه تو ایران باشه هم خارج از ایران.
محمدرضا: عجیبترین غذایی که امتحان کردم یه بار تو ویتنام از یه فروشگاهی اومدم بیرون، دیدم که یه چرخی وایساده دم درش، یه سیخای چوبی گذاشته و یه موجودی تو این سیخای چوبی کباب شده، خیلی برام اولش خب تصویر خوشایند نبود چون دیدم که قورباغهاس، دستا جدا پاها جدا قشنگ تو یه سیخ، بعد خب خیلی برام جالب نبودش که این شکلی درست شده ولی از اون طرف…
سولماز: تیکه تیکهش کرده بودن؟
محمدرضا: نه نه نه، تو یه سیخ بود ولی حالت باز شده.
سولماز: آهان آهان، باز شده بود کاملاً (خنده)
محمدرضا: آره، بعد اونجا با خودم گفتم که بزار امتحانش بکنم ببینم خب مزهش چجوریه، حالا بالاخره دارن تو این نقطه از دنیا میخورن و خیلی هم طرفدار داره، امتحان کردم و اون عجیبترین غذایی بود که امتحان کردم و …
سولماز: مزهش رو دوست داشتی؟
محمدرضا: بد نبود.
سولماز: تکرار یعنی میکنی؟
محمدرضا: شبیه مزه مرغ بود.
سولماز: مرغ؟
محمدرضا: بافتش همون شکلی بود، فکر نمیکردم اینطوری باشه…
سولماز: آره منم اصلاً فکر نمیکردم همچین مزهای داشته باشه.
محمدرضا: فکر میکردم بافتش زیر دندون خیلی لزج باشه و مثلاً سُر بخوره و اینا، تصویرم ازش این بود ولی نه عین بافت مرغ سفت شده بود و گوشتش پخته بود و …
سولماز: تو ایران چی؟ همچین تجربهای داشتی که احساس کنی چقدر متفاوته با بقیه غذاهای ایرانی؟
محمدرضا: تو ایران خب ما خیلی تنوع زیادی داریم از غذاها. چون واقعاً ایرانم خیلی بزرگه به نسبت خیلی از کشورایی که ما بهش سفر کردیم، ایران چند برابر اوناس و هر گوشهش یه سبک آشپزی، یه آداب آشپزی، یه استایل خاص خودش رو داره که میشه گفت تو هر منطقهای اگه بگردی میتونی یه خوراکی عجیبی تقریباً پیدا بکنی که مثلاً خیلی دوستش داشته باشی. حالا شاید نوع موجودات تنوعش زیاد نباشه چون تو ایران خیلی مثل جنوب شرق آسیا یا کشورای آسیایی دیگه خیلی تنوع غذای جانوری بالا نیست ولی توی نوع طبخشون و نوع درست کردنشون یه دنیا تنوعه که من خیلی دوست داشتم، مثلا تو ایران یه غذایی هست به اسم تنورچه، توی چابهار من امتحانش کردم، سیستان که اون خیلی غذای خوشمزهای بود و …
سولماز: چیش برات متفاوت بود؟
محمدرضا: متفاوت بودنش این بود که یه تنور گِلی خیلی بزرگی درست کرده بودن، توش آتیش بود بعد آتیشه وقتی که فروکش میکرد تازه یه بز رو درسته میزاشتن داخل اون تنوره، درش رو میبستن و این آروم آروم با حرارتی که از آتیش مونده بود، میپخت و خیلی تجربه جالبی بود که مثلاً خود اون منطقه، آدماش خیلی دوست داشتن و تو مهمونیاشون و مراسمشون همیشه این غذا رو دارن.
سولماز: بیشتر نوع طبخش فکر کنم متفاوت و خاص بوده یا نه مزهش هم متفاوت بود؟
محمدرضا: مزهش از این نظر متفاوت بود که هیچی بهش نزده بودن.
سولماز: فکر کنم یه بوی دودیطور داشته باشه.
محمدرضا: یه بوی دودی یه مزه نمک. یعنی مزه نمکی و باعث میشد تو طعم خود گوشت رو که دودی شده و اون عطر چوب رو که گرفته بتونی بخوری و این مزهش خیلی برام جالب بود چون خیلی وقتا جاهای دیگهای اگه امتحان بکنین دیدین که همهش مزهدارش میکنن یا میره توی آبپیاز میخوابه یا توی یه سری از مواد میزارن که بتونن طعمش رو عوض بکنن و یه طعم بهتری بهش بدن ولی این طعم خودش بود و خیلی هم خوشمزه بود.
سولماز: غذایی بوده تست کرده باشی و بگی دیگه اصلاً محاله برم سمتش؟
محمدرضا: آره.
سولماز: چی بوده؟ (خنده)
محمدرضا: کباب کروکودیل بود.
سولماز: چه جوری بود؟ کجا خوردی اینو؟
محمدرضا: توی تایلند امتحانش کردم. البته نمیدونستم.
سولماز: نمیدونستی کروکودیله؟
محمدرضا: نمیدونستم کروکودیله اولش. وقتی که سفارش دادیم فهمیدم. چون خیلی گشنه بودیم، کلی راه رفته بودیم، میخواستیم غذا بگیریم یه شب رسیدیم به یه جایی که کلی چیز کبابی داشت، حالا از قارچ گرفته تا اختاپوس و اسکویید و همه چی داشت که این برام جذابتر بود چون یه قیافه قرمز خوشگل پیدا کرده بود، من اول فکر کردم با توجه به نوع مزهدار کردنش اون ادویهها و سسی که روشه، فکر کردم گوشت گوسالهس یا فکر کردم اینطوری باشه.
سولماز: از روی عکس یعنی انتخاب کردی؟
محمدرضا: نه نه نه. جلومون بود.
سولماز: آهان، گفتی از اینا میخوام؟ (خنده)
محمدرضا: آره ولی فاصله داشت عقب بود تو شیشه بود توی یخچالشون، من گفتم اونو بهمون بده. من گفتم این کباب رو بهمون بده و داشت درست میکرد گفتش که این کروکودیلا تازهس، تازه اومده و خیلی خوشمزهس و من اونجا فهمیدم که ….
سولماز: دیگه دنده عقبم نداشت (خنده)
محمدرضا: دیگه نداشت دیگه. باید همونو میخوردیم. بعد امتحانش که کردم خیلی بافت عجیبی داشت، زیر دندون مثل غضروف بود و اصلاً من دوستش نداشتم، یعنی همون اولیش رو که خوردم بقیهش رو دادم به خود همون کسی که داشت درست میکردم گفتم تازه هم هست.
سولماز: آقا نوش جان تازه است (خنده)
محمدرضا: آره دوست نداشتم اونو.
سولماز: از بین کشورایی که بهش سفر کردی کجا بیشتر تنوع غذایی داره؟
محمدرضا: تنوع غذایی رو من تو ویتنام، هندوستان، تایلند البته سفرایی که خودم تا به امروز رفتم تو اینجاها زیاد دیدم. یعنی مخصوصاً ویتنامیا خیلی دوست داشتم سبک آشپزی کردنشونو و حوصلهای که به خرج میدن، آروم غذا درست میکنن و تنوع غذاهاشونم خیلی جالب بود.
سولماز: این تنوع رو توی چی دیدی؟ مواد اولیهشون؟ یه خرده از این غذاها میگی؟
محمدرضا: هم توی مواد اولیه هم توی خلاقیتی که توش به کار میبردن. مثلاً یه دورهای بعد از جنگ جهانی شیر گرون بوده، شیر نمیتونستن بیان اونجا داشته باشن واسه قهوه و چیزایی که درست میکردن، میان با تخممرغ یه فومی درست میکنن روی قهوه که بهش اونجا میگن اِکّافی و معروفه به قهوه تخممرغ که خیلی خوشمزهس و اون کرمشو با تخممرغ درآوردن، اون فومی که روی مثلاً قهوه میخورین، حالا فوم شیر میتونه باشه، اون فوم رو اومدن با تخممرغ جایگزین کردن که تو اون دوره ارزونتر بوده و این انقدر خوشمزهس که اگه امتحانش بکنین هی دوست دارین بازم باشه، یعنی اگه کسی قهوهخور باشه حالا مثل خودم که زیاد میخورم، هی دوست داره بره سراغ اون، بعضی موقعها درست کردم البته، خیلی خوب درمیاد.
سولماز: از بین جاهایی که رفتی و سفر کردی بهشون کجا خیلی شباهت غذایی به ایران داشته؟
محمدرضا: فکر میکنم از نظر شباهت تو کشورایی که رفتم تا به حال، ترکیه خیلی به ایران نزدیکه. یعنی نزدیکترین ترکیهس چون هم غذاهای کبابی داره، هم غذاهای شبیه خورشتمون دارن، خیلی نزدیکه، فکر میکنم اگه بخوای یه جایی مثل ایران رو تقریباً تجربه بکنی که از نظر غذایی خیلی نزدیک باشه، ترکیه اولیه.
سولماز: ببین یه سوال میخوام بپرسم، به نظرم یه خرده دور از ذهنه ولی باز دوست دارم بپرسم، اونم اینکه تا حالا شده بخوای جایی بری و پیشبینیت اینجوری باشه که خب من اونجا غذای خوب گیر نمیارم، بزار کنسروی چیزی با خودم ببرم؟
محمدرضا: آره.
سولماز: کجا بوده؟
محمدرضا: مثلاً کوبا. کوبا یه جوریه که چون از دور خب میبینی که تو تحریم بودن، خیلی سخت بوده بعد راجع بهش که میخونی میبینی مواد غذایی هم خیلی اونقدی باب نیست پیدا بشه یا سوپرمارکت خیلی ندارن تو خیابونا و یه جوری احساس میکنی که وای من اگه برم اونجا…
سولماز: گشنه میمونم (خنده)
محمدرضا: هم گشنه میمونم، هم غذایی که میخوام و خوشم میاد رو ممکنه گیر نیارم و این تصوره برات هست ولی وقتی رفتم اونجا دیدم که نه تنها این اتفاق نیست حتی اونا هم برای خودشون یه سبک جالبی از غذا درست کردن رو که داشتن هیچ، یه سری چیزای ساده میدیدی که اون سادهها در عین ساده بودنشون انقدر خوشمزه و دلچسب بودن که شاید با هیچ تجربه مشابهش عوضش نمیکردی مثلاً یه پیتزا دارن تو کوبا، سادهترین نوع پیتزاییه که میشه دید و حتی تصور کرد. یه لایه نونه که همون خمیر پیتزا حساب میشه، یه سس گوجه بسیار ساده و پنیر، هیچی نداره و این میره توی یه تنور دستساز خیلی خستهی مثلاً دیگه میشه درب و داغون، راحت بخوام بگم ولی یه مزهای از دل اون پیتزا میاد بیرون که واقعاً اصلاً خود نونش تو رو میبره به طعم خمیر ترش نونا توی بچگی و خیلی تفاوت داره.
سولماز: اگه یه نفر با هدف تجربه غذاهای خاص بخواد بره سفر، یعنی ازت بپرسه که محمدرضا من کجا برم که مثلاً غذاهای خیلی خاصی بتونم بخورم، خیلی کِیف بده بهم، کجا رو بهش پیشنهاد میکنی؟ حتی داخل ایرانا، چون ممکنه خیلی از شنوندههای ما الان فرصت سفر خارجی نداشته باشن و دنبال یه مقصد جذاب توی ایران باشن که برن و غذاهای جدیدی رو تجربه کنن.
محمدرضا: من داخل ایران که رشت رو واقعاً خیلی دوست دارم.
سولماز: شهر غذاهاست رشت کلاً
محمدرضا: آره. من رشت رو خیلی دوست دارم چون همیشه یعنی هر باری هم بری، هر چند دفعهای هم که رشت بری، انقدر غذا زیاده که باز دفعه جدیدی که بری، بار جدیدی که بری بازم غذاهایی هستش که تو هنوز امتحان نکردی و میتونی بری سراغ اونا.
سولماز: بعد اصلاً از اون تجربه دلچسباس که دوست داری تکرار کنی.
محمدرضا: دقیقا.
سولماز: میری دقیقاً دفعه قبل چی سفارش دادی دوباره همونو سفارش میدی.
محمدرضا: دقیقاً دقیقاً دقیقاً. رشت یه جاییه که آدما میتونن برن اونجا برای پیدا کردن طعما و مزههای جدید تو خود ایران البته جاهای دیگهای هست تو ایران، زیاده شهرها ولی رشت به نظر من تنوع زیادی داره و خود اون شهر بهش بهای زیادی هم داده یعنی باعث شده خود اهالی همون شهر اینو غذا رو بیشتر باب بکنن و تنوع غذاهاشون رو بیشتر بیارن تو چرخه رستورانی و غذاییشون. کما اینکه ما میبینیم خیلی از شهرهای دیگهمون هستن غذاهای خیلی خوشمزهای دارن ولی تو منوی رستوراناشون پیداش نمیکنی. برای بیرون از ایرانم فکر میکنم گزینه تایلند یا هندوستان میتونه گزینه جالبی باشه برای پیدا کردن تنوع غذایی جدید و زیاد و مزههای خاص.
آهنگ سیفالله – ناصر وحدتی
سولماز: محمدرضا تا حالا شده بری یه کشور دیگه و برای مردمی که حالا اونجا هستن، ممکنه همسفرت باشن، ممکنه میزبانت باشن اونجا، تو براشون غذای ایرانی درست بکنی؟
محمدرضا: بله، بله، درست کردم.
سولماز: چه غذایی درست کردی؟
محمدرضا: من متنجن درست کردم براشون. یه غذای قدیمی مال دوره شاه عباسه و یه جوری بوده که روزایی که مراسم داشتن یا مهمونی بوده یا یه پادشاهی از یه جای دیگهای میاومده، این غذا رو به دربار دستور میدادن که غذای امروز این باشه مثلاً متنجن باشه.
سولماز: توش چیا داره؟
محمدرضا: یه غذای خیلی خوشمزهاس. با گوشت بره درست میشه، داخلش ماست داره، داخلش خلال بادوم داره، زعفرون داره، پیاز داره و این غذا خیلی طعمش عجیب غریب خوشمزهاس. من یه بار درست کردم برای چند نفر از دوستام که توی ترکیه بودن، یعنی یه سریشون ترک بودن، یه سریشون از مصر اومده بودن و برای این اکیپ درست کردم که این غذا رو خوردن همه به اتفاق گفتن که خوشمزهترین غذاییه که مثلاً توی چه میدونم این چند وقت اخیر خودمون خوردیم، تا حالا همچین غذایی رو تجربه نکردیم چون مزهش خیلی خاص و خوشمزه میشه.
سولماز: محمدرضا تا حالا واست پیش اومده که قبل از اینکه به یه جایی سفر بکنی، یه تصویر ذهنی راجع به غذاهای اونجا داشته باشی اما وقتی میری میرسی اونجا ببینی که زمین تا آسمون با چیزی که فکر میکردی متفاوته؟
محمدرضا: سفر به قاره آفریقا و کشور کنیا. وقتی که رفتم اونجا قبلش احساس میکردم یه مقدار شاید غذاهاشون آفریقاییا جوری باشه که فقط خودشون میتونن بخورن یعنی اونقدی به ما دیگه حال نده که مثلاً خوشمون بیاد از غذاهاشون و بتونیم ارتباط بگیریم و همیشه هم اتفاقاً آدمایی که باهامون سفر میکنن سوالشون اینه: آفریقا میشه غذاشو خورد؟ چه جوری غذا درست میکنن اصلاً اونا؟ ولی بعد از اینکه رفتم دیدم که اتفاقا تو خود آفریقاییا هم یه سری سرآشپز خیلی باحال خیلی با حوصله هست که واقعاً غذاهای خوشمزهای درست میکنن. حالا اونجا گوشت گوسفند نیست، بجاش با گوشت بز یه سری غذاها درست میکنن یا مثلاً با گوشت مرغ یا میشه گفت با اسکوئید اگه ساحلی باشه. با کالاماری و خیلی چیزای دیگه غذاهای فوقالعاده خوشمزهای درست میکنن که اتفاقا اونا هم مثل ما ایرانیا از ادویه استفاده میکنن زیاد، ادویه زیادی به غذاشون میزنن، مزهدارش میکنن قشنگ و اونم اتفاقا من خیلی غذاهای اونجا رو هم دوست داشتم، سادهترین غذایی که توی آفریقا امتحان کردم توی کشور اوگاندا بود. یه غذای خیلی ساده بود که برای صبحونه میخوردن بهش میگفتن رولکس که اصلاً ما شنیدیم قبل از اینکه بریم امتحانش بکنیم.
سولماز: یه چیز لاکچریه؟ (خنده)
محمدرضا: آره یه چیز خیلی لوکس و اسم ساعت روشه و یه سری چیزای این شکلی ولی وقتی رفتیم دیدیم که نه یه لایه نونه خیلی ساده با تخممرغ و با گوجه اینو میپیچن و چون نونش رو یه ذره اینور اونور میکنن روی حرارت تست میشه، انقدر این تجربه دلچسبیه برای صبحونه که حد نداره. ما هر روز که اونجا بودیم صبحش با یه رولکس شروع میکردیم.
سولماز: یه اپیزود راجع به اتیوپی داریم ما که مهمون اون اپیزود دقیقا راجع به این حرف میزد که غذاهای آفریقا خیلی قیافه ندارن ولی طعمشون خیلی خاص و متفاوته.
محمدرضا: دقیقا همینطوریه دقیقا همینطوریه. اونقدری به گارنیشش اهمیت نمیدن حالا شاید مثل فرانسویها، مثل خیلی از کشورای دیگه ولی طعم غذا به نظرم خیلی خوشمزهس، راضیکننده است واقعا.
سولماز: کلا انتخابت کدوم یک از ایناست؟ اینکه تو برای دیگران غذا درست کنی بشینی اون واکنششون رو ببینی یا اینکه نه خودت یه غذای جدیدی بخوری و واکنش نشون بدی؟
محمدرضا: ببینید جفتش لذتبخشه برای من. خب طبیعتاً اون که بشینی …
سولماز: طبیعتا یکی دیگه درست کنه بزاره جلوی آدم (خنده) خستگی نداره فقط لذته.
محمدرضا: (خنده) یکی دیگه درست بکنه امتحان کنی، خیلی لذتبخشه. دقیقاً خیلی لذتبخشه و بیشتر حال میده به آدم ولی یه جاهایی هم که با آدما یعنی نظر آدما، حس آدما رو میتونم از طریق خوردن یه غذا بگیرم، اون لحظهم برای من خیلی آرامشبخشه و خیلی حال میده بهم حتی یه خاطرهای هم دارم در این ارتباط که ما ویتنام بودیم، شهر آخر ویتنام بودیم، جایی بود که آشپزخونه اون هتله غذاهایی که درست میکرد خیلی دیگه محلی شده بود دیگه، خیلی لوکال درست میکرد غذاها رو و آدما بعضیاشون دوست نداشتن وقتی مزه غذاشو خوردن دوست نداشتن، هتلهم وسط طبیعت و هیچ گزینه دیگهای نداشتیم، تنها گزینه این بود که من با یکی از همسفرامون، شاهرخ که خب خیلی علاقه به آشپزی داشت با همدیگه یه فکری کردیم. گفتیم بیا آشپزخون که هتلو از هتل رنت میکنیم میگیریم اجارهش میکنیم خودمون برای کسایی دوستای خودمون که ما تقریبا چهل نفر بودیم، ما برای این چهل نفر خودمون، خودمون آشپزی میکنیم. هتلم چون فقط مسافراش ما بودیم کلاً، تعداد اتاقاش تعداد جمعیت ما بود، قبول کرد. ما رفتیم تو آشپزخونهش، رفتیم بازار ویتنام، خرید کردیم تو اون شهر و کلی مواد اولیه خریدیم آوردیم، غذاهای نزدیک به غذاهای ایرانی ولی حالا یه سری غذاهای بینالمللی هم که بلد بودیم اونجا با اون مواد اولیه درست کردیم و خیلی تجربه لذتبخشی بود چون دقیقاً نظر آدما که روز اول نسبت به غذا ناراضی بودن که خیلی محلیه، تو سه روز بعدی که اونجا بودیم همه فقط به ما میگفتن که ما منتظریم زمان وعده بشه بیایم غذا بخوریم چون خیلی داره بهمون حال میده این غذایی که شما درست کردین و این عشقی که الان دارین اینجا تو غذاها میزارین واقعاً برای ما لذتبخشه.
سولماز: پس فکر کنم تو اون سفر کلاً چشمت به دهن همسفرات بوده که ببینی چقدر از غذایی که درست کردی لذت میبرن، نه؟
محمدرضا: دقیقاً خیلی لذتبخشه اون حس وقتی که یه نفری داره غذا رو میخوره شما از میمیک صورتش میتونی…
سولماز: دقیقاً.
محمدرضا: کاملاً اینو متوجه بشی که نسبت به اون غذا چه نظری داره و ما یه سوپ درست کرده بودیم تو همون شبای اونجا، انقد این سوپه خوشمزه شده بود، بعد یه سری ادویههایی که اصلاً نمیدونستیم چیه مال خود ویتنامیها بود روش ویتنامی نوشته بود رو هم … (خنده)
سولماز: (خنده) همه رو زدین گفتین که ایشاالله خوششون میاد.
محمدرضا: همه رو زدیم تست میکردیم، یه مزهای شده بود همه با کاسه وایساده بودن تو صف بعد از اینکه سوپشون رو یه بار خورده بودن که دوباره از این سوپه به ما بده ولی دیگه خب تموم شده بود دیگه، خودمون خورده بودیم بقیهش رو. (خنده)
سولماز: (خنده) معمولاً وقتی میری سفر یه یادبودی، یادگاری، چیزی، یه نشونهای از اونجا واسه خودت میخوای بیاری میری سراغ چیزایی که یادآور غذاس یا اینکه نه، هر چیزی که ببینی و به نظرت جذاب باشه میگیری و میاری؟
محمدرضا: من معمولاً از کشورهای مختلف سعی میکنم ادویه اونجا رو با خودم بیارم، یعنی چون ادویهش واقعاً چیزیه که خیلی موقعها ممکنه تکرار نشه تو نقاط دیگه دنیا. از اونجا سعی میکنم ادویه بیارم یه مقدار، ترجیحاً، یه سری ادوات و وسایل آشپزی جالب ممکنه داشته باشن، مثلاً توی آفریقا خانمای قبیله میان با چوب یه چیزی رو پرداخت میکنن و چوب رو تبدیل میکنن به یه کفگیرای خیلی جالبی که سرش زرافهس مثلاً. آشپزی کردن با اونا تو رو هی یاد اون سفره میندازه و خود اون یادآوریه سفر تقریبا میتونم بگم یه درصدی از خوش گذروندانی اون سفرو یادت میاره و این خیلی لذتبخشه.
سولماز: محمدرضا میخوام یه کوچولو بیایم بالاتر و به این سوالم جواب بدی که سفر توی زندگی شخصیت کلاً چه معنایی داره؟ چه چیزایی تو رو یاد سفر میندازه؟ وقتی فکر میکنی به سفر چه تصویرایی توی ذهنت میاد؟
محمدرضا: سفر برای بزرگتر شدنه. یعنی هر یک سفری که به سفرای من اضافه میشه من احساس میکنم سنم داره بیشتر میشه، دلیلش اینه که من همیشه تو صحبتام میگم که آدما دو تا سن دارن: یه سن جسمیه که خب داره میره جلو، سن عادیمون که الان مثلاً من خودم سی و سه سالمه، سی و چهار سالمه و داره میره جلو و یه سن دیگهای داریم که سن عقلیه ماست و سن تجربی و حسی ماست که اون سن سفر کردن زیاد ارتباط مستقیمی با رشد سنی حسی تو داره و باعث میشه که خیلی زود بتونی بزرگتر بشی، فکرتو بزرگتر میکنه سفر، من نمیگم که سختش بکنیم برای خودمونا، بگیم وای اگه نریم مثلاً سفر آفریقا، ما اون سن رو بزرگ نمیشیم یا تجربه رو نمیگیریم، نه، سفر، سفر حتی یه روزه دو روزه به اطراف شهر خودمون. هر سفری، هر سفری سختیاش، تجربیاتش، ارتباطات انسانیش و همه چیش باعث میشه که تو سن عقلی و سن حسیت بره بالاتر و من اینو خیلی دوست دارم که الان با توجه به سفرای زیادی که داشتم ذهنم خیلی بهتر عمل میکنه، فکرم خیلی بهتر عمل میکنه، یه جاهایی درگیر یه چیزایی که شاید چند سال پیش میشدم، دیگه فکرم درگیرش نمیشه، ازش عبور میکنم و این اون بزرگتر شدنهس که واسه من خیلی لذتبخشه.
موسیقی متن فیلم کنعان – کریستف رضاعی
محمدرضا: من میخوام پیشنهاد بکنم به آدمایی که سفر میرن، چه سفر کوتاه چه سفر بلند، از اون زمانی که دارن سفر رو شروع میکنن تا اون زمانی که برمیگردن، غذا و خوراک تو اون سفر رو هم مثل تنوعی ببینن که از منطقه خودشون دارن خارج میشن، اینجوری نباشه که اگه تو از ایران میری پاریس، اونجا دنبال قرمهسبزی بگردی، من نظرمه که وقتی میری پاریس دنبال غذاهای پاریسی بگردی، اگه تو منطقه زندگیتو الان تو این چند روز عوض کردی، از یه کشوری رفتی یه کشور دیگه، غذاتم به نظر من باید عوض بکنی از این کشور ببری یه کشور دیگه و غذاهای اونجا رو امتحان بکنی، چون خیلی وقتا پیش میاد آدما رو میبینم تو سفر، دوستا و رفیقای خودمونم که میان، ممکنه تو سفر بگن محمدرضا، تا میرسن بگن محمدرضا غذای ایرانی کجا داره؟ محمدرضا چه جوری غذای ایرانی پیدا کنیم یا غذای آماده از ایران با خودشون میارن، من فکر میکنم اگر به خودتون این فرصت رو بدین که غذاهای جاهای مختلف رو امتحان بکنین، با فرهنگشون بیشتر آشنا شین، با اقلیم و غذای اون منطقه ارتباط بهتری بگیرین، مطمئناً خاطرات اون سفر براتون پررنگتر میشه و بخش غذایی سفر هم خودش برای خودش یه پوشه جدا داره تو خاطراتتون که همیشه یادتون میاد و ازش خیلی لذت میبرید.
ادامه موسیقی متن فیلم کنعان – کریستف رضاعی
سولماز: گردشگری غذایی مثل یه سکهس که دو تا رو داره، یه روش همین چیزاییه که تا اینجای اپیزود گفتیم، یعنی بُعد مسافری که میره شهرها و کشورهای مختلف و خودشو توی موقعیت میزاره تا به کمک غذاها و خوردنیا با اون مقصد آشنا بشه اما روی دیگهای هم در کاره، اونجایی که پای اهالی اون مقصد میاد وسط تا به عنوان میزبان به کمک غذاها و قصههایی که پشتشون هست، شهرشون رو به بقیه معرفی کنن. تا حالا به این فکر کردین که اگه شما بخواین با یه غذا برای مسافرای شهرتون خاطرهسازی بکنین، سراغ چه غذایی میرین؟ این سوال بهونهای شد که بشینیم پای صحبتای سمانه از شیراز، سعید از بلوچستان و مامان فردوس نازنین از اصفهان. شنیدن صدای شماها از گوشهگوشه ایران انقدر قند تو دل خود من آب کرده که دلم میخواد اپیزود رو با صدای خودتون تموم کنم و این بار خودمم بشینم یه گوشه و با گوشام راهی شیراز و اصفهان و بلوچستان بشم. متن اپیزود و اسم آهنگایی که شنیدن رو هم که میدونین کجا باید پیدا کنید، کافیه اسم مجله گردشگری علیبابا رو سرچ کنید و روی اولین گزینه کلیک کنید. البته من لینکش رو هم براتون گذاشتم که دیگه کار براتون راحت بشه، تا یادم نرفته اینم بگم که ما تو اینستاگرام علیبابا با آیدی alibaba_travels یه مسابقه برگزار کردیم که جایزهش یه سفر هشتاد میلیون تومنیه. برای شرکت تو این مسابقه هم فقط لازمه اینستاگرام علیبابا رو دنبال کنید که قطعاً پیشنهاد میکنم حتماً شانستون رو امتحان کنید. خب دیگه وقتشه هر جا که هستیم، چشمامون رو ببندیم و خودمون رو روبروی مهمونامون توی شهرشون تصور کنیم که واقعاً راست گفتن وصفالعیش نصفالعیش.
موسیقی بیکلام بازسازی خاطرات
مامان فردوس: در قدیما زمستون که میشد ما خوراکی بود به نام یخمی توروش، گوشت رو میپختیم پر یه کمی نخود، یه کمی هم برنج برای لعاب، بهش اضافه میکردیم. آلوچه رو هم جدا میپختیم، هستههاشو درمیاوردیم، اضافه میکردیم به اون، اینا میپختیم که آبش تموم شه، وقتی آبش تموم میشد، میکوفتیم و اگر ترش بود یه کمی چاشنی شکر یا شیره بهش اضافه میکردیم. خیلی هم مقوی بود، خیلی هم خوشمزه بود، معمولاً این غذاها رو خاله خامباجیا وقتی میخواستن دور هم جمع شن، دعوت میکردن همدیگه رو، میاومدن میپختن دور هم، و با اشتها و خوشمزگی و با شادی میخوردن. باز یکی از غذاهای سنتی اصفهان که خیلی خوشمزهس و هر کی از هر شهری وارد اصفهان بشه واجب میدونه حتما این غذا رو بره رستورانا بخوره، بریون اصفهانه. من یادمه که از تهران مهمون برامون اومده بود ما این غذا رو پختیم، اینا اصلاً تعجب بودن بخوریم، نخوریم، اما وقتی خوردن بیش خوداشون میگفتن، ما بیش از همیشه این خوراک رو غذا خوردیم به طوری که سیر سیر شدیم، بازم دلمون میخواد خالی خالی بخوریم.
سعید: منم سعید از جنوب سیستان و بلوچستان، مَکُران، من عاشق سفرم و همیشه برام جذابه که آدما وقتی سفر میکنن اون شهری که میروند دوست دارن غذاها و نوشیدنیای اونجا رو تجربه کنن و منم میخوام یکی از غذاهای محلی و اصیل منطقهمون رو همراه با یک نوشیدنی خاص و پرطرفدار بهتون معرفی کنم. برک تباهگ. برک به برنج میگیم. تباهگ به گوشت خشکشده. اون زمان قدیم نه برق بوده نه یخچال بوده، هیچی نبوده، گوشت رو به این روش نگهداری میکردن. گوشت تازه رو میزدن نمک، پودر انار و زردچوبه، بهش میزدن تا سه چهار روز این گوشت بیرون جایی خوب نگهداری میکردن خشک میشد بعد این رو کمکم مصرف میکردن و یه غذای خیلی خوشمزه باهاش درست میشه. الان چون اینجا برق اومده و یخچال هست ولی حالا همچنان این گوشت رو درست میکنن اینجا در جنوب بلوچستان. بعد عید قربان اکثراً تو هر خونه که بری، هر مهمانی که بیاد این غذا هست ازش پذیرایی میکنن چون یه غذای خیلی خوشمزه و پرطرفداره همراه با ترشیجات خاص این غذا رو میخورن. نوشیدنی که داریم اکثراً صبحا با صبحانه و نان پراتا، شیرچای، و عصرانه اکثراً تو هر خونهای اینو درست میکنن، شیرچایه، از اسمش معلومه شیر با چایی. شیر رو به چایی خشک مخصوصی که داره اینو تقریبا نیم ساعت یک ساعت دم میدن و درست میکنن، یه نوشیدنی خاص و پرطرفداری است. منم دوست دارم با این غذاهای مخصوص و مسافران و مهمانانی که میان به شهرمون ازشون پذیرایی کنم، اکثر مسافری که به هر شهری میرود دوست دارد غذاهای اون شهر رو و نوشیدنیای اون شهر رو تجربه کند و اون شهر رو از طریق غذاها و نوشیدنیاش میشناسن.
سمانه: من شیرازیم و حسابی اهل سفر کردنم. هر شهری که میرم سعی میکنم حتماً غذای بومی اون شهر رو امتحان کنم، الانم میخوام یکی از غذاهای بومی شهر خودم رو براتون بگم که اگر اومدین شیراز حتماً امتحانش کنین. کلمپلوی شیرازی یکی از غذاهای فوقالعاده خوشمزه و اصیل شیرازیه. تو هر فصلی هم که بیاین شیراز، میتونین کلمپلوی شیرازی رو امتحانش کنین. کلمپلوی شیرازی رو معمولاً با سالاد شیرازی میخورن. مزهاش اصلاً فوقالعاده میشه، یادمه بچه که بودیم همیشه سیزدهبدرا کلمپلو داشتیم. بوش یه جوری تو خونه میپیچید که ما شب تا صبح از شوق کلمپلو خوابمون نمیبرد. کلمپلو یه غذایی هست که سبزیای معطر داره، کلم داره، گوشت چرخی داره که گوشت چرخی رو با آرد نخودچی مخلوط میکنن و گلوله گلولهش میکنن، بعدم سرخشون میکنن ولی طعم اصلی غذا اینجا هست که کلم و گلولهها رو با همدیگه توی یه ظرف، یه عالمه آبغوره هم میریزن روش و میزارن روی اجاق تا حسابی به خورد گوشت و کلم بره. فوقالعاده میشه. یادمه روزایی که مامانم کلمپلو درست میکرد از صبح هیچی نمیخوردیم که ظهر حسابی کلمپلو بخوریم با سالاد شیرازی. امیدوارم شما هم بیاین شیراز و حتماً امتحانش کنین.
ادامه موسیقی بیکلام بازسازی خاطرات